پنجشنبه, ۱۳ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 2 May, 2024
مجله ویستا

لطیفه های رسیده در هفته دوم شهریور


لطیفه های رسیده در هفته دوم شهریور
۱) امیرحسن خان هر کار می کرد که صبح زود بیدار شود و به موقع سرکارش بیاید نمی شد. و هر روز با رئیس اش سر تاخیرهایش دعوا داشت. تا بالاخره آن هفته، رفت دکتر و به دستور او، پیش از خواب یک جور قرص آرامبخش نوظهور خورد و خیلی زود هم خوابش برد و صبح سرحال و سر وقت بیدار شد و به موقع آمد اداره، یکراست رفت اتاق رئیس که خودی نشان بدهد و گفت: حالا راضی هستین رئیس که به موقع اومدم اداره؟ رئیس: آره، راضی ام، ولی بفرمائید که دیروز کجا تشریف داشتید؟!
□□□
۲) استاد حقوق بین الملل داشت سر کلاس جنگ را تعریف می کرد: فرض کنین در یه خونه، مردی باشه با یه ریش تراش، زنش با جاروبرقی، پسرش با گیتار برقی و دخترش با سشوار برقی، و این چهارنفر فقط یه پریز برق دارن; حالا متوجه شدین جنگ چطوری شروع می شه؟!
□□□
۳) بانو الیزابت شهروند محترمه ایالت تگزاس به اسلحه فروشی محله شان مراجعه کرد و گفت: یه هفت تیر کوچک و دقیق و موثر میخوام با هفت تا فشنگ. مغازه دار: بیشتر هم بخواهید می دهیم; برای دفاع از خود می خواین؟ بانو الیزابت: نخیر، برای دفاع از خود یه وکیل خوب سراغ دارم!
□□□
۴) روزی افسر پلیس راهنمایی، دید که یک خودرو، چراغ قرمزها رو رد می کنه و اصلا عین خیالش هم نیست که خلاف می کنه. بالاخره خودرو رو متوقف کرد و از راننده پرسید: «چرا پشت چراغ قرمز توقف نمی کنی؟» راننده در حالی که کاغذی رو که در دست داشت، نشون می داد، گفت: «جناب سروان تقصیر من نیست. روی این آدرس نوشته شده: چراغ اول را رد می کنی، چراغ دوم را هم رد می کنی و بعد از چراغ سوم می پیچی دست راست!»
□□□
۵) شکارچی اول: «هندوستان که بودی شکار ببر هم رفتی؟» شکارچی دوم: «البته، روزی برای شکار ببر به جنگل رفتم.» شکارچی اول: «شانس هم آوردی؟» شکارچی دوم: «بله، خیلی شانس آوردم که با ببری روبرو نشدم!»
□□□
۶) معلم: «چرا در نوشتن انشا» از پدرت کمک نمی گیری؟» دانش آموز: «آخه پدرمون از دست شما دلخوره! چون شما هفته قبل به انشا» اون نمره ۱ دادین!»
منبع : روزنامه ابتکار