شنبه, ۱۵ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 4 May, 2024
مجله ویستا


شخصیت‌های عصیانگر در آثار جان اشتاین‌بک


شخصیت‌های عصیانگر در آثار جان اشتاین‌بک
قرن بیستم بدون شک یکی از مصیبت‌بارترین سده‌ها در طول تاریخ بشر به‌شمار می‌رود. انسان به رغم فتح قله‌های دانش و نیل به موفقیت‌های بی‌شمار در زمینه‌های عملی، با فجایع انسانی و اخلاقی بسیاری روبه‌رو شده است. تجربهٔ جنگ‌ها و خون‌ریزی‌های متعدد و بالاتر از همه، فجایع به بار آمده در طول دو جنگ خونین جهانی اثرات بسیاری در روحیات و آثار نویسندگان دهه‌های اولیهٔ قرن بیستم به‌جا گذاشته است. در آثار نخستین نسل از نویسندگان قرن بیستم، خصوصاً رمان‌نویسان این نسل، صحنه‌های تیره و تار، مرگ و زوال به وفور یافت می‌شود.
آر.دبلیو.بی.لویس R.W.B.Lewis اعتقاد دارد که آثار رمان‌نویسان دهه‌های اول قرن بیستم را می‌توان به دو گروه تقسیم کرد، و خود این نویسندگان را در دو نسل متوالی مورد مطالعه قرار داد. گروه اول از این نویسندگان که به نویسندگان نسل اول مرسوم هستند شامل توماس مان Thomas Mann، جیمز جویس James Joyce، مارسل پروست Marcel Proust، ویرجینیا وولف Virginia Woolf، و چند نویسنده دیگر است. در آثار این نویسندگان احساس گسترده‌ای از فقدان، یأس و مرگ موج می‌زند. در واقع فقدان حس زندگی و شور در جهان اطراف این نویسندگان که به نویسندگان مدرنیست موسوم هستند، در آثارشان منعکس شده است. اغلب، شخصیت اصلی رمان در آثار این نویسندگان، یک هنرمند و یا شخصی با حساسیت هنرمندانه است که در زندگی روزمرهٔ جامعه دلسرد شده و به دنیای هنر پناه آورده است. در واقع این نویسندگان که از هر گونه بهبود در زندگی عادی انسان ناامید شده‌اند، به دنیای خیال‌انگیز و نامیرای هنر روی آورده‌اند. همان‌طور که لویس در کتاب خود تحت عنوان قدیس ولگرد می‌نویسد: ”نویسندگان این نسل در حالی که از اقلیم منحط انسان ناامید شده‌اند به اقلیم جاودانی هنر روی آورده‌اند“. اما، از میان خاکستر امید و ایمان به انسان و بهبود شرایط انسان، نویسندگان نسل دوم مانند ققنوس سر برآورده‌اند. این نویسندگان، که جان‌ اشتاین‌بک John Steinbeck، آلبر کامو Albert Camus، ویلیام فاکنر William Faukner و گراهام گرین Graham Greene از آن جمله‌اند، اگرچه کمتر از نویسندگان گروه قبلی با مرگ و انحطاط روبه‌رو نبوده‌اند، اما در آثارشان امید و انحطاط روبه‌رو نبوده‌اند، اما در آثارشان امید و ایمان تازه‌ای به زندگی به مفهوم خالص و ابتدائی آن به چشم می‌خورد که در آثار نویسندگان گروه قبلی غایب است.
بیشتر نویسندگان این نسل آثار خود را در دههٔ سی نوشته‌اند. این دهه دوره‌ای است سرشار از تلخی و یأس در جهان غرب. دنیا شاهد انحطاط سریع دموکراسی به دست فاشیسم و نازیسم است که امیدهائی که در دل روشنفکران به‌دلیل انقلاب کمونیستی در روسیه، در دههٔ قبلی، ایجاد شده بود با روی کار آمدن استالین بر باد رفته است. دیگر ایمان قرون گذشته کم‌رنگ شده و امیدی به تحقق آرمان شهر ساخته دست بشر نیست، و به این همه باید تهدید روزافزون جنگ جهانی دوم را نیز اضافه کرد که سرانجام در آخرین سال این دهه، یعنی ۱۹۳۹، آغاز شد. با تمام این سیاهی‌ها و ناامیدی‌ها آنچه آثار نویسندگان این گروه را از دستهٔ اول متمایز می‌سازد، امید و ایمان خلل‌ناپذیر این نویسندگان به گوهر وجود انسان و توانائی انسان در پشت کردن به همهٔ عوامل انحطاط و روی‌آوری وی به مفهوم خالص و اصیل زندگی است. نویسندگان نسل اول، با وجود تمام جنبه‌های هنری آثارشان، از پرداختن به انسان به‌عنوان موجودی زنده و محتاج انگیزه‌های زنده ماندن بازماندند، در حالی که نویسندگان نسل دوم که اشتاین‌بک نیز در زمرهٔ آنها است دریافته‌اند که هنر ممکن است بتواند بهشتی خیالی در میان خرابه‌ها برپا سازد، ولی نمی‌تواند دلیل اساسی برای نفس زنده ماندن ارائه دهد. آنچه بشر در این شرایط به آن نیاز دارد انگیزه و دلیلی برای زنده ماندن و نجات از یأس همه‌گیری است که آنگونه ادبیات و هنر را تحت‌تأثیر قرار داده است. اگر شخصیت غالب در رمان‌های گروه اول یک هنرمند یا فردی با حساسیت‌های هنری است، شخصیت غالب در رمان‌های گروه دوم ملقمه‌ای است از بزهکاری، فلسفه و قداست.
آنچه در تمامی این رمان‌ها، از جمله رمان‌های جان اشتاین‌بک، محسوس است سرسپردگی قهرمان داستان به اصالت و جوهرهٔ زندگی است. این شخصیت که به نظر آلبر کامو، یک عصیانگر است، در عین حال که دارای جنبه‌های بشری و نقطعه‌ ضعف‌های انسانی است، دارای جنبه‌ای مقدس نیز هست که از او یک شخصیت دوگانه و واقعی ساخته است.
آلبر کامو در کتاب خود عصیانگر به بررسی تحلیل فلسفی عصیان و انواع آن در طول تاریخ و فرهنگ و ادبیات مغرب زمین پرداخته است. به نظر وی، در عصر مدرن با افول سنت‌ها و باورهای اخلاقی در جهان غرب یگانه راه نجات انسان غربی از بی‌هویتی، عصیان است. این عصیان البته دارای جنبه‌های منحصر به فردی است که کامو به تفصیل به آنها پرداخته است. این خصوصیات در شخصیت‌های عصیانگر رمان‌های جان اشتاین‌بک نیز یافت می‌شود.
مفهوم عصیان در این رمان‌ها به معنای پشت کردن به ارزش‌های غیرانسانی جامعهٔ فوق صنعتی و روی آوردن به ارزش‌های انسانی و اصیل زندگی است. در همهٔ این رمان‌ها زندگی انسان ماشین‌زدهٔ غربی به‌صورتی آلوده و بیمار تصویر شده است. مثلاً آلبر کامو بیماری طاعون را به‌عنوان نمادی برگزیده است، و در رمان‌های ایگنازیو سیلونه Lgnazio Silone زلزله‌ای ویرانگر نماد این حس فقدان و نابودی است.
جان اشتاین‌بک نیز به‌عنوان نویسنده‌ای هم‌عصر و هم‌نسل با گروه یاد شده، در رمان‌هایش درون مایهٔ عصیان را به‌صورت روی‌آوردن به مفهوم طبیعی زندگی و همه‌گیر بودن حس فقدان مطرح کرده است. از طرف دیگر، به‌دلیل اینکه رمان‌های اشتاین‌بک خصوصاً دو رمان مورد مطالعه در این مقاله، یعنی خوشه‌های خشم و راستهٔ کنسروسازان رمان انتقاد اجتماعی Social criticism محسوب می‌شوند، مکان و زمان وقوع حوادث اهمیت بسیاری در نقد این رمان‌ها پیدا می‌کند. خوشه‌های خشم در اوج یک فاجعهٔ اجتماعی و اقتصادی در آمریکا، یعنی رکورد بزرگ اقتصادی The Great Depres نوشته شده است و راجع به خانواده‌ای است که در اوکلاهاما Oklahoma روی زمینی متعلق به بانک به‌صورت مستأجر زندگی و کار می‌کند، این زمین که در ابتدا متعلق به خود خانواده بوده در اثر خشکسالی‌های متعدد و مقروض بودن خانواده، به بانک تعلق گرفته است.به‌دنبال ادامه یافتن خشکسالی بانک تصمیم به بیرون راندن مستأجران از زمین می‌گیرد و خانوادهٔ جود The Joads، مانند هزاران خانوادهٔ دیگر، برای یافتن کار و مأوائی مناسب، راهی کالیفرنیا می‌شود. در کالیفرنیا به‌دلیل هجوم چندین هزار کارگر به باغ‌های میوه برای کار، کارفرمایان و زمین‌داران بزرگ به استثمار کارگران می‌پردازند و در مقابل کارهای سخت و طاقت‌فرسا تنها مزد ناچیزی به آنان می‌پردازند. قهرمان رمان، تام جود Tom Joad، در طول داستان به‌دلیل عوامل گوناگونی تجربیاتی کسب می‌کند و در جریان این مسافرت اوکلاهاما تا کالیفرنیا، و در جریان اتفاقات بعدی به یک عصیانگر واقعی تبدیل می‌شود.
درون مایهٔ روی آوردن به مفهوم اصیل زندگی در این رمان به‌صورت عقیده‌ای نیمه عرفانی، نیمه طبیعت‌گرا بیان شده است. این مفهوم را اولین بار دیگر شخصیت محوری رمان یعنی جیم کیسی Jim Casy در قالب ترانساندنتالیزم امرسون Emersonian Transcendentalism بیان می‌کند. طبق این اعتقاد انسان‌ها و تمام جهان هستی با هم یکی و متحد هستند و هر موجودی بخشی از این وحدت یگانه است. عصیان در این مفهوم روی‌گردانی از جهان سرمایه‌داری و پول‌مدار است که در آن حقوق مالکیت بر حقوق انسانی ارجحیت دارد، و طبق ارزش‌ها و قوانین آن ابتدائی‌ترین قوانین زندگی نادیده گرفته می‌شوند. در عوض، با روی آوردن دوباره به طبیعت که انسان به اصل وجود خویش بازمی‌گردد. براساس قوانین ارزش‌های جامعه و فرهنگ سرمایه‌داری این کاملاً منطقی است که در حالی که انبوهی از میوه‌ها در حال خراب شدن هستند، در مجاورت آنها کودکانی از گرسنگی بمیرند تا قیمت میوه در بازار تثبیت شود یا کشاورزان کارآ و خوب نتوانند روی زمینی حاصلخیز برای خود کار کنند و از گرسنگی نجات یابند. اینها قوانین طبیعی و منطقی هستند که فرهنگ سودجوئی به راحتی زیر پا می‌گذارد و در نتیجه مرگ و نیستی به همراه می‌آورد. پس نخستین ویژگی شخصیت‌های عصیان‌گر در این رمان تلاش برای گریز از مرگ و نیروهای مرگ‌زا در جهت رسیدن به زندگی و مفهوم اصیل زندگی است.
در جریان رمان در چندین موقعیت جیم کیسی اشاره می‌کند که زندگی انسان‌ها به خودی خود و ورای ارزش‌گذاری‌های اجتماعی و اخلاقی، مقدس و قابل احترام است و آنچه مانع زندگی به مفهوم کلی کلمه است، مرگ‌آور، ناپاک و شایستهٔ مبارزه و مخالفت است.
دومین خصوصیت مهم در شخصیت عصیانگر این رمان‌ها و از جمله رمان خوشه‌های خشم وابستگی فرد به گروه است. در واقع مفهوم عصیان در جهان مدرن به معنای تکروی خودخواهانه و یا زیاده‌طلبانه نیست بلکه در ذات هر واکنش عصیان‌گرانه‌ای عشق به دیگر انسان‌ها و در واقع عشق به انسانیت، به‌طور کلی، نهفته است. بنابراین، علاوه بر اینکه عصیانگر رمان‌های مذکور از نیروهای مرگ‌آور و رو به زوال جامعهٔ مدرن به سوی زندگی روی می‌آورد، او این زندگی و رهائی را تنها برای خود نمی‌خواهد، بلکه خواستار برقراری عدالت در کل جامعه و سعادت همهٔ انسان‌ها است؛ همان‌گونه که در ابتدای رمان خوشه‌های خشم اصل مهم و خلل‌ناپذیر، حفظ و حراست خانواده در تلاش برای بقای آن است، در حالی که در پایان، هر یک از اعضاء به‌عنوان عضوی از کل جامعه و حتی کل بشریت به‌شمار می‌آیند. به همین ترتیب، خود تام که در ابتدای رمان به اتهام قتل زندگی بوده و به تازگی آزاد شده است، و به چیزی جز امور مربوطه به خودش نمی‌پردازد، در جریان رمان تبدیل شخصی متعهد نسبت به سرنوشت مردم می‌شود، و در پایان رمان خواننده احساس می‌کند که اقدامات اصلی تام در جهت بهبود وضعیت همنوعانش پس از این آغاز خواهد شد.
سومین ویژگی شخصیت عصیانگر در رمان‌ خوشه‌های خشم جنبهٔ بیدارگری و قداست وجود او است. این قداست، همان‌گونه که قبلاً اشاره شد، از نوع قداست سنتی نیست بلکه شخصیت عصیانگر که ملقمه‌ای است از گناه و عشق، دارای جنبه‌ای بشری است که با وجود زمینی بودن مقدس است.
در واقع، اشتاین‌بک با استفاده از تلمیحات و درون‌مایه‌هائی که شباهت زیادی با کتاب مقدس دارند خواسته است جنبهٔ مقدس شخصیت‌های رمان خود را پررنگ‌تر نماید. یکی از این تلمحیات این واقعیت است که حروف اول نام جیم کیسی مانند حروف اول نام عیسی مسیح Jesus Christ در زبان انگلیسی است، و همچنین کیسی سابقاً کشیش و مُبلغ بوده است. این واقعیت که وی اکنون دیگر کشیش نیست ولی همچنان برای مردم موعظه می‌کند، با توجه به اسم وی، تأکیدی است بر جنبهٔ بیدارگری و راهبری وجود او، اگرچه آنچنان که خود نیز بیان می‌کند آنچه او مردم را به آن فرامی‌خواند مقدس خواندن کل هستی و انسان و زندگی انسان به‌عنوان جزئی از این کل است، و می‌بینیم که سرانجام او مسیح‌وار خود را قربانی سعادت مردم و برقراری عدالت می‌نماید.همچنین تام نیز در پایان رمان این جنبهٔ قداست بشری را کسب می‌کند و در واقع قهرمان یا ضدقهرمان Anti-hero این رمان همان تام وجود است. در صحنه‌ای که تام در بیشه پنهان شده و مادرش به ملاقات وی می‌رود تام از دل مشغولی خود برای بهبود زندگی انسان‌ها می‌گوید، و از یکی بودن همهٔ هستی؛ و در همین صحنه است که مادر در تاریکی برای لمس پسر دستش را جلو می‌برد و او را همانند قدیسی لمس می‌کند. بنابراین، می‌بینیم که چگونه این شخصیت در عین حال که توانائی‌های مخصوص بشر است، با عصیان علیه بی‌عدالتی‌ها و قدرت‌های مرگ‌آور که زندگی را رو به زوال می‌برند و با روی آوردن به جوهر زندگی و طبیعت، به یک قدیس تبدیل شده است.در رمان کوتاه راستهٔ کنسروسازان نیز درون مایهٔ عصیان و ویژگی‌های آن قابل تشخیص و بررسی است. این رمان که در واقع یک طنز تلخ اجتماعی Social Satire است در سال ۱۹۴۵، یعنی در سال پایانی جنگ جهانی دوم نوشته شده است. ماجرای رمان همان‌گونه که از اسم آن برمی‌آید در یک محلهٔ حاشیه‌ای از شهری صنعتی اتفاق می‌افتد که مرکز تولید حلبی و کنسروماهی است. ساکنان این محله که در واقع شخصیت‌های اصلی رمان هستند، بیشتر یک عده افراد ولگرد، دائم‌الخمر و بدون خانه و خانواده‌ هستند. دیگر ساکنان راستهٔ کنسروسازان نیز هر یک به نوعی از زندگی عادی و روزمرهٔ جامعهٔ آمریکائی بازمانده و طرد شده‌اند. ویژگی ذکر شده برای شخصیت عصیانگر در رمان خوشه‌های خشم در مورد شخصیت عصیانگر رمان راستهٔ کنسروسازان نیز صدق می‌کند. فقط نوع عصیان این شخصیت‌ها متفاوت است. عصیان ضدقهرمان این رمان در واقع همان عقبگرد و روی‌گردانی‌ آنها از ارزش‌ها و نرم‌های حاکم بر فرهنگ آمریکائی زمان است. در واقع شخصیت‌های این رمان پیشروان نسل هیپی در دهه‌های بعد به‌شمار می‌آیند.
آنچه جان اشتاین‌بک زندگی غیرغائی Non- teleological living می‌خواند، به عقیدهٔ وی، در زندگی اشخاصی که مانند ولگردهای این رمان در حاشیهٔ جامعه زندگی می‌کنند، و از هیاهوی حاکم بر زندگی افراد عادی جامعه فارغ‌ هستند، یافت می‌شوند. در واقع به نظر اشتاین‌بک افراد عادی اجتماع به دام ارزش‌های سراسر مادی و تجاری جامعهٔ آمریکائی افتاده‌اند، و در جریان این مسابقهٔ ناخودآگاه برای کسب بیشترین‌ها و بهترین‌ها، البته طبق ارزش‌های همان جامعه، از مفهوم واقعی و طبیعی زندگی غافل مانده‌اند.
درون‌مایهٔ اصلی این رمان نیز پرداختن به زندگی افراد حاشیه‌نشین جامعهٔ صنعتی و به ظاهر با ثبات آمریکا است و نیز نشان دادن این واقعیت که آنها با پشت کردن به ارزش‌ها و نُرم‌های غالب در فرهنگ رایج جامعه از این دام کناره‌گیری کرده‌اند. در واقع همان‌طور که آنتونی برجس در کتاب خود رمان امروز گفته است، ”شخصیت‌هائی مانند دکتر ژیواگو مختص جوامع بحران‌زده و بی‌ثباتند، در حالی که در جوامع به ظاهر با ثبات و قانونمند امروزی نوع خاصی از عصیانگران یافت می‌شوند که شخصیتی غیرخشن و ملایم دارند و حتی خود نیز به درستی نمی‌دانند که جامعه را چه می‌شود. عصیان این افراد در همان کناره‌گیری و روی‌گردانی از جامعهٔ عادی تبلور می‌یابد. از نظر افراد عادیِ به ظاهر موفق جامعه، این افراد، ولگرد، بی‌خانمان و شکست‌خورده قلمداد می‌شوند، در حالی که در واقع خود آنها هستند که از درک معنا و مفهوم واقعی زندگی دور مانده و در هیاهوی ارزش‌های بی‌بنیان و جدال برای کسب امتیازات بیشتر به دام افتاده‌اند.
اما شخصیت محوری رمان راستهٔ کنسروسازان نه یک ولگرد دائم‌الخمر بلکه یک دانشمند زیست‌شناس است. داک Doc که در یک آزمایشگاه جانوران دریائی در راستهٔ کنسروسازان زندگی و کار می‌کند، در عین حال که در زمرهٔ ولگردهای ساکن در محله نیست خود را از زندگی روزمرهٔ جامعهٔ بیرون جدا کرده است. او یک دانشمند است و علاقه زیادی به زندگی جانداران دارد. در واقع، او نیز به نوعی از غوغای جامعهٔ سودازده به طبیعت و زندگی طبیعی پناه آورده است.
تفاوت داک با شخصیت‌های دیگر رمان این است که او دقیقاً می‌داند در جامعهٔ اطراف او چه می‌گذرد، و چگونه ارزش‌های اصیل انسانی مورد هجوم ضدارزش‌های جامعهٔ مدرن قرار گرفته است. همان‌طور که او می‌گوید: ”چیزهائی که در انسان‌ها می‌ستائیم، مهربانی و کرم، صداقت، فهم و احساس، ملازمان شکست هستند... و خصوصیاتی که از آنها بیزاریم، تندی، حرص، زیاده‌خواهی، بدجنسی، خودخواهی و سودجوئی عوامل موفقیت محسوب می‌شوند“. او کاملاً آگاه است که افرادی که از نظر مردم عادی جامعه، انسان‌هائی شکست‌خورده و منزوی هستند در واقع بر افراد به ظاهر موفق رجحان دارند، زیرا جوهر انسانی خود را حفظ کرده‌اند و از جدال همه‌گیر برای کسب درآمد و شهرت کناره گرفته‌اند. یکی از مهمترین حوادثی که این درون‌مایه را به وضوح بیان می‌کند در روز چهارم جولای یعنی روز استقلال آمریکا اتفاق می‌افتد. دسته ولگردها که در رمان به آنها دستهٔ مک Mack and the Boys گفته می‌شود روی یکی از لوله‌های بتنی و در حالی که پشت‌شان به خیابان اصلی است نشسته‌اند، و داک و دوستانش ریچارد فراست Richard Frost آنها را از پنجره می‌بینند. تا چند دقیقه دیگر قرار است که دستهٔ موزیک و نمایش مخصوص چهارم جولای از این خیابان بگذرد. داک با دوست خود شرط می‌بندد که هیچ‌یک از افراد دستهٔ مک حتی سرش را برای تماشای کارناوال شادی برنخواهد گرداند. در حالی که دوست وی معتقد است کسی که علاقه‌ای به تماشای دستهٔ موزیک و کارناوال ندارد در واقع زنده نیست. آنچه اتفاق می‌افتد کاملاً با پیش‌بینی داک مطابق است. گروه ولگردان حتی برای تماشای دسته سرشان را هم برنمی‌گردانند. این واقعه تأکیدی است بر واقعیت جدائی و رد ارزش‌های جامعهٔ مدرن آمریکا از طرف این گروه حاشیه‌ای.
در واقع، روز چهارم جولای و جشن مربوط به آن نمادی از فرهنگ مدرن غربی و ارزش‌های آن است و گروه ولگردان و دائم‌الخمرهای راستهٔ کنسروسازان هرگز با این فرهنگ و این ارزش‌ها کاری نداشت و از آن کاملاً کناره‌گیری کرده است. داک نیز در روی‌گردانی از جامعهٔ منحط و به ظاهر با ثبات با این گروه همراه است، و اوست که روی‌گردانی از زندگی مجازی جامعه را با روی‌آوری به ذات خالص زندگی توأمان داراست. همان‌گونه که راوی داستان می‌گوید: ”او نیمی مسیح و نیمی دیو ـ مرد Satyr است“. می‌توان گفت که او به کُنه زندگی، صرفنظر از هر گونه ارزش‌گذاری و سنجش و رده‌بندی ایمان دارد. شخصیت وی ترکیبی است از قداست و جنبه‌های بشری.

پی‌نوشت‌ها
۱. R.W.B.Lewis, The picaresque Saint, (philadelphia & New York: J.B.Lippincott Company, ۱۹۵۶), p.۲۴
۲.(Albet Camud, The Rebel, tran. Anthony Bower, (New York: Alfred A.Knopf, Inc. and Random House, Inc. ۱۹۶۸
۳.(John Steinbeck, The Grapes of Wrath, (London: cox & Wyiman Ltd,. ۱۹۶۷
۴.(John steinbeck, cannery row, Clondon: cox & Wyman Ltd,. ۱۹۷۴
۵. Anthony Burgess, The Novel Now, (London: Faver & Faber Ltd.۱۹۶۹),p.۱۴۲
۶. Cannery Row , p.۱۱۵
۷. Cannery Row , p.۲۶

نجمه قابلی