چهارشنبه, ۲۶ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 15 May, 2024
مجله ویستا


آیا برای افزودن به چیزی باید از چیز دیگری بکاهیم


آیا برای افزودن به چیزی باید از چیز دیگری بکاهیم
نامً نیکً رفتگان ضایع مکن
تـا بـمـانـîد نـامً نیکـت پایـدار
سعدی
«من فقط یک مثال می زنم و می گذرم. همان یک داستان غکوتاهف سپرده به زمین غبیژنف نجدی می ارزد به تمام داستان های کوتاه غصادقف هدایت.»
رضا قاسمی هنرمندی است بااستعداد و نام آور و در این چهار دهه گذشته، چه زمانی که در ایران بود و چه از هنگامی که به فرانسه رفت، در عرصه ها و زمینه های گوناگون هنری (نمایشنامه نویسی، کارگردانی تئاتر، بازیگری، سه تار نوازی، آهنگسازی و آموزش موسیقی، نوشتن شعر و در سال های اخیر، رمان نویسی) خوب کار کرده است و من واقعاً شادمانم که کار می کند و امیدوارم قبراق و تندرست باشد و همچنان بیافریند و بنویسد.
دلیل نوشتن این یادداشت انتقاد آمیز هم علاقه ای است که به او دارم و احترامی است که به عنوان یک دوست و هنرمند هموطن و همزبان برایش قائلم؛ وگرنه در درون و بیرون از ایران، چه بسیارند آدم هایی که هر روز و هر ساعت و هر دقیقه، حرف هایی می زنند و چیزهایی می نویسند که دود از کله آدمیزاد بلند می شود، حرف ها و چیزهایی که شنیدن و خواندن آنها وقت هدر دادن است .
مطمئنم که این توضیحات انتقادی و حرف های دوستانه من هم به درد خوانندگان (به خصوص جوان) خواهد خورد و هم خود رضا قاسمی اینها را با علاقه خواهد خواند و بر او تاثیر سازنده و مثبت خواهد گذاشت.
پس، از زبان گویا و فصیح استاد سخن، به جرات می توانم آن را بگویم که؛
ای که داری چشم و عقل و گوش و هوش،
پـنـد مـن در گـوش کــن چــون گـوشــوار.
اشکال عمده، مثل خیلی وقت ها، در کلی بافی و کلی گویی است که از نویسنده ای چون رضا قاسمی واقعاً بعید است. و بعد این که حیرت می کنم چرا و چگونه مصاحبه کننده که حتماً از جوانان روزنامه نگار هوشیاری است که با عشق و اشتیاق در مطبوعات امروز ایران کار می کنند، هنگام شنیدن چنین حرف کلی پرت و بی منطقی، سکوت کرده و از مصاحبه شونده نپرسیده است که این داستان مرحوم بیژن نجدی چه گل بی خار و چه «شاهکار»ی است که «می ارزد به تمام داستان های کوتاه هدایت»؟ و چگونه؟ و چرا؟ این حیرت من از آن روست که بارها در این سال ها دیده ام که این گونه جوانان نویسنده و روزنامه نگار هوشیار خوشبختانه مرعوب نام و شهرت من و رضای نوعی نمی شوند و از کنکاش و بحث و حتی جدل ابایی ندارند.
داستان کوتاه سپرده به زمین (خدابیامرز) بیژن نجدی را سال ها پیش، در مجموعه یوزپلنگانی که با من دویده اند او خوانده بودم. با این همه، رجوع کردم به سایت دوات رضا و در بخش نویسندگان جریان گریز، آن را دوباره خواندم؛
http://www.rezaghassemi.org/davat_das۲۲.htm
داستانی است در حدود هزار و چهارصد، پانصد کلمه. کار بدی هم نیست؛ داستان کوتاهی است برای خودش که نمونه هایش را در این سال ها نوشته اند و می نویسند و اگر بعضی اشکالات نثری ناجور آن را نادیده بگیریم، می توان گفت که به یک بار خواندن می ارزد. اما به هیچ وجه چنان شاهکاری نیست که رضا قاسمی اشاره کرده است. البته که سلیقه ها متفاوت است، اما به هرحال، معیارها و ضابطه هایی هم وجود دارد یا نه؟ متاسفانه رضا قاسمی در تحلیل این داستان، نه چیزی در این مصاحبه گفته و نه در سایت خود نوشته است تا من نوعی خواننده احیاناً کم سواد و بی سواد بخوانیم و ببینیم و بفهمیم چیزهایی را که ندیده و نفهمیده ایم تاکنون.
سال ۱۳۷۴، دومین دوره جایزه ادبی مجله گردون عباس معروفی بود. داوران تا آن جا که خاطرم می آید، عبارت بودند از؛ سیمین بهبهانی، ضیاء موحد، محمدعلی سپانلو، گلی امامی و من. آن سال، تعدادی مجموعه داستان کوتاه منتشر شده بود که ما آنها را خواندیم و در نشست هامان در موردشان بحث کردیم و چون روی یک مجموعه به توافق نرسیدیم، قرار شد سه مجموعه که از بقیه بهتر بودند، به عنوان بهترین انتخاب و معرفی شوند؛ چهارراه (یادش گرامی و سبز غزاله علیزاده)، هیچکاک و آغاباجی (بهنام دیانی) و یوزپلنگانی که با من دویده اند (بیژن نجدی).
آن زمان، هیچ کدام از ما بیژن نجدی را نمی شناختیم. این اولین کتاب او بود و ما تصور می کردیم نویسنده ای است جوان. تا این که روز اهدای جایزه ها فرارسید. در دفتر گردون، در یکی از فرعی های بالای میدان فوزیه (امام حسین فعلی) بودیم که مردی با سبیل و موی فلفل نمکی آمد جلو و با لهجه گیلکی، خودش را معرفی کرد؛ «من بیژن نجدی...» گمانم از لاهیجان آمده بود. معارفه و مصافحه انجام شد و من به شوخی گفتم؛ «نجدی جان، تو که همسن و سال خود مایی. ما فکر کردیم به یک نویسنده جوان جایزه داده ایم که تشویق بشود،»
گفتیم و خندیدیم و جایزه ها داده شد و کتاب های انتخاب شده (مطابق معمول) به چاپ های دوم و چندم رسید و اگرچه این دومین دور جایزه ادبی مجله گردون متاسفانه آخرین دور این جایزه بود و عباس معروفی حتی در بیرون از ایران هم دیگر نتوانست آن را برگزار کند و ادامه دهد، اما بیژن نجدی مشهور شد و نشریه های مختلف نوشته ها، شعرها و داستان های کوتاهش را منتشر کردند و گمانم باز هم کتاب چاپ کرد و رادیوها و مطبوعات با او مصاحبه ها کردند که در یکی از آن مصاحبه ها غدرست یادم نیست با کدام رادیو خارجی بود؛ بی بی سی؟
یا آزادی آن زمان (فردای فعلی) یا رادیو ار.اف.ای. فرانسه یا صدای آلمان؟ف بود که در پاسخ سوال مصاحبه کننده که جویای کار و برنامه های آینده او شده بود، گفت که؛ «منتظرم سال ۲۰۰۰ غمیلادیف فرابرسد، صبح از خواب بلند شوم و صبحانه خوبی بخورم و بعد خودم را بکشم.» غنقل به معنا، چون به اصل مصاحبه دسترسی ندارم.ف اما در کمال تاسف، عزرائیل پیش دستی کرد و نگذاشت نجدی به سال ۲۰۰۰ برسد؛ بر اثر بیماری سرطان، دار فانی را بدرود گفت. پس از مرگ بیژن نجدی، نویسنده و شاعری که بااستعداد بود و اگرچه دیر معرفی شد، اما داشت خوب پیش می رفت و حیف شد که زود از دنیا رفت، به دلیل سنت دیرینه ما ملت غیور که همانا مرده پرستی است، ناگهان همه بیژن نجدی شناس شدند و شعرها و داستان های او را که در زمان حیاتش نمی خواندند، بر سر گذاشته حلوا حلوا کردند و در وصف او و تحلیل و کشف آثارش، مطلب ها و مقاله ها نوشتند و همچنان هم می نویسند. (این چند سطر را محض توضیح برای جوانانی نوشتم که به قول معروف آن سال ها را درک نکرده اند.)
شنیدم که چند سال پیش، نویسنده عزیزمان، خانم سیمین دانشور که البته احترام شان بر همه ما واجب است، پس از خواندن یکی از رمان های رضا قاسمی (دقیقاً یادم نیست چاه بابل یا همنوایی شبانه ارکستر چوب ها) اظهار نظری کرده بودند به این مضمون که؛ این داستان از بوف کور هدایت بهتر است.
جز یکی دو مورد کتبی و شفاهی، ندیدم کسی در مورد این اظهار نظر بی مورد و بی دلیل حرفی زده باشد یا اعتراضی کرده باشد. شاید شیخوخیت (اگر بشود این واژه را در مورد زنان هم به کار برد) ایشان و احترام به شخصیت و کارهاشان باعث شد حرفی گفته نشود. من ضمن احترام برای خانم دانشور (که امیدوارم سال های سال همچنان تندرست و زنده باشند و سایه شان بالای سر همه باشد)، باید بگویم که چنین قیاس هایی را قدما قیاس مع الفارق می نامیدند که گویا چندان جایز نبوده و نیست.
چگونه می شود بوف کور را با رمان رضا قاسمی مقایسه کرد؟ درست است که ما در نقد ادبی، مباحثی داریم چون ادبیات تطبیقی و حتی ادبیات مقایسه ای (که خانم دانشور در این زمینه ها نیز استاد همه ماها هستند)، اما چه لزومی دارد این کار؟ گیرم که ایشان رمان رضا قاسمی را پسندیده اند (و چه خوب،) و می خواهند از آن تعریف کنند تا دیگران هم این داستان را بخوانند، چه اشکالی دارد این تعریف و تمجید یا حتی تحلیل و تفسیر بدون تو سر مال دیگری زدن انجام شود؟ آیا ما باید همیشه برای افزدون به چیزی، از چیز دیگری بکاهیم؟ آیا حرف درستی است که من (زبانم لال) بگویم فلان رمان فریبا وفی (که نویسنده واقعاً خوبی است و من تمام داستان هایش را خوانده ام و از امیدهای داستان نویسی معاصر است) از رمان سووشون بهتر و قوی تر است؟ البته که من نباید بگویم.
هر کاری را باید در ژانر و زمان و جایگاه خودش مطرح کرد. می شود مثلاً مقاله یا کتابی نوشت در مقایسه و تحلیل اولیس جیمز جویس و ادیسه هومر. این دو اثر را می توان با هم مقایسه کرد، زیرا جویس در نوشتن رمان ماندگار خود، به اثر کلاسیک هومر نظر داشته است، اما گمان نمی کنم هیچ منتقد باسوادی بیاید بنویسد که این از آن بهتر است یا آن از این قوی تر.
تصور می کنم اگر همان هنگام، رضا قاسمی، ضمن تشکر از خانم دانشور، این نکته درست را مودبانه به ایشان تذکر می داد، پس از این چند سال، خودش نمی آمد چنین حرف پرتی بزند.
کسی که (به هر دلیلی) خود را خویش و قوم کافکا می خواند، باید توجه داشته باشد که همان صادق هدایت روزگاری که هنوز نطفه امثال من و او بسته نشده بود، با ترجمه مسخ و چند داستان کوتاه کافکا و نیز نوشتن مطلبی در تحلیل آثار این نویسنده بزرگ که هنوز هم از مطالب خوب و خواندنی در مورد کافکا به زبان فارسی است و نیز با تشویق این و آن به ترجمه نوشته های کافکا، او را برای اولین بار به ایرانیان معرفی کرد.
کسی که از بی سوادی یا کم سوادی نویسندگان ایرانی شکوه دارد، باید توجه داشته باشد که صادق هدایت نویسنده واقعاً باسوادی بود که در زمینه های گوناگون کار کرد و خوب هم کار کرد. (در مورد هدایت، مقاله و مطلب و کتاب بسیار نوشته شده است. من این جا نمی خواهم تکرار کنم. چیزی که عیان است چه حاجت به بیان است،)
فقط این را هم بگویم که داستان های کوتاه هدایت که در زمینه های مختلف تاریخی، علمی - تخیلی، عاشقانه، روان شناسی، مردم شناسی، فولکلوریک، اجتماعی، سیاسی و... است و او نخستین نویسنده ایرانی بوده که در تمام این زمینه های گوناگون داستان نوشته است، همه دارای ارزش اند و بعضی از آنها هنوز هم از بهترین داستان های کوتاهی است که به زبان فارسی نوشته شده است.
من اگر معلم بودم (که بوده و هستم) و رضا قاسمی اگر (نعوذبالله) شاگرد من بود (که البته نیست، زیرا همان طور که گفتم خود در زمینه های گوناگون استاد است)، به خاطر این حرفش او را جریمه می کردم که بنشیند تمام داستان های کوتاه و نیز قضیه های صادق هدایت را مرتب و منظم و پاکیزه تایپ کند و بعد آنها را به دو شکل Word و PDF در سایت خود (دوات) بگذارد. این کار دو خاصیت دارد؛ یکی این که خود رضا متوجه می شود چه حرف پرتی زده است و در ضمن لذت بردن از نوشته های هدایت، سواد ادبی اش هم بیشتر می شد و دوم این که تمام داستان های کوتاه هدایت (که متاسفانه هنوز هم به طور کامل در ایران اجازه انتشار ندارند) از طریق اینترنت، در دسترس جوانان و دوستداران ادبیات قرار می گیرد. شاید هم این کار شده باشد، اما با نگاهی به سایت رضا قاسمی همگان اذعان خواهند داشت که دست به تایپ و سلیقه او در ارائه داستان و مقاله، از خودش یا دیگران، قابل توجه است.
منبع : روزنامه اعتماد