یکشنبه, ۹ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 28 April, 2024
مجله ویستا

آیا زمان آن نرسیده است


آیا زمان آن نرسیده است
تولید و انتشار فیلم «فتنه» باز هم همان پرسش را در میان جوامع اسلامی پدید آورد که در برابر چنین اقداماتی چه باید کرد؟ صورت مساله این است که یکی از اعضای پارلمان هلند، فیلم کوتاه یا بهتر بگوییم کلیپی در نقد اسلام ساخته است. جامعه مسلمانان این اتفاق را توهینی سخیف به اعتقادات خود دانسته اند و معتقدند ساخت چنین کلیپی، آن هم از سوی یک عنصر کاملاً سیاسی، بیش از آنکه فعالیتی هنری باشد دهن کجی بی منطقی است به آموزه های گرانقدر دینی که بیش از هزار و چهارصد سال است الگوی اندیشه و رفتار بخش عظیمی از مردمان جهان را جهت می دهد و صورت می بخشد.
این اتفاق اما اتفاق جدیدی نیست. از پیشینه تاریخی بحث اگر بگذریم و بحث درباره اسلام ستیزی های پیش از مدرنیته و پس از آن را به فرصتی دیگر بگذاریم، سمت و سوی انتقاداتی که در یکی، دو دهه اخیر در قالب هایی اینگونه به اسلام اقامه شده است، بیشتر از آنکه صبغه و سبقه یی استدلالی داشته باشد، رنگ و بویی سیاسی داشته است. حتی زمانی که پاپ بندیکت شانزدهم نیز در سخنرانی عجیب و غریبش اسلام را دینی غیرعقلانی توصیف کرد و احکامش را مغایر با عقل دانست، کمتر کسی بود که این سخنرانی را از جنس تحلیلی دین شناسانه به شمار آورد و در میان اهل نظر این اتفاق رای وجود داشت که باز هم پای مساله یی سیاسی در میان است.
در قالبی کلی اما می توان این اقدامات را مشمول دو تقسیم بندی دانست؛
۱) اول اینکه می توان حساب انتقادات سیاسی را از انتقادات غیرسیاسی جدا کرد.
۲) درثانی می توان تفکیکی نیز قائل شد میان اقداماتی که از سوی شخصیت های حقوقی مثل پاپ صورت می گیرد با رفتارهایی که بدنه جامعه غربی یا به اصطلاح مردم در پیش گرفته اند. مسلماً این تفکیک تغییری در صورت مساله ایجاد نمی کند، اما شاید کمک کند تا ما در مقام مسلمانانی که با ظلمی ناجوانمردانه مواجه شده ایم بتوانیم به تحلیلی فراتر از تحلیل های صرفاً سیاسی دست پیدا کنیم.با نگاهی به بخش محتوایی همه محصولاتی که در چنین قالبی عرضه شده اند می توان محور اصلی این انتقادات را استخراج کرد. تعدادی از آنها به رفتارهای عده قلیلی از مسلمانان مثلاً طالبان در حوزه سیاست توجه کرده اند و آن را به کلیت دین اسلام تعمیم داده اند. برخی دیگر چند آیه از قرآن کریم را فارغ از زمینه بحث برگزیده اند و از این آیات منفرد نتیجه گرفته اند که دین اسلام چیزی نیست جز همین آیات. یا اینکه وقتی در کتاب مقدس یک دین، چنین مواردی وجود داشته باشد، پس می توان مجموعه کلی آن دین و رفتارهای مومنان به آن دین را در سایه همین موارد تحلیل کرد.
قاعدتاً تحلیل منطقی چنین استدلال هایی به نتایجی خنده دار و کمیک می انجامد. جالب اینکه حتی بسیاری از متفکران عالم غرب هم که قصد نقد غیرسیاسی اسلام را داشته اند، هرگز چنین منطقی را نپذیرفته اند چرا که کافی است کسی اندکی با کتاب مقدس غربیان آشنا باشد تا بتواند به راحتی استدلال هایی از این دست فراهم کند و طومار دینی به نام یهودیت و مسیحیت را در هم بپیچد. یا در مورد نحوه استدلال اول، این پرسش را مطرح کند که چطور می شود هنگام مواجهه با مساله یهود، ضروری است که میان صهیونیست ها و یهودیان یک دیوار حائل بکشیم اما در مورد اسلام به راحتی می توان رفتارهای اجتماعی و سیاسی یک گروه را به کلیت دین تسری داد؟
بنابراین ناگفته پیدا است که تحلیل صرف اتفاقات مستحدثه در این حوزه با منطق استدلالی، دور ماندن از اصل موضوع است و با کمی ذکاوت، می توان رگ و ریشه تصمیم های سیاسی یا لااقل تصورات سیاسی پدیدآورندگان این آثار راجع به مسلمانان را بازیافت.
اتفاقاً در مواجهه با همین جنبه سیاسی است که جامعه اسلامی باید بتواند در «قالب هایی مدنی» هزینه اقداماتی از این دست را برای جامعه غربی بالا ببرد. تاکید بر قالب های مدنی نیز در واقع توجه به این نکته است که در جهان جدید هرگونه رفتار غیرمدنی، حتی اگر برخاسته از موضعی حقیقی و حقانی باشد، ممکن است به ضد خود بدل شود و دوباره دستمایه شیطنتی دیگر شود. در سایه همین مدعا است که پیشنهاد تحریم کالاهای کشوری مثل هلند از سوی مردم جوامع اسلامی، می تواند دولت های لیبرال را وادار به موضع گیری درباره این اقدامات کند. اتفاقاً چنین تصمیم هایی ناظر به همان تفکیک دوم آغاز این نوشتار میان اقدامات دولتی و مردمی در غرب است. دولت های غربی همواره استدلال کرده اند که در جوامع آنان «فرهنگ» در اختیار دولت نیست و آنها نمی توانند به کسی امر کنند که کاری بکند یا نکند. اینکه چنین موضعی مبتنی بر واقعیت است یا تمهیدی است برای فرار از موضوع، فعلاً محل مناقشه نیست. اما تجربه نشان داده است که وقتی پای اقتصاد به میان می آید، حتی همین دولت ها هم حاضر نیستند به قیمت از دست دادن بازارهای فروش کالا، پای تولید و عرضه یک فیلم یا کتاب بایستند. به همین خاطر است که نگارنده معتقد است راهکارهای مدنی بسیاری وجود دارند که می توانند هزینه چنین اقداماتی را در میان مردم و دولت های غربی تا حد بسیار زیادی بالا ببرند و تا حد امکان از ظهور پدیده های مشابه بعدی جلوگیری کنند.اما این سکه روی دیگری نیز دارد که شاید به تعبیری ضرورت پرداختن به پرسش آغازین متن را بیشتر آشکار می کند. فرض کنیم که ما با هر روشی قادر به خنثی کردن فعالیت های ضداسلامی یی شدیم که بر انگیزه های سیاسی مبتنی اند. با بقیه اقدامات باید چه کنیم؟
به هر حال تصویر معرفتی که از اسلام و مسلمانی در ذهن انسان غربی شکل گرفته است، هم پوشانی چندانی با آنچه ما به عنوان مسلمان از خودمان می دانیم، ندارد. طبیعی است که قدرت های سیاسی، رسانه ها و ابزارهای بسیاری وجود دارند که می توانند چنین تصاویری را ایجاد کنند یا به تثبیت آنها در اذهان آدمیان مدد برسانند. اما به هر حال این وضعیتی است که در جامعه جدید، به هر دلیل و علتی، با آن مواجهیم. پس از سخنرانی پاپ پاسخ های بسیار مدلل و متینی درباره نسبت اسلام و مسیحیت با عقلانیت در همین سرزمین ما تولید و ارائه شد. گوهر استدلال ها این بود که «اگر و فقط اگر» عقلانیت به هر معنایی، ملاک برتری یک دین باشد، آزمون های عقلانی بسیار متعدد و فراوانی وجود دارد که مسلماً دین اسلام در آنها سرافرازتر از دین مسیحی خواهد بود که پاپ متولی رسمی آن است. اتفاقاً پذیرش ایمانی مفهوم «تثلیث»، «تجسد»، «حلول» و «فدیه» با هر چیزی نسبت داشته باشد با عقلانیت نسبتی ندارد و البته مسیحیان کاتولیک نیز چنین ادعایی ندارند چون عقلانی بودن را ملاک متقنی برای برتری یک دین نمی دانند.
اما چگونه می شود که مسیحیت کاتولیک عقلانی می شود و اسلامی که تقلید در اصول را مطلقاً مردود می شمارد غیرعقلانی؟
اما به راستی این استدلال های منطقی تا چه اندازه طنینی بین المللی در جهان رسانه یی امروز داشتند؟ تصویر مهربانانه یی که «سامی یوسف» در ترانه هایش از پیامبر رحمت(ص) به جامعه غربی ارائه داد، بیشتر شنیده شد یا استدلال های متقنی که ابزاری برای عرضه بین المللی نداشتند؟
اینجاست که معضله دیگری رخ می نمایاند که حتی وقتی ما به استدلال هایی کاملاً منطقی در رد آن توهمات مجهزیم، آیا ابزار درخوری برای ارائه این استدلال ها یافته ایم؟ چند نفر از اندیشمندان ما توان ارائه یک سخنرانی به زبانی غیر از فارسی، حتی عربی امروز، دارند؟ چند نفر از اسلام پژوهان ما حضور در مجامع بین المللی فرهنگی، سمینارها و کنفرانس ها را اولویت اول خود می دانند و حتی اگر بدانند، تا چه اندازه می توانند امیدوار باشند که مانعی بر سر راه حضور آنها در این مجامع وجود نداشته باشد؟
جامعه اسلامی در ارائه تصویری مهربان و در عین حال استوار و مصمم از مسلمانان، تا چه اندازه پیروز بوده است؟ نهادهای مدنی کشورهای اسلامی تا چه حد در سمت و سوبخشی به عواطف مردمی در قبال چنین وقایعی جهت داده اند؟ درست که عکس العمل های مسلمانان، حداقل پاسخی است که می توان به آ ن اهانت ها داد، اما چه می شود که در فاصله میان دو اتفاق توهین آمیز، کمتر فرد یا نهاد مسلمانی به موضوعی تا بدین پایه پراهمیت می اندیشد و برای جلوگیری از تکرارش برنامه ریزی می کند؟ چه پیش آمده که بسیاری از اندیشمندان ما در چنین مواردی، صرفاً به استناد اینکه نمی خواهند موضعی همگام با موضع رسمی داشته باشند، از میدان نزاع دامن بیرون می کشند؟
بی پاسخ گذاشتن این توهین ها و اتهامات، مطمئناً اثری جز گسترش آنها ندارد، اما به راستی آیا زمان آن فرا نرسیده است که ما تکلیف مان را با پرسش هایی از این دست روشن کنیم تا راه را بر هر اتفاق دیگری ببندیم؟
حمید رضا ابک
منبع : روزنامه اعتماد


همچنین مشاهده کنید