دوشنبه, ۱۰ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 29 April, 2024
مجله ویستا

طبقه متوسط و تحولات سیاسی ایران


طبقه متوسط و تحولات سیاسی ایران
جایگاه طبقه متوسط در بافت اجتماعی ایران و میزان اثرگذاری این قشر در فرآیندهای سیاسی را می توان یکی از اصلی ترین پارامترهایی دانست که در سال های اخیر و به ویژه پس از تحولات منتهی به دوم خرداد در تحلیل چرایی وقوع این پدیده مورد اشاره صاحب نظران و تحلیلگران علوم اجتماعی واقع شده است. در واقع در بخش عمده ای از تحلیل هایی که پس از واقعه دوم خرداد برای تبیین آن بیان شده، رشد و انسجام طبقه متوسط و گسترش میزان اثرگذاری آن عاملی مهم در حدوث واقعه دوم خرداد دانسته شده است.
این در حالی است که در بخش های زیادی از تحلیل هایی که پس از انقلاب اسلامی سال ۵۷ و برای تحلیل چرایی وقوع آن ارائه شده، باز هم اشاره به نقش طبقه متوسط و اثرگذاری جدی آن در مجموعه تحولات منتهی به انقلاب جایگاه ویژه ای را داشته است. در واقع طبقه متوسط ایران در حالی مسوول دو تحول عمده و پیچ سرنوشت ساز تاریخ معاصر قلمداد می شود که همچنان بحث های عمده ای در خصوص چیستی این طبقه و نقش آن در بافت اجتماعی و چگونگی اثرگذاری آن در فرآیندهای سیاسی مطرح است. به بیان دیگر به رغم تاکید بر اهمیت طبقه متوسط، این موضوع که کدام لایه ها و قشرها را می توان از بطن اجتماع جدا کرده، آن را طبقه متوسط خواند و این طبقه چقدر در تحولات ۳۰ ساله اخیر منشاء اثر بوده و چرا اثرات آن از مداومت و پایداری مطلوب برخوردار نبوده است، سوالاتی است که باید با نگاه به ریشه های تاریخی و تعاریف تئوریک طبقه متوسط در سطح جهان و ایران پاسخ داده شود.
به طور طبیعی هنگام سخن گفتن از لایه های اجتماعی و طبقات موجود در بافت اجتماعی، تحلیل سوسیالیستی و نوع نگاه کارل مارکس به لایه های اجتماعی، اولین پهنه ای است که مورد توجه قرار می گیرد. گرایش مارکس به تحلیل اجتماعی و کشف تضادهای آن برای تشریح سیر تکاملی تاریخ، موجب شده که مطالعه لایه بندی اجتماعی نقشی ویژه در فلسفه سیاسی او داشته باشد. مارکس مبنای تحلیل خود را بر «مناسبات تولید» بنا کرده و بر این اساس دو طبقه متخاصم دارندگان ابزار تولید و دارندگان نیروی کار را در برابر هم قرار داده است. به نظر مارکس تاریخ چیزی به جز تقابل این دو گروه نبوده و نیست و این تضاد در بطن خود تکامل تاریخ را موجب شده است. مارکس در این تحلیل، دارندگان ابزار تولید را به دو گروه تقسیم می کند. مالکان ابزار تولید که نیروی کار استخدام نمی کنند و تنها از نیروی کار خود و حداکثر خانواده شان برای تولید استفاده می کنند و گروهی دیگر که برای تولید به نیروی کار احتیاج دارند و این نیروها را با دستمزد می خرند.
مارکس گروه اول را خرده بورژوا و گروه دوم را بورژوا می نامد. در حالی که به نظر او طبقه خرده بورژوا به تدریج تجزیه شده و بخش عمده آن به طبقه کارگر (طبقه فاقد ابزار تولید) ملحق شده. بخش کوچکی به طبقه بورژوا یا سرمایه دار (دارندگان ابزار تولید و خریداران نیروی کار) خواهند پیوست. در کنار این مارکس در تحلیل شکل اداره جامعه و چگونگی راهبری نظام اقتصادی در یک ساختار سرمایه داری از قشر ویژه ای به نام مدیران نام می برد. این گروه افرادی هستند که هر چند ابزار تولید را ندارند اما به علت تخصص و توان اجرایی و فنی خود کمتر از کارگران عادی تحت استعمار بوده، از مزایا و امکانات لازم برای زندگی و زیست مطلوب بر اساس مقتضیات زمان برخوردارند. مارکس معتقد بود که این طبقه به علت فقدان منافع طبقاتی از اهمیت زیادی برخوردار نبوده، در نهایت در راستای خواست و منافع سرمایه دار تلاش و فعالیت خواهند کرد. اما در تحلیل های بعدی به ویژه در مطالعات الکسی دوتوکویل این دو گروه در کنار هم قشری ویژه را شامل شدند که طبقه متوسط نام گرفت که در شکل دادن به شرایط سیاسی و اجتماعی آتی نظام سرمایه داری نقشی ویژه را برعهده داشت.
از سوی دیگر تضاد طبقاتی در مسیری که مارکس تصور می کرد، پیش نرفت و میزان آن از حد معینی بیشتر نشد. در واقع نظام سرمایه داری انعطاف پذیرتر و پویاتر از آن بود که مارکس تصور می کرد و گردانندگان این سیستم در اواخر قرن نوزدهم دریافتند که افزایش شکاف طبقاتی نوعی بی ثباتی را به جامعه تزریق می کند که قابل صرف نظر کردن نیست، ضمن اینکه وجود فقر شدید در جامعه در واقع با کاهش میزان مشتری چرخه کالا را که رگ حیاتی نظام سرمایه داری است مسدود می کرد. لذا به تدریج با پیرایش نظام های حمایتی و ارائه خدمات تامین اجتماعی و مالی، تسهیلات لازم برای رشد درآمد و افزایش کیفیت زندگی طبقات مزدبگیر فراهم آمد. همزمان با این تحولات توسعه تکنولوژیک و فراگیری نظام آموزشی موجب شد که در کنار افزایش مزدبگیران تحصیلکرده و متخصص، با تغییر شرایط کاری و تکنیکی میزان نیاز به این افراد افزایش یافته عملاً این گروه جایگاه ویژه ای را در بین دیگر لایه های اجتماعی به خود اختصاص دهد. می توان گفت در تمام سال های پس از جنگ جهانی دوم رشد طبقه جدید مزدبگیران که کارگران یقه سفید نامیده می شوند، مهم ترین تحول اجتماعی در ساختار جوامع سرمایه داری بود که اثرات سیاسی جدی را در مناسبات سیاسی پدید آورد.
اما فرآیند تحولات اجتماعی در ایران به رغم شباهت های شکلی متفاوت از آن چیزی بوده که در غرب تکوین یافت. ایران در آغاز قرن چهاردهم هجری، کشوری با نظام اجتماعی فئودالی بود که در آن یک طبقه متوسط منطبق بر تعریف مارکس از خرده بورژوا در حاشیه سیستم فئودالی موجود، وجود داشت. طبقه ای که امروز و در بحث های تاریخ تحول اجتماعی ایران «طبقه متوسط سنتی» نامیده می شود. با آغاز قرن چهاردهم و تثبیت حکومت پهلوی و همزمان با توسعه نقش و تاثیرگذاری دولت مرکزی در نظام اجتماعی، به تدریج یک قشر بوروکرات در جامعه پدید آمد که مختصات بسیار نزدیکی با طبقه مدیران یا مزدبگیران یقه سفید در غرب سرمایه داری داشت. این طبقه به تدریج و همراه با افزایش حجم دولت و توسعه میزان نفوذ و اقتدار آن در زندگی اجتماعی ایرانیان رشد یافت تا جایی که به تدریج و پس از دهه ۴۰ هجری به مهم ترین قشر در جامعه ایرانی تبدیل شد.
در واقع افزایش وابستگی اقتصاد ایران به نفت، سرمایه دولتی و دلارهای نفتی موجب شد که دولت به بزرگترین کارفرما و سرمایه دار در اقتصاد ایران تبدیل شود و در عمل مجبور باشد از طریق سیستم بوروکراتیک وابسته به خود، درآمد نفت و سایر یارانه ها را در جامعه تزریق کند. این مسیر نیاز به یک سیستم بوروکراسی گسترده و حجیم داشت که به تدریج شکل یافت و پس از دهه چهل به اوج رسید و بدیهی است همانطور که پیش از این گفته شد، طبقه متوسط مدرن وابسته به دولت را که اصلی ترین عوامل اجرایی این فرآیند بودند، تبدیل به اصلی ترین لایه اجتماعی کشور کرد. در واقع نحوه کارکرد سیستم سیاسی و اقتصادی ایران موجب شد که نقش طبقه متوسط تازه شکل یافته، بسیار فراتر از حجم آن در لایه های اجتماعی باشد، چرا که قدرت راهبری سیستم های متفاوت که به مدد تجربیات اجرایی آنان فراهم آمده بود، به اعضای این طبقه اجازه نفوذ در تمام عرصه های اجتماعی را می داد، ضمن اینکه تمرکز یافتن و تعلق تمام جریانات روشنفکری، دانشگاهی و تبلیغاتی در این طبقه موجب شد که طبقه متوسط مدرن عملاً توان هرگونه اثرگذاری را در سطوح سیاسی و اجتماعی داشته باشد و بتواند در صورت انسجام، تحولات سیاسی مهمی را موجب شود که بی تردید وقوع انقلاب اسلامی و حدوث پدیده دوم خرداد از مهم ترین مظاهر آن محسوب می شوند.
به بیان دیگر نگاهی به تحولات فوق الذکر نشان می دهد که اگر در هر موقعیتی در صورتی که طبقه متوسط با انسجام و به طور عمومی و فراگیر خواستار تحولی شده اند این تحول با هر میزان از مشکلات و صعوبت به وقوع پیوسته است. در سال های ۵۶ و ۵۷ طبقه متوسط که از لحاظ مالی و امکانات زندگی در موقعیت مطلوبی قرار داشت به طور منسجم و پیگیر خواستار تحولات سیاسی و باز شدن فضای فکری در ایران بود. تحولی که جزء شعارهای اصلی انقلاب اسلامی بود. این قشر در سال های پس از انقلاب و پس از پیش آمدن برخی حوادث سیاسی و جنگ تحمیلی متفرق شده، از صحنه تحولات سیاسی کنار رفت و تا سال ۷۶ در هیچ روند سیاسی به طور جدی شرکت نجست. اما پس از تحولاتی که از سال ۱۳۷۴ آغاز شد و سرانجام در سال ۷۶ به نتیجه رسید و به همراه بحث های سیاسی پیش آمده در آن مقطع بین نیروهای انقلاب که شعارهای متفاوتی را ارائه می کردند، طبقه متوسط مدرن امیدوار شد که می تواند با حمایت از اصلاح طلبان به رهبری محمد خاتمی دوباره به آرمان تکثر سیاسی و فکری دست یابد، موضوعی که پیروزی حیرت آور سیدمحمد خاتمی را در سال ۱۳۷۶ در پی آورد و طی سه سال بعد از آن پیروزی های متداوم اصلاح طلبان را موجب شد.
نگاهی به نحوه عملکرد و تحرکات طبقه متوسط طی سه دهه اخیر نشان می دهد که این طبقه به طور عمومی چندان توجه و اعتنایی به شعارهای اقتصادی نداشته و همواره به تأسی از تفکرات روشنفکران در پی رسیدن به آمال خود در آزادی های سیاسی و فکری بوده است. بدین لحاظ اگر طی سال های اخیر گروه های سیاسی توانسته اند با تکیه بر شعارهای عدالت محور خود و به واسطه تمرکز برناملایمات اقتصادی و دادن برخی وعده ها، اقبال بخش های مختلف جامعه را برانگیزانند، می توان نتیجه گرفت که طبقه متوسط با تشتت روبه رو شده، نقش برانگیزاننده خود را در رهبری توده های مردم از دست داده است. در نگاهی دیگر انتخابات شوراهای اسلامی را در سال ۱۳۸۰ و شرکت بسیار اندک مردم را در این انتخابات که به پیروزی گسترده اصولگرایان انجامید می توان نشانه دوران جدیدی در حیات سیاسی ایران تلقی کرد. در این دوران طبقه متوسط با آگاهی مطلوب از نیروی خود و تکیه بر صندوق های رای عدم رضایت خود را از شکل عملکرد اصلاح طلبان اعلام داشتند.
در واقع نتایج انتخابات شوراها نشانگر ناامیدی طبقه متوسط از اصلاح طلبان در تحقق آمال این قشر اجتماعی و درخواست آنان برای تغییرات جدی در سیاست ها بود. موضوعی که به نظر می رسد در سال های بعدی تحقق نیافته و موجب تشتت و انفعال در طبقه متوسط و نهادهای مرتبط با آن شده است. اما آیا امروز نیز طبقه متوسط توان نقش آفرینی مثبت و ایجاد تحولات جدی در راستای افکار خود را دارد؟ به نظر می رسد در شرایط امروز و با توجه به نحوه عملکرد دولت اصولگرا در عرصه های اجرایی می توان انتظار چشم اندازهای نوینی را در عرصه های سیاسی داشت. انتقادات متداوم عناصر فکری و دانشگاهی از روند کنونی در کنار تغییرات وسیع در ساختارهای اجرایی و برخی تصمیمات جوی را نسبت به عملکرد دولت در میان طبقه متوسط ایجاد کرده که به طور طبیعی و همچون گذشته در تمام اقشار جامعه تسری یافته است. به بیان دیگر برخی عملکردهای دولت در سیاست داخلی و برخی حرکت ها در سیاست خارجی به سرعت در طبقه متوسطه وابسته به دولت و دیگر طبقات مرتبط با آن تسری یافته است. لذا امروز شرایط مطلوبی برای انسجام دوباره این طبقه و حرکت دوباره آن برای ایجاد و تغییرات سیاسی جدی دیده می شود.
اما به نظر می رسد پیش شرط این انسجام و عامل اصلی که می تواند به طبقه متوسط برای حرکت هماهنگ یاری رساند، معرفی مرجعی شناخته شده برای افکار عمومی است که بتواند لایه های مختلف موجود در طبقه متوسط را به سوی اهداف واحد هماهنگ کرده، ضمن جلوگیری از پراکندگی این لایه ها، مرجع ضمیری به سوی اهداف عالی این اقشار باشد. این سخن بدین معنی است که عناصر اصلاح طلب برای یاری رساندن به اتحاد و انسجام دوباره طبقه متوسط مجبور هستند که با فعال کردن لیدرهای سرشناس خود و تلاش برای انسجام طبقه حامی خود زمینه های لازم را برای تکرار پیروزی های گذشته فراهم آورند.
در کشوری مانند ایران که تحولات تاریخی ناقصی را به خود دیده و در قرون جدید برخی از مراحل تاریخی را به صورت جهشی گذرانده، تکوین یک لایه اجتماعی مدرن و حمایت آن از یک جریان سیاسی امتیازی تا آن اندازه مهم تلقی می شود که به هیچ وجه نباید آن را به فراموشی سپرد یا از دست داد. طبقه متوسط مدرن لایه ای اجتماعی است که طی قرن چهاردهم هجری تکوین یافته و تحولات ۳۰ ساله اخیر ثابت می کند که همواره ایده آل های ثابتی را که مشتمل بر مولفه های یک جامعه توسعه یافته بوده است مورد حمایت قرار داده است.
ضمن اینکه در چند ساله گذشته این لایه اجتماعی عناصر و جناح های اصلاح طلب را به عنوان عاملین تحقق این ایده ها و شخصیت ها و گروه های همسو با خود پذیرفته است. اما حتی در این شرایط به ظاهر مطلوب نیز به نظر می رسد به تاوان اشتباهات و کم کاری های گذشته عملیات اجرایی برای هماهنگی و بهره برداری مطلوب از این پتانسیل خود پروژه ای است که برنامه ای دیگر می طلبد.
مرتضی شربیانی
منبع : روزنامه شرق


همچنین مشاهده کنید