سه شنبه, ۱۱ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 30 April, 2024
مجله ویستا


حکایتی کوتاه از اسطوره ی هنرهای آئینی ایران زمین


حکایتی کوتاه از اسطوره ی هنرهای آئینی ایران زمین
به هنرهای آیینی تربت جام (Ritual Rites) (ژام- زام- زاب) که از کهن سال ترین شهرهای خراسان بزرگ (آسیای میانه) به شمار می رود و این بار حضور سبز استاد هنرهای آیینی بین المللی آقای «محمدفاروق کیانی پور» بود که سبب ساز گپ و گفتمانی زیبا و تعجب برانگیز گردید که استاد کیانی پس از عمل جراحی قلب باز در بیمارستان امام رضا (ع) و با همت و علاقه ی تیم جراحی پزشکان مسیحا دم این مرز و بوم آقایان دکتر نظافتی و دکتر رفیق دوست و سایر پزشکان و دستیاران فرهیخته و بزرگ بود که استاد کیانی را زنده و سرحال به جامعه ی هنر این مملکت هدیه دادند و لطف پروردگار شامل حالش.
به هر تقدیر و هر افسون ایشان سابقه ی هنری خود را از سال ۱۳۴۰ تاکنون و به مناسبت های گوناگون چنین بیان می نمایند. از سنین کودکی علاقه ی خاصی به دیدن برنامه های آیینی و جشن های گوناگون این مرز و بوم در شهر و روستاها داشتم که با تشویق و همراهی پدرم هم رای و هم داستان به بررسی و تحقیق و ثبت و ضبط در ذهن و اندیشه خود می پرداختم و در راه اشاعه و حفظ آن ابتدا کلیه آثار هنرهای آیینی به جای مانده در بیش از ۷۰۰ روستای جام و تایباد، باخرز را سالها مطالعه و سپس این هنرها را به شماری از جوانان علاقه مند و عاشق ایران و ایرانی آموزش داده و گروهی هنرمند شدیم زیر نام «هنرمندان آیینی تربت جام» و همین امر در کمال تعجب و ناباوری سبب ساز شهرت و توجه مراکز هنری دنیا شد تا بدانجا که در سال ۱۳۴۵ هنرشناسان زیادی از ایالات متحده، فرانسه و کانادا، یونان، ژاپن و ... برای آشنایی با این هنر و تهیه فیلم، عکس، اسلاید و مقالات پژوهشی هنری به ایران آمدند و سبب ساز پژوهش و آشنایی مراکز هنری جهان با خطه جام گردیدند که از مشهورترین این گروه ها می توان به چند شخصیت جهانی اشاره نموده از جمله:
آقای برایانت کارتر از ایالت متحده- آقای دکتر محمدتقی مسعودیه- سرکار خانم فوزیه مجد- آقای عظیم جوانروح- آقای پیتر بروک (هنرشناس بزرگ فرانسوی)- ژیلا مهرجویی و ... بسیارانی دیگر.
تا اینکه شهرت و آوازه ی گروه باعث شد که در سال ۱۳۴۷ و در هنرستان ملی فولکلوریک در تهران چند دوره تئوری را فرا گرفته و عکس ها و فیگورهای حرکات موزون آیینی تربت جام را به سراسر دنیا فرستادند و نام جام نامی شد آشنا برای هنرشناسان بیشتر کشورهای جهان که از جمله این پژوهش گران چنانچه به آن اشارت رفت پیتر بروک هنر شناس مشهور فرانسوی (رئیس موسسه ای بود که بعدها به نام او نامگذاری گردید) که به مدت بیش از ۶ ماه با گروه هنرهای آیینی جام در جای جای استان خراسان از برنامه های این گروه فیلم و عکس و اسلاید تهیه نموده و به سراسر مراکز هنری جهان ارسال نمود چنانچه در سالهای ۱۳۵۰ و ۵۵ هنرهای آیینی تربت جام دو بار در فرانسه به نمایش درآمده و موفق به کسب مدال طلا و عنوان نخست گردید و جمله زیبای (هنر برتر جهان- جام) در آن سالها برای هنرهای آیینی تربت جام در جشنواره ها به یادگار ماند. از جمله در سال ۱۳۵۶ گروه هنرهای آیینی در کانادا (مونترال) به مدت ۴۵ روز به اجرای هنرهای آئینی و موسیقی جام پرداخته که این بار هم مقام نخست و مدال طلا در بین بیش از ۳۶ کشور شرکت کننده را به دست آوردیم و هیئت مدیره جشنواره تصویب نمود که با توجه به شگفتی آفرینی گروه هنرهای آیینی جام تمام هدایا و جوایز و پرچم های یادگاری به نام ایران و تربت جام (Torbat jam IRAN) منقوش گردیده و نهایتا جشنواره جهانی «انسان و جهان پیرامونش» (The Man and his world) به نام و افتخار «ایران و تربت جام» نامگذاری گردید که دستاوری بزرگ در جهان به شمار می آید. از این رو: نامگذاری
● تربت جام
به واقع در تاریخ و فرهنگ و هنر این مرز و بوم از اولین پژوهشهای زیبایی شناسانه ای است که به سرعت مورد توجه و اقبال پژوهشگران امر هنر واقع گردید که خود حکایت از تاریخی نانوشته ولی سرزنده و فعال برای ملت بزرگ ایران دارد که گویای خلق فرهنگ و هنر و مدنیتی است در جهان که بدون واسطه حقانیت وجودی و جوهره ی پیدایش هنر را در فرهنگ غنی و پربار این مرز و بوم از نخستین آوردگاه تلاش انسانی تاکنون به جای و یادگار گذارده تا جایی که هگل فیلسوف برجسته آلمانی در کتاب فلسفه تاریخ (The Philosophy of History) درباره ایران چنین آورده است، که آغاز تکامل جهان با نام پارس (ایران) آغاز می شود و لا غیر...
در حالی که دو تمدن بزرگ و کهن سال دنیای قدیم یعنی هند، چین، در مرحله ی زندگی گیاهی به سر می بردند.
و همبن شهرت و آوازه بود که گروه هنرهای آیینی تربت جام در تمامی جشنواره ها، چه قبل و چه بعد از انقلاب شرکت داشته و به هنرنمایی و نمایش بخشی قابل توجه از میراث فرهنگ کهن سال این مرز و بوم پرداختند تا بدانجا که من پیگیر ریشه یابی هنرهای آئینی جام در حوزه های تمدنی مناطق همچون تربت حیدریه، فریمان، بیرجند، تایباد ... و تفکر در مورد هرات یعنی پایتخت بزرگ هنری و همیشه جاوید خراسان و دیگر شهرهای افغانستان و به ویژه بخشی از فرهنگ و هنر آن پرداخته و حکایاتی حیرت آور درباره ی پیرمردی از ولایت هرات به نام «پیریوسف هراتی» همو که بسیاری از هنرهای جام را با چشمانی نابینا و نشسته روی دو زانو اجرا می نماید و در عالم خیال به دیدار او رفتم همسو و هم داستان و امری متحمل که بعدا صادق از کار درآمد.... و من اندیشه کنان دیدم که او به هیچ وجه در مورد سرشت واقعی هنر نابینا نبوده و به افسون و آفرینندگی آن اعتقادی راسخ داشت از این رو پای در راه نهادم به طلب که در این راه باید گمانه هایی را آزمود و اطلاعات ناقص را کامل کرد پس با عنایت پای در راه طلب نهاده که به نیروی اراده و عشق و خواستن رهروی سحرخیز باشم و کامروا. پس با زمزمه شعری خیال برانگیز با این مضمون:
بگوئید با رهروان سحرخیز
سرآسیمه خیزد که با گل نشیند
و من اندیشه کنان گام نهادم در راه
به شوق
به سفر رفتن و دیدن، و پرواز به دنیای درون.
به جهانی دیگر
عالم علوی و سفلی همه در یک معنا
من سفر را به خموشی و سکون
و خزیدن به کنجی مغموم برگزیدم
پرسان
سفری بس پر بار، سبز و پر توشه
از آیین کهن، از رموز حتن و آفر و مشق پلتان
و پریدن به خیالی دیگر... و نشستن به سر چِنگ دو پا و خزیدن به طلب
به تمنای شدن، با سماعی قدسی... غرق در جذبه و شور و چه نیکو دیدم اتحاد من و او...
دیدن پیر هری... پیر یوسف ... از سر عشق به دانستن و...
و شاید این سفر، سفری است مثالی که هرگز انجام نگرفته است و بن مایه ی خیال که عنصر اصلی و جوهره ی ناب هنر به شمار می آید، و من مدتها است که دریافته ام که هنر بازی گری جام یک هنر ساده و شخصی و بی نتیجه نیست بلکه آن شیوه ای از عنصر خیال به شمار می آید که بر زندگی جمعی انسانها اثر می گذارد و نهایتا می تواند سرنوشت جامعه ای را دگرگون کند، چرا که هنر خود یک فرآورده ی زندگی جمعی انسانهاست و در هر شهر و ناحیت متاثر از شرایط خاص زندگی آن مردم، پس دریافتم که به اطلاعات تاریک و روشن و گاه ناامیدکننده در مورد پیر هری نباید اکتفا کرد و می بایست پای در راه گذارد و به هرات سفر کرد به عشق و پیر یوسف هراتی نود ساله را حضوری ملاقات کرد که گویند، حتن اوشاری، رزم رستم و سهراب، کمان کشی آرش کمانگیر، هفت خوان رستم، سیاوش خوانی و رزم رستم و اسفندیار و... بسیارانی دیگر از هنرهای نقالی و داستانی و افسانه ای و اسطوره ای را با کلامی موزون و صدایی گرفته و بم پر صلابت و با معنا بیان می کند، راستی او کیست؟ پس شتابان مقدمات سفر را تدارک دیدم و پس از چندی پای به سرزمین تایباد گذاردم و به رسم ادب به مزار مولانا زین الدین ابوبکر تایبادی (وفات ۷۹۳ هجری) رسیدم که گویند استاد و پیر مورد علاقه ی رند شیراز حافظ بزرگ بوده است و من در کمال احترام ایستاده در برابر مزارش به ذکر فاتحه مشغول و به سرزمین تایباد جایگاه مردمانی مهربان و میهمان نواز، زحمت کش و ایراندوست، با ایمان و مخلص فکر می کردم و چه نیکو دیدم معجزه ی مولانای تایبادی را آن هنگام که غزل معروف حافظ، سراسر دنیای آن روز را فرا گرفته بود، حکم ارتداد و بد دینی اش توسط مفتیان جیره خوار عصر و زاهد گربه باز ... صادر گردید! و جهانی را منقلب و پرتنش می نماید.
(ای کبک خوش خرام که خوش می روی به ناز
غره مشو که گربه زاهد نماز کرد)
و چنین بود که حضرت مولانا پس از شنیدن و آگاهی به فتنه ی بدخواهان درباره ی حافظ ... مقدمات سفر بیت الله الحرام را تهیه می بیند و از دارالزهد تایباد خود را به مصلی شیراز می رساند و با مرید خود حافظ به خلوت می نشیند و مخلص کلام آنکه غزل به یاد ماندنی و همیشه جاوید:
در همه دیر مغان نیست چو من شیدایی
خرقه جایی گرو باده و دفتر جایی را ...
با نظر استاد دو بیت بر آن می افزاید ...
این حدیثم چه خوش آمد که سحرگه می گفت
بر در میکده ای با دف و نی ترسایی
گر مسلمانی از این است که حافظ دارد
وای اگر از پس امروز بود فردایی
که با این ترفند حضرت حافظ به سلامت از دام زاهدان گربه باز و ریایی جان به در برده و شیخ پس از مدتی اقامت در شیراز عاشقانه به سوی حضرت دوست و زیارت کعبه بزرگ پر می کشد که پس از بازگشت از زیارت بیت الله الحرام در سال (۷۹۳ هجری) در دارالزهد تایباد روی در نقاب خاک می کشد که مزارش مطاف اهل دل است و صفای عالم عشق...
و من پس از فراغت از زیارت مزار شیخ بزرگ و انجام تشریفات جاری در گمرک دوغارون تایباد و دریافت اجازه سفر با خیالی دیگر پای به آن سوی مرز گذاردم حیران و سرگردان، تاریخ هرات را به سرعت مرور کردم و در ذهن و اندیشه ام بود که هرات سرزمین حنظله بادغیسی است اولین شاعر پارسی گوی که چنین گفته است:
مهتری گر به کام شیر در است
رو خطر کن ز کام شیر بجوی
و آهوی کوهی در دشت چگونه دوزا
او ندارد یار بی یار چگونه بوزا
و طاهر ذوالیمینین همو که در تحکیم فرمانروایی مامون و غلبه بر امین جانفشانی ها کرده و عاقبت خود به حیله و تزویر مامون عباسی مسموم گردیده و کشته می شود.
هرات پایتخت هنری خراسان بزرگ و سرزمینی است اسطوره ای که تذکره نویسان را عقیده بر آن است که نخست ناحیت پوشنگ (که امروز جزئی از هرات است) به توسط پشنگ داماد طوس سردار ایران ساخته می شود و در نهایت هرات یا هری (بنا به قول فرهنگ همیشه جاوید دهخدا) به نام نیک بخت و بخت نیک آورده شده است. هرات شهری است به خراسان و از اقلیم چهارم ... آن را امیری «هرات» نام از توابع جهان پهلوان نریمان می سازد.
هوایی در غایت نیکویی و درستی دارد... و در خوشی آن گفته اند که اگر در سرزمینی خاک اصفهان، باد هرات و آب خوارزم گرد آیند مرگ در آنجا بسیار کم باشد که وجود بناهای باستانی و کهن دژ و دیگر آثار حیرت آور از زمانهای دور تا به امروز همگی نشان دهنده ی سابقه ی دیرین این ناحیت است از خراسان با مزار اکابر اولیاء و علما و تربت شیخ عبدالله انصاری معروف به پیر هری و خواجه محمد ابوالولید و پیر غلتان و امام فخر رازی که این شمار از عجایب شگفت آور و علم و دانش و هنر ... همگی در زمان فتحعلی شاه قاجار با خدعه و نیرنگ انگلیس از ایران جدا و به افغانستان ملحق گردید....
و با این اندیشه و فکر من این بار در سرزمین طاهر ذوالیمینین با مفهومی دیگر، حیرت زده و سرگشته به پیرامون خود نگاه کردم، کسانی چند از اطرافیانم در کمال تعجب نگاهم کردند و با نگاه پرسشگر خود از من علت و سبب را جویا و من خاموش و در سکوتی وهم انگیز می دیدم که هرات این بار با هرات سالهای قبل چه فرقی دارد.
«آریانا» نامی است که در نقشه های جغرافیایی قدیم به تمامی سرزمین های این سو و آن سوی هریرود (رودی بزرگ که از کوههای افغانستان سرچشمه گرفته و به جام رود می ریزد) از جمله به هرات، غوریان، تایباد، باخرز، جام، تربت حیدریه و تا آن سوی گناباد و فردوس، محل سکنی مردمانی فرهیخته و با فرهنگ و بی شمار حوادثی که بر این خطه رفته است داده اند.
به اولین روستای مرزی یعنی «اسلام قلعه» و سپس روستای «تیرپول» آمدم که آب هریرود از کوههای آن به طرف ایران می رود و پاسگاهی با چند مامور از حکومت طالبان، خشن و بدبرخورد که کلیه لوازم و وسایل شخصی ام را بازرسی کرده، دوربین، خودکار، مداد، کاغذ، ضبط صوت و عطر و ادکلن و خلاصه آنچه که نشان از تمدن و پیشرفت و بهداشت و انسانیت داشته باشد را ضبط کرده و در حضورم شکسته و نابود نموده و از بین بردند. چرا که طالبان از دو چیز به شدت متنفر و روی گردان اند. یکی زن سرگل آفرینش، دایر مدار کائنات و جوهره ی پای گیری حیات و تسلسل و ادامه آن، زن یعنی مقدم و ادامه دهنده نسل بشر، سبب ساز پیدایش شور و سرزندگی، زایش و تولد، زن یعنی آتش جاودان و اجاق خانواده، مظهر صبوری و گل واژه محبت و عشق ... و دیگری کلیه آثار مدنیت و فرهنگ و تمدن بشری ....
و من پس از پایان بازرسی آن چنانی حیرت زده و سرگشته به روستای دیگری به نام «جنو» وارد می شوم و از پیریوسف هراتی سوال می کنم ... پاسخ اظهار بی اطلاعی است. در غوریان او را پیگیری کرده که گفته می شود به هرات رفته است یا به زنده جان به پرس و جوی پیر ادامه می دهم می گویند به روستای «شکیبان» رفته است که پس از تلاشی بسیار او را در یکی از محلات هرات نزدیک مناره های باستانی و در محلی به نام شورخانه که یادگار قرون و اعصار کهن می باشد می یابم و حاصل آنکه پیر یوسف هراتی نزدیک به ده سال است که کور شده است که من حیران و سرگشته او را در شبی اسرارآمیز که شب نبود و روز هم نبود ملاقات کردم و به گفتگویی سخت اسطوره ای نشستیم و من هنوز خود را معرفی نکرده بودم که از من پرسید شنیده ام در ایران و در تربت جام شخصی است که این هنرها را بسیار خوب بازی می کند و دولت او را به پایتخت برده و به خارج هم رفته آرزوی دیدار او را دارم و آرزو دارم که این هنر را به مردم هم یاد دهم ولی به علت فقر شدید مردم و بسیاری مسایل دیگر این هنر در حال از بین رفتن است که من با اشک در چشمان خود را به او معرفی می کنم ... حاصل این دیدار داستانی است به یاد ماندنی از شوق و دانستن و سفر. سفری راز گونه...
همیشه فکر می کردم که در این مرزهای قراردادی و قواعد و مقررات دست و پاگیر، چیزی به نام هنر وجود دارد که عامل اصلی ارتباط بین انسانها است، عاملی نانوشته، نامدون، نه روی کاغذ و نه در دیوانهای اداری و قوانین خشک و بی روح آن که آن فکر و اندیشه ی هنرمندان عالم است که به دور از هر گونه بگیر و ببند و این گونه موضوعات با یکدیگر در ارتباطند و در کنار هم و در عین بعد مسافات بعیده به تبادل آفریده های خود مشغول، و بدان سبب زبان، زبان هنر است و تنها هنرمندان با نگاه به یکدیگر جهانی اطلاعات و دستاوردهای خود را در طرفه العینی مبادله می کنند. زبان هنرمند، زبان عشق است و عشق تنها جوهره ای از وجود است که هم ناشناخته می ماند و هم پیدا که شمه ای از نمود احساس و اندیشه زیبای شاعری از خطه جام اسطوره ای را در ارتباطی تنگاتنگ با ذهن و یافته های حسی او در نظمی نمایان و زیبا چنین می خوانیم:
چو گردباد سرکش و آتش بپا، بچرخ
تا دشتهای تشنه ما بی ریا بچرخ
طوفان کن از کرامت پاهای عاشقت
ای موج سرکشیده ی بی انتها بچرخ
طغیان لحظه های جنون را نشان بده
تا سینه های سوخته بی ادعا بچرخ
ای مهر برگزیده ی من رستخیز کن
در پیچ و تاب زندگی آئین نما بچرخ
پرواز ده قداست این خاک خفته ر
با شور عشق تا دل هر آشنا بچرخ
از التهاب رفته ی آن روزگار دور
آن قرن های گمشده را پا به پا بچرخ
آهنگ برگزیده ی آئین و آینه
ای پیک سرزمین غزل، دل ربا بچرخ
پرواز کن قیام حتن را ز کوبه ها
با جلوه های آفر خرم بپا بچرخ
روح بزرگ پارت صدا می کند ترا
تا صحنه حضور و نما مبتلا بچرخ
آغاز پر اصالت خود را دوباره کن
تا لحظه ی شگفت رهایی رها بچرخ
ای پرشکوه خطه ی نام آوران جام
چون گردباد سرکش و آتش بپا بچرخ
حسن عبدی (شفیق) ۱۶/۶/۸۲
و با این برداشت و نوعی هراس و اشتیاق خاص به خدمت پیری رسیده ام که گویا این پیر مصداق و تبلور عینی شعری است منسوب به خیام آن یگانه حکیم ناشناخته در علوم و نجوم و ریاضی و شعر و ... که فرماید (پیری دیدم نشسته بر خنگ زمین او را نه ...) و من نیز ناگهان دیدم رندی روشن دل و کامل نشسته بر بلندای خانه ای مسقف به سان عقابی آمده به پرواز در فضاهای ناشناخته ذهن و اندیشه که من وارد خانه می شوم...
در عرض ادب و سلام و آداب آشنایی پیش دستی کردم چون می دانستم که هم روشن دل است و هم زنده دل و پاسدار بخشی از میراث فرهنگ ایران عهد باستان به خدمتش شتافتم. دستانش را گرفتم که ببوسم اجازه نداد، خنده ای کرد، و خوش آمد گفت از وطنم پرسید گفتم ایرانی ام و از تربت جام و مزار شیخ الاسلام احمد جامی... که کلامم را قطع کرد و گفت ای برادر ما که یکی هستیم، ایران که ایران است و ایرانیان هم که در سراسر عالم شنیده ایم در سیر و سفر دائم به سر می برد، و می گویند تا کجای نمی دانم... آن دورها... ناکجاآبادها ... رفته اند و افتخارها آفریده، تو هم خوش آمدی، که ناگهان پیرمرد اسرارآمیز هراتی با انجام حرکات دست آفر، پای حتن، ضرب اصول، مشق پلتان، ببر بیان، چرخ اوشار، عشق گل پتی، رزم رستم، جنگ گردآفرید و سهراب، رمز حنا، (حنای پا و دست،) عشق خاک، بوی گندم، راز خلقت، جاری شدن آبهای پاک، به سبب رمز زن بودن میترا، نگاهبان آبهای پاک، پاسدار «زنان پاکدامن و عفیف»، گله اسبان سپید و سالم و تندرو، گاوان ورزو و قوی بنیه، برای باورساختن زمین، زمین، این مادر همیشه مهربان انسانها از روز نخست تا آن سوی ناکجا آباد زمان، اندیشه و تفکر را با (پای حتن و ضرب اصول، چرخ سینه، حتن استاد رسول، سه چکه جامی، چهار چکه، کابلی پتن، پتن (پلتان) سواره، پلتان پیاده، با سماع راست) همگی را شروع به خلق و آفریدن نمود که این مجموعه نشانی اندک از دستاوردهای حیرت آور استادی بود فراسوی آنچه که من می دانستم تا بدانجا که حضرت مولانای بلخی در این باره فرماید:
بر سماع راست، هر کس چیر نیست دانه ی هر مرغکی انجیر نیست
و تمامی این حرکات را به طور نشسته با شناختی کاملتر از جوهره ی هنرهای آیینی و چیرگی بر دقایق زیبای آن که آن خود مستلزم نوعی رمزگشایی و سفر به کرانه های افق و آن سوی جهانی است با یادگاری از هزاره های دور و گذشته های درخشان و پرآوازه ی ایران زمین و ورای عالم خاکی اجرا می نمود...
بدین سان من و او به نوعی یگانگی باطنی و معنوی در جوهره ی هنر به یکدیگر رسیدیم و استاد روشن دل (نابینا) پیریوسف هراتی به اجرای هنر بازیگری حتن هراتی (حتن در معنای شیربیشه و کرانه های کوهستان) با حرکاتی حیرت انگیز و بس زیبا و پر رمز و راز پرداخت هرگز خسته نمی شد، کلمات را با هر حرکت دست، سر، سینه و شکل خاص انگشتان در هم می آمیخت که حاصل آن اجرای حتن نشسته بود در شکلی بسیار فاخر و بلند مرتبه، گویی رندی است سوار بر باره ی (اسب) رستم کردگار و در تاخت و تاز به هر سوی میدان نبرد که رزم آوری طلب می کند نام دار که شایسته پنجه در پنجه افکندن با او باشد، سقف خانه حتی برای دستان پیر هراتی بسیار کوتاه بود، او در آسمان پرواز می کرد، چشمانش خیره بر نقطه ای از فضا گویی چیزی می طلبد، پای در گرو اجرای حتن نشسته داشت و به سرعت برق و باد با دستها، سر و گردن و سینه و نهایتا ترکیب همه اینها مفاهیم خاصی می آفرید، گویا کلام و واژگان فارسی دری گزاره ای دیگر می طلبد بر تأیید و اصالت باستانی و داستانی خود و همه اینها در اجرای رزم نامه ای بود زیر عنوان، دست آفر، مشق پلتان، ببر بیان، چرخ اوشار، رمز حنا، عشق خاک و... که پیر یوسف هراتی بدان می پرداخت.
زمان به سرعت سپری می شد ما هیچ یک به گذشت دقایق و ساعات نمی اندیشیدیم گویا او منتظر بود و من مشتاق لحظاتی اثیری که احساساتمان در هم گره می خورد و در پرواز و نشست و برخاست بودم و او با کلامی خاص (نوعی دیالوگ) به چوب بازی یک نفره (نبرد تن به تن) که همان هماوردی رستم و اسفندیار بود به صحنه روحی تازه می بخشید و می گفت که بعد از اجرای زیبا و حماسی تو به سیاوش خوانی می پردازم. من به بهانه ای حرکات خود را کوتاه و کوتاهتر کرده نزد پیریوسف هراتی نشسته و او سیاوش خوانی را شروع کرد.
حرکات سیاوش خوانی جهانی معنا و مفهوم داشت و پیر هری چنان هر یک از حرکات موزون را با کلامی جاندار و پر معنی و حماسی درهم می آمیخت و اجرا می کرد که گویی سیاوش است در سرزمین افراسیاب تورانی و گاه شهادت این اسطوره ی همیشه جاوید ایران زمین است به دست انیران و بدخواهان و کینه توزانی دل پر از خشم و سیاهی و او کین سیاوش و خون سیاوش را چنان طلب می کرد و به خونخواهیش در کلام و حرکات دست و بازوان خود و دیگر اندمها می پرداخت که تو خود گویی از جانب رستم زال، سرداری است جان برکف با سپاهی از دلیران شمشیر زن و نیزه گذار برای گرفتن بهای خون نادره ی روزگاران از خصم بدخواه و کمان کشان کشانی و بسیاری سخنهای دیگر.
پس از پایان سیاوش خوانی با کلام و اجرای حرکات موزون به پرده های گوناگون شاهنامه فردوسی همچون رزم رستم و اسفندیار و بسیاری صحنه های دیگر پرداخت و در هر مناسبتی از مرگ سهراب ناکام می گفت تا بدانجا که پهلوی سهراب ناکام با ترفندی ناجوانمردانه توسط رستم سیستانی دریده گردیده و سهراب در حین جان دادن چنین واگویه می کند:
دریغا که رنجم نیامد به سر
که در نوجوانی ببینم پدر
کنون گر تو در آب ماهی شوی
و یا چون شب اندر سیاهی شوی
و گر چون ستاره شوی بر سپهر
ببری ز روی زمین پاک مهر
بخواهد هم از تو پدر کین من
چو بیند که خشت است بالین من ...
که رستم عاجزانه چنین می گوید:
بگو تا چه داری ز رستم نشان
که گم باد نامش ز گردنکشان
و.. بسیاری دلیرانه های دیگر که همگام و هماهنگ بود با حرکات موزون پهلوانی و با صدایی رعدآسا به سان غرش شیر و... من در حیرت از این همه توان و عشق در پیرمردی که بر پویایی و پایداری و زنده ماندن فرهنگ ایران زمین پای می فشرد. واژه هنر را با تمام وجود پاس می داشت، به یگانگی هنر (هو = یگانه و نر= والا) عشق وصف ناپذیری داشت و معتقد بود که هنر در هر شکل و شیوه ای در میان هر قوم و ملتی رایج و عمومی گردد بسیاری از کژ رفتاری ها، ستم ها، بیدادها از میان رفته، شانه های بشریت از رنج دوران سبک تر گردیده و دستها و مغزها به عنوان یار و مددکار یکدیگر به کار گرفته می شوند و چیزی به عنوان انقلاب انسانی پایه ریزی می شود و جهان جهان اسطوره ای و مدینه ی فاضله (utopia) هر مصلح اجتماعی و ... خواهد شد.
چرا که در هنر نوعی جوهره ی یگانگی، خلوص، دوری از دروغ و بیداد نهفته است و این حد هنر همان آرمان همه مردمان نیک اندیش جهان است برای پیوند و رسیدن به یکدیگر. در عالمی دیگر سیر می کرد سبک بال و سبک رو هر دو در پروازی عارفانه واگویه می کردیم که آری بسیاری از بخشهای پرمعنا و شگفت آور و زیبای حرکات موزون و آیینی بی رد گشته و خاطراتی از این گونه و... در حال گفتگو بودیم که سربازان طالبان به درون خانه ریخته و به ضرب و شتم و آزار من و پیرمرد پرداخته، پیریوسف هراتی برای حمایت از مهمان ناخوانده اش به گفتگو و جدال لفظی بس سنگین و درشت خویانه با آنان پرداخت، حاصل سخن بدخواهان، با پیر هری پیریوسف نابینا و دوست داشتنی ام به درشتی کشیده شد و به ضرب و شتم پیر یوسف هراتی و تهمت مجوسی بر او ختم شد... مجوسی، مگر چیست؟ لکن او برای حفظ فرهنگ باستانی و هنر هر رنجی را به جان می خرید..
هر که فکرت نکند نقش بود بر دیوار ...
صبحگاهان از کاج خانه (منفذی از سقف گنبدین خانه) به آسمان نگاه کردم هنوز تعداد کمی از ستارگان در حال چشمک زدن و غمازی بودند، پیر یوسف هراتی در خوابی عمیق بود تکان نمی خورد، به او خیره شدم و از تندیس عشق و پایداری اش لذت بردم، و دانستم که فرزانه توس بی سبب نبوده است که فرموده است اندر سبب خلق شاهنامه:
یکی پیر بد مرزبان هری (یکی مرزبانی بد اندر هری) نکو دان و پر دانش و نغنوی
پیریوسف هراتی بیدار شد بر پا نشست گویی چشم هایش در چشم هایم دوخته شد بی اختیار گفت چرا در طول نود سال کسی سراغ من را نگرفت حال چرا تو آمدی؟ گفت تا به حال یاد ندارم از کشوری دیگر در این موقعیت ظلم طالبانی کسی برای پیگیری رقص آمده باشد زودتر برو و توقف مکن که بسیار خطرناک است و با جان خود بازی می کنی از او پرسیدم موقع بازی کمرهایمان را بایستی محکم می بستیم او آهی کشید و گفت بلی به خصوص در اوشار نشسته و دیدم از بس که روی زانو حرکت کرده زانوانش مجروح می نماید و...
تو عبور یک خیالی
رد پا نمانده از تو
در مقام از تو گفتن
ناتوان ناتوانم
دیدن تو آرزویی
از تبار غیر ممکن
از کجا گذشته ای تو ای شمیم آسمانی
پشت دیوار تخیل،
آن
سوی
مرز
حقیقت
روزگار غریبی ...
استاد محمد فاروق کیانی
علی اکبر قدیمی- جامعه شناس و پژوهشگر هنرهای اسطوره ای، آیینی
منبع : مسافران


همچنین مشاهده کنید