شنبه, ۱۵ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 4 May, 2024
مجله ویستا


هنر چیست؟ هنرمند‌ کیست؟


هنر چیست؟ هنرمند‌ کیست؟
در مورد هنر سخن بسیار رفته است، شاید حدود پنجاه هزار سال از عمر آن میگذرد و هنوز بسیاری از مردم درباره ی اصل و منشأ آن بحث و جدل دارند.میخواهیم بدانیم هنر چیست و آیا هنر رابطه ای عمیق تر را بین انسان و جهان بیان نمیكند؟در حقیقت آیا نقش ویژه هنر را میتوان در یك فرمول خلاصه كرد؟آیا هنر نباید برآورنده ی نیازهای گوناگون انسان و زندگی او باشد؟
برای نمونه در گذشته ها تعریف و یا تعریفها در مورد هنر چنین بوده است: برای این كه هنر را دقیقا تعریف كنیم پیش از همه لازم است كه بدان همچون یك وسیله ی كسب لذت ننگریم، بلكه هنر را یكی از شرایط حیات بشری بشناسیم. بنابر این هر یك از محصولات هنر این نتیجه را دارد كه گیرنده ی، تاثیر آن محصول هنری، با به وجود آورنده ی هنر و با تمام كسانی كه در عصر او ــ پیش از او و یا بعد از او ــ همان تاثیر هنری را گرفته اند و یا خواهند گرفت، رابطه ی خاصی پیدا میكند. شاید یكی از بهترین راه های شناخت هنر دستیابی به آثار، نظرات و تعبیر و تفسیرهای بسیاری از اندیشمندان در گذشته و حال باشد.
اما اكنون مروری داریم بر نمونه هایی از این نظرها در مورد هنر كه از جهات دیگر نیز مورد توجه قرار خواهیم داد.
به گفته "وینكل مان" (۱۷۶۷ــ ۱۷۱۷) مقصد هر هنر چیزی جز زیبایی نیست و زیبایی هم كاملا از "خوبی" مجزاست. به عقیده "بانو" (۱۷۸۰ــ ۱۷۱۳) هنر تقلید زیبایی طبیعت است و هدفش لذت.
به قول "گی یو" (۱۸۸۸ــ ۱۸۵۴) زیبایی چیزی نیست كه از شئی بیگانه باشد، گیاه طفیلی نیز نمیباشد بلكه گل شكفته ی وجود است كه در آن تجلی كرده است و ظاهر شده است. ولی هنر مظهر حیات عقلی و آگاهی است كه از طرفی عمیقترین احساسات هستی و از سوی دیگر عالیترین و بلندپایه ترین تصورات را در ما برمی انگیزاند. هنر، انسان را از حیات فردی به حیات جمعی ارتقاء میدهد و این ارتقاء نه فقط به وسیله شركت در تصورات و عقاید جمعی صورت میپذیرد، بلكه به وسیله شركت در عواطف جمعی نیز عملی میگردد!
▪ به نظر فیخته (۱۸۱۴ــ ۱۷۶۱) آگاهی بر شئی زیبا ناشی از موارد زیر است:
جهان ــ یعنی طبیعت، دو سو دارد، این دو سو، نتیجه حاصل دو امر، یكی محدودیت ما و دیگری فعالیت آزاد و نامحدود تصور ماست. به معنای اول جهان محدود است و به معنای دوم، آزاد و نامحدود. به معنای نخستین: هر كس محدود ــ مسخ شده ــ محصور و در تنگناست و در این مرحله، زشتی را میبینیم/ به معنای دوم: كمال درونی ــ حیات ــ رشد و نمو ــ خلاقیت و شكفتن یعنی: زیبایی را مشاهده میكنیم. بنابر این، زشتی و زیبایی شئی، به عقیده ی "فیخته" وابسته به دیدگاه بیننده دارد. از این رو زیبایی در جهان وجود ندارد بلكه در روح زیبا جا دارد. هنر، ظهور و بروز این روح زیباست و مقصدش آگاهی دادن است.
به عقیده شلگل (۱۸۲۹ــ ۱۷۷۸) زیبایی در هنر، به شیوه ای بس ناقص و یك جانبه و نامربوط ادراك شده است، زیبایی، نه فقط در هنر یافت میشود بلكه در طبیعت و در عشق نیز به دست می آید. چنان كه زیبایی حقیقی در اتحاد هنر ــ طبیعت و عشق، خودنمایی میكند و به این دلیل، شلگل هنر اخلاقی و فلسفی را از هنر وابسته به زیبایی شناسی جدا نمیداند. به نظر آدام مولر (۱۸۲۹ــ ۱۷۷۹) دو زیبایی وجود دارد: یكی هنر اجتماعی است كه انسان را چون آفتاب كه سیارات را جذب میكند، به خود فرا میخواند و این، مسلما هنر عتیق است، دیگری زیبایی فردی است و تصویر آن چنانست كه فرد در حین نظاره و مراقبه ی خویش آفتابی میگردد كه زیبایی را جذب میكند و این زیبایی از آن هنر جدید است.
به عقیده "كراوزه" (۱۸۳۲ــ ۱۷۸۱) زیبایی حقیقی و واقعی، تجلی تصور در صورت ــ Form ــ فرد است ولی هنر تحقق زیبایی در قلمرو روح آزاد انسانی است. عالی ترین درجه ی هنر، هنر زندگانی است كه فعالیت خویش را متوجه آرایش حیات میكند تا برای انسان زیبا شود.
به عقیده ی "ورون" (۱۸۸۹ــ ۱۸۲۵) هنر تجلی احساس (Emotion) است كه از خارج به وسیله تركیب خط ها ــ شكل ها ــ رنگها و یا از راه توالی اشارات و حركات، صداها یا الفاظ اوزان (ریتم) معینی انتقال می یابد.
و یا از زبان دیگر صاحب نظران: هنر زبانی ست كه یكی از چندین و چند احساس انسانی را با لحن زیبایی بیان میكند.
لوكاچ میگوید: آرمان هنر خودآگاهی نوع بشر است. شاملوی بزرگ میگوید: آرمان هنر تعالی تبار انسان است. و یا نوشته اند: لازمه هنرمند بودن اینست كه انسان احساس را بگیرد، نگاه دارد، به خاطر بسپارد و در قالب بیان ابراز كند. برخورد احساسی یا عاطفی برای هنرمند كافی نیست. هنرمند باید پیشه و یا كار خود را بشناسد، عشق بورزد و از آن لذت برد و تمام قواعد و فنون و تمام قراردادهایی را بفهمد كه بدان وسیله، طبیعت را میتوان تسخیر و تابع میثاق بشری نمود.
و یا گفته اند: كه هنر از یك نیاز جمعی مایه میگیرد ــ حتی در عصر حجر فرد جادوگر و یا پزشك ساحری بود كه نیازمندی جمع را به قالب كلمات یا اشكال در می آورد. اكنون فهرست وار از دوران اولیه یا پیش قبیله ای بشر به موارد مهم پیدایی و رشد هنر میپردازیم.
● در مورد منشأ هنر:
هنر تقریبا به قدمت بشر است. هنر شكلی از كار است و كار فعالیتی است مخصوص انسان.
بنیان گزار فلسفه ی علمی كار را چنین تعریف كرده است: "روند كار ... فعالیتی است متضمن مقصود ... برای تطبیق دادن مواد طبیعی با حوایج انسان، كار شرط لازم و كلی برای مبادله Exchange ماده بین انسان و طبیعت است. شرطی ست كه طبیعت به طور مداوم بر زندگی بشر تحمیل میكند و بنابراین از اشكال زندگی اجتماعی مستقل است یا به عبارتی بین تمام اشكال زندگی اجتماعی مشترك است."
انسان با دگرگون كردن شكل عناصر، طبیعت آنها را به تصرف خود در میآورد. كار، عمل تغییر دادن شكل عناصر طبیعت است. بشر همچنین آرزومند اعمال جادو بر طبیعت و كسب توانایی به منظور تغییر دادن شكل اشیاء و تحول آنها به صورتی جدید به وسیله جادو است. میل برآوردن این آرزو در پندار، همان مفهومی را دارد كه كار در واقعیت! انسان از همان نخستین وهله جادوگر بوده است.
● ابزارها:
انسان از طریق ابزار انسان شد. با ساختن و به كارگیری ابزار خود را ساخت و بارور كرد. ابزار بدون انسان و انسان بدون ابزار نمیتواند وجود داشته باشد، هر دو همزمان با یكدیگر به وجود آمدند و الزاما با یكدیگر بستگی دارند.
یك موجود زنده نسبتا تكامل یافته از طریق كار كردن با اشیاء طبیعی انسان شد و اشیاء به صورت ابزار درآمدند.
بنجامین فرانكلین انسان را به عنوان "جانور ابزارساز" تعریف كرده است. موجود پیش از انسان كه در اثر تكامل به صورت انسان درآمد توانایی چنین تحولی را داشت زیرا از عضو خاصی كه دستهایش باشد برخوردار بود و به كمك آن توانست به اشیاء چنگ اندازد و آنها را نگاه دارد. دست عضو اساسی تمدن و فرهنگ و آغازگر انسانی شدن است.
تردید نیست كه عوامل دیگری نیز در این امر دخالت داشتند. دستگاهی از مناسبات پیچیده ــ یك كیفیت جدید ــ همواره از یك رشته علت و معلول دو جانبه ی متفاوت ناشی میشود. اما دست تعیین كننده ی مستقیم بود. توماس اكویناس Thomas Aquinas از اهمیت بی همتای دست، آن اندام اندامها به خوبی آگاه بود كه در تعریف خود از انسان چنین گفت: "انسان عبارت است از عقل و دست!" آزاد شدن عقل و به وجود آمدن شعور توسط دست خود حقیقتی است.
گوردن چایلد Gordon Childe در كتاب داستان ابزارها مینویسد:
بشر از آن روزی توانست ابزار بسازد كه پاهای جلوی او به دست تبدیل شد و با دیدن یك شئی به وسیله ی هر دو چشم توانست فاصله را به دقت تشخیص دهد. همینطور دستگاه عصبی بسیار ظریف و مغزی پیچیده، وی را قادر كرد كه حركات دست، ساعد و بازو را به نحوی كنترل كند كه با آن چه به وسیله دو چشم میبیند مطابقت و سازگاری دقیق داشته باشد چرا كه هیچ غریزه ی فطری به انسان نمی آموزد كه چگونه ابزار بسازد یا چگونه آنها را به كار گیرد. این كارها را باید با آزمایش فرا گرفت از طریق آزمون و خطا! Trial and error با استفاده از ابزارها، نظامی از مناسبات كاملا تازه بین یكی از انواع انسان و باقی جهان به وجود آمد.
اصولا با استفاده از ابزار دیگر هیچ چیز غیرممكن نیست. فقط لازم است كه انسان ابزار مفیدی را برای رسیدن یا نایل آمدن به آنچه كه قبلا غیرقابل حصول بوده است بیابد.
بدینسان نیروی تازه تری برای چیره شدن بر طبیعت به دست میآید و این نیرو، بالقوه نامحدود است. در این اكتشاف یكی از ریشه های جادو و در نتیجه ریشه ی هنر نهفته است.
● در ارتباط با پیدایش زبان:
زبان همراه با ابزارها به وجود آمد. سیر تكامل در جهت كار، مستلزم وجود دستگاهی از وسایل جدید بیان و ارتباط بود كه از حد چند علامت ابتدایی مشخص بر جهان حیوانی، بهتر و بارآورتر باشد، لكن كار، نه تنها یك چنین دستگاه ارتباطی را لازم داشت، بلكه در ضمن عمل آن را نیز گسترش میداد. حیوانات چیزی برای گفتن ندارند. زبان آنها غریزی و علامتی است. دستگاهی از علائم ابتدایی برای اعلام خطر،‌ جفت گیری و غیره . . . است. موجودات زنده فقط در حین كار ــ و از طریق كار ــ‌ نیازمند گفت و گوی بسیار با یكدیگرند. و به همین علت زبان همراه با ابزارها به وجود آمد.
"هردر" به درستی میگوید: انسان حتی به صورت جانور نیز از زبان برخوردار بود. تمام احساسهای بدوی و خشونت آمیز و دردآگین جسم او مانند همه ی شور سرشار روح وی مستقیما از طریق فریادها، آوازها و اصوات وحش بیان میشد.
انسان فقط به واسطه ی زبان انسان است. لكن برای اختراع زبان باید‌ قبلا انسان بوده باشد. بشر بدون كار ــ یعنی بدون حس استفاده از ابزارها ــ هرگز نمیتوانست زبان را از طریق تقلید‌ از طبیعت به صورت دستگاهی از علائم كه معرف فعالیتها و اشیاست یعنی به صورت انتزاع یا تجرید تكامل بخشد.
▪ بشر مثل جادوگری، شكل جهان را با كار خود تغییر میدهد:
به یك قطعه چوب، استخوان یا سنگ آتش زنه به نحوی شكل میدهد كه با الگوی آن، همگونه شود و در نتیجه برای این كار آن را به جای الگوی اصلی مینشاند. چیزهای مادی را به قالب علائم، نامها و مفاهیم درمیآورد و خودش نیز از صورت حیوان درمیآید و به انسان تبدیل میشود.
این جادوی نهفته در عمیق ترین ریشه های هستی بشر، كه در آن واحد احساس بی قدرتی و آگاهی بر قدرت خود، ترس از طبیعت، و همراه آن توانایی چیره شدن بر طبیعت را میآفریند همان جوهر هنر است. نخستین ابزارسازی كه به سنگ شكل تازه ای بخشید تا آن را به خدمت بشر بگمارد، اولین هنرمند بود. نخستین نامگذاری كه یك شئی را در پهنه ی طبیعت مشخص كرد و آن را به وسیله ی علامتی تحت انقیاد درآورد و این آفریده ی زبان را به گونه ی وسیله ی قدرت در اختیار انسانها گذاشت نیز هنرمند بزرگی بود.
نخستین سازمان دهنده ای كه روند كار را به وسیله ی آوازی موزون همگاه (هماهنگ) ساخت و بر نیروی جمعی بشر افزود‌ پیام آور هنر بود. نخستین شكارچی كه خود را به شكل حیوان درآورد و با این همذات سازی بهره زایی شكار را افزایش داد، اولین انسان عصر حجر كه ابزار و یا سلاحی را با آذین خاصی علامت گذاری كرد و نخستین قبیله سالاری كه پوست حیوان بر روی تخته سنگ یا كنده درخت كشیده تا حیوانات همنوع را جلب كند، جملگی نیاكان هنر بودند.● نیروی جادو
هنر ابزاری بود جادویی كه در چیرگی انسان بر طبیعت و تكامل دادن مناسبات اجتماعی كمك شایانی به انسان كرد. اما اگر بخواهیم تنها به كمك این عنصر ــ یعنی جادو ــ به تبیین سرچشمه های هنر بپردازیم دست به كاری نادرست زده ایم.
هر كیفیتی كه تازه پی گرفته باشد معلول یك رشته مناسبات جدید‌ است كه احتمال دارد بسیار پیچیده باشد. گیرایی اشیای براق و نورانی و درخشنده (نه تنها برای انسان بلكه برای حیوانات) و گیرایی مقاومت ناپذیر نور ممكن است در تكوین هنر نقش داشته باشد. اغواگری جنسی،‌ رنگهای روشن، رایحه های تند و تحریك آمیز، پوستها و پرهای رنگارنگ خوش منظر در دنیای جانوران، جواهرات و لباسهای زیبا، كلمات و حركات فریبنده در میان انسانها امكان دارد عامل تحریك بوده باشد.
آهنگ موزون طبیعت جاندار و غیرجاندار، تپش قلب، تنفس، مقاربت جنسی، تكرار موزون روندها یا عناصر و لذت ناشی از آنها، همه به علاوه آهنگ موزون كار كه اهمیت آن از بقیه كمتر نیست ممكن است نقش مهمی ایفا كرده باشد. حركات موزون به كار كمك میكند، تلاش را همنواخت میسازد و فرد‌ را به گروه اجتماعی مربوط میكند. هر نوع اختلال در وزن نامطلوب است زیرا از روند زندگی و كار جلوگیری میكند. بدین ترتیب، وزن را در هنر به صورت تكرار یك عامل همیشگی و به صورت تناسب و تقارن می یابیم. به یقین نقش ویژه و تعیین كننده هنر اعمال قدرت بود ــ اعمال قدرت بر طبیعت، بر دشمن، بر همخوابه، اعمال قدرت بر واقعیت و اعمال قدرت برای تقویت جمع انسانی.
به سخره گرفتن خرافات انسان ابتدایی یا تلاشی وی برای رام كردن طبیعت به وسیله تقلید همذات پنداری، قدرت تصاویر و زبان، جادوگری، حركات موزون جمعی و غیره، بسیار خطاست. البته چون بشر تازه آغاز به معاینه قوانین طبیعت، كشف علیت و ساختن دنیای آگاهانه ای از علائم اجتماعی، كلمات، مفاهیم و قراردادها كرده بود به نتایج نادرست بیشمار میرسید. به وسیله تمثیل گمراه شد. و پنداشتهای اساسا خطاآمیز بی شماری در ذهنش به وجود آمد (كه بسیاری از آنها هنوز به شكلی در زبان و فلسفه ما باقی مانده است). معهذا انسان با آفریدن هنر راهی درست برای افزایش قدرت و پرمایه كردن زندگی خود‌ یافت. مثال و دلایل بسیاری را میتوان یادآوری كرد. . . جادوی اصلی به تدریج به دین، علم و هنر تقسیم شد.
گرچه نخستین خصال ویژه ی فردیت، ابتدا به طور جسته و گریخته در جادوگر آشكار شد، اما هنر یك فرآورده ی فردی نبود بلكه فرآورده ای بود جمعی. جامعه ی ابتدایی شكلی از جمع گرایی، متراكم و بسیار پیچیده بود. چیزی نكوهیده تر از رانده شدن از جمع و تنها شدن نبود. جدا ساختن فرد‌ از گروه، یا قبیله، به معنای مرگ بود. جمع حكم زندگی و محتوی زندگی را داشت.
تمام اشكال گوناگون هنر، زبان، رقص، آوازهای موزون، مراسم جادویی، فعالیتی به تمام معنی اجتماعی و مشترك بین همه و چیره ساز انسان بر طبیعت و جهان حیوانی بود.
هنر هیچگاه این خصلت جمعی خود را از دست نداده است، حتی مدتها پس از آنكه جمع ابتدایی متلاشی شد و جامعه ی طبقاتی و فردیت جای آن را گرفت!
● هنر و جامعه ی طبقاتی
بنیانگذاران فلسفه ی علمی كه اكتشافات "باخوفن" Bachefen و "مورگان" Morgan آنان را برانگیخته بود، روند از هم پاشیدگی و فروپاشی جامعه ی قبیله ی جمعی، رشد تدریجی نیروهای مولد، تقسیم روزافزون كار، تكوین مبادله ی پایاپای كالا، گذر به حكومت پدرشاهی و آغاز مالكیت خصوصی، طبقات اجتماعی و دولت را تشریح كردند! پس از آنان بسیاری از صاحب نظران جزییات این روند را بر مبنای شواهد فراوان تجزیه و تحلیل كرده اند. در این زمینه كتابهای‌ "آشیل و آتن" و "پژوهش هایی در فرهنگ یونان باستان" كه جرج تامسون به رشته ی تحریر درآورد، دارای اهمیت فراوان است. در یونان باستان بهره وری كار، به وضعی منجر و دچار شد كه در آن زحمتكشان Demiurgo (دمیورگوها) ــ یعنی كسانی كه برای اجتماع Community كار میكردند ــ ‌به عنوان بخشی از اجتماعی به حساب میآمدند كه شامل: سالار، مشایخ و كشاورزان بود. سالار قدرت اخذ تصمیم درباره ی هرگونه فرآورده های اضافی زراعی را دارا بود و خراج منظمی دریافت میكرد. مبادله ی تهاتری كالا (داد و ستد یا معاوضه جنس با جنس) به طور نامحسوس در اثر روابط دوستانه ی بین قبایل گسترش یافت. هدایا و هدایای متقابل خصلت مبادله ی تهاتری به خود گرفت. سالاران و زحمتكشان اولین كسانی بودند كه قیود طایفه را از هم گسستند؛ سالاران زمیندار و زحمتكشان در صف اصناف مختلف درآمدند. دهكده ی قبیله ای به شهری مبدل شد‌ كه زمینداران بر آن حكم میراندند. و این آغاز جامعه ی طبقاتی بود.
پدر روحانی "وان وینگ" vanwing در كتاب "پژوهش های باكونگو" Bakongo مینویسد: زمین به طور تقسیم نشده از آن تمام قبیله است یعنی نه تنها به زندگان بلكه ــ در درجه اول ــ به مردگان یا باكولو Bakulu تعلق دارد. قبیله و زمینی كه قبیله در آن زندگی میكند كل تقسیم ناپذیری را تشكیل میدهند و باكولو بر این كل فرمان میراند.
یگانگی كامل انسان، حیوان، گیاه، سنگ و منشا وحدت حیات و مرگ، وحدت جمع و فرد مقدمه ی تمام مراسم جادویی است.
همچنان كه یگانگی قبیله ی اصلی به تدریج‌ ــ بر اثر جدایی كار از مالكیت ــ درهم پاشید، تعادل میان فرد و دنیای خارج و طبیعت نیز بیش از پیش به هم خورد. فقدان هماهنگی با جهان بیرون به هیستری جنون و حملات جنون آمیز انجامید.
در جامعه ی طبقاتی، طبقات گوناگون میكوشند تا هنر ــ (این ندای نیرومند جمع) ــ‌ را به خدمت هدفهای خاص خود‌ بگمارند. فوران كلمات از زبان "پی تیا" Pythia در حالت جذبه، توسط كاهنان اشراف منش، چیره دستانه "حك و اصلاح" میشد! رهبر همسرایان جمع، از میان خود همسرایان پدید آمد. سرود مقدس به سرودی در مدح حكام تبدیل شد.
توتم طایفه (توتم Totem نماد یا مظهر) (ایمان و اعتقاد به بعضی درختان یا حیوانات كه در قدیم میان برخی اقوام و طوائف رواج داشته و یك درخت یا حیوان مخصوصی را احترام كرده و آن را حافظ و نگهبان قوم و قبیله خود میدانسته اند) جای خود را به خدایان گوناگون اشراف سالاری داد. بالاخره رهبر گروه همسرایان كه دارای استعداد ارتجال * و اختراع بود به رامشگری تبدیل شد كه بدون همسرایان، در دربار شاه و سپس در شوارع و بازار آواز میخواند.
از یك سو ما به بزرگداشت آپولونی قدرت و اوضاع موجود برمیخوریم یعنی بزرگداشت شاهان، شاهزادگان، خانواده های اشرافی و سیستم اجتماعی كه توسط آنان پی ریزی شده و در اندیشگی (Ideology) آنان به گونه ی سیستم همه جانبه انعكاس یافته است. از سوی دیگر با عصیان از پایین (جامعه) مواجه میشویم؛ با بانگ پیشینیان، با جمع متلاشی شده كه به مجامع و كیش های مخفی پناه میبرد و بر ضد تجاوز به جامعه و چند پارگی (تجزیه ــ فروپاشی) Fragmentation آن و گردنكشی ناشی از مالكیت خصوصی و بلایای حكومت طبقاتی اعتراض میكرد و بازگشت به سامان كهن و خدایان كهن فرا رسیدن عصر طلایی و اشتراك منافع و دادگری را وعده میداد.
ساحر در جامعه ی قبیله ای ابتدایی در نهایت و در عمیق ترین مفهوم نماینده و خدمتگزار جمع بود و اگر قدرت جادویی وی مكررا از برآوردن انتظارات جمع درمیماند امكان داشت برای او خطر مرگ پیش آورد. در جامعه ی طبقاتی جوان نقش ساحر مشتركا برعهده ی هنرمند و كاهن بود كه در اثر مرور زمان،‌ نقش پزشك، دانشمند و فیلسوف نیز بدانان پیوست. رابطه ی نزدیك هنر و عبادت به تدریج‌ به سستی گرایید تا اینكه به طور كلی قطع شد. لكن حتی پس از این امر نیز هنرمند نماینده یا سخنگوی جامعه باقی ماند. از او انتظار نمیرفت كه با امور شخصی خود اذهان عمومی را مشغول كند. شخصیت خود او مطرح نبود و تنها توانایی او در منعكس كردن و بازتاب تجربه و احساس عمومی، رخداده ها و اندیشه های بزرگ مردم و طبقه و عصر خود بود كه مورد قضاوت قرار میگرفت. درست به همان گونه كه قبلا نقش ویژه ی اجتماعی ساحر قاطع و تردیدناپذیر بود نقش ویژه ی اجتماعی هنرمند نیز چنین شد.
وظیفه ی هنرمند فاش ساختن مفهوم رخداده ها برای همنوعان خود و روشن ساختن روند، ضرورت، و قواعد تكامل اجتماعی و تاریخی و حل معمای مناسبات اساسی بین انسان و طبیعت و انسان و اجتماع برای آنان بود. وظیفه ی هنرمند افزودن حس آگاهی از خود و آگاهی از زندگی مردم شهر خود، طبقه ی خود و ملت خود بود. وظیفه ی هنرمند، در حین اینكه انسانها از این جمع ابتدایی به جهان تقسیم كار و تضاد طبقاتی گام میگذاشتند، رها ساختن آنان از نگرانیهای یك فردیت چند پاره ی مبهم و وحشت یك هستی بی امنیت بود. وظیفه ی وی رهنمون شدن مردم از زندگی فردی به زندگی جمعی و از زندگی شخصی به زندگی عمومی بود و بازگرداندن یگانگی ناپدید شده ی بشر.
بشر برای وارد‌كردن خود به اشكال پیچیده تر و بهره زاتر اجتماع بهای كلانی پرداخته بود. در نتیجه ی تفكیك فنون، تقسیم كارها و جدا شدن طبقات، نه تنها از طبیعت، بلكه از خود نیز بیگانه شده بود. نقشینه ی پیچیده ی جامعه گسیخته شدن مناسبات انسانی را در پی داشت. انسان نزد خویش تفرد (تنهایی) را خطایی غم انگیز میپنداشت. در آرزوی دست یافتن به یگانگی گمگشته ی فراموش نشدنی بود. رویای "عصر طلایی" و "فردوس برین" از میان گذشته ی تاریك و دور میدرخشید.
تفرد (تنهایی) ‌موجودات انسانی ناگزیر بود در غایت به هنر نیز سرایت كند. این امر هنگامی روی داد كه طبقه اجتماعی جدید به صورت بازرگانان دریایی پدیدار شد! طبقه ای كه با تكامل یافتن شخصیت بشر رابطه ی فراوان داشت. اعیان زمیندار و اشراف منش یعنی كسانی كه گور جمعی قبیله ای قدیم را كندند نیز ابراز وجود كردند. اما عنصر ماهوی آنان جنگ ماجراجویی و قهرمانی گری بود و خشونت! خشونتی بیكران و هولناك در تاریخ بشر تا به امروز كه نمونه ی بارز آن حمله ی نظامی به عراق است."من" جدید‌ از "ما"ی قدیم پدید‌ آمد. صدای فرد از همسرایان جدا شد لكن آن همسرایی هنوز در تمام شخصیت ها طنین انداز است. عنصر اجتماعی یا جمعی در "من" به صورت ذهنی درآمده است، اما محتوای اساسی شخصیت، اجتماعی است و اجتماعی باقی مانده است!
عشق یعنی ذهنی ترین احساس، عام ترین غرایز نیز هست، غریزه ی تولید مثل. اما اشكال و وجوه بیان عشق، در هر عصر خاص، شرایط اجتماعی ای را بازتاب میكند كه تبدیل یافتن جنسیت را به مناسباتی پیچیده تر، پرمایه تر و دقیق تر امكان پذیر میسازد! این اشكال و وجوه بیان ویژه، فضای جامعه ای مبتنی بر، برده داری یا جامعه ای فئودالی یا جامعه ای بورژوایی را بازتاب میكند!
ضمنا درجه ی تساوی یا عدم تساوی حقوق زن، ساخت زندگی زناشویی، عقاید جاری خانواده، طرز برخورد‌ با دارایی در آن عصر، و غیره را نیز منعكس میكند!
یك هنرمند فقط چیزی را میتواند احساس كند كه زبان و شرایط اجتماعی وی میتواند عرضه دارد. بدین ترتیب، ذهنیت هنرمند عبارت از این نیست كه احساس وی كاملا با احساس مردم هم عصر یا هم طبقه اش متفاوت است. بلكه عبارت است از اینكه احساس او قوی تر، آگاهانه تر و متمركز تر است. این ذهنیت باید مناسبات اجتماعی جدید را به نحوی فاش سازد كه دیگران نیز از آنها آگاه شوند.
تنها هنر میتواند این كارها را بكند. هنر میتواند انسان را از حالت چند پارگی تا حالت موجودی جامع و كامل ارتقاء دهد. هنر به بشر توان درك واقعیت را میبخشد و نه تنها در تحمل واقعیت او را یاری میكند، بلكه برای انسانی تر و شایسته كردن آن، به انسان عزمی راسخ ارزانی میدارد. هنر خود واقعیتی اجتماعی است.
جامعه به هنرمند، این جادوگر والا مرتبه، نیازمند است و حق دارد از وی بخواهد ‌كه از نقش ویژه ی اجتماعی خود آگاه باشد. این حق هرگز در جامعه ی نوخاسته، در قبال جامعه ی فرسوده مورد‌ تردید قرار نگرفته است. آرزوی هنرمند كه سرشار از اندیشه ها و احساسهای زمان خود بود، علاوه بر جلوه گر ساختن واقعیت، شكل دادن بدان نیز بود. در آن دوران ــ معمولا هنرمند برای خود رسالت اجتماعی دوگانه ای قائل میشد: رسالت اجتماعی مستقیم كه از جانب شهر، اتحادیه ی شهر یا گروهی اجتماعی به وی محول میشد و رسالت اجتماعی غیرمستقیم كه از احساس پراهمیت شخصی وی مایه میگرفت؛ یعنی از آگاهی اجتماعی او. این دو رسالت، الزاما با یكدیگر همپایی نداشتند و هنگامی كه تضاد بین آنها رو به تزاید میگذاشت، نشانه ی تعارض های روزافزون در درون آن جامعه ی خاص بود. لكن معمولا اگر موضوع های خاص به هنرمندی تحمیل میشد كه به جامعه ای یكپارچه و طبقه ای كه هنوز مانع پیشرفت نبود تعلق داشت، وی آن را فقدان آزادی هنری تلقی نمیكرد.
تقریبا همیشه خصلت دوران های بزرگ هنر این بوده كه اندیشه های طبقه حاكم یا یك طبقه ی انقلابی نوخاسته، با تكامل نیروهای مولد و نیازهای عمومی جامعه همپا شده است.
در این دورانهای تعادل چنین نموده كه وحدت و هماهنگی جدیدی در گوشه ای مستتر است و منافع یك طبقه به منزله ی منافع همگان به شمار میآید! هنرمند كه در محیطی از اوهام جادویی زندگی و كار میكرد، انتظار پیدایی جمع همه جاگیری را داشت اما همینطور كه موهوم بودن ماهیت این انتظار روشن شد، همینطور كه وحدت ظاهری متلاشی گردید، همینطور كه باز مبارزه ی طبقاتی اوج گرفت و همینطور كه تناقض ها و بیدادگری های این وضع جدید ‌باعث به وجود آمدن آشفتگی های حاد شد، وضع هنر و هنرمند نیز دشوارتر و غامض تر شد.
در جامعه ای كه در حال زوال است، هنر، اگر صادقانه باشد باید خود این زوال را نمایان سازد. هنر اگر نخواهد رشته ی پیوند خود را با نقش ویژه ی اجتماعی اش بگسلد، باید‌ جهان را تحول پذیر بنمایاند و به تحول یافتن آن یاری كند.
● هنر و سرمایه
هنرمند در تمام دوران سرمایه داری، خود را در موقعیت بسیار ویژه ای یافت. میداس شاه به هر چه دست میزد آن را تبدیل به طلا میكرد. سرمایه داری هم همه چیز را به كالا مبدل ساخت. سرمایه داری، با افزایشی‌ در تولید و كسب درآمد (بهره زایی) كه تا آن زمان غیرقابل تصور بود و با برپایی سیستم جدید به نحوی پویا به تمام بخشهای جهان و همه ی حوزه های تجربه ی انسانی، دنیای قدیم را در گردبادی از عدم تشخص فرو برد. كلیه ی مناسبات مستقیم موجود بین تولیدكننده و مصرف كننده را نابود كرد و تمامی فرآورده ها را برای داد و ستد به بازاری ناشناس ریخت. صنعتگر قبلا طبق سفارش مشتری به كار میپرداخت. اكنون، در جهان سرمایه داری، تولیدكننده ی كالا برای خریداری كار میكرد كه ناشناخته بود. سیل رقابت فرآورده ها، او را در میان میكشید و تا سرزمینهای مجهول میبرد.
تولید كالایی كه به همه جا نفوذ میكرد، تقسیم پی افزودن كار ــ‌ منشعب شدن هر یك از حرفه ها، گمنامی نیروهای اقتصادی . . . تمامی اینها، بی واسطگی مناسبات انسانی را نابود كرد و به بیگانگی دم افزون انسان از واقعیتهای اجتماعی و خودش منجر شد۱
در چنین دنیایی، هنر، به صورت كالا درآمد و هنرمند به صورت تولیدكننده ی كالا. تشویق انفرادی، جای خود را به بازار آزاد میداد كه طرز كار آن را یا به دشواری میشد درك كرد یا اصولا درك ناكردنی بود. مجموعه ای از مصرف كنندگان بی نام را كه به اصطلاح، همان عامه ی مردم باشند در برمیگرفت.
اثر هنری بیش از پیش تابع قوانین رقابت شد. برای نخستین بار در تاریخ بشر هنرمند تبدیل به هنرمند "آزاد" و شخصیت "آزاد" شد ــ آزاد تا حد پوچی و تنهایی. هنر به صورت پیشه ای نیمه رمانتیك و نیمه تجاری درآمد. سرمایه داری تا مدت زیادی هنر را به عنوان چیزی مظنون، پوچ و مبهم تلقی میكرد. هنر "سودی در بر نداشت"
سرمایه داری اساسا یك نیروی اجتماعی نیست كه بخواهد خدمت مفیدی به هنر كند یا آن را ترویج دهد. نیازمندی سرمایه دار به هنر اصولا به حدی است كه آن را یا برای آراستن زندگی خصوصی میخواهد یا به خاطر سرمایه گذاری پر منفعت. از سوی دیگر نمیتوان انكار كرد كه سرمایه داری علاوه بر نیروهای اقتصادی، نیروهای عظیمی را به صورت نیروهای تولید "هنری" به وجود آورده است.
جهان سرمایه داری امكانات فراوانی برای كسب سود به وسیله ی تولید افیونهای هنری كشف كرده است. تولیدكنندگان این افیون ها، با علم به این موضوع دست به كار میشوند كه بیشتر مصرف كنندگان، انسانهای غارنشینی اند كه باید غرایز وحشیانه شان را ارضا كرد. و با این فرض معمولا آن غرایز را برمیانگیزند، بیدار نگه میدارند و به طور منظم، آنها را تحریك میكنند. مثلا تصویری رویایی، جنبه ی تجارتی مییابد، دخترك فقیر با یك میلیونر ازدواج میكند، پسركی دست تنها ــ به اتكای قدرت عظیم خود ــ بر تمامی موانع و مشكلات جهان ستیزه خو و خیره سر چیره میشود. نقش كلی قصه ی پری ها، سریالهای تلویزیونی، اندرزها و نصیحت های رادیویی، تهیه فرآورده های به اصطلاح "هنری" كه هیچ‌ ربطی به انسان و زندگی او ندارد به قالب عرف متداول روز درمیآید و به طور توده گیر به بازار سرازیر میشود. نمونه ی ایرانی آن، كانالهای تلویزیونی ــ رادیوها و مطبوعات است.
هنر در نخستین دوران جمعی تكامل بشر سلاح یاری بخش بزرگی برای مبارزه با نیروی مرموز طبیعت بود. هنر در اصل درآمیخته با دین و علم بود و جادو به شمار میآمد. در دوران دوم تكامل، دوران تقسیم كار، اختلاف طبقاتی، و آغاز انواع تضاد اجتماعی، هنر وسیله ی عمده ای شد برای درك ماهیت این تضادها! . . . لكن هنگامی كه سومین دوران یعنی دوران فراوانی فرا رسد، وقتی كه دیگر تضادی بین فرد و جمع وجود ندارد، نقش ویژه ی اصلی هنر، نه جادو خواهد بود و نه روشنگری اجتماعی!
* بی اندیشه سخن گفتن، بی تامل شعر گفتن، بالبداهه گفتن
پانویس ها:
۱ــ كتاب جمعه (مجموعه)
۲ــ هنر چیست؟
۳ــ ضرورت هنر در روند ‌تكامل اجتماعی
۴ــ مجموعه ماهنامه جامعه سالم
برگرفته از سایت شهروند
فریدون فرهی
منبع : پایگاه اطلاع‌رسانی رادیو ندا