سه شنبه, ۱۱ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 30 April, 2024
مجله ویستا


هنر اتروسک هنر رومی (امپراتوری پیشین«پیکرتراشی از چهره های فردی»)


هنر اتروسک هنر رومی (امپراتوری پیشین«پیکرتراشی از چهره های فردی»)
● پیكرتراشی از چهره های فردی
از دو پیكره نیم تنه فردی متعلق به دوره جمهوری، گرایش رومیان به این هنر و مهارتشان را در این زمینه مشاهده كردیم و متوجه شدیم كه این بیانی است از علاقه طبیعی و آشنای رومیان به نمایاندن جنبه های خبری و درست. تصادفی نیست كه در نقوش برجسته تاریخی مورد بحث ما نیز پیكره هایی از نیم تنه فردی دیده می شد.
به بیان درست تر، هزاران نیم تنه فردی متعلق به دوره جمهوری و دوره امپراتوری پیدا شده است و باید اذعان كرد كه بهترین پیكره های مزبور از مهم ترین مدارك اثبات كننده نقش رومیان در تكامل هنر چهره سازی یا شبیه سازی از چهره هستند.
در آفرینش تندیسهای چهره فردی، دو سبك مشخص به چشم می خورد – پرداختن به موضوعات زنده روز در دوره جمهوری و كمال مطلوب گرایی هلنی در دوره امپراتوری؛ در دوره بعد، این دو گرایش گاه متوالیاً ظاهر می شوند و گاه با هم یكی می شوند. لازم به تذكر است كه از اعضای طبقات پایین جامعه در همه دوره ها عموماً به طرزی رئالیستی چهره سازی شده است، حال آنكه چهره های مقامات رسمی (یعنی چهره های متعلق به طبقه حاكم) بین رئالیسم و كمال مطلوب گرایی در نوسان بوده اند و این به سبك كلی آن دوره، اصرار شخصی كه چهره اش ساخته می شده، یا هر دوی اینها بستگی داشته است.
چهره امپراتور اوگوستوس، جزیی از پیكره اوگوستوس اهل پریماپورتا كه به طرز ثمربخشی قابل مقایسه با چهره های پیشین متعلق به دوره جمهوری است، به طرز بسیار ظریفی به صورت كمال مطلوب ساخته شده است بی آنكه ذره ای از شباهتش را از دست داده باشد. موی سر اوگوستوس كه سخت به كاسه سرش چسبیده، سبك یونانی سده پنجم پیش از میلاد را به یاد می آورد و از سلیقه كلاسیك اوگوستوس كه بر رئالیسم هلنی غالب آمده است سخن می گوید. با "كلاسی سیسم" عصر اوگوستوس در مذبح صلح اوگوستوس آشنا شدیم و متذكر شدیم داستان حماسی آنئید اثر ویرژیل كه به تقلید عمدی از هومر و به سفارش شخص اوگوستوس، نوشته شده بود از لحاظ شكل، همان روحیه كلاسیك را بروز می دهد.
لیویا همسر دوم اوگوستوس و مادر تیبریوس امپراتور، در نیم تنه ای شخصی، همچنان كه مشهور بوده به صورت زنی متین، مدبر، خوش سلیقه و زیبا نشان داده شده است. در اینجا نیز همان كمال مطلوب گردانی اوگوستوسی و همان حفظ شباهت به چشم می خورد. كیفیت زنده وار چهره، با استفاده از رنگ – كه بیشترش روی موی سر، چشمها و لبها حفظ شده است – دو چندان می شود.
امپراتور وسپاسیانوس جانشین نرون و آخرین امپراتور متعلق به سلسله یولیوس – كلاودیوس كه با حكومت اوگوستوس آغاز شده بود، از سال ۶۹ تا ۷۹ میلادی حكومت كرد. سردیس یا چهره فردی وی به طرز نیرومندی به ما می گوید وی سرداری كار كشته بود و از جنگهای سراسر امپراتوری پیروزمندانه به رم باز می گشته است. وسپاسیانوس مردی ساده، از خانواده ای ساده و دارای سلیقه ای ساده بود و می خواست پس از سپری شدن حاكمیت پرتجمل و ریخت و پاش نرون، به زندگی ساده دوره جمهوری بازگشت كند.
او مدیری شایسته بود و سجایایی چون صداقت، تیزهوشی و شوخ طبعی، جملگی از چهره فردیش می تراوند. هنرمند در آفریدن این چهره كوششی به تملق گویی به خرج نداده است؛ به احتمال خیلی زیاد، وسپاسیانوس شخصاً او را از كمال مطلوب نمایی چهره اش برحذر داشته است زیرا ترجیح داد همیشه با ظاهر درشت و زخمت یك سرباز شناخته شود. این چهره، مردی فعال را به نمایش می گذارد كه همواره در اندیشه احیای امپراتوری بود و معروف است كه در بستر حالات وسپاسیانوس را كمی ظریف تر از خود وی نمایانده، از لحاظ صراحتش به چهره های فردی دوره جمهوری نزدیك است.
پیكره نیم تنه یا چهره یك بانو متعلق به دوره فلاوین – وسپاسیانوس، تیتوس و دومیتیانوس – نشانه گسستی تازه از چهره های نسبتاً عبوس زنان رومی است. این چهره از لحاظ وحدت تقلید ناپذیر زیبایی لطیف، ظرافت دلنشین و هوش روشن، شاهكاری نایاب است. جعدهای مارپیچ موی سر وی تضادی آشكار با نرمی ابریشمین پوست صورت و لبان لطیفش دارند و اسلوب و تلاشی كه برای شبیه سازی از روشنی و درخشش پوست اصلی به كار بسته شده، هنر پراكیستلس را به خاطرمی آورد. این اثر حقیقتاً شاهوار را كه نمونه ای از آفریده های هنر پیكرتراشی رومی در اوج تكاملش است، می توان با سردیس ملكه نفرتیتی كه به سبك ظریف تل العمارنه در مصر ساخته شده است، مقایسه كرد.
شخصیتهای بزرگ و دارای خصوصیات دو گانه، برای ما مخصوصاً جالبند و همین چهره های ایشان – مانند چهره پومپیوس – را احتمالاً از چهره های شخصیتهای دارای خصوصیات همگن، جالبتر می گرداند. این دوگانگی شخصیت، مخصوصاً در مورد هادریانوس امپراتور صدق می كرد. می توانیم با خواندن آنچه اسپارتیانوس زندگینامه نویس باستانی وی درباره شخصیتش گفته است، به مشاهده چهره اش بپردازیم. هادریانوس كه بیشتر از تمامی امپراتوران دیگر دوستدار فرهنگ و هنر یونان و خودش هنرمند، معمار، شاعر، دانشمند و نویسنده ای ماهر بود، چنین توصیف شده است:
«او بزرگ و خوشدل، مهربان و بزرگوار، سنگدل و رقیق القلب، خسیس و سخاوتمند، تشنه شهرت بجا، بی مهابا و محتاط، راز دار و رك گو بود. از سجایای برجسته در وجود دیگران نفرت داشت ولی پرآوازه ترین سیاستمداران زمانه را به گرد خویش فراخوانده بود؛ گاهی با دوستانش مهربان بود و گاهی به ایشان بدبین می شد و راهی گورستانشان می كرد. سخن درست آن است كه بگوییم او در ناپداری شخصیتش پایدار بود. با آنكه می كوشید نظر مساعد مردم را به خود جلب كند، مردم بیش از آنكه دوستش داشته باشند از وی می ترسیدند. او كه مردی با عواطف غیرطبیعی و فوق العاده خرافه اندیش بود، طبیعت را دیوانه وار دوست می داشت. ولی با همه عیبهایش، خود را به طرز خستگی ناپذیری وقف خدمت به دولت كرده بود به طوری كه می توان روزگار حاكمیتش را «عصر طلایی» نامید.»
هنگام نظاره چهره اش، می توانیم شعر بسیار معروفی را كه در آخرین سالهای عمر برای روحش نوشته بود، بخوانیم: ای روح فریبای كوچك و گریز پا، ای میهمان و یار تنم، حال كجا خواهی رفت برهنه، نزار و بی حركت چو دیگر راه بازیت بسته است؟ در این چهره فردی، هادریانوس به داشتن موی مجعد یونانی، كه ظاهراً شباهت بسیاری به حلقه زلف آپولون از سنتوری غربی معبد زئوس در المپیا دارد، تظاهر كرده است. او ریش یونانی را نیز می پذیرد و سنت دیرینه صورت ته تراش رومی را از یاد می برد. (این را احتمالاً از چهره های فردی پریكلس تقلید كرده است).
به هر حال، از این زمان به بعد، بیشتر امپراتوران رومی با چهره ریشدار شبیه سازی می شوند. سرامپراتور با مختصر احتیاطی به صورت كمال مطلوب جلوه داده شده و صورتش احتمالاً تا اندازه ای منظم و طوری دستكاری شده است كه لطمه ای به شباهتش با امپراتور وارد نشود. بر چهره اش ابهام و رمز ناشناختی خاصی سایه افكنده است. ولی اینهمه را در صورتی می پذیریم كه اطلاعاتمان درباره وی اندك باشد. آخرین امپراتور متعلق به عصر بزرگ امپراتوران كه با حاكمیت اوگوستوس آغاز شد، ماركوس آورلیوس رواقی است. ضمن تماشای چهره نقاشی شده مردی از فیوم مصر در روزگار وی، مردی كه چهره آرام، با صفا و متفكرانه اش جلوه ای از فلسفه این امپراتور است، به فلسفه آورلیوس اشاره كرده ایم.
پیكره مفرغی بزرگ و سوار بر اسب ماركوس آورلیوس از جهان باستان بر جای مانده است و از این لحاظ كه سالم مانده بی نظیر است زیرا هیچ نمونه دیگری از نوع تندیسهای محبوب امپراتوران رومی باقی نمانده است. (مسیحیان سده های میانه، احتمالاً این پیكره ها را ذوب می كردند تا از مفرغشان استفاده كنند، و در عین حال پیكره های مزبور را به دنیای بی دین و شیطانی سزارها متعلق می دانستند.
برخی گمان می كنند كه مسیحیان، پیكره سوار بر اسب ماركوس آورلیوس را اشتباهاً به نخستین امپراتور مسیحی یعنی كنستانتین نسبت داده اند و به همین علت است كه پیكره مزبور جان سالم به در برده است) این امپراتور كه پیشتر در هیئت رئیس شورای اسقفان ظاهر شده است، اینجا در حالی تجسم شده كه عبای بی آستینش را بر دوش كشیده است و در مقام فرماندهی لژیونها انجام وظیفه می كند و احتمالاً از برابر مردم می گذرد.
حالت قیافه او كه در اینجا آمرانه و از اقتداری ملاطفت آمیز برخوردار است و بیشتر به حالت دعا كردن پاپها شباهت دارد، مقام پرمهابت و جهانی ایمپریوم یا نظارت خداگونه امپرتور بر سراسر جهان را القا می كند.
ولی اگر از نزدیك در آن دقت كنیم باز همان ویژگیهای قاب تزیینی ماركوس آورلیوس قربانی می دهد را خواهیم دید: ویژگیهای مردی نسبتاً آرام و بر كنار از دیگران، متفكر و تا حدودی تن به قضا و قدر سپرده، مركب باشكوه و پا بلند كرده، مركب جنگ دیده ای كه از رامی مردم به خشم آمده و ناشكیبا شده، تند تند از منخرین گشاده و باد كرده اش نفس می كشد. این پیكره مفرغی بی نظیر، گاه مایه الهام و گاه مایه یأس پیكرتراشان دوره رنسانس پسین می شد. امروزه بر فراز تپه كاپیتولینوس، كه نقطه مركزی طرح بزرگ معماری میكلانژ به شمار می رفت.
نصب شده است و بهتر از هر اثر واحدی اقتدار از دست رفته امپراتوری را متجلی می گرداند. ۲۵۸-كاراكالا، حدود ۲۱۵ ب م. مرمر ،‌ اندازه طبیعی، موزه های واتیكان رم. ۲۵۹- فیلیپ عرب۲۴۴– ۲۴۹ب م . مرمر به اندازه طبیعی موزه های واتیكان رم پس از ماركوس آورلیوس، سیر نزولی امپراتوری روم شتاب بیشتری گرفت؛ ولی پدیده ای ناگهانی نبود. سپتیموس سه وروس، تا حدی توانست از شتاب آن بكاهد.
پسرش كاراكالا، كه در دوره حاكمیتش ساختمان حمامهای بزرگ كارآكالا تكمیل شد، مردی سنگدل بود و حتی برادر خودش را به قتل رساند. او مدتی كوتاه از ۲۱۱ تا ۲۱۷ میلادی حكومت كرد و قتلش موجی از شادی در میان مردم پدید آورد: «كاراكالا دشمن مشترك بشریت بود». پیكرتراش برای نمایاندن خصلتهای خشونت بار وی، مجبور شده است به رئالیسم روی آورد. در تندیس او چهره مردی را می بینیم كه بیشتر به یك آدم گردن كلفت، بدبین، عبوس و غرغر و شباهت دارد تا به یك امپراتور، مردی كه به ندرت می تواند در جایی جز نقطه مقابل ماركوس آورلیوس قرار گیرد.
كاراكالا پس از پی بردن به اینكه باید از چه چیزی پیروی كند – در دوره پر هرج و مرج سده سوم كه «سرباز – امپراتوران» به دست ارتش روی كار آورده و از كار بركنار می شدند – سیاست حاكمان مستند را كه معتقدند اگر وفاداری ارتش تأمین شود نیازی به جلب رضایت مردم نیست، پیش گرفت. لیكن سربازان وی به قدر كافی هوشیار و مراقب نبودند تا بتوانند او را از یورش دشنه یك قاتل در امان نگه دارند و مرگ او، مرگ نمونه وار یك حاكم مستبد بود و شكلش بارها و بارها در سراسر سده دهشتبار سوم تكرار شد.
گیبون می نویسد: «چنین بود عاقبت هیولایی كه به طبیعت بشر بی حرمتی می كرد. با این حال، در سده های بعد، میكلانژ نیم تنه بروتوس را بر اساس همین نیم تنه كاراكالا ساخت. آشوبهای درونی با حملات شاهان ساسانی ایران به مرزهای شرقی امپراتوری و حملات قبایل ژرمن از شمال، امپراتوری روم را به لبه پرتگاه رساند.
به فاصله پنجاه سال، نزدیك به بیست سرباز امپراتور توسط جناحهایی از ارتش به قدرت رسیدند و توسط جناحهای دیگری كشته شدند. به دنبال این وضع، دلهره و هراس بر سراسر امپراتوری سایه افكن شد و به طرز شگفت آوری در دهها چهره فردی مانند نیم تنه یكی از سرباز - امپراتوران یعنی فیلیپ عرب انعكاس پیدا كرد. فیلیپ پس از اعدام كردن امپراتور سلفش، امپراتور روم شد. در بررسی چهره وی‌؛ بد نیست كه به نكاتی از چگونگی پایان یافتن عمرش اشاره كنیم. او كه خود یك ماجراجو بود، خوب در میان ماجراجویانی – مخصوصاً در ارتش – محاصره شده است كه آماده اند از سرمشق وی پیروی كنند. فیلیپ وقتی با شورشی در ارتش روبرو شد یك آریستوكرات شجاع و تیزهوش را به نام دكیوس مأمور سركوبی شورش و آرام سازی ارتش كرد. ارتش دكیوس را به فرماندهی خود پذیرفت، با این شرط كه یا با سرنگون كردن فیلپ موافقت كند یا خود اعدام شود.
در اینجا بود كه دكیوس بهترین نفرات ارتش را برای جنگ با فیلیپ هدایت كرد و نتیجتاً فیلیپ كشته شد، دكیوس به مقام امپراتوری رسید. بدین ترتیب، در نیم تنه فیلیپ چهره مردی را می بینیم كه می داند ذره ای امنیت ندارد. ترس، بی اعتمادی و بدگمانی، چهره او را به نقابی از گناه و نگرانی تبدیل كرده اند. پیشانی اش چین خورده است. چشمان گود نشسته اش به حالتی نگران به اطراف می نگرند مردمكهای چشمانش كنده كاری شده اند، كه این نوآوری به نشانه تأكید بر حالت روانی شخص است.
موی سرش كوتاه و ریشش سیخ سیخ است. ضربه های كوتاه و پرقدرت قلم حكاكی، با حالت عصبی فیلیپ مطابقت دارند. (در كارهای پیكرتراشان بعدی، این ضربه ها دم به دم تندتر و خلاصه تر می شوند و به طرحهای هندسی سده چهارم می انجامد) و آنچه پیش از این به ندرت در تاریخ هنر دیده شده چهره نیم تنه به تنشهای وحشت آورش است. سرانجام از نقابهای متعلق به دوره كهن در سده سوم میلادی به چهره ای می رسیم كه از لحاظ باز تاباندن هراسی كه در نزد ما ضربه آگاهی نامیده می شود، بسیار (مدرن) است. در اینجا دو عنصر كمال مطلوب و رئالیستی در پیكر تراشی رومی، جای خود را به چیزی تازه یعنی بیان می دهند كه در آن، هنرمند قبل از هر كاری به بیان حالت عاطفی خودش، یا هر دوی آنها توجه دارد.
منبع : واحد مرکزی خبر


همچنین مشاهده کنید