دوشنبه, ۱۷ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 6 May, 2024
مجله ویستا


بلوغ نقش


بلوغ نقش
نقاش در خلوتش به چه می اندیشد؟ اندیشیدن او چه حاصلی برروی بومش دارد؟ اندیشیدن وی در هر دوره تاریخی تحت تأثیر بازخوردهای اجتماعی خود است؟ بی گمان نقاش و بومش از هم جدا ناپذیرند و اندیشه او در پی جریان های سیاسی اش است؟ می خواهیم از عصری سخن بگوییم که دیگر وفاداری به موضوع و یا یک داستان چندان اهمیتی ندارد. جهان نوین نقاشی پس از امپرسیونیست ها به سوی پرداخت و یا شکل می رود و هستی شناسی اثر در گرو برخوردهای فرمی با اثر است.
همان طور که می دانیم مبحث فرم (شکل) یا همان پرداخت و محتوا تشکیل دهنده یک اثر هنری است. تغییر در شکل محتوا و بیان نکردن صریح آن و تعریفی نوین براساس معیارهای نوین، جریانی بود که از اواخر قرن نوزدهم آغاز گردید.
مراد از گفته های بالا سخن راندن درباره اکسپرسیونیست ها است. شاید تشریح کلامی سبک اکسپرسیونیسم از سبک های دیگر ساده تر باشد. واژه ای که برای نام این سبک انتخاب شده چه بسا نام مطلوبی نباشد زیرا اکسپرس یعنی خود را ابراز داشتن.
بسیاری ریشه اکسپرسیونیسم را در آثار ون گوک جست وجو می کنند. ون گوک جزو سه نئوامپرسیونیستی بود که به همراه سزان و گوگن مبدع ایسم هایی جلوتر از زمان خود شدند. سزان ریشه های آثارش در کوبیسم بود و ون گوک در اکسپرسیونیسم.
ون گوک در نامه ای توضیح می دهد که پرتره دوستش را چگونه تشریح کرده است: در مورد موی بور بیش از حد مبالغه می کنم، از رنگهای نارنجی، زرد و لیمویی استفاده می کنم. در پشت سر، به جای دیوار این اتاق حقیر، بی نهایت را نشان می دهم. پس زمینه ساده ای را از قویترین و پرمایه ترین آبی که در تخته شستی ساخته می شود شکل می دهم. این موی بور سر، روی پس زمینه آبی قوی، هم چون ستاره ای در آسمان نیلگون، جلوه رازآمیزی دارد. افسوس دوست عزیزم، که مردم در این مبالغه پردازی، چیزی جز یک کاریکاتور نمی بینند ولی برای ما چه اهمیتی دارد؟ ون گوک حق داشت که بگوید شیوه انتخابی اش می تواند با شیوه کاریکاتوریست ها قابل قیاس باشد. کاریکاتورها همیشه حالت اکسپرسیونیستی داشته اند، زیرا کاریکاتوریست با قیافه سوژه خود بازی می کند، و آن را کج و معوج می سازد تا بدان وسیله احساس خود را درباره آدمیزاده منتخب خویش بیان کند.
در میان نخستین نقاشانی که حتی بیش از ون گوک به امکانات این شیوه پی بردند، نقاشی نروژی به نام ادوارد مونک درخور توجه است. چاپ نقشی که وی در ۱۸۹۵ به نام فریاد دارد. او با این اثر خود می خواهد بگوید که چگونه یک هیجان آنی، همه عواطف و احساسات ما را بروز می دهد. اکسپرسیونیست ها از آنجا که درباره رنج های انسان، فقر و خشم آدمی احساس عمیقی داشتند، معتقد بودند که تأکید بر هماهنگی و زیبایی در هنر، حاصل چشم بستن بر واقعیات است. آنها می خواستند با واقعیات عریان هستی انسان رو به رو شوند، و همدلی خود را با محرومان و زشت رویان ابراز کنند. برای آنها بسیار نیک می آمد که از هر آنچه بوی زیبایی و ظرافت را به مشام برساند روی بگردانند و آسایش خاطر واقعی یا خیالی بورژواها را بر هم زنند.
از هنرمندانی که بیشتر به این مکتب روی آوردند کته کلوتیز نقاش زن آلمانی بود. آلمان کشوری بود که اکسپرسیونیسم در آن به مراتب رشد و نموی بیشتر داشت. هدف اصلی اش از خلق چاپ نقش ها و طراحی گیرایش، برانگیختن احساسات تماشاگر نبود. وی عمیقا غمخوار ستم دیدگان و بینوایان جامعه بود.
کلوتیز روحیه ای عصیانگرایانه داشت و برخلاف بسیاری نقاشان که موضوع این اثر و عرضه داشت ناتورالیستی آن، یکسر فاقد عناصر آرام کننده با آشتی جویانه است، به هیچ راه حلی جز انقلاب باور نداشت. به همین دلیل، آثار وی الهام بخش بسیاری از هنرمندان و مبلغان اروپای شرقی کمونیست شد و آوازه اش در آن جا بیش از غرب بالا گرفت. همزمان با تغییر و تحولات سیاسی در جهان و هواداری دوتفکر سیاسی بلوک شرق و غرب اکثر هنرمندان دارای آرای سیاسی خاص خود شدند. عده ای به تبع سیاستهای بسته بلوک شرق روانه آمریکا شدند و عده ای دیگر در تعارض با سرمایه داری آمریکا روانه اروپای شرقی شدند.
مهاجرت های خواسته و ناخواسته سیاسی نهضت هایی را به وجود آورد که اکسپرسیونیست در صدر آنها قرار داشت. دیگر تأثیر برانگیزی تزیینی برای آنها اهمیت نداشت. ساده سازی آنها باید یکسر در خدمت بیان یا اکسپرسیون قوی و مؤثر قرار می گرفت.
جنبش اکسپرسیونیست حاصلخیزترین خاک خود را در آلمان یافت، کشوری که در آن توانست به واقع خشم و کینه مرد کوچک را برانگیزد. هنگامی که نازیها در سال ۱۹۳۳ به قدرت رسیدند، هنر مدرن ممنوع شد و بزرگترین پیشوایان جنبش اکسپرسیونیسم، یا تبعید شدند و یا فعالیتشان ممنوع گردید.
از جمله نقاشانی که نمی خواستند فقط جنبه های دلپذیر زندگی را ببینند و در نتیجه موجب شگفتی مردم می شدند، اسکارکوکوشکا از اهالی اتریش بود، که آثارش هنگامی که در سال ۱۹۰۹ در وین به نمایش درآمد، توفانی از خشم برانگیخت. یکی از نقاشیهای اولیه او دو کودک در حال بازی با یکدیگرند. این نقاشی فوق العاده زنده و طبیعی جلوه می کند، ولی به سادگی می توان پی برد که چرا باعث چنان مخالفت و خشمی شده است. دلیل آن واضح است. درگذشته یک کودک در یک تابلو می بایست زیبا و شاد به نظر آید. بزرگسالان دلشان نمی خواست از غمها و رنجهای کودکان چیزی بدانند و اگر این موضوع در برابر چشمانشان قرارمی گرفت احساس ناراحتی می کردند. نقاش به این دو کودک با همدلی و مهر عمیقی نگریسته است. او لمحه ای از آرزومندی و رویاپردازی، خام گونگی حرکات و ناهماهنگیهای بدنهای در حال رشد آنها را بر روی بوم آورده است. کوکوشکا برای انعکاس همه این باریک نگریها نمی توانسته از اندوخته های مخزن طراحی آکادمیک استفاده کند، و اتفاقاً کار او آنجا که از دقت قراردادی آکادمیک فاصله گرفته است، بیشتر به واقعیت نزدیک شده است. مکتب اکسپرسیونیسم، به عنوان یک مکتب، اگر می خواست آزمون زمان را بگذراند می بایست از به میان آمدن محک تجربه استقبال می کرد. اگر شعار این مکتب درست می بود که می گفت آنچه در هنر اهمیت دارد شبیه سازی طبیعت نیست، بلکه بیان احساسات از راه گزینش رنگها و خطوط است، آن گاه این سؤال با حق می توانست مطرح شود که آیا هنر نمی تواند به فارغ ساختن خود از موضوع و مضمون و تکیه محض بر تأثیرات رنگمایه ها و شکلها، به ساحت ناب تری اعتلا یابد؟
سخن گفتن درباره چنین امکاناتی با مفاهیم کلی و نظری یک چیز است، و به نمایش درآوردن یک تابلو بدون هرگونه موضوع قابل ادراک، چیز دیگری است. به نظر می رسد که نخستین نقاشی که دل به چنین دریایی زد، نقاش روسی، واسیلی کاندینسکی بود. عارفی راستین که ارزشهای پیشرفت و علم را قبول نداشت و در آرزوی بازآفرینی جهان از طریق هنر ناب جوشیده از احوال درون به سر می برد. وی در کتاب شورانگیز ولی تا حدودی بی نظم خود به نام «درباره معنویات در هنر تجسمی »بر تأثیرات روانی رنگ خالص تأکید کرد و توضیح داد که چگونه یک رنگ قرمز روشن می تواند هم چون یک نوای ترومپت بر ما اثر بگذارد. او معتقد بود که می توان و لازم است، بدین شیوه، ارتباطی را بین اذهان آدمیان برقرارساخت، و همین اعتقاد شجاعت آن را به وی داد که نخستین کوششهای خود را برای رسیدن به یک موسیقی رنگین به نمایش گذارد. حرکتی که آغازگر راه نقاشی انتزاعی گردید. بی گمان اکسپرسیونیسم گرایشی پرشور در بیان تجریدی حالت های احساسی است که خیلی سریع به نخستین جنبش هنری مهم در سال های بعد از جنگ جهانی دوم تبدیل شد. این جنبش در ذات خود از شیوه فراواقع گرایی یا سورئالیسم، که بااهمیت ترین جریان هنری سال های جنگ و بعد از آن بود، تولد یافت.
هنرمندان اکسپرسیونیست در روش هنری خود شخصیتی برآمده از مجموعه تعلقات و علاقه مندی ها نسبت به امکانات زیبایی شناسانه موجود از خود بروز دادند. بنابراین نقد شیوه هنری آنها در واقع بازشناسی برآیند مجموعه عوامل هنری است که در شخصیت هنرمند همبستگی یافته اند و این همان نحوه ارزیابی است که واقع نگاران هنری کراراً توصیف کرده اند.
آتش جنگ جهانی دوم، گردن کشی سیاستمداران دنیا و تغییر تعاریف در مباحث اقتصادی و سیاسی و هنری بی شک در روند کلی تعاریف دنیا را به هم ریخت. مدرنیته و مدرنیسم در اوج بلوغ خود زیبایی شناسی دیگری را برای هنرمند تعریف کرده است. فرمایشها روز به روز برای محتوا تعاریف دیگری ارایه می دهند و در این میان جنبش ها سریع یکی پس از دیگری می آیند و می روند. مکاتب هم روح زمانه را به خود گرفته اند و در تکاپو و تطورند. ارزشهای هر چند سال با قبل و بعد از خود تفاوت دارند. هنر فارغ از سیاست و هیاهوی اجتماعی نیست.
اکسپرسیونیسم هم از نقاشی و سینما و معماری و ادبیات آغاز و به موسیقی و مجسمه سازی هم راه پیدا می کند. از آثار شاخص سینمای این دوران می توان مطب دکتر کالیاری را نام برد. سایه های هجوم و وحشت زده، گریم های اغراق شده و اندازه نماهای تعلیق برانگیز. اکسپرسیونیسم تاریخ مصرفی ندارد زیرا بخشی از روح هنرمند در هر دوران یک بیان اکسپرسیو دارد.
بد بیراه نمی دانم که در انتها از جکسون پولاک خالق آثار نامی این مکتب تحت عنوان اکسپرسیونیسم انتزاعی یادی بکنم او به شیوه انتزاع آزاد و غیرشکلی مبتنی بر روش پاشیدن کمه های رنگ به روی بوم است شنیدن توضیحاتش درباره کار خود نیک می آید:
نقاشی من هرگز در روی سه پایه به وجود نمی آید! من به ندرت بوم را قبل از کار روی ۴چوب می کشم، بلکه ترجیح می دهم آن را روی دیوار یا کف زمین نصب کنم. من به مقاومت یک سطح سخت نیاز دارم و به خاطر همین روی زمین احساس راحتی بیشتری دارم. در این حالت خود را به مراتب به نقاشی نزدیک تر حس می کنم، چرا که می توانم به دور آن بچرخم و در هر ۴ طرف آن کار کنم. این حس برای من مهفوم در درون نقاشی بودن- به جای مقابل آن قرار گرفتن را دارد. این نوع کار برای من یادآور شیوه کار نقاشان سرخپوست غرب آمریکاست که به روی شن کار می کردند.
من پیوسته از ابزار معمول کار نقاشی مانند سه پایه، تخته رنگ، قلم مو و غیره فاصله می گیرم. برعکس ترجیح می دهم از چسب، کاردک، چاقو و رنگ چکاندنی یا رنگ غلیظ آمیخته با شن ریزه، خرده شیشه و یا هر ماده خارجی افزودنی دیگر، استفاده کنم. هنگامی که مشغول نقاشی هستم، حقیقتا نمی دانم چه کار می کنم. تنها پس از یک مدت زمان آشنا شدن و ارتباط برقرار کردن با اثر است که در می یابم چه کاری انجام داده ام. من از هرگونه تغییر یا حتی خراب کردن تصویر در کارم ابایی ندارم. چرا که نقاشی نیز زندگی مالامال از تحول و دگرگونی خاص خود را دارد و من اجازه می دهم که این زندگی به راستی تحقق پذیرد. تنها زمانی که ارتباطم با نقاشی قطع می شود نتیجه کار افتضاح است، در غیر این صورت نقاشی سرشار از هماهنگی و بده بستان راحت بوده و نهایتا چیز خوبی از کار درخواهد آمد.
هامون قابچی
منبع : روزنامه کیهان