چهارشنبه, ۱۹ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 8 May, 2024
مجله ویستا

اصلاحات در سیره امام علی (ع)


اصلاحات در سیره امام علی (ع)
● مقدمه
واژه «اصلاح» دارای معانی متعددی است. این کلمه گاهی از ماده «صلح» می آید به مفهوم ایجاد صلح و برقراری آشتی و نقطه مقابل جنگ و دعوا می باشد و «اصلاح ذات البین» که در قرآن کریم به کار برده شده است بدین معنا عنایت دارد. مفهوم دیگر «اصلاح» عمل شایسته و سامان دهی کارها در برابر افساد و انجام کار ناشایست و ایجاد نابسامانی است. این معنا امروزه در صحنه های گوناگون سیاسی، اجتماعی و فرهنگی مطرح می باشد و اشخاص، گروه ها و نهادهای متعددی مدعی طرح و پی افکندن آن می باشند. هدف از طرح اصلاحات و اصلاح طلبی در سیره امام علی(علیه السلام) نیز مفهوم اخیر آن ـ یعنی بنیان نهادن حرکت سامان بخش و مبارزه بی امان با مفاسد و نابسامانی هاست.
نیک روشن است که «اصلاح» بدین مفهوم، بسی وسیع تر و ژرف تر از رفرم (reform) است که امروزه در ادبیات سیاسی غرب رایج می باشد و بیش تر به اقدام مسالمت آمیز و آرام در جهت بهبود وضعیت سیاسی و اقتصادی، در مقابل «انقلاب» گفته می شود.( )
«اصلاح»، که از ریشه «صلاح» است، دارای دو بعد سامان دهی و شایستگی برای بازنگری و تجدید حیات از سویی و رفع مفاسد و نابسامانی ها از سوی دیگر می باشد و از آن جا که موارد یاد شده از مفاهیم ارزشی است، پیش از همه باید به گونه ای هر چند گذرا، به مبانی اصلاحات از نگاه امیرالمؤمنین پرداخت.
● مبانی اصلاحات
اصلاحات در نظام علوی بر اساس اصول ارزشی اسلام و در چارچوب مواد و مقررات آن صورت گرفت. قرآن کریم برای هر مسلمان، به عنوان اصول قانون اساسی و سنّت محمدی(صلی الله علیه وآله) به حیث مواد و تبصره های آن بوده و روی هم رفته به مثابه چارچوب مبنای فکریونظامی اندیشه ساز و نظریه آفرین مطرح می باشد.( )
● محورهای اصلاحات
پیش از پرداختن به محورهای اصلاحات مورد نظر، یادآوری این نکته لازم می نماید که در فاصله ۲۵ سال از رحلت پیامبر اکرم(صلی الله علیه وآله) تا زمام داری امام علی(علیه السلام)، نظام حکومتی و مردم مسلمان به دلیل گسترش فوق العاده قلمرو اسلام در سایه فتوحات اسلامی و جاری شدن سیل غنایم به سوی مدینه و نیز برخورد با تمدن ها و فرهنگ های گوناگون، از معارف زلال توحیدی و منش ارزش مدار پیشین فاصله گرفتند. ثروت اندوزی، دنیامداری و رفاه طلبی جای ساده زیستی و شهادت طلبی را گرفت و شکاف طبقاتی، بی عدالتی و برآمدن فرصت طلبان و نفوذی ها و برافتادن پیش قراولان جهاد، هجرت و شهادت هویدا گردید.( ) اسلام راستین، به ویژه برخی اصول آن از جمله اصلولایت اهل بیت(علیهم السلام)،جهاد وشهادت، هجرت، امر به معروف و نهی از منکر، عدالت اجتماعی و تقوا (شایسته گرایی، شایسته محوری و شایسته سالاری) پیش از ظهور حکومت علوی از جامعه اسلامی رخت بر بسته بود.
در ماجرای سقیفه، اولین اصل اسلامی ـ یعنی میثاق غدیر و اصل ولایت اهل بیت(علیهم السلام) ـ نقض شد. در زمان خلافت خلیفه دوم، عدالت اجتماعی با برتری مجاهدان بدر بر غیر آن ها در تقسیم بیت المال به چالش خوانده شد. تحریم ازدواج موقت و تحریف بخشی از اذان که مخالفت آشکار با قرآن و سنّت بوده و برخی دیگر از مواد آیین اسلام، فصل الخطاب بودن سنّت پیامبر(صلی الله علیه وآله)را نشانه رفت.
در شورای شش نفره، برای انتخاب خلیفه سوم، نه تنها بدعت ها، غفلت ها و یا بی مهری های مزبور اصلاح نشد، بلکه به عنوان اصلی مسلّم در آیین نامه انتخاباتی خلافت مورد تأکید قرار گرفت و پیروی از سیره خلفای پیشین به عنوان شرط خلیفه بعدی مطرح شد. سرانجام، بدین نیز عمل نشد و عثمان و مشاوران وی به تصفیه مقامات عالی سیاسیواقتصادیـگماشتگان خلیفه دوم ـ و جایگزین کردن امویان دست زدند و در عمل، شعار ابوسفیان و سایر سردمداران حزب طلقا (اسیران آزاد شده) مبنی بر «حکومت از آن امویان» و «قدرت برای امویان» را سر دادند. در اثر این اصول راهبردی اموی، پیوندگرایی دودمانی، توان بالای مالی، تملّق و ریاکاری جای اصل تقوا، عدالت،سابقه جهاد و توان علمی را گرفت.
امام علی(علیه السلام) در چنین شرایطی، با اتفاق آرای مردم مدینه و نمایندگان برخی بلاد اسلامی موجود در آن، زمام امور را به دست گرفت و چنان که در ماجرای انتخاب خلیفه سوم گفته بود، بازگشت به اسلام اصیل را از طریق زدودن خرافات و پیرایه ها از چهره دین از جانبی و احیای اصول فراموش شده آن از جانب دیگر، در سرلوحه برنامه اصلاحی خویش قرار داد و فرمود: «والّذی بَعَثَهْ بالحَقِّ لَتَبلبلُنَّ بَلبَلَةً وَ لَتَغَرُبلُنَّ غَربلَة وَلَتُساطُنَّ سَوطَ القِدر حتَّی یَعود اسَفَلُکُم اَعلاکُم و اعلاکُم اسفَلَکُم...».( )
● شایسته گرایی
۱) روشنگری و بازشناسی: امام علی(علیه السلام)پس از رسیدن به قدرت، وضعیت جامعه را این گونه توصیف نمودند: «خدا شما را رحمت کند! بدانید در زمانی قرار گرفته اید که گوینده حق کم است و زبان از گفتار حق عاجزوگنگ; حق جویان خوارندمردم امروز هم دم گناه و هم دم سستی و تنبلی اند; جوانانشان بداخلاق، بزرگ سالانشان گنه کار، عالمشان منافق و دوستان در دوستی خیانت کارند; نه کوچکشان بزرگ سالان را احترام می کند و نه ثروتمندشان زندگی مستمندان را تکفل می نماید.»( )
امیرالمؤمنین(علیه السلام) در چنین جامعه ای بر ارزش های اصیل از جمله تقوا ـ یعنی خدامحوری و عدالت پروری ـ انگشت تأکید نهاد و در کم تر خطبه و نامه ای از آن حضرت است که دغدغه اش را درباره حاکمیت اصل محوری تقوا و محک قرار گرفتن آن در سنجش ها و گزینش ها، برافتادن ها و برآمدن ها پنهان داشته شده باشد. گاهی پا را از این فراتر گذاشته، به مصادیق تقوا، که انجام واجبات الهی و ترک معاصی است، پای می فشارد. حتی گاهی ارتکاب گناه و محرمات را با روح آزادگی و بلند همّتی انسان در تضاد می داند و نه تنها ایمان، بلکه آزادگی و همت بلند را مانع انجام کارهای پست و اعمال ناشایست معرفی می کند.( )
۲) شایسته محوری: حضرت(علیه السلام) تنها به تبلیغ و زمینه سازی برای اقبال جامعه به تقوا و پارسایی و نهادینه شدن این اصل مهم در ابعاد گوناگون حیات فردی و اجتماعی امّت اسلامی بسنده نکرد، بلکه بیش از همه و پیش از دیگران، این مایه حیات و جوهره عزّت را از آغاز زندگی، در ابعاد زندگی فردی، خانوادگی و اجتماعی خویش به کار بست و در این مسیر، چنان پیش رفت که به «امام المتقین» ـ یعنی پیشوای پارسایان جهان ـ شهرت یافت; خود نه تنها در زمان خانه نشینی، بلکه در اوج قدرت و کام روایی به عثمان بن حنیف، استاندار بصره، می نویسد: «اَلا وَ اِنَّ لِکُلِّ مأمُوم اِماماً یَقْتَدِی بِهِ وَ یَسْتَضِیءُ بِنُورِ عِلْمِهِ، اَلا وَ اِنَّ اِمَامَکُم قَد اِکْتَفی مِنْ دُنیاهُ بِطَمُرَیهِ وَ مِنْ طُعُمِهِ بِقُرصیَهِ، لا وَاِنّکم لا تَقدِروُنَ عَلی ذَلِکَ وَ لکِنُ اَعِینُونی بوَرَع وَ اجتِهادِ و عِفَّة وَسَداد. فَواللهِ، ما کَنَزتُ مِن دُنیاکُم تِبراً وَ لا ادَّخَرتُ مِن غَنَائِمِها وَفراً ولا اَعدَدتُ لِبالی ثَوْبی طِمراً وَلاحزتُ مِن اَرضها شبراً وَلا اَخَذتُ مِنه اِلّا کَقُوتِ اَتان دَبِرَة و لهی فی عَینی اَوهیَ وَ اَهوَنُ من عَفصَة مَقرَة.»( )
تقوای آن حضرت صورتی فراگیر و ابعادی گسترده داشت; او در همه شؤون زندگی، پیشوای پارسایان بود، حیاتش چنان باتقوا و صیانت نفس از ناشایستگی ها در هم آمیخته بود که دشمنان وی آن را نشانه تحلیل قوای آن امامواحیاناًسوءتغذیه اش معرفی می کردند.
این سخن مورد انکار امام قرار گرفت و خود را به درخت بیابانی همانند کرد که با وجود قلت مؤونه و دست رسی به آب اندک، از مقاومت و ستبری فراوان برخوردار است، در حالی که هرگز درختان کنار رودخانه بهره مند از آب همیشگی، از آن برخوردار نیستند.
او در همه ابعاد دینی، فرهنگی، اقتصادی، سیاسی، اداری و علمی، تقوا را نصب العین خویش قرار داد، حتی در مورد دشمنان و بلکه قاتلش ذرّه ای از اصل تقوامداری تجاوز نکرد. از این رو، پس از رسیدن به خلافت، نظام های گوناگون را بر اساس تقوا و مقدّم داشتن تقواپیشگان بر دیگران پی افکند; به نحوی که هر روز که از عمرحکومتش سپری می شد، جامعه آثارآن را از جهات یاد شده بیش تر درک می نمود.
۳) شایسته سالاری: امام علی(علیه السلام) میراث دار حکومتی بود که در نظام های گوناگون اداری و گزینشی، قضایی، نظامی و تقنینی آن، روابط جانشین ضوابط شده و انگیزه های دودمانی، تملّق، ثروتمندی و قدرت نمایی جانشین اصل تقوا و شایسته سالاری گردیده بود. بدین روی، به جای شایستگان ـ مؤمنان راستین کارشناس ـ اعضای خاندان زمامدار، متملّقان، فرصت طلبان و ثروت اندوزان در مراکز تصمیم گیری نفوذ کرده بودند و تحت عنوان مقدسات اسلامی ودرسایه حکومت دینی، به احراز مقام های به چنگ آورده و جمع آوری ثروت های بادآورده و اشباع خواست هاوتمایلات نفسانی پرداخته دراین راه، هیچ حد و مرزی قایل نمی شدند.( )
امام علی(علیه السلام) با توجه به نابسامانی های مزبور، پس از دست یابی به حکومت با قاطعیت فرمودند: «قسم به خداوندی که پیامبر را به حق مبعوث نمود، به سختی مورد آزمایش و گزینش قرار می گیرید و همانند محتویات دیگ هنگام جوشش زیر و رو خواهید شد، آن چنان که برآمدگان برافتند و افتادگان برآیند. باید پیشگامان دیانت و شهادت روی کار آیند و کسانی که با فرصت طلبی و امتیازات گوناگون برآمده اند، دست رد بر سینه خورند.»( )
با یک نگاه گذرا به کارگزاران حضرت در مقامات گوناگون سیاسی، قضایی، نظامی و اقتصادی به دست می آید که هیچ چیزجز شایسته محوری و شایسته سالاری در عزل و نصب و برآمدن و برافتادن آن ها دخالت نداشته است. قدرتمندان که پیش از زمام داری حضرت، بر اساس تعلقات خانوادگی، قدرت مالی و عشیره ای، مصلحت جویی و مانند آن بر سر کار برآمده بودند، بدون کم ترین فوت وقتی برکنار شدند و متعهدان کارشناس بر اساس شایستگی علمی و عملی به کار گمارده شدند. تنها محکی که کارگزارانی همچون عثمان بن حنیف انصاری، عبدالله و عبیدالله، بنی العباس هاشمی، محمد بن ابی بکر، مالک اشتر یمنی و حادث حمدانی، سلمان فارسی و بلال حبشی بدان عیار می شدند تقواپیشگی و دانشوری آن ها بود، هر چند که به قبایل و دسته های گوناگون انصار، مهاجرین، حجازی، یمنی، کوفی، فارسی و حبشی پیوند داشتند. چنان که پیش از خلافت نیز اشخاصی همانند ابوذر غفاری، سلمان فارسی، بلال حبشی، ابوایوب انصاری، کمیل نخعی یمنی از همکاران و مشاوران نزدیک ایشان به شمار می آمدند.
قاطعیت بی مانند امام در برابر کژروی ها، زیاده خواهی ها و انحرافات سردمدارانی چون طلحه، زبیر و معاویه و روا نداشتن کم ترین تردید در طرد و عزل آن ها و برنتافتن اندک مصلحت جویی و دنیامداری در این باره، نشانه اهتمام آن حضرت در مورد تعهد و ایمان کارگزاران نظام اسلامی است. عزل محمدبن ابی بکر از امارت مصر و واگذاردن سکان داری آن به شخصیتی همچون مالک اشتر به روشنی عنایت حضرت را به کارشناسی و سررشته داشتن کارگزار از مسؤولیتش می نماید که در این باره نیز مسأله علاقه شخصی وحتی تعهدبالای اسلامیوانقلابی مانع عزل وی از حکومت مصر نگردید.
پای مردی و اهتمام امام به شایسته سالاری به میزانی بود که حتی وحدت مسلمانان و یکپارچگی جهان اسلام نتوانست او را در اجرای شایسته سالاری به تردید واداشته، اعمال اصل یاد شده را به تأخیر اندازد و حضرت امیر(علیه السلام) که مدت ۲۵ سال «خار در چشم» و «استخوان در گلو» با همه مرارت ها و مصیبت ها در حفظ و تداوم وحدت مسلمانان کوشیده بود، با همه انزجاری که از قتال بین مسلمانان داشت، آن را مانع اعمال اصل مزبور ندانست و در این جهت، یک لحظه سازش و اهمال کاری را نپسندید و با فساد، ظلم و تبه کاران مدارا نکرد. او تاوان جنگ های تحمیلی جمل، صفین و نهروان را بر دوش کشید، اما هرگز برای بقای دولت و تعمیق یا گسترش سلطه خویش از اصول اسلامی و ارزش های بلند دینی از جمله شایسته سالاری مایه نگذاشت.
نیک مسلّم است که نامه های حضرت، به ویژه نامه هایش به کارگزاران سیاسی و نظامی، تنها بخشنامه های اداری نیست، بلکه درس های ارزشمند علمی و عملی و آموزش غیرحضوری به کارگزاران حکومت اسلامی است تا هر چه بیش تر با اصول سیاسی و حقوقی اسلام آشنا شده، درباره رفتار با مردم و برخورد با بیت المال، رویکردی اسلامی و کارشناسانه داشته باشند: «شغل خود را بر اساس دین و اخلاق انجام دهند و کار دولت اسلامی را از دین جدا ندانند. در عین حال که وظیفه خود را با قدرت انجام می دهند، مظهر رأفت و عدالت برای مستضعفان باشند، بر ضعیفان ببخشایند و بر زخم های آنان مرهم گذارند، به امام و رهبر خود تأسی کنند و از هواپرستی و آزمندی و شهوت و غضب و آرزوهای دور و دراز و مال اندوزی و جاه طلبی و ... دوری جویند و مانند خود او در اجرای احکام خدا خشن و محکم، ولی در برابر فقیران و ضعیفان و توده مردم دلسوز و گشاده رو و مهربان باشند و از هرگونه بدعت گذاری و تک روی و خودمحوری و خودرأیی و بخل و جهل و رشوه خواری و هر عمل مخالف کتاب خدا و سنّت رسول الله اجتناب ورزند و حمّال گناهان رعیت و بدآموز خلق نباشند و هنگام صدورفرمان ها ووضع وجمع مالیات،خود را جای ضعیف ترین مردم قرار دهند.»( )
● احترام به حقوق و کرامت مردم
یکی از محورهای اصلاحات علوی حرمت نهادن به اراده، حقوق و کرامت مردم و برقراری نظام سالم الهی بر ارکان عدالت و تقوا در جهت تکامل معنوی و رشد مادی مردم است. با یک نگاهی کلی به نحوه شکل گیری و یا انتقال قدرت در خلفای راشدین، به روشنی به دست می آید که تنها زمام داری امام علی(علیه السلام)از همان آغاز با اراده و انتخاب همراه با اشتیاق زاید الوصف همه مردم مدینه و نمایندگان سایر بلاد اسلامی، که در آن شهر حضور داشتند، شکل گرفت. مردم با شناخت کامل از آن حضرت و شعارهای روشن و بدون ابهام اصلاحی وی و در کمال آزادی و اختیار با او بیعت کردند; چنان که حضرت خود می فرماید: «مردم مانند شتران تشنه ای که ساربان مهارشان را گشوده و رهایشان کرده باشد و برای نوشیدن آب سراسیمه به سوی آبشخور بشتابند، به من روی آوردند تا جایی که گمان بردم می خواهند خون مرا بریزند یا این که در برابرم با یکدیگر بستیزند و یکدیگر را به قتل آورند.»( )
با این وجود هنگامی که از سوی مردم با آن شور و عشق توصیف ناپذیر عملاً به قدرت رسید و تنها در موقع پیروزی انتخاباتی و رسیدن به قدرت نبود که نظر و خواست مردم را ارج نهاد، بلکه در تمامی مراحل به مردم، حقوق، مصالح، خواست و کرامت آن ها حرمت گذاشت; او در بدترین شرایط زندگی و ناگوارترین حوادث سیاسی و اجتماعی نیز بدان باور داشت. در سیره علوی، حرمت به مصالح و حقوق مردم از جایگاه رفیعی برخوردار است و این اصل به عنوان مبنای فعالیت های اجتماعی انسان شمرده می شد. در این جا، برخی از شیوه ها و ساز و کارهای احترام به حقوق و کرامت مردم مطرح می گردد:
۱) دوری از ابهام گویی و فریب کاری: یکی از جلوه های حرمت نهادن به شخصیت و کرامت مردم، تعامل صادقانه و به دور از دروغ، فریب و ریا با مردم است. امام علی(علیه السلام) در طول حیات خویش، هرگز به سردادن شعارهای مردم فریب، غیر عملی، مبهم و دو پهلو برای جذب هوادار نپرداخت. او حتی پس از آن که مورد اقبال و بیعت بی مانند مردم قرار گرفت، از احساسات و عواطف مردم سوء استفاده نکرد و خود نیز تحت تأثیر آن شرایط استثنایی قرار نگرفت، بلکه با کمال صداقت وحرمت نهادن به شخصیت، کرامت و وجدان مردم فرمود: «مرا واگذارید و دیگری را طلب کنید; زیرا ما به استقبال چیزی می رویم که چهره های مختلف و جهات گوناگونی دارد ... آگاه باشید اگر دعوت شما را اجابت کنم، طبق آنچه خود می دانم با شما رفتار می کنم و به سخن این و آن و سرزنش سرزنش کنندگان گوش فرا نخواهم داد.»( )
و پیامبر نیز پیش از آن فرموده بود: «ای مردم، از علی شکایت نداشته باشید. به خدا سوگند، او برای خدا و در راه خدا و در اجرای احکام خدا سخت گیر است.»( )
او در آغاز حکومت، با صراحت و بدون ابهام، اهداف خود را ذکر و برنامه های اصلاحاتی خود را بیان کرد و صادقانه و با قاطعیت، بدان گفته ها وفادار ماند و مخالفان اصلاحات از جمله معاویه را، که با اعتماد مردم بازی می کرد و از جهل شامیان سوء استفاده می نمود، به شدّت محکوم کرده، دروغ، خدعه و خلف وعده مداوم قاسطین را به شدت مورد نکوهش قرار داد: «سوگند به خدا، معاویه از من سیاستمدارتر نیست، اما او نیرنگ میورزد و مرتکب انواع گناه می شود. اگر نیرنگ ناپسند و ناشایسته نبود، من سیاستمدارترین مردم بودم.»( ) و درباره عمروعاص نیز فرمود: «آگاه باشید بدترین گفتار، دروغ است. عمر و عاص سخن می راند و دروغ می گوید، وعده می دهد و تخلف می نماید، درخواست می کند و اصرار میورزد. اما اگر از او چیزی درخواست شود، بخل میورزد. به پیمان خیانت می نماید و پیوند خویشاوندی را قطع می کند...»( )حضرت سپس توضیح می دهد که یاد مرگ ما را از شوخی و سرگرمی بازمی دارد،اماعمرو عاص به دلیل نسیان آخرت، از سخن حق باز می ماند.
بدیهی است که صداقت و روراستی با مردم به معنای تعریف و تمجید همه اعمال و رویکرد جامعه نیست، بلکه آن جا که کژی، فساد و انحراف مشاهده می شود، امام با صراحت، آن را گوشزد نموده ضعف ها، نارسایی ها و انحطاط مردم را بیان می کند و مردم را از عواقب معصیت ها، نافرمانی ها، ترک جهاد، اقبال به دنیا و رفاه طلبی بر حذر می دارد، و این در واقع جلوه ای از صداقت وی با مردم و حرمت نهادن به سرنوشت آن هاست. هرچند چنین تذکراتی با مذاق جمعی ناسازگار باشد و احیاناً موجب نارضایتی آن ها را فراهم کند.
۲) ملاطفت گفتمانی: یکی از اصول سیره پیامبر(صلی الله علیه وآله) و از رویکردهای اصلاحی امام علی(علیه السلام) ملاطفت گفتمانی با مردم و به کارگیری تحمل و سعه صدر در برابر خواسته ها و شکایات آن هاست.حضرت در نامه اش به محمد بن ابی بکر هنگام دادن حکم استانداری مصر می نویسد: «بـال های محبتت را بر مردم بگستر، جانب نرمش و ملایمت را نگهدار، چهره خویش را برای آن ها گشاده و تساوی را در بین آن ها،حتی در نگاه هایت، مراعات کن...»( )
حضرت هر گاه فرد و یا جمعی را به دلیل ارتکاب معاصی و یا سستی در انجام تکالیف الهی سزاوار توبیخ می دانست، با قاطعیت و صراحت لب به نکوهش می گشود، اما با وجود این، او از تفرعن گفتمانی و ادبیات طاغوتی دوری می جست. حضرت با آن مقام رفیع و دست نیافتنی علمی و عملی که داشت، هیچ گاه در نامه ها خود را بیش از «بنده خدا» و «امیرمؤمنان» معرفی نمی کرد و مردم را نیز در سخنرانی ها و نامه ها به عنوان بندگان خدا، مردم و برادران خطاب می نمود و فرقی بین اقوام گوناگون، اصحاب و تابعان، جوانان و پیران، زنان و مردان، شهریان و روستاییان نمی گذاشت; نه در گفتمان وی با مردم تملق، اغرای به جهل و فرصت طلبی وجود داشت و نه خشونت گفتمانی و مخاطبه ای با تفرعن به چشم می خورد; چنان که او خود در این باره، مردم را مخاطب قرار داده می فرماید: «با من آن سان که با جباران و ستمگران سخن می گویند تکلّم نکنید، القاب پر طنطنه برایم به کار نبرید، آن ملاحظه کاری ها و موافقت های مصلحتی که در برابر مستبدان اظهار می دارند در برابر من اظهار مدارید، با من به سبک سازش کاری معاشرت نکنید،گمان مبرید که اگر برحق سخنی به من گفته شود بر من سنگین آیدویا از کسی بخواهم مرا تجلیل و تعظیم کند. هر کس شنیدن حق یا عرضه شدن عدالت بر او ناخوش و سنگین آید، عمل به حق و عدالت بر او سنگین تر است. پس از سخن حق یا نظر عادلانه خودداری نکنید.»( )
او حتی در مورد دشمن با آن که اطلاع رسانی به موقع و ذکر بی پایگی موضع آن ها را لازم می شمرد، از هرگونه دشنام گویی بر حذر می دارد و می فرماید: «اِنِّی اَکرَه لَکُم اَن تَکُونُوا سَبِّابینَ و لکنَّکُم لو وَصَفْتم اعمالَهم وَ ذَکَرتُم حَالَهُم کانَ اَصوب...»( )
۳) همدردی عملی با مستضعفان: امام علی(علیه السلام) تنها به گفتار آرام و مهرآمیز نسبت به مردم و مشکلات آن ها اکتفا نکرد، بلکه چنان که پیش از رسیدن به قدرت زاهدترین و کم هزینه ترین مرد روزگار خود بود، پس از آن که بر اریکه خلافت تکیه زد نیز کم ترین تفاوتی مادی و رفاهی در زندگی وی پیش نیامد و با همه توان و دسترسی که به مال و انواع مزایای مادی و تجملات دنیوی داشت، به همان زندگی فقیرانه خویش، همانند یکی از افراد تهی دست جهان اسلام ادامه داد و مقام خلافت ذرّه ای وسوسه مال دوستی، زندگانی تجمّلاتی، خوراک و پوشاک اشرافی را در اندیشه اش ایجاد نکرد، همچنان در عمل، پیشگام مردم در تحمل مشکلات و گرفتاری های زندگی بود و خود در این باره می فرمود: «آیا خود را به این خرسند سازم که مردم بگویند این امیرالمؤمنین است، اما در سختی روزگار با آنان مشارکت نداشته باشم؟»( )
چنان که اشاره شد، در نامه ای به عثمان بن حنیف، فرماندار بصره، هشدار می دهد: «آگاه باش! هر مأمومی امام و پیشوایی دارد که باید به او اقتدا کند و از نور دانشش بهره گیرد. بدان، امام شما از دنیایش به همین دو جامه کهنه و از غذا به دو قرص نان اکتفا کرده است...»
و در جای دیگر، با آن که زمامدار جهان اسلام بود و قلمرو حاکمیتش در سطح برجسته ای از مکنت و رفاه قرار داشت، تصریح می کرد، که کفش پروصله و بی ارزش وی از حکومتی بدان عظمت، ارزشمندتر است، مگر آن که حقی را احقاق و عدلی را برپا سازد.
امیرالمؤمنین(علیه السلام) به زهد شخصی اکتفا نکرد، بلکه تلاش پی گیری برای گزینش دانشمندان زاهد در تصدی امور مسلمانان سرزمین های گوناگون آغاز نمود و بسیاری از گماشتگان وی نیز دارای مقامی ارجمند و ستودنی در زهد و رعایت عملی حال مستضعفان و فقرای جامعه بودند و خود مکرر آن ها را به پیروی از زندگی و سیره زاهدانه و پارسایانه علوی دعوت می کرد و تصریح می نمود: «این دنیا در چشم من، بی ارزش تر و خوارتر از دانه تلخی است که بر شاخه بلوطی بروید.»( )
او به ذکر این دستورات کلی اکتفا نکرده، در صرفه جویی و حفظ بیت المال وارد جزئیات می شود و دستور می دهد: «... قلم های خود را باریک بتراش و سطرها را در کنار هم و نزدیک به یکدیگر بنویس و حرف های زیادی را حذف کن و فقط به معانی و مقاصد بپرداز; زیرا بیت المال مسلمانان تحمل زیان کاری های شما را ندارد.»( )
۴) مقدم داشتن اراده جمعی بر حقوق شخصی: از نکات آموزنده و بسیار مهم این که امام علی(علیه السلام)نه تنها به اراده و خواست مردم در محدوده شرع در صورت عدم تهافت با حقوق اشخاص دیگر و تضییع اولویت هر چند غیر مهم ارج می گذارد، بلکه آن را در صورت تعارض با حقوق خودش و اولویت های بس مهمی همچون خلافت و امامت بر حق خودش نیز ترجیح می داد و مصالح و اراده مردم را با همه حق کشی و ستم زایی که نسبت به خودش در آن نهفته بود، مقدم می داشت. او با آن که پیوند خود را با خلافت «محلٌ القُطبِ مِنَ الرَّحا» می دانست، با این همه، چون شرایط آماده نبود و صلاح مردم را در آرامش و سکوت خود می دید، می فرمود: «فَصَبَرتُ و فی العَینِ قذی وَ فی الحَلق شَجَا.» در جای دیگری حتی نارضایتی خویش را از این که حق خلافتش به دلیل عدم آمادگی جامعه و یا مساعد نبودن شرایط تضییع گردیده است، ابراز نمی کند و تصریح می کند که مهم این است که مسیر حکومت درست و خالی از انحراف باشد: «وَاللّه، لا سَلِّمنَّ ما سَلَمَت اُمورُ المسلمینَ و لَمْ یکنُ جورٌ الا عَلیّ خاصة».
در زمان بیعت بی سابقه مسلمانان نیز تأکید می کند: «... اگر مرا رها کنید، من هم چون یکی از شما هستم. شاید من شنواتر و مطیع تر از شما نسبت به رئیس حکومت باشم. در چنان حالی، من وزیر و مشاورتان باشم، بهتر از آن است که امیر و رهبرتان گردم.»( )
امام در واقع، آمادگی فرهنگی و سیاسی مردم را برای زمام داری خویش لازم می دانست و این آمادگی و رشد فرهنگی مردم را با ایراد خطبه های روشنگر، دادن مشورت های لازم به خلفا و مردم و تلاش های علمی و عملی دیگر با رفتار خود و دوستانش پی می گرفت. اما تا هنگامی که آمادگی و شرایط مساعد اجتماعی و سیاسی به وجود نیامد، تلاش خشونت آمیز برای احراز حکومت و احقاق حق خویش را جایز نشمرد.
جالب این که این گونه برخوردهای حضرت به دوران پیش از بیعت مردم و به عهده داشتن خلافت از سوی امام علی(علیه السلام)باز می گردد. روشن است که امام(علیه السلام) پس از انعقاد بیعت از سوی مردم و به دست گرفتن زمام امور از سوی آن حضرت، هیچ یک از صداهای براندازانه و شعارهای پیمان شکنانه را وقعی ننهاد و با شدت تمام با آن مقابله کرد; فرمود: «زبیر تصور می کند که بیعتش تنها با دست بوده، نه با دل! پس او اقرار به بیعت می کند، ولی مدعی است که با قلب نبوده. بنابراین، بر او لازم است بر این ادعا دلیل روشنی بیاورد، وگرنه باید به بیعت خود بازگردد و به آن وفادار باشد.»( )
در جای دیگری می افزاید «طلحه و زبیر و پیروان آن ها در آغاز، رعد و برقی نشان دادند، اما پایانش چیزی جز سستی و ناتوانی نبود، ولی روش ما به عکس آن ها بود; ما تا کاری انجام ندهیم، رعد و برقی نداریموتانباریم،سیلاب های خروشان به راه نمی اندازیم;برنامه ماعمل است نه سخن.»( ) جنگ های تاریخی و سخت وی با قاسطین و مارقین نیز به روشنی نشانگر حساسیّت وی نسبت به حفظ نظام اسلامی و قاطعیت و سازش ناپذیری با براندازان می باشد.● توجه به مقوله خودی و غیرخودی
از یک نگاه، مبحث «خودی و غیرخودی»، عمری به درازای تاریخ بشر و پیدایش انسان دارد، هر چند جدول این تقسیم بندی بنا بر طبیعت ارزشی خود به بینش و مکتب ارزشی حاکم بر جامعه در هر دوره تاریخی بستگی پیدا می کند. بنا بر نظر اسلام، که خودی و غیرخودی در ایمان به خدا و باور توحیدی ریشه دارد، قابیل نسبت به آدم و هابیل، فرزند نوح نسبت به پدر و سایر خانواده اش و سرانجام ابولهب بن عبدالمطلب نسبت به حضرت پیامبر(صلی الله علیه وآله)و خاندان موحد بنی هاشم «غیرخودی» تلقی می شوند. سوگمندانه باید گفت که موضوع «خودی و غیرخودی» پس از رحلت پیامبر اکرم(صلی الله علیه وآله)، به ویژه در زمان خلیفه سوم، به کلی به فراموشی سپرده شد و در سایه شعار عملی و راهبردی خلیفه و مشاورانش ـ قدرت برای امویان ـ تبعیدشدگان و نفرین شدگان پیامبر اکرم(صلی الله علیه وآله)همچون حکم بن عاص، مروان بن حکم، ولید بن عقبه و بازماندگان حزب طلقا، نه تنها مورد عفو قرار گرفتند، بلکه به ارکان نظام تصمیم گیری حکومت اسلامی برکشیده شدند; چنان که حکم بن عاص و فرزندش مروان بن حکم و پسر ابی سرح به مقام عالی مشاورت و معاونت خلیفه مسلمانان ارتقا یافتند، ولید بن عقبة بن ابی معیط به حکومت ایالت مهم و بزرگ کوفه گماشته شد و معاویه فرزند ابوسفیان، رهبر حزب طلقا، بر ایالت مهم شام و اطرافش حکم روایی می کرد. این در حالی بود که نه تنها امیرالمؤمنین و فرهیختگان بنی هاشم در اثر سیاستِ «حکومت از آن امویان» خانه نشین شدند، بلکه «خودی»های برجسته ای همانند ابوذر غفاری گاهی در شام و در آخر، در بیابان ربذه در شکنجه و تبعید به سر می بردند و سرنوشت عبدالله بن مسعود، عمار یاسر، مقداد و سایر پیشگامان جهاد و شهادت نیز بی شباهت با ابوذر نبود.( )
یکی از محورهای مهم اصلاحات امام علی(علیه السلام) پای فشردن بر شفاف شدن گروه ها و دسته های «خودی» از «غیرخودی» و افشاگری، بیان ویژگی ها و نشانه های «غیرخودی ها» بود که هر از چندگاه با اغتنام از فرصت و یا سادگی خودی ها در صفوف آن ها نفوذ نموده با رنگ و لعاب دادن به خواسته ها و آرزوهای دیرینه خویش در مسیر تضعیف وحدت اسلامی و براندازی نظام توحیدی و یا بی هویت کردن آن، گام برمی داشتند.
۱) مرزبندی اعتقادی خودی و غیرخودی: با تأمّل در سیره امام علی(علیه السلام)به دست می آید که برجسته کردن صفوف خودی از غیرخودی و بر حذر داشتن جامعه از افتادن در دام شعارها و باورهای غیرخودی و یا نفوذ غیرخودی ها در دسته های خودی، بیش از آن که یک خط مشی کلی سیاسی باشد، یک رویکرد عقیدتی و ارزشی است و باید فراتر از سلایق یا احیاناً منافع سیاسی در نظر گرفته شود. از این رو، آن حضرت در بدترین شرایط سیاسی و سخت ترین اوضاع اجتماعی، شیوه تحمل و مدارای خودی های ناموافق و مخالف را پیشه نمود و با مسلمانان راستین ـ هر چند در جبهه ظاهراً مخالف وی قرار داشتند ـ با شکیبایی و سعه صدر رفتار کرد و غیرخودی هایی را که با استفاده از فرصت، سیاست هم دردی مشترک و ائتلاف سیاسی در پیش گرفته بودند، به شدت طرد کرد و بدین وسیله، نشان داد که یکی از خطوط قرمز اصلاحات نادیده گرفتن نامحرمان و یا مشاورت و یاری جستن از نامحرمان و غیرخودی ها و سپردن امور نظام اسلامی به دست نااهلان است. بر این اساس، وقتی آن حضرت پس از رحلت پیامبر اکرم(صلی الله علیه وآله) سخت دچار بی مهری، بلکه حق کشی و ستم قرار گرفت و افرادی فرصت طلبی همچون ابوسفیان و یا ساده اندیشانی همچون عباس بن عبدالمطلب پیشنهاد همکاری و بیعت نموده، از حضرت خواستند تا برای کسب قدرت و احقاق حق خویش قیام نماید، حضرت، با ظرافت متوجه فرصت طلبی ابوسفیان و سوء استفاده این عنصر غیرخودی گردید و دست رد بر سینه او زد و فرمود: «ای مردم، امواج فتنه را با کشتی های هدایت و نجات بشکنید، از اختلاف و پراکندگی دوری جویید و تاج برتری بر سر بگذارید. (دو کس راه رستگاری را پیمودند:) آن که با داشتن نیروی کافی قیام کند و آن که بدون نیروی مطمئن و بسنده کناره گیری نموده، مردم را راحت سازد...»( )
ایشان در ادامه، برای حرکت سیاسی، زمان مناسب را لازم می داند و تصریح می کند: اگر پیش از رسیدن شرایط مناسب و مقدمات مساعد، قیام شود، مثل چیدن میوه پیش از رسیدن آن خواهد بود و جز شکست و ندامت پیامدی ندارد.
در جای دیگر، با توجه به گروه های گوناگون ضد ولایت و هم پیمانی آن در براندازی نظام علوی می فرماید: «آگاه باشید، شیطان حزب خودش را گرد آورده و سواره ها و پیادگان لشکرش را فراخوانده است. اما من آگاهی، بینش و بصیرت خود را از دست نداده ام. من حقیقت را بر خود مشتبه نساخته و امور بر من مشتبه نشده است. به خدا سوگند، گردابی برای آن ها فراهم سازم که جز من کسی نتواند آن را چاره کند. آن ها در آن غرق خواهند شد و هرگز از آن بیرون نیایند و آن دسته که از آن بیرون آیند برای همیشه بازگشت به چنین صحنه ای را فراموش کنند!»( )
روی هم رفته، حضرت نشان داد که با همه اعلام بیعت و پیروی ابوسفیان از ایشان، در مقابل، به عنوان یکی از ارکان فتنه و عناصر غیرخودی نام برده است که باید از سوی همه جناح های خودی مورد طرد قرار گیرد. حضرت در جاهای گوناگون، به روشنگری های مهم سیاسی و اعتقادی، تبیین خطوط قرمز اصلاحات و سرانجام شفاف شدن هر چه بیش تر مرزهای خودی و غیرخودی می پرداخت.
۲) اهتمام به شناسایی غیرخودی ها: علی(علیه السلام) به اطلاع رسانی به موقع و بیان شفّاف مواضع خویش و شناسایی خطوط فکری و ویژگی های رفتاری مخالفان خود و ریشه یابی واقعی انحراف غیرخودی ها اهمیت فراوان می داد و در مواقع متعدد و مناسبت های گوناگون، به تنویر افکار عامّه و بر حذر داشتن مردم از فریب و گم راهی می پرداخت.
از سوی دیگر، حضرت با جریان ها و طیف های ریز و درشت مخالفان به بحث، مذاکره و مبادله نامه می پرداخت، آن ها را نیز از عواقب تلاش ها و ریشه انحرافاتشان آگاه می نمود، از راه های گوناگون به اتمام حجت و هدایت آن ها اقدام می نمود تا انقلاب در مسیر اصلاحات بر اثر عوامل و مواضع قابل پیش بینی و غیرقابل پیش بینی دچار ریزش غیرطبیعی نشود یا عذری برای برافتادگان باقی نماند.
۳) ریشه انحراف غیرخودی ها: امیرالمؤمنین(علیه السلام) در یک ارزیابی و تحلیل عمیق و مختصر، ریشه فتنه و انحراف را در متابعت هوا و هوس یا دنیاطلبی خواص و شعار التقاطی آن ها از زاویه ای و جهل توده مردم از زاویه دیگر می داند: «همواره آغاز پیدایش فتنه ها پیروی از هوس های آلوده و احکام و قوانین مجعول و غیرالهی است که در آن با کتاب خدا مخالفت می شود و جمعی بر خلاف دین خدا به حمایت آن برمی خیزند. اگر باطل از حق کاملاً جدا می گردید، برای جویندگان حق و حقیقت مسائل مشتبه و غیرشفّاف نمی ماند و چنان که حق از باطل خالص می شد، زبان معاندان از آن قطع می گردید، ولی قسمتی از حق و قسمتی از باطل را می گیرند و به هم می آمیزند. این جاست که شیطان بر دوستان خود چیره می شود و تنها آنان که مورد رحمت خدا بوده اند نجات پیدا می کنند.»( ) و در نامه خویش به یکی از سران سپاه می نویسد: «امّا بَعدُ فَاِنَّ الوالی اِذا اِختَلَفَ هَواهُ مَنَعَهُ ذَلِکَ کثیراً مِنَ العدلِ...»( ) پس پیروی از هوس های زودگذر و مطالبات نفسانی و به دور از خردورزی و آینده نگری مهم ترین عامل انحراف مخالفان و مقاومت آنان در برابر حکومت عدل امام بوده است.
امام بدین بسنده نکرده ساز و کار مخالفان را برای براندازی بیان می کند و می گوید مهم ترین ابزار مخالفان رویکرد التقاطی به دین و ارزش های پذیرفته شده جامعه اسلامی بوده است چنان که در جای دیگر راهکار خواص دنیاطلب را این گونه بیان می کند: «یُؤخَذُ مِن هَذا ضغثٌ و مِن هذا ضغثٌ فیمزجان.» بدین گونه، آن حضرت هوس ها و تمایلات نفسانی را ریشه فکری و روانی انحرافات غیرخودی ها دانسته است. فتنه انگیزان و براندازان در قالب شعارهای گوناگون و پر جاذبه و در لفافه جوسازی ها و فرصت طلبی های متفاوت، در مقابل اصلاحات علوی صف آرایی می کردند که مهم ترین ساز و کار آنان برای برآورده شدن خواسته ها و رسیدن به تمایلاتشان، دادن شعارهای التقاطی و طرح بحث های انحرافی، شبهه انگیز و ویرانگر بود. آن ها کاملاً هدف اصلی خویش را، که براندازی بود، مخفی می داشتند، اما برای رسیدن بدان، شعارهای به ظاهر حق ولی چندپهلو و دارای ابهام می دادند، حق و باطل را می آمیختند و مرزهای حق و باطل و مطالب صحیح وسقیم را مخلوط می کردند و آن را برای تضعیف حق، تشکیک در باورهای مؤمنان و تزلزل در ایمان توحیدی جامعه به خورد مردم بی خبر می دادند. در واقع، آن ها از بیان شفّاف و تعریف دقیق مواضع و دیدگاه های خود اجتناب می نمودند و مردم را در میان طوفان شبهه و ابهام و درهم آمیختن مرزهای حق و باطل رها می کردند; زیرا به خوبی بدین برآورد علمی رسیده بودند که گرفتن مواضع شفّاف و روشن و تصریح به اهداف نهایی و زوایای فکری و پرداختن به شعارهای واقعی شان، که همان باطل و کفر باشد; در جامعه اسلامی کاربردی ندارد.
۴) مهم ترین گروه های غیرخودی: علی(علیه السلام) در جای جای نهج البلاغه به معرفی و افشاگری مخالفان حکومت اصلاحی پرداخته درباره هیچ یک از آن ها از رویکرد گفتمان مسالمت آمیز و گفتوگوی روشنگر خودداری نورزیده است. بدین روی، او حجت را بر آن ها تمام نموده، راه هرگونه عذر و بهانه بعدی را به رویشان بسته است. خطابه ها، پیام ها و نامه های وی به سران جمل، معاویه و خوارج دلیل روشنی بر این مدعاست. به هر روی، مخالفان اصلاحات علوی را می توان سه دسته دانست:
▪ طلقاء (قاسطین): ابوسفیان و هوادارانش تا آخرین توان، در برابر نهضت اسلام و دعوت پیامبر اکرم(صلی الله علیه وآله) مقاومت نمودند و در واپسین لحظات فتح مکّه، برای نجات از هلاکت یا اسارت به اسلام گرویدند و تأمین خواستند و از پیامبر برای خود و بقایای جبهه کفر موجود در مکّه، درخواست گذشت نمودند. پیامبر(صلی الله علیه وآله)نیز بنابر ویژگی رأفت و رحمت الهی فرمودند: «انتم الطلقاء»; شما آزاد هستید. از آن پس، آن ها به حزب «طلقا» یعنی اسیران آزاد شده (نه اهل ایمان یا مجاهدان) شهرت یافتند.
دسته مزبور، که ایمان قلبی نداشتند، اسلام آوردن رابرای حفظ جان،دست یابی به قدرت و جا نماندن از کاروان مهاجر و انصار پذیرفتند و همواره درصدد برقراری پیوندها، امتیازات و احیای اندیشه های جاهلی بودند و به قبیله و منافع آن بیش از هر چیز دیگری ایمان داشتند.
ابوسفیان اموی، رهبر این حزب، چنان که گذشت، پس از واقعه سقیفه بنی ساعده سراغ علی(علیه السلام) را گرفت و برای غصب حق وی و افتادن خلافت به دست ابوبکر، اشک تمساح ریخت و با علی اظهار بیعت نمود. اما پس از آن که علی(علیه السلام) به خلافت رسید، معاویه پسر ابوسفیان با اتخاذ سیاست خون خواهی عثمان و مقابله با امیرالمؤمنین علی(علیه السلام) حزب «طلقا» را بازسازی نمود و با تمام وجود در برابر اصلاحات علوی به ستیز برخاست. سرانجام، این کار به جنگ صفین منجر گردید و با همه تبلیغات فرهنگی و دینی و مصارف سنگین مالی که حکومت اموی برای مشروعیت نظام و جبهه خود نموده بود، با شهادت عمار یاسر، که قاتل وی از سوی پیامبر(صلی الله علیه وآله)«دسته متجاوز و یاغی» توصیف شده بود، نقاب فریب و ریا از روی معاویه افتاد و بطلان اندیشه و جبهه اش بر همگان روشن گردید.( )
▪ حمقاء (ناکثین و مارقین): با آن که اصحاب جمل (ناکثین) و جبهه نهروان (مارقین) با دو رویکرد متفاوت نسبت به اصلاحات علوی به واگرایی و سپس براندازی تمایل نمودند، اما جان مایه اصلی مخالفت آن ها را افزون بر هوس خواهی مستقیم یا غیرمستقیم، چیزی جز سفاهت سیاسی و فقدان آینده نگری نمی توان دانست. به طور کلی، طلحه و زبیر، که خود از آمران، بلکه مباشران اصلی قتل عثمان از سویی و بیعت با امیرالمؤمنین از سوی دیگر بودند، پس از چندی، خون خواهی و انتقام عثمان را بهانه کرده، به اصطلاح تجدید نظر نموده و تغییر قیافه دادند; با حمل عایشه به سوی بصره، قصد خود را مبنی بر حرکت تجدیدنظر طلبانه، قیام مسلحانه و براندازی خشونت آمیز ابراز کردند. این در حالی بود که آنان نه توان براندازی علی(علیه السلام)را داشتند و نه در صورت سقوط حکومت علوی با وجود شخصی همچون معاویه نوبت به خلافت و امامتشان می رسید. آن ها، که با تمام وجود از عثمان بیزار بودند، ناخوداگاه راه را برای معاویه، که به مراتب اموی تر و غیرقابل تحمل تر از وی بود گشودند و مسلمانان را به جاهلیت مدرن رهنمون شدند.
جبهه نهروان نیز که پس از تحمیل حَکمیت بر حضرت علی(علیه السلام)، به تصور خود برای به کرسی نشاندن و اطاعت از یکی از آیات قرآن کریم «اِنْ الحکمُ اِلّا لِلّه» (انعام: ۶) در مقابل نظام علوی عَلَم مخالفت برافراشتند، زمینه را برای دفن کل اسلام و تفکیک همیشگی سیاست از دیانت، بلکه حاکمیت سیاست بر دیانت فراهم نمودند و این را چیزی جز سفاهت سیاسی و حماقت سردمداران جبهه نهروان و اصحاب جمل نمی توان دانست.
▪ سفهاء (منافقان): جریان نفاق یکی از جریان های بسیار خطرناک و پیچیده ای بود که هم زمان با هجرت پیامبر اکرم(صلی الله علیه وآله) و یارانش به مدینه شکل گرفت. در قرآن کریم از این جریان به عنوان خطری که همواره سلامت و وحدت جامعه اسلامی را تحت عناوین گوناگون از جمله اصلاح طلبی از زوایه ای و ارتباط آن با جریان کفر و مخالفان بی نقاب حکومت اسلامی از زاویه ای دیگر تهدید می کند سخن رفته است.
علی(علیه السلام) که با جریان گسترده و تجدید سازمان یافته نفاق مواجه بود، همواره خطرات و ویژگی ها و حتی گاهی عملکرد سران منافقان را ذکر می کرد و بدین گونه، انواع توطئه ها و نقشه های آنان را خنثی می نمود. وی طی نامه ای به محمد بن ابی بکر استاندار مصر از زبان پیامبر(صلی الله علیه وآله)به شناسایی و تشریح خطرات منافقان پرداخت و آن ها را از کفّار خطرناک تر و درخور مواظبت جدّی خواند. در جای دیگری پس از شناسایی مختصر آن ها، می فرماید: آن ها رنگ و شعار ثابت و روشنی ندارند و همواره مطابق شرایط روز، رنگ و شعار انتخاب می کنند، از هر وسیله بهره می جویند، ظاهری آراسته و باطنی آلوده دارند، پنهان کاری شان بیش از ظاهرنمایی آن هاست، در گفتار درمان و در عمل درد بی دوایند، آسایش و آرامش جامعه را برنتابیده همواره درصدد بدبین نمودن و به راه انداختن جنگ روان و اعصاب می باشند، شخصیت سازی و قهرمان پروری کاذب راه می اندازند و پرده برجستگان اجتماعی را دریده، ترور شخصیت می نمایند...»( )
حضرت درادامه،مهم ترینویژگی منافقان را شبهه انگیزی و آمیختن حق با باطل در شعارها و گفتارهایشان می داند و در پایان، منافقان را «حزب شیطان» می خواند.
چنان که اشاره شد، حضرت علی(علیه السلام)یکی از وظایف رهبران اجتماعی و حکومت اصلاحی را مبارزه بی امان با جریان نفاق و بیداری همیشگی در برابر نفوذ و توطئه های افراد منافق می داند، لحظه ای غفلت و سازش در این باره را مجاز نمی شمرد و وظیفه حکومت را اطلاع رسانی به موقع از ویژگی ها، توطئه ها و خطرات نفاق و بر حذر داشتن مردم و اقشار اجتماعی از افتادن در دام این حزب مرموز و غیرقابل سازش می بیند.
● آزادی و اصلاحات
مقوله آزادی، چه آزاد بودن به انجام امور و یا آزاد بودن از قیود و ثغور، از لحاظ ابعاد گوناگون آن، از سویی و پیوند آن با اسلام از سوی دیگر، در خور بحث گسترده است. حتی بررسی رابطه اصلاحات علوی با مقوله آزادی مجالی بیش از این می طلبد. در این جا، فقط به نکاتی چند درباره آزادی، به ویژه آزادی سیاسی و رابطه آن با اصلاحات علوی اشاره می شود:
۱) پرچمدار آزادی: به طور کلی، امام علی(علیه السلام) تمام عمر خود را در راه ستیز با موانع گوناگون آزادی و گسترش آزادی و آزادی خواهی سپری نمود. او در زمان حیات پیامبر اکرم(صلی الله علیه وآله)، بزرگ ترین علمدار و فرمانده جهاد بر ضد نظام برده داری، حاکمیت ارزش ها و تفکرات آزادی کش و اسارت بار قبیله ای، طبقاتی، منطقه ای و فرهنگی بود و پس از رحلت پیامبر(صلی الله علیه وآله) نیز با کار و سازندگی، هزینه آزادی بردگان و رفاه مستمندان ومستضعفان رافراهم می کرد.
۲) آزادی انتخاب: چنان که قبلاً اشاره شد، حکومت حضرت علی(علیه السلام)تنها حکومت از میان خلفای اسلامی بود که در کمال آزادی از سوی مردم و با اتفاق آراء اهل مدینه و نمایندگان برخی مناطق دیگر انتخاب گردید و در این انتخاب، به هیچ وجه توصیه خلیفه پیشین و یا زد و بندهای خط دهنده و تعیین کننده افکار عمومی وجود نداشت.
۳) آزادی انتقاد: آزادی انتقاد در هر جامعه برایند آزادی عقیده و به رسمیت شناختن وجود عقاید و اندیشه های گوناگون در آن است. تاریخ به روشنی گواهی می دهد که امیرمؤمنان(علیه السلام)نه تنها تفتیش عقاید را به هیچ روی اجازه نداد، بلکه در نامه خود به مالک اشتر، تفتیش عیوب مردم و خرده گیری به اعمال و اشتباهات آن ها را ردّ کرد و مالک را از به کارگرفتن چنین افرادی بر حذر داشته، فرمود: «باید آن ها که نسبت به رعیت عیب جوترند از تو دور باشند; زیرا مردم عیوبی دادند که والی در ستر و پوشاندن آن عیوب از همه سزاوارتر است. درصدد مباش که عیب پنهانی آن ها را به دست آوری، بلکه وظیفه تو آن است که آنچه برایت ظاهر گشته، اصلاح کنی.» امام علی(علیه السلام) پس از آن که بر اریکه قدرت تکیه زد، نه تنها آزادی انتقاد را در چارچوب «امر به معروف و نهی از منکر» و «نصح ائمة المسلمین» به رسمیت شناخت، بلکه آن را برای بهبود نظام دینی و جامعه لازم شمرده، به عنوان یک تکلیف مطرح کرد و از مردم خواست با انتقاد سازنده خود، حکومت را یاری دهند و در این باره، شیوه محافظه کاری یا بی تفاوتی در پیش نگیرند. چنان که گذشت، تأکید نمود: «... با من به سبک سازش کاری معاشرت نکنید. گمان مبرید که اگر بر حق سخنی به من گفته شود بر من سنگین می آید ... هر کسی شنیدن حق یا عرضه شدن عدالت بر او ناخوش و سنگین آید، عمل به حق و عدالت بر او سنگین تر است. پس، از سخن حق یا نظر عادلانه خودداری نکنید.»( )
ایشان در عمل نیز وجود عقاید متفاوت در جامعه و انتقادپذیری را به رسمیت شناخت و هرگز در برابر انتقادهای گوناگون، که برخی از آن ها با حسن نیت نیز همراه نبود، به زور و یا حتی خشونت گفتمانی متوسّل نگردید. سخنان و نامه های وی در پاسخ به بهانه جویی ها و اتهامات بی پایه طلحه و زبیر و موضع مستدل و منطقی او در برابر معاویه پیش از اقدام براندازانه آن ها، گواه این ادعاست.
مهم تر از همه، تعامل بزرگوارانه و تحمل مثال زدنی آن حضرت در برابر انتقادهای بی پایه و شعارهای مخالف و افراطی خوارج است. امام علی(علیه السلام)نه تنها به انتقادهای آن ها رویکرد مداراگرایانه و با تسامح داشت، بلکه شایعه سازی وسیع و دروغ افکنی های تلخ آن ها را مبنی بر کفر آن حضرت، سپس خبرسازی گسترده درباره توبه امام از قبول حکمیت را نادیده گرفت و حتی سهمیه آن ها را از بیت المال قطع نکرد. امام(علیه السلام)تنها به روشنگری به موقع و بیان قوی مواضع در برابر آن ها مبادرت ورزید. اما خوارج به تدریج، پا را از انتقاد و شایعه پراکنی فراتر گذاشته، به اهانت نسبت به امام در انظار عموم پرداختند; چنان که هنگام سخنرانی وی با شعار «لاحکم الا لله ولو کره المشرکون» و به دنبال آن «لاحکم الا لله ولو کره ابوالحسن» مزاحمت ایجاد کردند، اما حضرت تنها به این جمله اکتفا کرد «ابوالحسن کراهت ندارد که حکم از آنِ خدا باشد و من نیز حکم خدا را درباره شما انتظار می کشم.»
برج بن مسهر طائی نیز، که یکی از خوارج بود، از راه شعر و هنر به امام علی(علیه السلام) توهین می کرد، اما حضرت تنها به پاسخ کلامی در برابر وی بسنده می نمود.
خوارج به این نیز اکتفا نکردند. امام صادق(علیه السلام) می فرماید: ابن کواء یشکری، یکی از سران خوارج هنگام نماز علی(علیه السلام)وارد مسجد شد و به قرائت این آیه پرداخت: «وَلَقَد اُوحیَ الَیکَ و اِلی الَّذینَ مِنْ قَبلکَ لئنِ اَشرَکتَ لیَحبَطَنَّ عَمَلَک وَ لَتَکُونَنَّ مِن الخاسرین.» (زمر: ۶۵) و امام پس از آن که این عمل سه بار از سوی نام برده تکرار شد، در جوابش این آیه را تلاوت نمودند: «فَاصبِر اِنَّ وَعدَاللّه حقَّ وَلا یستخفنک الَّذینَ لایوقِنون.» (روم: ۶۰)
خوارج تا آن جا پیش رفتند که با بی شرمی، امام را تهدید به قتل نمودند: «به خدا قسم، اگر توبه نکنی و از حکمیّت برنگردی، تو را به قتل می رسانیم و با این کار، رضای خداوند را طلب می کنیم.»
تنها پس از آن که خوارج بر مدائن و سپس در حروراء جلسات سرّی متعدد تشکیل دادند و امنیت مردم را تهدید کردند و عبدالله بن حباب را با خانواده اش به گونه ای وحشیانه به قتل رساندند، امام اقدام به استفاده از زبان زور و شمشیر آبدار کرد; زیرا آنان نه قابل هدایت بودند و نه به امام اجازه نبرد با دشمن اصلی حکومت علوی ـ یعنی جبهه قاسطین ـ را می دادند و در واقع، به صورت ناخودآگاه ستون پنجم دشمن در خدمت اهداف آن قرار گرفته بودند. از این رو، امام(علیه السلام) با قاطعیت و سرعت، «چشم فتنه» را درآورد و از کشته های آن گروه خطرناک، پشته ها ساخته و آن ها را که با هیچ زبان و منطقی راست نمی آمدند، با شمشیرجهاد راست کرد.
بنابراین، ملاحظه می شود که خطوط قرمز آزادی انتقاد، اقدام براندازانه و قرار گرفتن در جهت منافع و خواست دشمن و تهدید امنیت است که به هیچ وجه، قابل تحمل و پذیرفتنی نمی باشد.
● نکته پایانی
قاطعیت امیرالمؤمنین(علیه السلام): یکی از محورهای اصلاحات امام علی(علیه السلام)قاطعیت وی در انجام امور، به ویژه اجرای احکام الهی و استیفای حقوق مردم بود. چنان که اشاره شد، در دوران خلافت عثمان، سازش کاری، تسامح و بی مبالاتی در اجرای احکام و دستورات الهی و توزیع ناعادلانه بیت المال پدید آمد و خلیفه سوم سرانجام، با همه وعده هایی که مبنی بر تنبیه یا حذف کارگزاران غیرخودی، خاطی ومجرم می دادیاقول مساعدرسیدگی به تخلفات و نارضایتی ها و تظلمات را بر زبان می آورد، اما در اثر عدم قاطعیت و نفوذ مشاوران و دست های پیدا و پنهان سیاسی، هیچ گونه اقدامی نکرد و مفاسد و نابسامانی ها همچنان رو به تزاید گذاشت.
پیامبر اکرم(صلی الله علیه وآله) درباره امام علی(علیه السلام) به مردم هشدار داده بود: «ایُها النّاس لا تشکُوا علیاً فَواللّهِ لاُخَیشِنُ فی ذاتِ اللّه عزوجل و فی سبیل اللّهِ.»( ) مردم هم به خوبی این موضوع را درک کرده بودند که امام علی(علیه السلام) درباره حق و عدالت، احکام اسلامی و حقوق مردم ذرّه ای سازش ندارد و با قاطعیت و صراحت عمل می کند. او نیز پس از خلافت، بدون کم ترین مصلحت جویی و تسامح ورزی به اصلاحات موردنظرپرداخت;جنگ های داخلی،ماجرای برخورد با عقیل بن ابی طالب ـ برادرش ـ درباره بیت المال، مراقبت از کارگزاران و مصادره ثروت های بادآورده در زمان عثمان بهترین گواه بر این موضوع است.
در کنار ویژگی های یاد شده، توجه به مشکلات و حوایج مردم، به ویژه مستضعفان و اقشار آسیب پذیر اصل دیگری بود که در سیره امام علی(علیه السلام) و اصلاحات آن حضرت مکانت برجسته و تعیین کننده داشت. او به حق مهربان ترین پدرمستمندان و فقراوگمنام ترین سرپرست و نان آور ایتام و بیچارگان بود.( )
۱۷ـ مرتضی مطهری، سیری در نهج البلاغه، چاپ دوم، قم، دارالتبلیغ اسلامی، ص ۱۲۶
۱۸ـ نهج البلاغه، خطبه ۲۰۶
۱۱ـ به نقل از: نظرات سیاسی در نهج البلاغه،ص ۲۲
۱۹ـ به نقل از:نظرات سیاسی در نهج البلاغه، ص ۳۶
۱ـ مرتضی مطهری، نهضت های اسلامی در صد ساله اخیر، ص ۶ ـ ۱۰ / محمدجواد صاحبی، اندیشه اصلاحی در نهضت های اسلامی، ص ۱۶ ـ ۲۰ / استاد مصباح یزدی، هفته نامه پرتو سخن، سال اول، ش. ۳۶، ص ۸
۱۲ـ نهج البلاغه، خطبه ۹۲
۱۳ـ به نقل از:نظرات سیاسی در نهج البلاغه، ص ۳۸
۱۴ـ۱۵ـ۱۶ـ نهج البلاغه، خ ۱۰۰/ خ ۸۴/نامه ۲۷
۱۰ـ محمدحسین مشایخ فریدنی، نظرات سیاسی در نهج البلاغه، چاپ دوم، تهران، بنیاد نهج البلاغه، تابستان ۱۳۷۸، ص ۱۰۰
۲۵ـ سیدجعفر شهیدی، پیشین، ص ۱۱۹
۲۱ـ به نقل از:نظرات سیاسی در نهج البلاغه، ص ۵۱
۲۶ـ نهج البلاغه، خطبه ۵
۲ـ نهج البلاغه (نسخه المعجم المفهرس)،خ ۱۳۱
۲۷ـ۲۸ـ۲۹ـ همان، خطبه ۱۰/ خطبه ۴۲/ نامه ۵۹
۲۰ـ نهج البلاغه، نامه ۴۵
۲۲ـ۲۳ـ۲۴ـ نهج البلاغه،خ ۹۲ / خ ۸ و۹/ نامه ۶
۳۲ـ سیری در نهج البلاغه، ص ۱۲۶
۳۰ـ سیدجعفر شهیدی، پیشین، ص ۱۱۴
۳۳ـ به نقل از:نظرات سیاسی درنهج البلاغه، ص ۳۸
۳۴ـ برای کسب اطلاعات بیش تر، ر. ک. به: نامه حضرت امیرالمؤمنین(علیه السلام) به مالک اشتر.
۳۱ـ محمدمهدی ری شهری، رمز تداوم انقلاب در نهج البلاغه، قم، انتشارات اسلامی، ص ۹۲
۳ـ ر. ک. به: خطبه «شقشقیه»
۴ الی ۷ـ نهج البلاغه، خطبه ۱۵ و ۱۶ / خطبه ۲۳۳ / حکمت ۴۶۱ / نامه ۴۵
۸ـ سید جعفر شهیدی، تاریخ تحلیلی اسلام، چاپ ششم، مرکز نشر دانشگاهی، ص ۱۱۸.
۹ـ نهج البلاغه، خطبه ۱۶
منبع : طوبی