شنبه, ۸ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 27 April, 2024
مجله ویستا

به


به آب نرسيده موزه بر مکش
رک: آب نديده موزه مکش
به آب و رنگ و خال و خط چه حاجت روى زيبا را٭
رک: حاجت مشاطه نيست روى دلارام را
٭ ز عشقِ ناتمام ما جمال يار مستغنى است ...........................(حافظ)
به آدم بى‌مايه که رو بدهى لائى و آستر هم مى‌خواهد!
رک: گدا را که رو بدهى ادعاى قوم و خويشى مى‌کند
به آدم تنبل فرمان بده هزار نصيحت پدرانه بشنو
اربابى به نوکر تنبل خود گفت: 'برو بيرون ببين هنوز باران مى‌بارد؟' نوکر گفت: 'قربان، اين گربه همين الآن از بيرون آمده است دستى به پشتش بکشيد اگر خيس باشد باران مى‌بارد و اگر خشک باشد باران بند آمده است' ساعتى بعد ارباب رو به نوکر خود نمود و گفت: 'برو چوب نيم‌ذرع را بياور مى‌خواهم چند طاقه پارچه ذرع کنم' نوکر گفت: 'ارباب، دُم اين گربه نيم‌ذرع است، شما مى‌توانيد به جاى چوب نيم‌ذرع از آن استفاده کنيد' دقايقى بعد ارباب به نوکر خود گفت: 'برو سنگ نيم‌منى را بياور مى‌خواهم برنج وزن کنم بدهم خاتون غذا بپزد، فردا مهمان داريم' نوکر گفت: 'آقا، من اين گربه را بارها وزن کرده‌ام، وزنش بى‌کم و زياد نيم من است!' ارباب که از دست نوکر خود سخت خشمگين شده بود گفت: 'تشنه هستم، برو قدرى آب بياور' . نوکر گفت: 'آقا، آن سه کار را که فرموديد من انجام دادم، اين يک کار را بى‌زحمت خودتان انجام بدهيد!'
نظير: به تنبل کارفرما هزار پند بشنو
به آزموده استادى مکن
نظير: مُشَعبد را نبايد بازى آموخت (نظامى)
رک: گنجشک امسالى مى‌خواهد به گنجشک پارسالى درس بدهد.
به آسانى نيابى نيک‌نامى
به آسيا چو شدى پاس‌دار نوبت را٭
نظير: آسيا به نوبت
٭ مگير از دهن خلق حرف را زنهار .....................(صائب تبريزى)
به آن نشانى که خودم آمدم ندادى نوکرم را فرستادم بده!
به آهو مى‌گويد بدو، به تازى مى‌گويد بگير٭
نظير: با گرگ دنبه مى‌خورد و با چوپان گريه مى‌کند
٭ تمثّل:
به آهو مى‌کنى غوغا که بگريز به تازى هى زنى اندر دويدن (ناصرخسرو)
به آهى مى‌توان افلاک را زير و زبر کرد (صائب)
نظير: پيکان آه بگذرد از کوه آهنين
به احسان توان کرد وحشى (سعدى)
رک: احسان همه خلق را نوازد
به اخلاق خوشَت؟ به مزد زيادت؟ يا به راه نزديکت؟
رک: با آن زبان خوشَت يا پول فراوانت يا راه نزديکت؟
بِهْ از راستى در جهان کار نيست (فردوسى)
رک: به گيتى بِهْ از راستى پيشه نيست
بِهْ از روى خوب است آواز خوش٭
٭ ........................ که اين حظِّ نفس است و آن قوت روح (سعدى)
به از روى نيکو خلق نيکوست
رک: به است از روى نيکو خلق نيکو
بِهْ از روى نيکو نام نيکو٭
رک: نام بلند بِهْ که بام بلند
٭ ..................... تو آن کن کَتْ بوَد فرجام نيکو (اسعد گرگانى)
بِهْ از نيکى نباشد هيچ کارى (شاکر هندى)
به اسب شاه گفته است يابو!
نظير:
به ديزى گفته است هرکاره
- سنگ به رودخانهٔ خدا انداخته است
- پشت مسجد شاه داد زده است: 'آى سيب‌زميني!'
بِهْ است از روى نيکو خُلق نيکو٭
نظير:
هرکه را خُلق خوش و روى نکوست مرده و زندهٔ من عاشق اوست (ايرج ميرزا)
- هر که را خُلقش نکو نيکش شمر خواه از نسل على خواه از نسل عمر (مولوى)
- اخلاق نيکو از بهشت آمده است
٭ مکن تندى که باشد از تو آهو ................(اسعد گرگانى)
به اسم بچّه، مادر مى‌خورد قند وکلوچه
نظير:
به نام ما، به کام شما به نام حسنى، به کام حسينى
- به نام عيسيٰ، به کام موسيٰ
- به نام نادر، به کام قادر
- معشوقه به نام من و کام دگران است چون غرّهٔ شوال که عيد رمضان است.
به اشتهاى مردم نان نمى‌توان خورد
نظير:
زندگانى به مراد همه کس نتوان کرد (صائب)
- هر چيز که خوشتر است آن خواهم کرد (خيّام)
به انجير خيسانده که آقا قهر به‌هم رسانده!
به دَرَک که قهر کرده است!
نظير: قهر کنى کلاغ‌ها سياه مى‌پوشند؟
به اندازهٔ دوکت پنبه بردار
رک: آدم بايد به اندازهٔ دوکش پنبه بردارد
بهانهٔ آدم بوگندو نان جو خوردن است (عامیانه).
نظير: بهانهٔ بچهٔ جا تر کن آب هندوانه است
بهانهٔ بچه جا تر کن آب هندوانه است
نظير: بهانهٔ آدم بوگندو نان جو خوردن است
به اين لباس به محشر نمود خواهى کرد؟
نظير: با همين پر و پاچين مى‌خواهى بروى چين و ماچين؟
به بارک‌الله شکم آدم سير نمى‌شود
رک: از بارک‌الله قباى کسى رنگين نمى‌شود.
به باطل مده جان شيرين به باد
نظير:
جان بر باد دادن کار عاقلان نيست (سَمَک عيار)
- جان است، بادنجان نيست
به بال ديگران پرواز نتوان کرد٭
نظير:
آدم بايد با بال خودش پرواز کند
- آدم بايد دست به زانوى خودش بگيرد
٭ تمثّل:
نيستم در سخن عيال کسى نپرم من به پرّ و بال کسى (نظامى)
پرواز من به بال و پر تُست زينهار مشکن مرا که مى‌شکنى بال خويش را (صائب)
به بال مور کى پرواز عنقا مى‌توان کرد (زاير همدانى)
به بدهکار که هيچ نگويند طلبکار مى‌شود
رک: بدهکار را که به حال خود گذاشتى طلبکار مى‌شود
به بند و دام نگيرند مرغ دانا را
رک: به دام و دانه نگيرند مرغ دانا را
به بوى کباب رفت ديد خر داغ مى‌کنند!
نظير: رفتم بالاخانه ببينم انگوره، ديدم زنبوره!
بوى وفا از گِلِ آدم مجوى
رک: سگ وفا دارد ندارد آدمى
به بوى هريسه٭ در تنور افتاد!
رک: از هول هليم در ديگ افتاد
٭ هريسه: نوعى طعام لذيذ که از گندم و گوشت مرغ فراهم سازند
به بوئى مست است
رک:از يک پياله مست است
بَه‌بَه از اين آرد و از اين بار، تَراپّ و تروپ پنج و فطير چار!
به بهلول گفتند: ريش تو بهتر است يا دُم سگ؟ گفت: اگر از پل جَستم ريش من وگرنه دُم سگ
نظير: هر که از پا بگذرد خندان بوَد
رک: خدا پاکمان کند خاکمان کند
به بى‌دردان بيان درددل درد دگر باشد (ابوالحسن فراهانى)
به بيد مى‌زند که چنار بفهمد
رک: در، به تو مى‌گويم، ديوار تو بشنو!
به بى‌ديده نتوان نمودن چراغ (نظامى)
نظير: چه بيند در آينه کور
به بيهوده‌‌گوئى مبر قدر خويش
نظير:
مگوى آن سخن کاندر آن سود نيست کز آن آتشت بهره جز دود نيست (فردوسى)
- به گفتار بى‌سود و ديوانگى نجويد جهانجوى مردانگى (فردوسى)


همچنین مشاهده کنید