جمعه, ۲۱ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 10 May, 2024
مجله ویستا


گفتگو با ژوله ترین امیر دنیا


گفتگو با ژوله ترین امیر دنیا
امیر به عنوان یکی از نویسندگان اصلی سریال نوروزی «مرد هزار چهره» است. به همین خاطر این بار روبه‌روی او نشستیم و با او گفت‌وگو کردیم. امیرمهدی ژوله این‌قدر نام شناخته شده‌ای است که احتیاجی به معرفی کردنش در این لید نیست. دوست خوب ما که امروز می‌شود از او به عنوان یک فیلمنامه‌نویس مدعی در عرصه طنز نام برد. پس توضیح بیشتری نمی‌دهم و بدون کش و قوس بی‌مورد یکراست می‌روم سراغ اصل مطلب.
▪ مهران مدیری چندوقت است که با یک تیم از نویسندگان ثابت کار می‌کند که تو هم جزو آن تیم هستی. می‌خواهم بدانم سوژه‌ها در این تیم چطوری انتخاب می‌شوند و بعد از آن برویم سراغ «مرد هزار چهره» و این‌که از کجا و چطور به آن رسیدید؟
ـ معمولاً این طوری است که ما اول سفارش کار را می‌گیریم. مثلاً می‌گویند قرار است گروه یک کار ۹۰ شبی بسازد یا یک ۱۰ قسمتی سی‌دی یا سریال عید باشد و... خب ما براساس همین می‌نشینیم و یک طرح تعریف می‌کنیم که کشش این ماجرا را داشته باشد. مثلاً برای «شب‌های برره» لازم بود که ما یک کار داشته باشیم که کشش ۹۰ قسمت را داشته باشد. یعنی فضا و شخصیت‌ها باید قابلیت این ۹۰ شب کار کردن را داشته باشد. یا مثلاً برای «مرد هزار چهره» باید یک قصه دنباله‌داری پیدا می‌کردیم که بشود آن را در ۱۳ قسمت جمع کرد و حالا به خاطر رقابت‌هایی که بین شبکه در عید و کارهای مناسبتی وجود دارد بتواند جذاب باشد و سوژه بکری داشته باشد. همه چیز بسته به نوع کاری دارد که قرارداد آن را داریم. این‌که مشخص شد، می‌نشینیم دور هم و هر کسی طرح و ایده‌ای دارد می‌گذارد وسط و درباره آنها صحبت می‌کنیم. معمولاً آن چیزی که اجرا می‌شود و معمولاً بهترین ایده‌ها و طرح‌ها مال پیمان است. بعد که طرح تأیید شد، می‌نشینیم روی آن فکر می‌کنیم و شخصیت‌ها و نوع پیش بردن قصه‌اش را پیدا می‌کنیم و بعدش سراغ گسترش کلی و متن معنایی می‌رویم.
▪ «مرد هزار چهره» هم پیشنهاد پیمان بود؟
ـ بله. چند تا طرح داشتیم که «مرد هزار چهره» طرح پیمان بود که براساس داستان «پخمه» شکل می‌گرفت. پیمان گفت: «من همیشه دوست داشتم روی این داستان کار بکنم، چون جای کار زیادی دارد.» این از همه طرح‌های ما در آن زمان جذاب‌تر، بود چون اولاً یک شخصیت ثابت داشت که بیننده دنبال آن می‌رفت و می‌توانست از مهران مدیری بازی بیشتری را ببیند و خب ما می‌دانستیم که این خودش می‌تواند یکی از رمزهای پیروزی کار باشد. در وهله دوم چون داستان در موقعیت‌های متفاوتی قرار می‌گرفت می‌شد از بازیگرهای متنوعی در کار استفاده کرد. نکته سومش هم این بود که کمدی جابه‌جایی داشت، به جای یکی چندتا.
یعنی یک بار یک کارمندی که جای دکتر او را می‌بینیم، یک بار کارمندی که او را به جای مأمور انتظامی اشتباه می‌گیرند، یک کارمند که جای یک شاعر او را اشتباه می‌گیرند و... چندجور کمدی موقعیت که در واقع قابلیت تبدیل شدن به سه یا چهار تا مارمولک را داشت. بعد ما نشستیم موقعیت‌ها را براساس جذابیتشان تعریف کردیم.
یعنی برای بیننده این مسعود شصت‌چی ناتوان و خیلی شریف و خیلی دست‌وپا چلفتی اگر در موقعیت‌هایی قرار بگیرد، کنتراستش کمدی بیشتری ایجاد می‌کند. فکر می‌کنم ما شش تا موقعیت برای اولین بار برای این شخصیت در نظر گرفتیم، اما چون این چهار موقعیتی که در نهایت دیدیم جای کار بیشتری نسبت به بقیه داشت، به همین خاطر کارمان را روی همین‌ها متمرکز کردیم. یعنی موقعیت پزشکان، نیروی انتظامی، شعرا و آدم‌ربایی.
اول قرار بود موقعیت آخر آدم‌ربایی باشد. یکی بیاید به مسعود پولی بدهد که زن او را بدزد و بعد او برود به زن این خبر را بدهد و درگیر ماجرای خانوادگی آنها بشود و بفهمد که اینها قرار است در حقیقت پدرزن خانواده را سرکیسه کنند و... برای همین اپیزود هم با امین حیایی صحبت شد و آن طور که شنیدم قرارداد هم بستند.
منتها به خاطر مشغله کار امین حیایی و این‌که قرار بود «دایره زنگی» در عید اکران شود و نمی‌خواستند خیلی بازیگرها با آن مشترک باشد، امین حیایی خیلی عذرخواهی کرد و نیامد. بعدش دیدیم این موقعیت شاید در لحظه جذاب باشد اما کشش این را ‌که دو یا سه قسمت برود ندارد و رفتیم سراغ این موضوع جدید. چیزی که ما در نظر گرفته بودیم این بود که مسعود شصت‌چی در هر کدام از این موقعیت‌ها وارد یک جامعه‌ای شود. به خاطر این‌که کشش دو یا سه قسمت ارائه شدن را داشته باشد. نکته مهم دیگر اتصال درست همه این ماجراها با هم بود. چون در داستان «پخمه» خیلی بی‌منطق شخصیت اول اشتباه گرفته می‌شد، اما ذات کار تلویزیونی در این نوع یک کار زنجیره‌ای و به هم پیوسته منطقی بود که باید خیلی به آن توجه می‌کردیم.
▪ تو در این کار خیلی کوتاه بازیگری را هم تجربه کردی. درباره این تجربه جدید هم بگو.
ـ کار من یک نقش کوچک بود. می‌خواستیم نشان دهیم که این خانواده که ما تعریف کرده‌ایم، خیلی به تیتر و عنوان پزشکی اهمیت می‌دهند و جوک‌هایشان درباره مسائل پزشکی است و برای مهندس‌ها جوک می‌سازند و... گفتیم بگذار آدمی را هم که اینها طرد می‌کنند این طوری باشد.
پسرعمه‌ای که هیچ‌کس او را دوست نداشت که مسعود شصت‌چی در جایی می‌پرسید چرا طردش کرده‌اند مگر معتاد است یا بچه ناتنی یا دکتر نشده که جواب می‌گرفت که نه اتفاقاً هیچ‌کدام از اینها نیست و دکتر هم هست و تخصص هم دارد، منتها این تخصص قلب و عروق می‌خواند وسطش مغزش نکشید رفت کلیه و مجاری ادرار خواند و... که البته این کلیه و مجاری ادرارش در پخش درآمده بود و کاملاً یک نقش عقیم شد. بازی خیلی کوتاهی بود، اما باید در آن خیلی مفلوک بودن این شخص به چشم می‌خورد که ما هم گفتیم بگذار کمی هم ما بازی کنیم.
▪ حالا از این فضا خوشت آمد؟
ـ نه. بازیگری خیلی شغل خوبی است. یک بار با سروش صحت حرف می‌زدیم، گفتم چقدر نویسنده‌ها آدم‌های مفلوکی هستند. باید خر همه باشند؛ خر کارگردان، خر بازیگر، خر تهیه‌کننده و... آخرش هم همه انتقادها و اعتراض‌ها مال آنهاست. سروش جواب داد بازیگری بهترین کار است. صبح به صبح ماشین می‌آید دنبالت و می‌آیی بازی‌ات را می‌کنی و بعدش هم پولت را می‌گیری و می‌روی و کسی هم به تو کاری ندارد.
▪ درباره «مرد هزار چهره» این روزها حرف‌های زیادی می‌شنویم. کمی هم در این باره صحبت کنیم. مثلاً شنیده‌ام کار ۱۵ قسمت بوده و به خاطر حذفیات شده ۱۳ قسمت. از این شروع کنیم.
ـ آن طور که ما برنامه‌ریزی کرده بودیم دو قسمت ابتدایی داشتیم، سه قسمت پزشکان، سه قسمت نیروی انتظامی، دو قسمت شاعرها، سه تا مافیا، تا اینجا شد ۱۳ قسمت. قرار بود در قسمت ۱۴ ماجرا جمع شود و پایان‌بندی را داشته باشیم و قسمت پانزدهم هم که مال پشت صحنه بود. این قرار اولیه بود و ما هم طبق همین برنامه ضبط داشتیم. موقعیت شاعرها آخرین موقعیتی بود که ضبط کردیم. ما خیلی ضیق‌‌وقت داشتیم و نمی‌شد به لوکیشن‌های متعدد برویم.
به همین خاطر اگر توجه هم کرده باشید از نظر اجرا ضعیف‌تر از باقی موقعیت‌ها بود. همه‌اش در موقعیت‌های داخلی گرفته شد و بعدش هم خوردیم به عید. به همین خاطر این موقعیت که قرار بود دو قسمت باشد تبدیل شد به یک قسمت و ۱۰ ‌دقیقه و به همین‌خاطر یک مقدار از مافیا هم قاطی قسمت دوم آن شد. به همین خاطر از ته ماجرا کم آورد و شد ۱۳ قسمت.
▪ پس چیز خاصی برای حذف نبوده؟ راستی چرا اسم محمد‌رضا حسینیان بود اما چیزی از او ندیدیم یا چرا توی تیزرها ما یک بازی از رضا رشیدپور دیدیم که هیچ‌وقت پخش نشد؟
ـ آن هم یک ماجرای جالب داشت که کلی تعبیر و تفسیر غلط دوروبرش بود. تا آنجایی که من می‌دانم در قسمت مافیا یک سکانس داشتیم برای شوخی با فیلم «پدرخوانده» که در آن رضا رشیدپور می‌آمد و زیرآب حسینیان را پیش آن پدرخوانده مافیا می‌زد و او می‌گفت که من حسابش را می‌رسم و تصویر کات می‌شد به این‌که کله مرغ انداخته‌اند توی رختخواب حسینیان و ارجاعی بود به آن صحنه انداختن کله اسب داخل فیلم پدرخوانده و قرار بود در سکانس آخر ما علی پروین را داشته باشیم که می‌آید مسعود شصت‌چی را با مربی خارجی اشتباه می‌گیرد و با خودش می‌برد منتها هماهنگی‌ها با علی‌ پروین به نتیجه نرسید و او رفته بود شمال و چون این قسمت قرار بود در عید ضبط شود. به همین خاطر قرار شد رشیدپور را در آن سکانس استفاده کنیم و مجبور شدیم شوخی آن دو نفر را حذف کنیم.
▪ الان با یک‌سری حاشیه هم درباره این کار روبه‌روییم. یعنی عده‌ای آمده‌اند به شما انگ زده‌اند که اینها می‌خواسته‌اند جامعه روشنفکری را به سخره بگیرند و... می‌خواهم بدانم به نظر تو حد طنز ما کجاست؟ با توجه به این قبیل اتفاق‌ها چرا نباید ما مثلاً با یک صنف یا گروه شوخی کنیم؟ مگر شما می‌خواسته‌اید به کس خاصی توهین کنید که صدای بعضی‌ها درآمده؟ و...
ـ بگذار من اینجا یک بحث کلی داشته باشم. تو در طنز یا باید در خلأ کار بنویسی که مثلاً یک آقایی به نام هیچ‌کس در یک ناکجاآبادی در یک روزی برایش یک اتفاق افتاد و... یا این‌که می‌خواهی کار واقع‌گرایانه بنویسی. آن وقت شخصیت‌های تو باید اسم و شغل داشته باشند.
آدم‌هایت باید موقعیت زمانی و مکانی داشته باشند. این نقدناپذیری و این شوخی‌ناپذیری که در جامعه ما هست خیلی بد است. ما در موقعیت‌های جدی هم این اعتراض‌ها را داریم. مثلاً برای «شوکران» پرستارها اعتراض می‌کنند و نمونه‌هایی از این دست. این خیلی تلخ است. کنار این تعبیرها و سوءبرداشت‌های شخصی را هم اضافه کن.
یک کار طنز را باید دید و نباید در آن فقط به فکر مصداق پیدا کردن و این جور حرف‌ها باشیم. این خیلی بد است که تا ما در مورد هر کس یا گروهی کاری درست می‌کنیم، صدای آنها بلند می‌شود که ای‌وای همه چیز از بین رفت. من می‌خواهم اینجا از جامعه پزشکان و نیروی انتظامی تشکر کنم که هیچ‌گونه گلایه و انتقاد رسمی و غیررسمی نداشته‌اند.
این یک حرف کلی است که چطور باید با طنز و شوخی برخورد کرد. این می‌شود که می‌گویم دست ما واقعاً بسته است. تو اینجا باید یا یک کار عقیم مثلاً آپارتمانی کنی که درباره ازدواج کردن و جوان‌ها و این‌طور چیزهاست که بعد صدای همه درمی‌آید که آی اینها فقط همین را بلد هستند یا می‌آیی وارد اجتماع شوی باز صدای همه درمی‌آید. موقعیت نیروی انتظامی یک موقعیت حساس بود، به همین خاطر ما کلی هماهنگی کردیم که چطور باید وارد این موقعیت شد بدون این‌که حساسیتی ایجاد کنیم. ما این مسیر را رفتیم که مسعود شصت‌چی در این موقعیت کارهای بد می‌کند و رفتارهای غلط و ناهنجار دارد. در همانجا می‌بینیم که خود نیروی انتظامی و افراد هیچ‌کدام از رفتارهای او را تأیید نمی‌کنند و همان رفتارهای غلط مسعود باعث می‌شود که لو برود.
به همین خاطر است که می‌گویم ما کنایه‌ای به کسی نداشتیم. متن‌ها رفت نیروی انتظامی خوانده شد و اصلاً ما در کار مشاور انتظامی داشتیم و در نهایت آنها کار را تأیید کردند و تشکر کردند و مشکلی هم پیش نیامد. در مورد موقعیت شعرا ما فکر می‌کردیم کمترین حساسیت را داشته باشیم. فکر می‌کردیم جامعه روشنفکر ما خیلی بیشتر از گروه‌های دیگر به ماهیت طنز و کمدی واقف هستند و کمتر دچار سوءتفاهم می‌شوند.
همین‌جا می‌خواهم بگویم که من واقعاً‌ ندیدم که نه یک نفر از شعرا نه یک نفر از نویسندگان، نه یک نفر از این حلقه‌های ادبی و روشنفکری و نه حتی یک نفر از اساتید یوگا و مدیتیشن کوچک‌ترین اعتراضی به ما بکند. منتها دوست خوب ما توکا نیستانی که کاریکاتوریست خوبی است، دچار یک سوءتفاهم شد در مورد تطبیق کاراکترهای این بخش با مابه‌ازاهای بیرونی.
یعنی گفت این الان فلانی است و آن یکی دیگری است و... و بر اساس همین سوءتفاهم شروع کرد به قضاوت کردن و در وب‌لاگش نوشت و بعضی‌ها هم دنبال این ماجرا را گرفتند. اکثریت هم با این نظر مخالف بودند. حتی در کامنت‌های وب‌لاگ خود او.
دوست دارم در مورد بعضی از این برداشت‌ها توضیح بدهم. مثلاً مسعود وقتی وارد بزرگداشت آن شاعر شد، ما عکس یکی از عوامل پشت صحنه را گذاشتیم و در آنجا شوخی کردیم با اسم مستعار گذاشتن شعرا و مثلاً اسم آن استاد را براساس پلاک ماشین گذاشتیم تهران-م بعد برداشت کرده‌اند این م-تهرانی بوده و ما خواستیم به م.آزاد توهین کنیم.
یا اسم حلقه ادبی و هنری را چون خانه پیمان در خیابان دروس بود گذاشتیم حلقه دروس و گفتند چون فقط خانم لیلی گلستان در دروس زندگی می‌کند ما خواسته‌ایم با ایشان شوخی کنیم و از این دست سوءتفاهم‌ها. یا مثلاً به گریم سعید پیردوست گیر دادند. اولاً من که مسئول گریم بازیگرها نیستم. چرا اصلاً باید یک نفر را ما شبیه شاعری درست کنیم که شاید سه هزار نفر هم او را به چهره نشناسند. این خیلی برخورد دردناکی است، به خصوص وقتی از طرف کسی مثل توکا مطرح می‌شود، چون برادر او اصلاً قربانی همین سوءتفاهم‌ها شد. هدف از این اپیزود نشان دادن جامعه‌ای بود که فقط ادای روشنفکری را درمی‌آورد. کسانی که فقط مدعی هستند. باور کنید که این قسمت اصلاً مابه‌ازای بیرونی نداشته و ندارد.
▪ خیلی‌ها عقیده دارند «مرد هزار چهره» برای مخاطب خاصی ساخته شده، بعضی دیگر علیه‌اش حرف می‌زنند و ... درباره بازخوردهای بیرونی کار هم بگو.
ـ مسافرت بودم که به من زنگ زدند که کار توی وب‌لاگ‌ها و سایت‌ها خیلی سر و صدا کرده و هرکسی درباره تعبیر و تفسیر خودش می‌گفت. به محراب زنگ زدم که برو جست‌وجو بکن ببین چه خبر است. بعد از اولین صحبت‌ها محراب گفت خیلی جالب است که هیچ‌ کس درباره این‌که کمدی کار در چه سطحی است و چه نقاط قوت و ضعفی دارد، درباره کارگردانی یا حضور بازیگران جدید هیچ صحبتی نکرده. همه دنبال تفسیرهای خودشان هستند و به دنبال این‌که اینجا چه منظوری داشته و آنجا چه خبر است. در حالی‌که این کار اصلاً کار استعاری نبود که بخواهد ما در آن از المان‌هایی استفاده کنیم که به مصادیق بیرونی ارجاع داشته باشد. در هیچ کدام از موقعیت‌های ما این‌طور نبود. ما جوامعی را تعریف کرده بودیم که قهرمانان را بین آنها می‌بردیم و در این بین یک‌ سری نقد‌های اجتماعی و روان‌شناختی داشتیم. نقد مردم و خودمان. این‌که آینه‌ای جلوی خودمان بگذاریم و بگوییم این رفتارها غلط است.
▪ الان که کار را دیده‌اید، ‌به چند درصد آن چیزی که در جلسه‌ها می‌خواستید رسیده‌اید؟
ـ موقع پخش کار من هیچ ذهنیتی نداشتم. آقای مدیری همیشه اعتقاد داشت که این‌ بهترین کار زندگی من است و خیلی کار خوبی شده. ما هم با توجه به چیزهایی که می‌دیدیم کار را خیلی دوست داشتیم. در مجموع هم فکر می‌کنم کار خوبی داشته‌ایم که عموم مخاطبان هم از آن رضایت داشته‌اند. منتها نظرات مختلف است. یکی این اپیزود را دوست دارد و یکی هم اپیزود دیگری را. فکر می‌کنم ما توانستیم با فاصله از دیگر سریال‌های عید موفق شویم. ما می‌خواستیم مردم راضی باشند که شدند. خدا را شکر کار با کمترین جرح و تعدیل روی آنتن رفت و نتیجه‌اش یک چیز آبرومند قابل دفاع شد.
▪ درباره مهران مدیری هم حرف بزنیم. درمورد خودش، فضای کار کردن با او و ...
ـ من مدیری را همیشه خیلی دوست داشتم. یعنی همین الان بعد از چند سال کار کردن با او هنوز هم شیفته‌وار به مهران مدیری و بازی‌هایش نگاه می‌کنم. خودش را خیلی دوست دارم و به شخصه برایش احترام خاصی قائلم. ما با کارگردان‌های دیگر هم کار کمدی و طنز کرده‌ایم، اما اصلاً کار در نیامده به شکل‌ کارهایی که با مهران مدیری کرده‌ایم.
در کار مهران مدیری حضور پررنگی دارد و به همین خاطر بیننده اول می‌نشیند که مهران مدیری را ببیند و این‌‌طوری می‌‌شود که اسم مهران مدیری خودش می‌شود ۸۰ درصد بیننده و این خیلی به ما کمک می‌کند که با تکیه بر متن‌ها بتوانیم یک کار آبرومند به بیننده ارائه دهیم. برای من کارکردن با او تجربه خیلی خوبی بوده. همان‌ موقع که با مهدی مظلومی کار می‌کردیم نمی‌‌‌توانستیم حرف همدیگر را بفهمیم. پیمان قاسم‌خانی به من می‌گفت که تو ساخته شدی برای کار با مهران مدیری. چون کارش شوخی محور است و خیلی شوخی را خوب می‌فهمد و در می‌آورد. هنوز مهران مدیری بازیگر محبوب من است.
▪ امیرمهدی ژوله همچنان می‌خواهد کار طنز کند یا به کار جدی هم فکر می‌کند؟
ـ نه، من ترجیح می‌دهم کار طنز بکنم. موقعی‌که بین مطبوعات معلق بودم و در روزنامه مطلب جدی می‌نوشتم و در چلچراغ کار طنز می‌کردم، یک بار پژمان راهبر به من گفت تو بالاخره تلکیفت را روشن کن. می‌‌خواهی کار مطبوعاتی کنی یا بروی سراغ تلویزیون یا کار طنز کنی یا کار جدی. من احساس کردم باید تفکیکی در کارهایم انجام دهم. برای همین هم رفتم سراغ طنز به معنای واقعی‌اش. یعنی در مطبوعات طنز بنویسم و در تلویزیون طنز بنویسم و اگر شد فیلمنامه طنز هم بنویسم که دوست دارم امسال این کار را بکنم. این آن کاری است که فکر می‌کنم بلدم و خیلی‌ها بلد نیستند.
▪ مطبوعات چی؟ نمی‌خواهی کارت را ادامه بدهی؟
ـ نمی‌دانم. نمی‌خواهم مطبوعات را ول کنم. اگر فرصتی بشود، ایده خوبی وجود داشته باشد، اگر فضا باشد و ... حتماً این کار را می‌کنم. نمی‌خواهم زیاد کارهایم را تفکیک کنم که تلویزیون بله مطبوعات نه. دلتنگ مطبوعات می‌شوم. تو توی تلویزیون هر چه که می‌نویسی دست آخر به نام تو ثبت نمی‌شود و اساساً در سینما و تلویزیون کار را با نام کارگردان می‌شناسند نه نویسنده.
اما در مطبوعات تو هر چه که بنویسی با اسم خودت کار می‌شود و همه اثر تو را می‌خوانند و دیگر نور و صدا و دوربین و گریم و هیچ کدام از اینها در آن تأثیری ندارند. تلویزیون رسانه یکسره است و اگر تو کارت ۳۰ میلیون مخاطب هم داشته باشد تو هیچ کدام از بازخوردها را به‌طور مستقیم دریافت نمی‌کنی. اما در مطبوعات تو اگر حتی کمترین تیتراژ را هم داشته باشی چند نفری به تو نامه و میل می‌دهند و خود‌شیفتگی‌ات بیشتر ارضا می‌‌شود. به همین خاطر من دلتنگ مطبوعات می‌شوم.
نویسنده : سهیل سلیمانی
منبع : چلچراغ