چهارشنبه, ۲۶ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 15 May, 2024
مجله ویستا

آنها که روشنفکر نیستند


آنها که روشنفکر نیستند
سخن از روشنفکر است؛ انسان ذوق‌ورز، اندیشمند و خلا‌قی که اگر به فردیت خود پایبند باشد و ویژگی اصیل خویش (استقلا‌ل) را در برابر وسوسه‌های قدرت و ثروت و شهرت حفظ کند، مصلحانه به تغییر جامعه و بهبود اوضاع می‌پردازد. او بسان هر مصلحی برهم‌زننده وضع موجود و نظم مورد خواسته قدرتمداران، محافظه‌کاران و کهنه‌گرایان است.
او به حکم استقلا‌ل و خلا‌قیتش خواه ناخواه کلیشه‌ها را درهم می‌پیچد و عادات مرسوم و به ظاهر لا‌یتغیر را به چالش می‌کشد. روشنفکر از این رو وصله‌ای ناجور شمرده می‌شود. او به واسطه فردیت و دریافت‌های شخصی‌اش در مورد مسائل اطراف اغلب فردی تبعیدی و بی‌سرزمین است. چنین فردی را نمی‌توان در کسوت مشاور و مباشر فلا‌ن دستگاه یا سازمان دولتی دید که اگر باشد ابزار دست غیر است و خود و تفکر و استقلا‌لش را نیز وانهاده. او همرنگ جماعت، گروه یا دسته‌ای نمی‌شود اگرچه شاید فکر و نظرش همخوان با یکی از آنها باشد.
ادوارد سعید می‌گوید از آنجا که روشنفکر طالب تغییر در وضع حاضر است غالبا از نظر محافظه‌کاران، ناسازگار و وصله ناجور (یا همان استخوان در گلو) تعبیر می‌شود. شاید اینطور بتوان گفت روشنفکر در عرصه خصوصی خود نیز از روزمرگی و جریان پیش پا افتاده زندگی به دور است و چندان مشابه مناسبات معمول نمی‌زید. ادوارد سعید در تعاریف خود با تاکید بر عناصر روشنفکری شامل فعالیت، عمل، شکاکیت، عقلا‌نیت و داوری به پایبندی الزام‌آور او به آزادی و عدالت اشاره می‌کند و همین مساله را عاملی برای رودررویی گاه به گاه در مقابل اصحاب قدرت برمی‌شمارد. بنابراین توجه و دغدغه خاطر او نسبت به حقیقت، کمالیت و عدالت موجب می‌شود هیچ گاه خویش را ملزم به اطاعت از دولت‌ها و پیروی از اندیشه‌های مستمر و فراگیر موجود در اجتماع نداند. روشنفکر بی‌هیچ ملا‌حظه‌کاری و مصلحت‌بینی در تلا‌ش برای کشف و انعکاس حقیقت و برقراری عدالت است و از این رو این احتمال هم می‌رود که شاید چندان محبوب جامعه نباشد.
در هر حال همه باید بدانند که کسی نمی‌تواند از روشنفکر توقع وفاداری و فرمانبرداری داشته باشد چرا که این قشر اقلیتی روحانی و مستقل به حساب می‌آید که همرنگی با جماعت و همسویی با هنجارهای حاکم را بر خود واجب نمی‌داند. البته روشنفکر همنوا (همدرد) با جامعه خویش است و همواره بر رنج‌ها، مصائب و پیشامدهای آن شهادت می‌دهد. او نه‌تنها ناچار است رنج و تحقیر جامعه‌اش را تحمل کند بلکه باید درباره آن اظهارنظر کرده و بر آن گواهی دهد. البته این تمام وظیفه روشنفکر نیست. او باید در قالب‌هایی که دست توانمندی در آنها دارد (شعر، رمان، مقاله، سینما و...) درد ملت خود را ثبت، بازنمایی و معرفی کند. تصدیق، تایید و شهادت دادن بر اینکه ملتی مورد ستم واقع شده برای روشنفکر کافی نیست چون ممکن است آن تجربه تلخ و غیرانسانی را با بی‌عملی و صدای پایین خویش به جوامع دیگر انتقال نداده و باعث تکرار آن شود، در حالی که ثبت شکوهمندانه آن همواره زنگ خطر و هشدار را برای ملل جهان به صدا درخواهد آورد. از دید ادوارد سعید بهتر آن است که روشنفکر بحران‌ها، شکاف‌ها و تجربیات سخت و دردآور جامعه خود را به شکلی هنری و ماندگار برای ملت‌های دیگر و نسل‌های آینده ثبت و ضبط کند. ‌
سعید روشنفکران را به دو دسته تقسیم می‌کند؛ آنهایی که با جامعه همسازند و بدان وابسته‌اند (سازگارند) و آنانی که با جامعه سر سازگاری ندارند و اگرچه در جغرافیای سرزمین خویش زندگی می‌کنند اما غیرخودی، غریبه، بیگانه و تبعیدی جلوه می‌کنند. او که برای پیوستن به امواج موجود و تبعیت از ارزش‌ها و عرف حاکم، ارزشی قائل نیست و تنها آزادی و عدالت و حقیقت را پاس می‌دارد، از دورویی و تظاهر به همگامی با حاکمیت و اجتماع گریزان است و هر آنچه را یافته‌های عقلی و آرمان‌های متعالی‌اش بازگوید سرمشق قرار می‌دهد. این راه جز به غربت و تبعید راه ندارد. حاصل آن نیز جز بی‌قراری، نابسامانی و مختل شدن آرامش فردی او نخواهد بود. شاید این دسته را بتوان روشنفکر پرخاشگر نیز نامید مثل جاناتان سویفت که پس از برکناری حزب محافظه‌کار انگلیس از قدرت در سال ۱۷۱۴ هرگز نتوانست با افول اعتبار خود در کشور کنار بیاید، بنابراین بقیه عمر را مانند یک تبعیدی زندگی کرد. درواقع این تبعیدگاه از حالت درونی و معنایی (انزوای فردی ناشی از غیرخودی شدن در جامعه) صورتی عینی (مهاجرت و جلا‌ی وطن) به خود میگیرد و روشنفکر را از زادگاه و جغرافیای زیستیاش برمیکند. با این حال روشنفکر ناسازگار و مستقل که خواهان تحول و دگردیسی وضعیت موجود است، حتی در خانه خود نیز احساس بیگانگی می‌کند؛ پس برای آدمی که زیستی بینابین و معلق دارد و بی‌وطن می‌نماید، نوشتن محلی می‌شود برای زیستن. او با نوشتن زنده است و به قول ژان ژنه از زمان انتشار اولین نوشته‌اش در جامعه، نامه تبعید خود را امضا کرده و وارد سیاست و میدان روشنفکری شده است. بنابراین اگر کسی از عواقب روشنفکری و جدایی‌ها و تهدیدها و تکفیرهای آتی‌اش واهمه دارد، از همان آغاز باید <ننویسد> اما وقتی نوشت و پذیرفت که در این راه تنها به هویت و فردیت خود متعهد باشد، دیگر جز نوشتن محلی برای زیست او نخواهد بود.
همانگونه که گفته شد روشنفکر از عادت‌ها و عرف‌ها و نظم موجود تبعیت نمی‌کند و غالبا <نه> گویان و ناسازگار در پی ابداع و آزمون و تجربه است و باز این همان ویژگی است که او را در برابر اهالی قدرت قرار می‌دهد. اما آیا روشنفکر مستقل و آزاد به این معنی که کاملا‌ ناوابسته به سازمان، نهاد و حزب خاصی باشد وجود دارد؟ آیا او می‌تواند حقوق‌بگیر و در نتیجه تابع یک دانشگاه، موسسه انتشاراتی، رسانه جمعی، حزب سیاسی و... نباشد؟
آیا منبع درآمد او به معنی وابستگی فکری و سلب آزادی اوست؟ آیا آنچه از روشنفکر می‌شنویم یا می‌خوانیم، دیدگاه دولت، حزب، رسانه یا گروهی خاص است؟ آیا هنوز روشنفکرانی بیگانه با دسته‌ها و احزاب، گوشه‌گیر و مستقل و ناسازگار با جماعت وجود دارند که به فردیت و دریافت شخصی خود قائل باشند و صدایی مستقل به حساب بیایند؟ ادوارد سعید طرح چنین پرسش‌هایی را ناشی از بدبینی می‌داند و معتقد است که صرف فعالیت حرفه‌ای روشنفکر و کسب معاش او از دانشگاه یا روزنامه و... به معنی پشت پا زدن به تعهدات و اندیشه‌ها نیست. البته نگرانی او از ماندن روشنفکران در وضعیت <تخصصی> است. سعید که روشنفکران را به دو گروه عام و خاص هم تقسیم می‌کند افرادی مثل سارتر را روشنفکران عام می‌داند اما می‌گوید کسانی هم هستند که تنها در یک رشته و تخصص علمی خاص فعالیت فکری و تحقیقی می‌کنند. ترس سعید از این است که روشنفکران در مرحله تخصصی بودن (خاص اندیشی) باقی بمانند و نقش عمومی خویش را که دربردارنده دغدغه‌های جهانی آنهاست (عدالت و آزادی) به فراموشی بسپارند و یا مهلتی برای آن نیابند. او بر این باور است که روشنفکر علا‌وه بر اینکه باید از مرتبه خاص به عام بودن صعود کند باید از محلی بودن و مرزهای ملی و قومی خود نیز به وادی جهانشمولی عزیمت کند؛ جایی که شاید تنها به لحاظ زبان - و نه اندیشه - با دیگران تفاوت داشته باشد. پایبندی به یک دانش تخصصی با ابداع، خلا‌قیت، آزادی و اراده روشنفکر منافات دارد، چراکه او را به حوزه نسبتا محدودی از دانش معطوف می‌کند و از سایر مشاهدات و تجربیات در عرصه‌های دیگر بازمی‌دارد. به‌عنوان مثال روشنفکر نباید از لحاظ حرفه‌ای خدمتگزار و مزدبگیر دولت شود زیرا این موقعیت زایل‌کننده استقلا‌ل، روح و خوی انتقادگر و نقش مصلحانه اوست و تنها در این صورت است که او قادر خواهد بود از ساختار مطیع‌پرور قدرت رهایی یابد. سعید تا جایی پیش می‌رود که درباره روشنفکران کشورهای اسلا‌می مساله احیای اجتهاد را یک وظیفه اصلی برمی‌شمارد. مقصود سعید از احیای اجتهاد توسط روشنفکران مسلمان آغاز کوشش‌های شخصی و استنباط‌های دینی است که می‌تواند به کنار زدن و به حاشیه راندن آن دسته از علمای قدرت‌طلب و عوام‌فریب و تفاسیر جزم‌اندیشانه اجتماعی و سیاسی منجر شود.
حال چنانچه بپذیریم که روشنفکر باید از دایره حمایت مستقیم قدرت (اعم از دولت، حزب و دسته) خارج باشد آیا منطقی است که با محدود شدن در یک رسانه یا شبکه تلویزیونی، خود و دیدگاه‌هایش را محدود سازد؟ آیا می‌تواند مشاور دولت یا بخشی از دولت شود در حالی که نمی‌داند امروز یا فردا چه استفاده‌ای از اندیشه‌هایش خواهد شد؟ سعید می‌گوید: <روشنفکر شمایلی تندیس‌وار نیست. او مظهر احساس وظیفه فردی، توانایی و نیروی سرکشی است که در چالش با انبوهی از مسائل و موضوعات بی‌شمار همچون صدایی محسوس و متعهد در زبان و در جامعه طنین می‌افکند و همه اینها در نهایت با آمیزه‌ای از روشنگری و رهایی و آزادی سروکار دارند. آنچه امروز روشنفکر را به‌طور جدی تهدید می‌کند؛ چه در غرب و چه در جهان غیرغربی، نه محیط دانشگاهی است نه نواحی اطراف شهرهاست و نه سوداگری ترسناک ژورنالیسم و موسسه‌های انتشاراتی، بلکه بیشتر شیوه نگرش و برخوردی است که من آن را حرفه‌ای‌گری می‌نامم.
مفهوم حرفه‌ای‌گری در ذهن من این است که کار شما به‌عنوان روشنفکر فعالیتی است که بین ساعت ۹ صبح تا ۵ بعدازظهر برای گذران زندگی انجام می‌دهید و در طول این زمان یک چشم‌تان به ساعت است و چشم دیگرتان مراقب چیزی است که رفتار درست حرفه‌ای محسوب می‌شود. به این ترتیب، نه اوضاع را به هم می‌ریزید و نه از الگوهای پذیرفته شده یا حد و مرزها دور می‌افتید بلکه خود را باب میل بازار و بالا‌تر از همه مقبول طبع دیگران می‌سازید و در نتیجه غیرجدلی، غیرسیاسی و بی‌طرف می‌مانید.( >نشانه‌های روشنفکری - ادوارد سعید - محمد افتخاری - ص ۹۱)
روشنفکر از نگاه او دارای دیدگاهی جهان‌وطنی است و فراتر از یک فرهنگ، نژاد و ملیت می‌اندیشد. بنابراین نمی‌تواند تنها به قدرت و برتری فرهنگ جغرافیای زیستی خویش اهمیت بدهد و با این قید ملی یا مذهبی، هر اقدام احتمالا‌ غیرانسانی، غیرعادلا‌نه، ظالمانه و جنگ‌افروزانه را که موجب پیشرفت کشور خود و تضعیف دیگری می‌شود تایید و تمجید کند. از نگاه او، در زمان حاضر تعابیری نظیر <افتخارات فرهنگ ما> و <پیروزی تاریخی ما> یک ارزش تلقی نمی‌شود و روشنفکر برای امثال این ظفرمندی‌ها سینه چاک نمی‌دهد. برای او عدالت، حقیقت و آزادی هر جا که باشد ارزشمند است و هر جا هم که نباشد آن را فریاد می‌زند.
روشنفکر نباید مثل سیاستمداران تنها به منافع خود و ملیت و جغرافیای بومی خویش بیندیشد و نسبت به دیگران بی‌تفاوت باشد. اساسا کار روشنفکر از میان برداشتن غیریت و بیگانه‌ستیزی مطلق و تمرکز بر نقاط مشترک انسانی است. در چنین مرامی است که به قول ادوارد سعید، اگر عراق به کویت تجاوز می‌کند و اغلب روشنفکران آمریکایی از شدت عمل و استراتژی نظامی دولت‌شان در برابر عراق دفاع می‌کنند، همین عده نیز باید از حمایت‌های آمریکا از ترکیه و اسرائیل در تهاجمات غیرقانونی انتقاد و دخالت‌های کشورشان را در امور داخلی پاناما و کوبا و... محکوم کنند.
جواد ماه‌زاده
منبع : روزنامه اعتماد ملی