شنبه, ۸ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 27 April, 2024
مجله ویستا


تصاویر متحرک تخیلات ما


تصاویر متحرک تخیلات ما
‎همه ما از «انیمیشن» خاطراتی را در ذهن داریم که عموماً به کودکی ما برمی گردد و اکنون که در بزرگسالی به آن خاطرات برمی گردیم، تهاجمی رنگین از نور و زیبایی را احساس می کنیم.
به لطف تلویزیون، بسیاری از خاطرات ما، به شکل روزانه، جلوی چشم ماست. از آثار «هانا- باربارا» گرفته تا آثار در محاق مانده کمپانی دیزنی و البته برخی محصولات درخشان انیمیشن اروپایی که در «مکتب زاگرب» یا «انیمیشن مجارستان» یا «مکتب مسکو» قابل ردگیری است.
تصور عمومی از انیمیشن البته برآمده از آثار بلند دیزنی است که امروزه، بهترین آنها، کمتر به نمایش درمی آید: سفیدبرفی و هفت کوتوله، پینوکیو و حتی سیندرلا [که به هر حال، پله ای از آثار یاد شده، فروتر است] و آنچه بیشتر می بینیم «رابین هود» است که اثری بامزه اما فاقد عظمت است و یادآور نزول مکتب همه گیر انیمیشن سازی دیزنی و در واقع امریکا. با این همه نباید از یاد برد که هنر «انیمیشن» این روزها به صنعت «انیمیشن» و کما بیش «سری دوزی های مدرنی» بدل شده که انیمیشن ژاپنی با تولیدات انبوه و در ۹۹درصد خود، بی ارزش، آن را رواج داده است. در سینمای امریکا نیز، با آنکه هنوز می توان آثاری درخشان را جست اما ساخت دنباله هایی بر انیمیشن های موفق، آن شکوه سابق را از این سینما گرفته. آنچه ما از انیمیشن به یاد می آوریم عموماً جلوه ای از آن است که با «نقاشی متحرک» در ارتباط است نه جلوه هایی که با عروسک های چوبی یا خمیری یا کاغذی و حتی با میوه ها و اشیای واقعی شکل گرفته است. این جلوه ها، که اخیراً به فیلم های بلند هم راه یافته اند، جذابیت آشکار و پنهانشان را در زنده کردن اشیا و دست ساخته هایی به کف آورده اند که از «تخیل ناب» سرچشمه می گیرد نه آن سان که اکثر ساخته های صنعت انیمیشن، از واقعیت کسب می کنند و به بازسازی «واقعیت» دست می زنند.
انیمیشن های کوتاه که اغلب و اکثر برای تلویزیون ساخته می شدند، هنوز در حافظه ما جا دارند و با پخش دوباره آنها، در حافظه کودکان ما و نسل نو نیز جا باز کرده اند. آثار «هانا- باربارا» که «تام و جری»، «باگزبانی»، «عصر حجر» و «پلنگ صورتی» از مشهورترینشان هستند هنوز در تلویزیون های دنیا، هر روزه به نمایش درمی آیند. ما هنوز دلمان برای آن «کایوت» بیچاره که دائم دنبال آن پرنده تندرو می دود می سوزد یا کماکان مشتاق دیدن آن سری کارتون های حیوانات هستیم که بعدها در کشتی «یوگی خرسه» جمع شدند تا در چند سری، قصه های متفاوتی را پشت سر بگذارند که البته هیچ کدام از این سریال ها، به پای فیلم های کوتاهی نرسیدند که اختصاص به «کوئیدرامک را» یا آن تمساح پوزه بلند مرداب های امریکای مرکزی، یا آن شغال دائم گریان داشت.
در خاطرات ما، «تنسی تاکسیدو و چاملی» در کنار«سگ و گربه»ی اروپای شرقی نشسته اند و «بولک و لولک» [مخصوصاً سری غرب وحشی شان] با خاطره «گربه کلنداک» عجین شده است. ما حتی هنوز با آثاری «فروتر» - از لحاظ هنری- مثل آن معاون کلانتری که ستاره ای حلبی بر سینه و قلبی طلا در سینه داشت یا «گوریل انگری» [یا گوریل گرسنه] که در دوبله به «گوریل انگوری» بدل شده بود، احساسی عاطفی برقرار می کنیم. البته چند اثر بی ارزش هم در خاطره ما مانده است مثل نسخه تلویزیونی «پینوکیو» که از کارخانه سری سازی انیمیشن های ژاپنی صادر شده بود یا «سندباد» که در آن، نه شاهد نقاشی هایی با حداقل استاندارد بودیم و نه شاهد حرکت و تخیل اما با افسانه پردازی و افزودن قصه هایی جذاب به «مدل های اولیه»- توسط سازندگانشان- به خاطرات ما راه یافتند. انیمیشن به هر حال دنیایی جدا از سینماست و اگر آن را هنر هشتم نامیده اند، اشتباه نیست!
بالشخصه از میان انیمیشن های جدید چند اثر را بیشتر می پسندم: «داستان اسباب بازی ۱و ۲» را، «شرک۱و ۲»را، «شرکت هیولاها» را و البته دو انیمیشن خمیری تیم برتون را؛ یعنی «کابوس شب کریسمس» و «عروس مرده» را. اما پیش از آنکه سراغ آنها بروم و خاطراتم را زنده کنم دوست دارم به انیمیشنی بپردازم که در واقع فیلم زنده است! فکر می کنید اسم اش چیست اگر فکر کرده اید اسم اش «چه کسی برای راجر ربیت پاپوش دوخت » است، مسابقه را باخته اید! کلاً این ترکیب یعنی «انیمیشن زنده»، ترکیب عجیب و دور از ذهن است که به طور معمول به «کمدی های ناموفق» اطلاق می شود و از سر کنایه؛ اما یک نفر توانسته به آن هویتی قابل دفاع ببخشد؛ و آن یک نفر کسی نیست غیر از «تیم برتون» در.‎/‎/ [اگر تصورتان این است که نام آن «شکست تمام عیار» یعنی «مریخ حمله می کند» را می آورم کاملاً در اشتباهید] «بیتل جوس»!
« بیتل جوس» در واقع انیمیشنی است که با حضور آدم ها ساخته شده و این هم برنمی گردد به اینکه مثلاً مار آن انیمیشنی است یا کشیشی که قرار است دختر داستان را به عقد «بیتل جوس» درآورد، ربطی به دنیای سینمای «زنده» ندارد و الی آخر! منطق این فیلم، منطقی انیمیشنی است که «برتون» بعدها در «کابوس شب کریسمس» و «عروس مرده»، آن را به سرمنزل اصلی برگرداند و البته ارجاعات بسیار این دوفیلم به «بیتل جوس»، دال بر حسرت «برتون» در قبال تخیل مهارناپذیر روزگار جوانی وی است.
قصه این فیلم، به راحتی می توانست با همین شوخی های موجود، سر از انیمیشنی درآورد که پرفروش هم باشد اما بدل شدن اش به فیلم زنده، بخشی از فرهنگ زمانه پست مدرن را به فیلم تزریق کرد که تا آن زمان و با تکنیک ها و جهانگری دهه هشتاد، امکان بروزش در دنیای انیمیشن نبود.
در واقع، این نوع سینما، از «بیتل جوس» تا «شرک» راه درازی را پیمود تا از اتکا به «کهن الگو»ها به «هجو» آنها و سپس، خلق کهن الگوهایی جدید بپردازد که حاصل بازنگری در کهن الگوهای قبلی بود.
«شرک۱» با عوض کردن جای «شر»های همیشگی با «خیر»های همیشگی، تقریباً دست به یک خودکشی تجاری زد. اگر این اثر، حتی پنج سال قبل از آن تولید می شد، به یک فاجعه مالی بدل می شد و شاید به همین دلیل هم بود که کمپانی «دیزنی»، ایده اصلی را رد کرد و از این نظر، لطف بزرگی به «انیمیشن» پیشرو کرد، چرا که اگر می پذیرفت، معلوم نبود اثری بهتر از «دیو و دلبر» تحویل ما دهد و «شرک» هم در آخر قصه، احتمالاً به شاهزاده ای خوش قیافه بدل می شد! «شرکت هیولاها» نوعی ادامه فکری «شرک» بود که شخصیت های اصلی اثر را، «لولو»ها تشکیل می دادند یعنی کابوس های شبانه کودکان که در فیلم های ترسناک هم حضوری مستدام داشتند و دارند اما در این فیلم، از شمایل کهن الگویی خود عدول می کنند و به موجوداتی دوست داشتنی بدل می شوند. دو انیمیشن «برتون» هم، پیرو چنین منطقی ساخته شدند منتها نخستین آنها، پیشرو در این زمینه بود و بعید می دانم اگر «کابوس شب کریسمس» ساخته نمی شد، ما شاهد «شرک» به شکل امروزینش بودیم. در این انیمیشن خمیری، برتون تمام شخصیت های مشهور و غیرمشهور ادبیات، فرهنگ و سینمای ترسناک را گرد آورده تا ما را با وجهی شاعرانه از جهان آشنا کند و این، ربطی مثلاً به عملکرد ژانری قدیمی که «کمدی ترسناک» یا «هجو فیلم های ترسناک» است ندارد؛ همانطور که ارتباطی با زیرمجموعه انیمیشنی این ژانر یعنی کارتون «اسکوبی دو» ندارد که روزگاری برای ترس زدایی از کودکان و در واقع جذب آن دسته مخاطبانی که از دیدن فیلم های ترسناک منع می شدند، ساخته می شد و سری جدید آن، هم اکنون ساخته می شود به اعتبار یادآوری جذابیت های قدیمی، اما ناموفق است. در «داستان اسباب بازی ۱و۲» نیز ما برای نخستین بار با شخصیت هایی روبه رو شدیم که در عین غیرواقعی بودن مدلی از واقعیت بودند و در نتیجه در مرز عین و ذهن، تخیل ما را به بازی گرفتند و ما از این بازی خوشایند، لذت بردیم!
یزدان سلحشور
منبع : روزنامه ایران


همچنین مشاهده کنید