سه شنبه, ۱۱ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 30 April, 2024
مجله ویستا
چیستی فلسفه سیاسی اسلامی
فلسفه سیاسی به دانشی گفته میشود که مطالعه رفتار و اعمال ارادی مردم، سازمانها، نهادها و زندگی سیاسی بر اساس مفاهیم اعتباری فلسفه و اعتباریات عملی ثابت عقلایی و شرعی برای رسیدن به جامعه مطلوب را وجه همت خویش میداند. فلسفه سیاسی اسلامی با سیاست مدن بر اساس علتهای چهارگانه صوری، مادی، فاعلی و غایی، نسبتهای مختلفی برقرار میکند؛ همچنین با دیگر دانشهای بشری نسبتهای تداخل، تباین و تناسب نیز برقرار میکند. فلسفه سیاسی از آن جهت «اسلامی» خوانده میشود که در حوزه تمدنی و فرهنگی اسلام به وجود آمده و پرورش یافته است. مقاله حاضر در پیارائه مفهوم «فلسفه سیاسی اسلامی» و تبیین عناصر بنیادین آن است.
واژه «فلسفه» کلمهای یونانی به معنای دوستی دانش یا دوستدار دانش است. در زبان عربی کلمه حکمت و علم مترادف فلسفه میباشند. اخوانالصفا آغاز فلسفه را محبت دانشها، وسط آن را شناخت موجودات به حسب قدرت انسان، و پایان آن را گفتار و کردار موافق دانش میدانند.۱ فارابی نیز فیلسوف کامل را کسی میداند که ادراکات را به افعال در خود و دیگران متصل کند.۲ او ضمن آنکه فیلسوف کامل را با مَلِک و امام یکی میداند، ملک یا امام و بنابراین فیلسوف کامل را کسی میداند که بنابر ذاتش و صناعتش، ملک، امام و فیلسوف است.۳ قطبالدین شیرازی نیز در تعریف علم، آنرا در برگیرنده معرفت و صناعت میداند۴ و صناعت را به گونهای تعریف میکند که شامل خُلْقیات نیز میشود.۵
پس آشکار میشود که در کلمات فیلسوفان، واژه فلسفه در برگیرنده هر سه معنای ادراکات، خُلْقیات و صناعات است. دقیقاً این معنای کلی و مبهم معنای کلمه فلسفهای است که در طبقهبندی سنتی، مقسم تمامی دیگر دانشها قرار میگیرد و این ویژگی مقسم است که از نوعی ابهام و کلیت برخوردار میباشد تا شامل اقسامش گردد؛ از اینرو نباید دچار مغالطه شد و آثار و خواصی را که فیلسوفان برای فلسفه برمیشمارند به این معنای فلسفه ـ فلسفه مقسمی ـ مترتب کرد و از آن نتایج ناسره گرفت.
اما واژه فلسفه در طبقهبندی سنتی از دانشها بهعنوان دو قسم برای فلسفه مقسمی نیز به کار میرود و در این هنگام به دو قید «نظری» و «عملی» مقید میشود.۶ همانگونه که آشکار است، حیثیات تقیدیه تنها از یک یا چند جهت خاص مقید را توضیح داده و حالت ابهام یا کلیت آن را از بین میبرند و نمیتوانند توضیحدهنده مقید خود از تمامی جهات باشند و از این جهت است که برای روشن شدن ابهامات یا تخصیص کلیات یک مقید از چند قید استفاده میشود. اکنون میباید دید که دو کلمه «نظری» و «عملی» ابهام واژه فلسفه مقسمی را از کدام جهت رفع کرده و کلیت آن را تخصیص میزنند. فیلسوفان فلسفه نظری را علم به احوال اشیا و موجوداتی میدانند که وجود آنها در قلمرو قدرت و اختیار بشر نیست و در مقابل، فلسفه عملی علم به موجوداتی تعریف شده که وجود آنها متوقف بر حرکات اختیاری آدمی است.۷ با توجه به دو تعریف بالا، آشکار میشود که دو قید نظری و عملی ابهام و کلیت واژه فلسفه را از جهت گستره شمول آن در سه حوزه ادراکات، خُلْقیات و صناعات رفع نمیکند، بلکه دو قید مزبور از این جهت درصدد آشکار کردن معنای فلسفه است که دانش فلسفه موجودات را به دو قسمت تقسیم میکند: موجوداتی که وجود آنها بستگی به اراده آدمی ندارد و موجوداتی که وجودشان با اراده آدمی ارتباط دارد.
علم به گروه اول فلسفه نظری و علم به گروه دوم فلسفه عملی خوانده میشود؛ آنچه که اولاً و بالذات به دو قسمت تقسیم میگردد موجودات هستند و فلسفه ثانیا و بالعرض به دو قسمت نظری و عملی تقسیم میشود. و از اینرو نباید دچار مغالطه شد و آثار ویژگیهای موجودات را به فلسفه نظری و عملی در این معنا مترتب کرد؛ از اینرو واژه فلسفه در دو ترکیب فلسفه نظری و عملی در معنای بالا هنوز از جهت گستره شمول، ادراکات، خلقیات و صناعات را دربر میگیرند و دو قید نظری و عملی از این جهت ساکت هستند. اما به هنگام تعریف و شناسایی خود فلسفه عملی به اعتبار علتهای چهارگانه وجودیاش ـ و نه به اعتبار تقسیم موجودات به ارادی و غیرارادی ـ تعاریف متفاوتی نسبت به تعریف آن به اعتبار موجودات مییابد. چنانکه صدرالدین شیرازی در تعریف آن به اعتبار علت غاییاش، میگوید: «غایت حکمت عملی نیل به سعادت اخروی و استعلای نفس میباشد».۸ به همین ترتیب، تعریفهای فلسفه عملی به علتهای فاعلی، مادی و صوری آن، تنها از جهت همین علتها سرشت فلسفه عملی را شناسایی کرده و از شناسایی جهات دیگر ساکت خواهد بود.
نکتهای که در اینجا اهمیت مییابد این است که غالبا فیلسوفان مدنی، فلسفه عملی را به یکی از دو طریق شناسایی میکنند: تعریف به موضوع آن و تعریف به علت غایی آن، در صورت اخیر، فلسفه عملی و دانشهای زیرین آن هر چند «فلسفه عملی» خوانده میشوند، ولی اصطلاح به کار رفته در اینجا دیگر معنای اصطلاح «فلسفه عملی» که در آغاز گفتار تعریف شد را نمیدهد و آن به این دلیل است که قید عملی در کاربرد اخیر قیدِ «متعلق فلسفه» نیست بلکه قیدِ خود «فلسفه» است؛ به این معنا که این قید درصدد رفع ابهام از کلیت واژه فلسفه بوده و گستره شمول آن را از ادراکات (معقولات)، خلْقیات و صناعات به یک یا چند مورد خاص آن محدود میکند. کافی است نگاهی به کتاب احصاءالعلوم فارابی بکنیم تا مثالهای این کاربرد از فلسفه عملی را بیابیم. فارابی در این کتاب از علم عدد نظری و عملی،۹ علم هندسه عملی و نظری،۱۰ علم موسیقی عملی و نظری،۱۱ علم کلام عملی و نظری۱۲ نام میبرد، در حالی که تمامی این علوم به لحاظ کاربرد اول، در زمره دانشهای فلسفه نظری قرار میگیرند، یعنی دانشهایی هستند که درباره موجودات خارج از قدرت ما بحث میکنند. از سوی دیگر، از علم مدنی،۱۳ علم فقه۱۴ و علم کلام۱۵ نظری و عملی سخن میگوید که در کاربرد نخست، در زمره فلسفه عملی (علم مدنی عملی) قرار دارند.
اما قید عملی و نظری در کاربرد جدید خود در برگیرنده دو معنا میتواند باشد که در کلمات فیلسوفان مدنی آمده است. معنای نخست آن است که دو قید نظری و عملی بیانگر این نکته هستند که آیا فلسفه به عمل و کیفیت آن مربوط میشود یا نه؟ و از اینرو فلسفه نظری علمی است که به عمل و کیفیت آن ارتباط نمییابد و فلسفه عملی برعکس؛ معنای دوم آن است که آیا بهدست آوردن و کسب فلسفه نیازمند ممارست و تمرین و تکرار است یا نه؟ که در صورت نخست، آن را فلسفه عملی و در صورت اخیر، فلسفه نظری خوانند؛ از اینرو تعریفهای علم مدنی، فلسفه عملی و یا دانشهای زیرین آن یعنی اخلاق، تدبیر منزل و سیاست مدن، در میان فیلسوفان عملی به وسیله الفاظ و اصطلاحات ویژهای انجام میگیرد که نشاندهنده رهیافت فیلسوف مذکور در پرداختن به حکمت عملی یا یکی از دانشهای سهگانه زیرین آن است. به این بیان که فیلسوف عملی یا در پی بررسی خُلْقیات و صناعات مربوط به سه دانش اخلاق، تدبیر منزل و سیاست مدن است ـ مانند مسکویه ـ۱۶ و یا در پی کاوشهای مربوط به ادراکات ذهنی دانشهای سهگانه بالا ـ مانند ابوالحسن عامری ـ۱۷ و گاهی نیز این فیلسوف هر دو هدف را با هم پیگیری میکند ـ مانند فارابی.۱۸به این ترتیب براساس آنچه گفته شد، اخلاق و سیاست مدن به اعتبار خُلْقی یا صناعتی بودن قسمتی از آن، فلسفه عملی، به اعتبار تعلقش به امور اختیاری و اراده آدمی، فلسفه عملی، و به اعتبار ادراکی و تعقلی بودن بخش دیگری از آن، فلسفه نظری خوانده میشوند.
واژه فلسفه علاوه بر دو اصطلاح «فلسفه مقسمی» و «فلسفه نظری یا عملی قسمی»، یک کاربرد دیگر نیز در طبقهبندی سنتی علوم دارد. فلسفه در کاربرد جدید قسمی از فلسفه نظری است که به آن فلسفه خاص، فلسفه اولی علم اعلی میگویند.
● فلسفه سیاسی اسلامی
فلسفه اسلامی مفاهیم و ادراکات ذهنی را به دو دسته تقسیم میکند: نخست، تصورات و ادراکاتی که همتای عینی آنها در خارج از ذهن یافت میشود و آنچه از آنها در ذهن تحقق مییابد همان است که در خارج از ذهن موجود میگردد. به این ترتیب نوعی عینیت میان آنها و همتایان خارجیشان برقرار میشود به گونهای که شناختشان دقیقا همان حقایق خارجی را به ما نشان میدهد. ادراکات حقیقی یا «معقولات اولی» نام این دسته از ادراکات ذهنی است. آشکار است که مفهومهای به کار رفته در «فلسفه سیاسی اسلامی» در این دسته قرار نمیگیرد.
دوم، مفاهیمی که ظرفیت آن را ندارند که هم در ذهن و هم در خارج از ذهن موجود شوند؛ از اینرو همتای عینی آنها را نمیتوان در خارج از ذهن یافت. در مورد این مفاهیم، میان آنچه در ذهن است و آنچه در خارج تحقق مییابد وحدت و عینیت برقرار نیست، اما بدون شک این پدیدههای ذهنی بر یک نهاد عینی خارجی استوار هستند اما از آنجا که برایشان نمیتوان با جستوجوی تجربی همتایی در جهان عینی یافت و تطبیق داد، آنها را اعتباریات مینامند و به دلیل آن که این ادراکات با یک عمل ساده ذهنی از خاستگاهی عینی و حقیقی بر میخیزند و در ذهن فرو میروند انتزاعیات خوانده میشوند. نام سوم این مفاهیم «معقولات ثانوی» است، زیرا بهصورت مستقیم و برای مرتبه نخست از روی واقعیات خارجی به دست نیامدهاند، بلکه ذهن آنها را از روی مصادیق به دست آورده است.
مفاهیم اعتباری فلسفی میتواند به عنوان مبادی فلسفه سیاسی اسلامی به کار گرفته شود. علاوه بر آنچه گذشت، میتوان به ادراکات و مفاهیم دیگری نیز اشاره کرد که درباره مفاهیم و مسائل مربوط به سیاست هستند. اینگونه ادراکات نه خود همتای عینی و خارجی دارند و نه از حقایق و اعیان خارج از ذهن انتزاع میشوند و از اینرو واقعیتی در ورای عمل ندارند. این گروه از مفاهیم چیزی جز یک سلسله متغیرهای اجتماعی نیستند و عامل تعیینکننده آنها فرهنگها، ادیان و سنتها میباشند که با تغییرات و اختلاف آنها تفاوت مییابند. در فلسفه اسلامی به این دسته از ادراکات عملی نیز «اعتباریات» یا اعتبارات عملی گفته میشود و هدف از ساخت و کاربرد آنها در زندگی انسانها برای برقراری نظم و نتایج اجتماعی مختلف است. در مورد کاربرد اعتباریات، به معنای اخیر، در فلسفه سیاسی اسلامی معاصر تردیدهایی مطرح میشود؛ برای نمونه مهدی حائری یزدی در کتاب کاوشهای عقل عملی میگوید:
فلسفه چون از حقایق هستی بحث میکند هرگز نمیتواند از ذهنیات و اعتبارات محض سخن بگوید و سخن گفتن از اعتبارات محض خروج از قلمرو فلسفه است ... موضوع فلسفه مطلق هستی است و تعریف آن دانشی است که از حقایق جهان هستی بحث میکند و به همین جهت اعتباریات فلسفه نیز مفاهیمی است که بالأخره به موضوعات و حقایق عینی ارتباط انتولوژیک دارد؛ البته یک سلسله مفاهیم دیگری نیز در روابط جمعی و قراردادی انسانها به کار گمارده میشوند که به هیچ وجه مورد تعلق دانش فلسفه نظری انتولوژیک نیست... .۱۹
همانگونه که از عبارت بالا آشکار است، مفاهیم فلسفه سیاسی از ادراکات عملی نمیتوانند باشند، ولی همین نویسنده در جایی دیگر از همین کتاب، آشکارا مینویسد:
... یک سیستم حکومت که خود اعتباری و قراردادی محض است یک اعتباراتی دارد که آن اعتبارات طبق آن سیستم و نظام حکومتی تحقق و وجود حقوقی پیدا میکند، البته نه یک تحقق فلسفی، بلکه یک تحقق ارزشی و غیر حقیقی ... خلاصه میخواهیم بگوییم آنهم از هستیهاست منتها نوع هستیاش هستی خاصی است که ما به آن هستی عقلایی میگوییم و مانند هستیهای مستقل و غیر مقدور فلسفه نظری یا هستیهای مقدور اخلاقی نیست که هستی عقلی میباشد. یک هستی است که عرف عقلا برای انتظامات امور اجتماعی و خانواده و نظام فردی اعتبار میکنند و با اعتبار آنها که به معنای ترتیب آثار است این امور به وجود میآید. تمام شرایط وجود را هم باید داشته باشد تا بتواند به وجود بیاید. در غیر اینصورت اصلاً به وجود نمیآید ... .۲۰
فقط مهدی حائری نیست که دچار چنین تردیدی شده است، محمد حسین طباطبایی نیز چنین قضاوتی را، منتها با وضوح کمتری، بیان میکند. او در کتابهای مختلفش کاربرد مفاهیم اعتبارات عملی را در فلسفه سیاسی نفی میکند؛ برای نمونه در جایی مینویسد:
از آنچه گذشت، همچنین روشن میشود که قیاس جاری در مورد اعتباریات همان جدل است، که مقدمات آن از قضایای مشهور و مسلم فراهم میگردد. از میان قضایای اعتباری آنهایی که آثاری متناسب با اهداف و اغراض داشته باشد، مورد قبول و پذیرش است، و آنهایی که بیهوده بوده و آثاری بر آنها مترتب نمیگردد، مردود و باطل میباشد.۲۱
و آشکار است که در مواردی که برهان به کار نمیرود، قطعیت و یقینی وجود ندارد تا بتواند در قلمرو بررسیهای فلسفی قرار گیرد. محمدحسین طباطبائی در رساله «ترکیب» خود، ضمن تقسیم اعتباریات به دو قسم اعتباریات فلسفی و اعتباریات عملی، یکی از ویژگیهای قسم اخیر را نادرست بودن کاربرد برهان در آنها بیان میکند؛ اما به نظر او در برخی موارد میتوان برهان را در اعتباریات عملی نیز به کار برد. هر چند مثالهای او در این زمینه درباره مسائل و موضوعات مورد علاقه فلسفه سیاسی نیست ولی معیاری را که برای درستی کاربرد برهان در اعتباریات عملی بیان میکند بسیار مهم است. او مینویسد: « ... آنچه که در برهان به عنوان قیاس یقینآور ضروری است آن است که نسبتی که در مقدمههای آن وجود دارد تغییر نکند و بیش از این مقدار برای یقینآور بودن ضرورتی ندارد ...».۲۲
درباره چگونگی کاربرد هر یک از مفاهیم حقیقی و اعتباری در ارائه تعاریف مفاهیم سیاسی باید توضیح داد که مفاهیم و ادراکات حقیقی، میتوانند تحت یکی از مقولات دهگانه قرار گیرند و از اینرو جنس و فصل خواهند داشت؛ از اینرو در مقام تعریف این دسته از مفاهیم میتوان از کلیات پنجگانه استفاده کرد؛ اما مفاهیم اعتباری فلسفی، برخلاف ادراکات حقیقی ماهیت، جنس و فصلی ندارند، از اینرو در تعریف آنها میتوان چیزی را که به منزله جنس و فصل آن است، به کاربرد و تعریفی که به منزله حد آن است برای آن ارائه داد، و در نهایت از آنجا که بازگشت مفاهیم اعتباری عملی به آن است که مفاهیم حقیقی و مفاهیم اعتباری فلسفی با همان مشخصات و ویژگیهایشان برای انواع گوناگون اعمال و متعلقات آنها به قصد دستیابی به یک سری اهداف مطلوب در زندگی سرایت مییابند، برای تعریفشان میتوان به نحو استعاره یا تشبیه حدودی را در نظر گرفت. این تعاریف در واقع از آن حقایقی است که مفاهیم آنها برای این امور اعتباری سرایت داده شدهاند. به این ترتیب مفاهیم اعتباری عملی را با عناصر مفهومی (کلیات پنجگانه) ادراکات حقیقی عاریتی یا تشبیهی تعریف میکنند، ولی این تنها راه برای تعریف مفاهیم اعتباری، چه از نوع فلسفی و چه از نوع عملی آن، نیست.منطقدانان اسلامی راه دیگری را نیز برای تعریف امور اعتباری مطرح کردهاند. آنها در مبحث تعاریف، گونهای دیگر از روش تعریف مرکبات اعتباری را بیان کردهاند؛ این روش، تعریف مجهولات به وسیله علتهای وجودیشان است. مرکبات اعتباری در منطق گونهای از مرکبات هستند که ماهیت حقیقی و ترکیب واقعی ندارند. این مرکبات خود به اقسامی تقسیم میشوند ـ که در کتابهای منطق بیان شده است.۲۳ بنابراین واژه مرکبات اعتباری با واژههای اعتباریات فلسفی و عملی فلسفه تفاوت میکند، هر چند در برگیرنده آنها نیز هست. تعریف به علل وجودی در جایی کاربرد دارد که ماهیت مرکبات اعتباری از علل وجودی آنها تألیف یافته باشد؛ از اینرو میتوان هر یک از ادراکات اعتباری فلسفی یا عملی را که به منظور رسیدن به هدفی خاص، با شیوهای ویژه، به کمک افرادی معین و موادی معلوم ساخته و پرداخته میشوند تعریف کرد. در این مقاله فلسفه سیاسی اسلامی را به شیوه تعاریف وجودی تعریف میکنیم، اما تعاریف وجودی نیز خود اقسامی دارند و میزان و شدت شناساییشان با هم متفاوت است.
تعاریف وجودی را میتوان بر حسب هر یک از علتهای چهارگانه صوری، غایی، فاعلی و مادی تعریف کرد. به همین ترتیب میتوان آنها را براساس دو یا سه علت از علتهای چهارگانه نیز بیان کرد، ولی بهترین شناسایی در تعاریف وجودی، به وسیله تعاریفی انجام میپذیرد که در برگیرنده هر چهار نوع از علتهای وجودی یک امر اعتباری باشند. در اینجا به صورت بسیار ساده و ابتدایی، دانشواژه فلسفه سیاسی اسلامی را ابتدا براساس هر یک از علتهای وجودیاش به تنهایی و سپس در یک تعریف کامل چهار علتی، بیان میکنیم. فلسفه سیاسی اسلامی را براساس علت فاعلی آن میتوان مطالعه رفتار و اعمال سیاسی انسانها تعریف کرد؛ در حالی که این دانشواژه براساس علت مادی، بررسی حیات سیاسی آدمی براساس مفاهیم فلسفی است. فلسفه سیاسی اسلامی را براساس علت صوری میتوان مطالعه سازمانها، نهادها و شکلهای حیات سیاسی دانست و در نهایت، برحسب علت غایی دانش خوانده میشود که برای رسیدن به جامعه کمال مطلوب طراحی شده است. به این ترتیب فلسفه سیاسی اسلامی را در یک تعریف ابتدایی میتوان مطالعه رفتار و اعمال انسانها و سازمانها و نهادها و شکلهای مختلف حیات سیاسی براساس مفاهیم فلسفی به منظور رسیدن به جامعه کمال مطلوب تعریف کرد. درباره قید «اسلامی» در دانشواژه «فلسفه سیاسی اسلامی» نیز در پایان همین مقاله توضیح خواهیم داد.
● نسبت فلسفه سیاسی اسلامی و سیاست مدن به اعتبار علتهای وجودی آنها
اینک پس از شناسایی دانشواژه فلسفه سیاسی اسلامی، دومین گام برای شناخت آن، یافتن نسبت میان این واژه با دانشواژه سنتی سیاست مدن است. این امر از آنرو ضرورت مییابد که فلسفه سیاسی دانشواژهای است که در میان دانشواژههای طبقهبندی سنتی علوم در رهیافت اسلامی وجود ندارد.۲۴ علوم به عنوان مجموعه معارف بشری، در طبقهبندی اسلامی به دو شاخه حکمت نظری و حکمت عملی تقسیم میشود. در این طبقهبندی حکمت نظری خود به سه دانش طبیعیات، ریاضیات و الهیات تقسیم میگردد. به همین صورت، حکمت عملی نیز به سه دانش اخلاق، تدبیر منزل و سیاست مدن بخشپذیر است.
آشکار است که از میان شش دانش بالا، نزدیکترین دانشواژه به فلسفه سیاسی اسلامی همان سیاست مدن میباشد؛ اما نکته اساسی اینجاست که در صورت قرار دادن فلسفه سیاسی اسلامی در درک معاصرش، در طبقهبندی سنتی اسلامی، این دانش در کجای آن قرار میگیرد؟ و در نتیجه ترجمان کدامیک از دانشهای ششگانه سنتی یا دانشهای فروتر آنهاست. متأسفانه این نکته غالبا مورد غفلت نویسندگان فلسفه سیاسی اسلامی قرار میگیرد و در نتیجه داوریهای ناصوابی درباب آن صورت میپذیرد.
مهدی حائری مجموعه علوم سیاسی جدید را دانشهای زیرین دانش فراتر سیاست مدن معرفی میکند.۲۵ او فلسفه سیاسی و علم سیاست در رهیافت اسلامی را دانشهای همعرض نمیداند، زیرا او دو دانش اخیر را چنین تعریف میکند:
علم سیاست عبارت است از دانش احکام و قواعدی که در چگونگی تدبیر سیاست مملکت و رابطه شهروند با شهر و شهر با کشور و کشور با قواعد بینالمللی و جهانی نقش تعیینکننده عملی را ایفا میکند ... اما فلسفه سیاست پیرامون درستی یا نادرستی و یا تحلیل معانی و مفاهیم منطقی این قواعد و احکام بحث میکند.۲۶
بنابراین از نظر او فلسفه سیاسی، مفاهیم منطقی احکام و قواعد علم سیاست را که خود از معقولات ثانیه فلسفی هستند، بررسی میکند و از اینرو در رتبه بعد از رتبه علم سیاست قرار میگیرد. به گونهای که موضوع آن را مسائل علم سیاست تشکیل میدهد. در نتیجه این دو دانش نمیتوانند دو دانش همعرض تلقی شوند. پس حائری یزدی دانش فلسفه سیاسی را که با نام فلسفه سیاست(۲) میخواند، به معنای دقیقتر دانش «فلسفه علم سیاست» یا «علم سیاستشناسی فلسفی» به کار برده است. به هر حال این تنها حائری در میان نویسندگان متأخر فلسفه سیاسی اسلامی نیست که فلسفه سیاسی را دانش زیر دانش فراتر سیاست مدن قرار میدهد؛ در حالی که وظیفه علمی هر نویسندهای اقتضا میکند که در این مورد ابتدا نسبت دانش فلسفه سیاسی اسلامی را با دانش سیاست مدن مشخص کند و سپس دانشهای زیرین سیاست مدن را ـ چه دانشهای معاصر و چه دانشهای سنتی ـ نسبت به هم سنجیده و معیار تفاوت هر یک را از دیگری بیان کند.
با توجه به تعریفهای فیلسوفان سیاسی از واژه سیاست مدن، آنها را به لحاظ نوع تعریف میتوان در دو دسته عمومی قرار داد: دسته نخست آنگونه از تعریفاتی هستند که سیاست مدن را براساس تمایز موضوع از دو دانش همعرض خود یعنی تدبیر منزل و تهذیب نفس جدا میکنند. نمونه این دسته از تعریفها را میتوان در آثار فارابی۲۷ و خواجه نصیرالدین طوسی یافت. خواجه نصیر طوسی سیاست مدن و جایگاه آن را در تمایز با دو دانش همعرضش چنین بیان میکند:
... اما حکمت عملی، و آن دانستن مصالح حرکات ارادی و افعال صناعی نوع انسانی بود بر وجهی که مؤدی باشد به نظام احوال معاش و معاد ایشان و مقتضی رسیدن به کمالی که متوجهاند به سوی آن، و آن هم منقسم شود به دو قسم: یکی آنچه راجع بُوَد با هر نفسی به انفراد، و دیگر آنچه راجع بُوَد با جماعتی به مشارکت، و قسم دوم نیز به دو قسم شود: یکی آنچه راجع بود با جماعتی که میان ایشان مشارکت بود در منزل و خانه، و دوم آنچه راجع بود با جماعتی که میان ایشان مشارکت بود در شهر و ایالت بل اقلیم و مملکت؛ پس حکمت عملی نیز سه قسم بود: و اول را تهذیب اخلاق خوانند و دوم را تدبیر منزل و سیم را سیاست مدن.۲۸سید جعفر سجادی تعریف بالا را به صورت سادهتری چنین بیان میکند: «یکی از اقسام حکمت عملی است و آن علم به مصالح جماعتی است که در شهری و کشوری اجتماع کردهاند بر مبنای تعاون بقای نوع و ترفیه زندگی افراد».۲۹
خواجه نصیرالدین در بیان اقسام سیاست مدن و دانشهای زیرین آن، روشهای دیگری غیر از تمایز موضوعات آنها را نیز دخالت میدهد، او مینویسد:
بباید دانست که مبادی مصالح اعمال و محاسن افعال نوع بشر که مقتضی نظام امور و احوال ایشان بُوَد در اصل یا طبع باشد یا وضع. اما آنچه مبدأ آن طبع بود آن است که تفاصیل آن مقتضای عقول اهل بصارت و ارباب کیاست بود و به اختلاف ادوار و تقلب سِیَر و آثار مختلف و متبدل نشود، و آن اقسام حکمت عملی است که یاد کرده آمد، و اما آنچه مبدأ آن وضع بود، اگر سبب وضع اتفاق رأی جماعتی بُوَد، آن را آداب و رسوم خوانند و اگر سبب اقتضای رأی بزرگی بود مانند پیغمبری یا امامی، آن را نوامیس الهی گویند، و آن نیز سه صنف باشد: یکی آنچه راجع با هر نفسی بود به انفراد، مانند عبادات و احکام آن و دوم آنچه راجع با اهل منازل بود به مشارکت، مانند مناکحات و دیگر معاملات و سیم آنچه راجع با اهل شهرها و اقلیمها بود مانند حدود و سیاسات، و این نوع علم را علم فقه خوانند، و چون مبدأ این جنس اعمال مجرد طبع نباشد وضع است، به تقلّب احوال و تغلّب رجال و تطاول روزگار و تفاوت ادوار و تبدل ملل و دول در بدل افتد. و این باب از روی تفصیل خارج افتد از اقسام حکمت، چه نظر حکیم مقصور است بر تتبع قضایای عقول و تفحص از کلیات امور که زوال و انتقال بدان متطرق نشود و به اندراس ملل و انصرام دول مندرس و متبدل نگردد، و از روی اجمال داخل مسائل حکمت عملی باشد.۳۰
در فقره بالا مطالعه اعمال و رفتار انسانها به لحاظ بنیانهای آن به دو بخش طبعی (عقلانی) و وضعی (عقلایی) تقسیم میشود. در مرحله بعد بنیادهای طبعی براساس تمایز موضوعات تقسیم میشوند و بنیادهای وضعی براساس معیار عرف عام عقلا و عرف متشرعه، به دو دانش علم سیاست و علم فقه تقسیم میگردند. معیار طبقهبندی دانشهای زیرین هر یک از دو دانش سیاست و فقه، تمایز موضوعات است. خواجه نصیرالدین طوسی در جایی دیگر از کتاب اخلاق ناصری به بیان اقسام زیرین دانش سیاست مدن میپردازد و سیاسات را در یک دستهبندی اولیه به دو بخش سیاسات بسیطه و سیاسات مضاف تقسیم میکند. سیاست بسیطه در این کاربرد به معنای بیان اقسام سیاست بدون در نظر گرفتن چیز دیگری است، در حالی که سیاست مضاف تقسیمبندی آن در ارتباط با قیدهای دیگر میباشد. او سیاسات بسیط را به چهار دانش فروتر تقسیم میکند که عبارتند از سیاست ملک، سیاست غلبه، سیاست کرامت و سیاست جماعت. سیاستهای چهارگانه فوق بدین صورت تعریف میشوند:
اما سیاست ملک، تدبیر جماعت بود بر وجهی که ایشان را متمایل حاصل آید و آن را سیاست فضلا گویند، و اما سیاست غلبه، تدبیر امور اخسّا بود و آن را سیاست خساست گویند، و اما سیاست کرامت، تدبیر جماعتی بود که به اقتضای کرامت مرسوم باشند، و اما سیاست جماعت، تدبیر فرق مختلف بود بر قانونی که ناموس الهی وضع کرده باشد.۳۱
خواجه در تقسیم سیاست مضاف چنین مینویسد: «اگر این تدبیر [سیاست] بر وفق وجوب و قاعده حکمت اتفاق افتد و مؤدی بود به کمالی که در نوع و اشخاص ثبوت است آن را سیاست الهی خوانند و الاّ به چیزی دیگر که سبب آن سیاست بود اضافت کنند».۳۲
سید جعفر سجادی نیز در ادامه نقل قول پیشین ادامه میدهد: «... و آن [سیاست مدینه] خود بر دو قسم است یکی آن که متعلق به ملک و سلطنت است و دیگر آنچه متعلق به شرایع آسمانی و احکام الهی و دستورات انبیا و اولیاست که علم نوامیس مینامند».۳۳
با توجه به فقرات بالا میتوان معیارهای چندی چون: معیار حقیقت [قرارداد، تقید] عدم تقید سیاست، تمایز موضوعات را مشاهده کرد.
دسته دوم از تعریفاتی که برای سیاست مدن بیان شدهاند، آن را براساس هدف دانش سیاست مدن شناسایی میکنند. اخوانالصفا در تعریف سیاست ملوکیه را سیاست خلفا و جانشینان نبوت یعنی امامت میدانند. آنها خلافت را به دو دسته خلافت در نبوت و خلافت در مُلک تقسیم کرده و خلافت در ملک را به اموری چون گرفتن بیعت، گرفتن خراج، امور مالی، حراست از مرزها و وسایلی از این قبیل اختصاص میدهند. از نظر آنها برخی از ویژگیهای خلافت در نبوت با خلافت در ملک در تضاد هستند، چون نبوت را امری لاهوتی و پادشاهی را امری ناسوتی میدانند.۳۴ مسکویه رازی نیز در تعریف سیاست ملکی میگوید: «صناعتی است که مدنیت را قوام میبخشد و مردم را بر مقتضای مصالحشان رهنمون میشود».۳۵ ابوالحسن عامری ضمن تقسیم فضایل به دو قسم فضایل خُلْقی و نظری، سیاست را برای رسیدن به نیکبختی تعریف میکند و میگوید: «سیاست، اصلاح حال سیاستشوندگان و تثبیت و پاگیری وضع آنان است».۳۶ فارابی سیاست مدن را به غایت آن نیز تعریف کرده و آن را دانش نیل به سعادت معرفی کرده است.۳۷
همچنین میباید در کلمات فیلسوفان مدنی و نیز فیلسوفان سیاسی به این نکته توجه کرد که آنها برای واژه سیاست مدن از واژههای دیگری همچون تدبیر شهر، سیاست ملک، تدبیرالمدینه، تدبیر عام، سیاست خاصه و مهنهٔالملکیهٔ استفاده میکنند و نیز واژه سیاست را برای تهذیب نفس، تدبیر منزل، سیاست مدن و یا برای اشاره به صفات ادراکی یا عملکننده نفس انسانی یعنی استعداد بالقوه فراگیری یا عملکنندگی و نیز معقولات، خلقیات و صناعات به کار میبرند. به همین جهت است که واژه سیاست در کلمات فیلسوفان مدنی مشترک لفظی متواطی است یعنی واژهای است که بر بیش از یک معنا دلالت میکند و در دلالت بر همه آنها نسبت یکسان دارد و این همان معنای سخن فیلسوفان درباره واژه سیاست است که میگویند سیاست جنس کلی برای انواع آن نیست تا بشود با یک مفهوم واحد همه انواع آن را تعریف کرد، بلکه هر نوع آن با نوع دیگر در ذات و طبیعتش متفاوت است.۳۸
روش شناسایی و تعریف دانش سیاست مدن در اینجا همان روش تعریف فلسفه سیاسی است. قبلاً فلسفه سیاسی را بر حسب علتهای چهارگانهاش تعریف کردیم و برای اینکه بتوانیم نسبت آن را با دانش سیاست مدن بسنجیم، ابتدا میباید دانش اخیر را نیز به اعتبار علتهای چهارگانه آن شناسایی کنیم.
نخست، علت غایی و آن سببی است که دانش سیاست مدن به خاطر آن بهوجود آمده است. با توجه به مجموعه تعاریفی که در دسته دوم از تعاریف دانش سیاست مدن ارائه شد، کمالیابی و رسیدن به سعادت ناسوتی و لاهوتی، علت پیدایی دانش سیاست مدن معرفی شده است. تعریفهایی که از فیلسوفان مدنی ارائه شد، آشکارا این امر را نشان میدهد، اما در این مورد مثال فارابی کمی تفاوت دارد. او علت غایی دانش مدنی را سعادتشناسی و قدرتشناسی میداند و میگوید: «و این دانش در برگیرنده دو بخش است: نخست بخشی که در برگیرنده شناسایی سعادت و بازشناسی سعادت حقیقی از سعادت گمانی است ... و [دوم [بخشی که به شناسایی قدرتی میپردازد که آداب و اعمال بپاداشت اهل مدن به آن بسته است».۳۹دوم، علت فاعلی است و آن چیزی است که دانش سیاست مدن از او به وجود آمده است. این نیز آشکار است که موضوع این دانش درباره انسان و اعمال و رفتار او شکل گرفته است. به این ترتیب دانش سیاست مدن به بررسی امور طبیعی، ریاضی و حیوانی نمیپردازد. همانگونه که کاوشهای مربوط به خداشناسی نیز در این دانش قرار نمیگیرد.
سوم، علت مادی میباشد و آن ماهیت مفاهیم به کار رفته در این دانش است. از آنجا که ـ همانطور که قبلاً نیز بیان شد ـ مقصود از فلسفه یا حکمت در اینجا میتواند در برگیرنده معقولات، خُلْقیات و صناعات بهصورت یکجا یا بهصورت تکتک یا به شکل دوتایی باشد، علت مادی سیاست مدن، مفاهیم فلسفی، اخلاقی و علمی است.
و در نهایت، علت صوری سیاست مدن، سازمانها و نهادهای مربوط به حیات اجتماعی است و فرقی نمیکند که این نهادها و سازمانها، سیاسی محض باشند یا اجتماعی بهطور اعم.
سیاست مدن براساس دو علت مادی و صوری آن، در لابهلای سخنان فیلسوفان مدنی تفاوت مییابد. بهطوری که آثار اخوانالصفا، مسکویه رازی، ابوالحسن عامری از متقدمان و سید جعفر کشفی۴۰ از معاصران بیشتر بر جنبههای صناعتی و خُلْقی سیاست مدن توجه میکنند و جنبههای تعقلی آن را به عنوان مبادی در نظر میگیرند و در مقابل، آثار نویسندگانی، چون فارابی و خواجه نصیرالدین طوسی، نوشتههای جامعی هستند که جنبههای تعقلی و خُلْقی را با هم بیان میکنند. بخشی از فیلسوفان هم هستند که تنها فرآوردههای قوه واهمه و نه قوه متخیله از نفس ناطقه انسانی را بررسی و کاوش میکنند. وجه غالب آثار فیلسوفان بزرگی، چون بوعلیسینا، شهابالدین سهروردی، صدرالدین شیرازی و کسانی که به کاوشهای تعقلی در فلسفه خاص اسلامی پرداختهاند در این دسته قرار میگیرند.
با مقایسه علتهای چهارگانه برشمرده شده در تعریف وجودی فلسفه سیاسی۴۱ با تعریف وجودی سیاست مدن میتوان چنین نتیجه گرفت که فلسفه سیاسی و سیاست مدن در علت غایی و فاعلی یکسان هستند، چرا که هر دو دانش از اعمال و رفتار انسانها و به منظور دستیابی به سعادت، سخن میدانند؛ اما فلسفه سیاسی به لحاظ علت مادی، مفاهیم فلسفی است که در مقایسه با علت مادی سیاست مدن که مفاهیم فلسفی، اخلاقی و علمی است، جزئیتر است. به همین ترتیب علت صوری فلسفه سیاسی، سازمانها و نهادهای سیاسی، در مقایسه با علت صوری سیاست مدن یعنی سازمانها و نهادهای اجتماعی خاصتر است.
فلسفه سیاسی مطالعه رفتار و اعمال آدمی و سازمانها، نهادها و شکلهای مختلف حیات سیاسی به وسیله اعتبارات ـ چه اعتبارات فلسفی و چه اعتباریات عملی محض ـ به منظور رسیدن به جامعه کمال مطلوب است. این دانش در مقایسه با سیاست مدن از علت فاعلی یکسانی برخوردار است، زیرا هر دو به مطالعه رفتار و اعمال ارادی و مقدور انسانها میپردازند؛ اما فلسفه سیاسی به بررسی سازمانها، نهادها و شکلهای زندگی سیاسی میپردازد، در حالی که سیاست مدن به مطالعه همین سازمانها و نهادها و شکلهای حیات منتها در معنای عام اجتماعی که شامل حوزههای سیاست، اقتصاد، جامعهشناسی و ... است میپردازد و این امر از آنروست که در رهیافت سنتی هنوز دانشهای اجتماعی از هم جدا نشدهاند؛ پس از نظر علت صوری، سیاست مدن فراتر از فلسفه سیاسی خواهد بود. فلسفه سیاسی حوزه مورد مطالعه خود را براساس مفاهیم فلسفی انجام میدهد در حالی که سیاست مدن علاوه بر این مفاهیم، از مفاهیم اخلاقی و علمی نیز بهره میبرد؛ بنابراین فلسفه سیاسی از این جهت محدودتر از سیاست مدن است. در نهایت هر دو دانش به سمت جامعه کمال مطلوب و خیر برین گام برمیدارند و از این جهت مساوی هستند. به این ترتیب نمیتوان یکسره حکم به گستردهتر بودن دانش سیاست مدن نسبت به فلسفه سیاسی داد، بلکه این حکم درباره علت مادی و صوری صادق است و در مورد تعریف به علت غایی و فاعلی صدق نمیکند.
● رابطه فلسفه سیاسی اسلامی با دیگر علوم اسلامی
منطقدانان اسلامی رابطه هر دانشی را با دانشهای دیگر ـ به اعتبار موضوع آن ـ به سه دسته کلی تقسیم میکنند: نخست، دانشهای متداخل؛ دوم، دانشهای متناسب؛ سوم، دانشهای متباین. دانشهای متداخل براساس تعریف منطقدانان، دانشهایی هستند که میان موضوعاتشان از جهت ذاتی یا عرضی نسبت عمومیت و خصوصیت وجود داشته باشد به گونهای که موضوع یکی از آنها فراتر از موضوع دانش دیگر باشد. در این صورت دانشی که موضوع فراتری دارد دانش برتر و دانش دیگر دانش فروتر خوانده میشود. دانشهای متناسب، دانشهایی هستند که موضوع دو دانش در آنها برخلاف دانشهای متداخل به جهت ذاتی یا عرضی گستردهتر یا ضیقتر نیست، اما میان آنها به جهتی از جهات مناسبتی وجود دارد.
دانشهای متباین، دانشهایی هستند که میان موضوعات دانشها نه مناسبت ذاتی یا عرضی وجود دارد و نه مسائل مشترکی میان آنها یافت میشود.
در ذیل قواعد فوق، سه نکته را میتوان اضافه کرد که در تعیین رابطه دانشها مفید خواهد بود: نخست آنکه فلسفه گستردهترین موضوع را در میان موضوعات دانشهای دیگر دارد و از اینرو، رابطه دانش فلسفه نظری با دیگر دانشها، رابطه دانشهای متداخل است، زیرا موضوع فلسفه نظری هستی است که در برگیرنده همه هستیها میگردد.
دوم، مسائلی که در دانش برتر ثابت میشود مبادی و مبانی اثبات مسائل دانش فروتر به شمار میروند؛ از اینرو اصول موضوعه هر دانش میباید در دانش فراتر به اثبات رسیده باشد.
سوم آنکه گاه اتفاق میافتد که مبادی و مبانی یک دانش برتر، نه در دانش بالاتر، بلکه در دانش فروتر اثبات میشود. نمونه این حالت مبانی و مبادی، دانش فلسفه نظری است که در دانش طبیعی اثبات میشود؛ برای مثال این مسأله در دانش طبیعی که جسم ممکن نیست از اجزای غیر قابل تقسیم تشکیل شده باشد، میتواند جزو اصول موضوعه فلسفه نظری قرار گیرد. در این گونه اصول موضوعه میباید توجه داشت که نباید دلیل اثبات آنها در دانش فروتر از گزارههایی باشد که خود در دانش فراتر براساس همان گزاره به اثبات میرسد. در غیر این صورت اثبات اصل موضوعه در هر یک به اثبات مسائل دانش دیگر بستگی خواهد داشت.
حال میباید براساس قواعد بالا نسبت هر یک از دانشهای موجود در طبقهبندی سنتی علوم را با موضوع فلسفه سیاسی سنجید:
نخست، دانش طبیعی و رابطه آن با فلسفه سیاسی اسلامی: موضوع دانش طبیعی، جسم از جهت حرکت و سکون است و شامل چهار دانش زیرین سماع طبیعی، فلکیات، عنصریات و نفس میگردد. این دانشها بهصورت مستقیم با فلسفه سیاسی به عنوان یک فلسفه عملی یعنی کاربرد قواعد فلسفه در حوزه سیاست ارتباطی ندارند؛ اما برخی از آنها میتوانند به عنوان اصول موضوعه و مبادی دانش فلسفه خاص قرار گرفته و به این صورت با دانش فلسفه سیاسی نسبتی پیدا کنند.چنانچه که آشکار است، مسائلی همچون حقیقت جسم طبیعی، هیولا، ابطال جزء لایتجزی، نفس و نیز مسائلی چون حرکت، زمان و حدوث اجسام به عقیده پیروان نظریه حرکت جوهریه، همگی از مسائلی هستند که میتوانند به عنوان اصول موضوعه فلسفه خاص مطرح گردند. اگر مسائل گفته شده به عنوان اصول موضوعه مسائلی چون جبر و اختیار، علت و معلول، حرکت، علم، قدرت که در زمره امور اعتباری فلسفی هستند و یا مسائلی چون ضرورت، خوبی و بدی، انتخاب آسان، استخدام و اصل پیروی از دانش را که اعتباریات عملی ثابت هستند، به کار روند، خواهند توانست با فلسفه سیاسی اسلامی ارتباط داشته باشند. در رهیافت فلسفه اسلامی کاربرد قواعد و احکام دیگر دانشهای طبیعی همچون عنصریات و فلکیات در مسائل و احکام فلسفه سیاسی مستلزم دخالت قوه واهمه است تا قواعد و احکام مربوط به امور حقیقی را به منظور دستیابی به یکسری اهداف مطلوب در زندگی به امور اعتباری فلسفی یا اعتباریات عملی محض سرایت دهیم. این امر به وسیله عمل تشبیه یا استعاره انجام میپذیرد و از اینرو نتایج به دست آمده از آنها نمیتواند برهانی و تعیینآور باشد و از قلمروی پژوهشهای فلسفی بیرون میرود. از این بیان روشن میشود که فلسفه سیاسی اسلامی ماهیتی متفاوت از فلسفه سیاسی جدید دارد، چرا که در فلسفه سیاسی اخیر کاربرد اعتباریات عملی متغیر امری مجاز و رایج است، در حالی که در فلسفه سیاسی اسلامی ورود به مسائل اعتباری عملی متغیر به معنای خروج از قلمرو بررسیهای فلسفه خاص است. نتیجه آنکه مسائل دانشهای عنصری و فلکی نمیتوانند به عنوان اصول موضوعه مسائل فلسفه سیاسی اسلامی تلقی شوند و نسبت میان دو دانش بالا نسبت به هم تباین است.
دوم، دانش ریاضی و نسبت آن با فلسفه سیاسی اسلامی: موضوع دانش ریاضی مقدار است که به صورتهای مختلف در دانشهای فروتر آن جلوهگر میشود: مقدار مطلق (موضوع دانش هندسه)، مقدار مقید به ماده خاص (موضوع دانش هیأت)، عدد مطلق (موضوع دانش حساب)، عدد مقید به ماده خاص (موضوع دانش موسیقی) و غیره. فلسفه سیاسی اسلامی با هیچ یک از موضوعات بالا، نه تداخل و نه تناسب دارد و از اینرو بین فلسفه سیاسی اسلامی و ریاضیات به لحاظ موضوع تباین وجود دارد. اما دو دانش مزبور به لحاظ داشتن مفاهیمی با ضرورتهای ریاضی همسان بوده۴۲ و دستکم در پارهای از مسائل در زمره دانشهای متناسب قرار میگیرند.
سوم، دانش فلسفه خاص و نسبت آن با فلسفه سیاسی اسلامی: دانش فلسفه خاص به بررسی هستی از جهت هستی بودن میپردازد و در برگیرنده دانشهایی، چون کلیات (امور عامه) ـ (شامل احکام وحدت، عوارض متغیر و ماهیت و هستی)، علمالنفس (احکام، افعال و متعلقات نفس)، شناختشناسی (ابزار، ارکان، حدود، راهها، شرایط، مراحل، مکاتب، منابع و موانع شناخت) و الهیات به معنای خود (خداشناسی و معادشناسی) میگردد. مسائل هر یک از دانشهای بالا میتوانند برای بررسی مسائل فلسفه سیاسی به کار روند؛ مسائلی، چون هستی و خصوصیات آن، نفس و صفات آن، قواعد شناخت، علم حضوری، توحید واجب بالذات در ربوبیت، عنایت و قضا و قدر، اگر در اثبات اعتبارات فلسفی و اعتباریات عملی نقش و سهمی داشته باشند، از مبانی و منابع فلسفه سیاسی اسلام تلقی خواهند شد. با توجه به آنچه گفته شد، فلسفه خاص دانش فراتر نسبت به فلسفه سیاسی اسلام بوده و بنابراین متداخل بهشمار میآیند. نکتهای را که اینجا میباید در نسبت کلام و فلسفه خاص توضیح داد آن است که دانش کلام در رهیافت اسلامی با دانش الهیات به معنای خاص و با امور عامه فلسفه خاص در قسمت عقلی خود ارتباط و هماهنگی دارد؛ از اینرو این بخشهای آن دانش با فلسفه سیاسی ارتباط مییابد. با این وجود سطح تحلیل و استنتاجِ نوعی، در فلسفه عمیقتر و دقیقتر از کلام است. به این ترتیب دانش کلام در پارهای از مسائل، چون امور عامه، نسبت به دانش فلسفه سیاسی متداخل و در پارهای دیگر از مسائل، چون مستقلات عقلیه، حسن و قبح و عدل، با فلسفه سیاسی متناسب است.
چهارم، دانشهای عملی و نسبت آنها با فلسفه سیاسی اسلامی: موضوع علم اخلاق، اعمال و رفتار آدمی از آن جهت است که بر آن افعال، قبح و مدح تعلق میگیرد، در حالی که موضوع فلسفه سیاسی، فرمانبرداری و فرمانروایی در عرصه حیات سیاسی است؛ بنابراین علم اخلاق و فلسفه سیاسی دو دانش متناسب هستند، چرا که رفتارهای حاکمان یا شهروندان را میتوان مورد سرزنش یا تشویق قرار داد.
به همین ترتیب موضوع دانش تدبیر منزل روابط حاکم میان اعضای یک خانواده است؛ روابطی که میان والدین، فرزندان، مستخدمان و دارایی خانواده برقرار میگردد. این علم با علم فلسفه سیاسی که درباره حکمرانی سخن میگوید نیز دو دانش متناسب تلقی میشوند، زیرا برخی از روابط خانوادگی میتواند در حیات سیاسی و جزوی از روابط حکمرانی تلقی شود.
اما نسبت سیاست مدن با فلسفه سیاسی به لحاظ موضوعشان ـ و نه به اعتبار علل وجودیشان که قبلاً بیان شد ـ عموم و خصوص حسن وجه است، زیرا موضوع علم سیاست مدن روابط ریاست و مرؤوسیت در حیطه حیات اجتماعی است، در حالی که فلسفه سیاسی به همین روابط در حوزه حیات سیاسی که گونهای خاص از حیات اجتماعی است محدود میگردد؛ از اینرو این دو دانش متداخل هستند.در اینجا نکتهای وجود دارد که برای روشن شدن معنای فلسفه سیاسی اسلامی اهمیت فراوانی دارد و آن اینکه، همانطور که گفته شد، اعتباریات عملی محض نیز در قلمرو پژوهشهای فلسفه سیاسی قرار میگیرد، اینک میخواهیم این نکته را نیز بیفزاییم که اینگونه اعتباریات به لحاظ خاستگاه اعتبارشان به دو دسته تقسیم میشوند: اعتباریات عملی عقلایی و اعتباریات عملی شرعی. بنابراین مفاهیم دسته اخیر نیز وارد قلمرو پژوهشهای فلسفه سیاسی اسلامی میگردد، زیرا همانگونه که در مسائل دانش الهیات به معنای خاص به اثبات رسیده است واجب تعالی هم به ذات خود علم دارد و هم به مخلوقات در مرتبه ذاتش. اما علاوه بر دو علم مزبور، واجب تعالی به مخلوقات خود در مرتبه مخلوق نیز علم دارد و این بدان معناست که همه موجودات از جمله انسانها معلول واجب تعالی هستند، بنابراین انسانها و سایر موجودات در واقع وجودهای رابطی هستند که به آن وجود مستقل وابستهاند و وجودشان نزد او حضور دارد، بنابراین واجب تعالی به موجودات دیگر و از جمله انسان، در مرتبه وجود آنها، علم حضوری دارد. این علم درباره انسانها بدون واسطه به صورت انسانی و از طریق آن به خود انسانها تعلق میگیرد. از آنجا که این صورت علمی، علت وجوب دهنده به انسانها میگردد، واجب تعالی به انسانها و دیگر مخلوقات خود عنایت دارد. این علم تفصیلی خداوند به موجودات و از جمله انسانها باعث مشخص ساختن صفات و آثار ملحق به آدمیان در دانش الهی ـ دانشی که الگوی عمل واقع خواهد شد ـ متناسب با گنجایش اسباب و ابزار موجود خواهد شد. بنابراین عنایت الهی به تقدیر الهی منتهی میشود، زیرا تقدیر نسبت به رفتار و اعمال ارادی انسانها به مانند قالبی است که با آن اینگونه رفتار و اعمال قالبگیری میشوند، بهگونهای که حدود و اندازههای رفتار آدمیان نمیتواند از حدود قالبهای ترسیم شده تجاوز کند.
براساس این مسائل که در الهیات به معنای خاص به اثبات رسیده میتوان گفت که اعتباریات عملی ثابت که به وسیله نظام تشریع اعتبار میشوند همانند اعتباریات عملی ثابتی هستند که به وسیله قوه عاقله آدمی اعتبار میگردند و همانطور که در معنا و مفهوم حقایق ریاضی به اجمال اشاره کردیم و در گفتار آتی به تفصیل سخن خواهیم راند، انطباق رفتار و اعمال ارادی انسانها با طرحها و نقشههای از پیش طراحی شده ـ به وسیله قوه عاقله یا شریعت ـ همان مفاهیم ریاضیاند که در حوزه فلسفه سیاسی کاوش پذیرند. به این نکته اساسی نیز باید توجه داشت که صرف وجود یک نقشه و طرح از پیش تعیین شده (عقلایی یا شرعی) هیچگاه با اراده و اختیار آدمی منافات ندارد و آدمی میتواند آنها را در زندگی خود پیاده کند یا نه.
همه آنچه در بالا درباره اعتباریات ثابت عملی شرعی گفته شد، مقدمهای بود بر این نکته که نسبت علوم رسمی اسلامی چون فقه، اصول فقه، علومالقرآن و تفسیر را با فلسفه سیاسی اسلامی بیان کنیم. با توجه به آنچه گفته شد، میباید گفت علیرغم موضوعات مختلف و متعددی که هر یک از دانشهای بالا نسبت به هم و نسبت به فلسفه سیاسی اسلامی دارند، میان آنها و فلسفه سیاسی اسلامی به جهت پارهای از مسائل اشتراک وجود دارد، مثل مسائل سیاسات فقه با مسائل مربوط به اشکال زندگی سیاسی در فلسفه سیاسی اسلامی و یا پارهای از مسائل این دانشها که در زمره اعتباریات شرعی قرار میگیرند. به این ترتیب مسائل مشترک یا غیرمشترکی که اعتباریات از نوع اخیر به شمار میروند میتوانند به عنوان اصول موضوعه یا داخل مسائل فلسفه سیاسی اسلامی قرار گیرند؛ از اینرو نسبت این دانشها با فلسفه سیاسی اسلامی تناسب خواهد بود.
پنجم، فن منطق و نسبت آن با فلسفه سیاسی اسلامی: موضوع فن منطق، معرف و حجت است، یعنی تعریفات و استدلالها، یعنی معقولات ثانیه و مرکباتی هستند که وجودشان به هیچ ماده یا دستکم هیچ ماده جسمانیای وابسته نیست. فایده این فن جلوگیری ذهن از خطای در تفکر است. مفاهیم منطقی، مفاهیم معقول ثانویهای هستند که تفاوتشان از معقولات ثانیه فلسفی در این است که مفاهیم منطقی، حیثیت مصداقشان در ذهن بودن است. در حالی که حیثیت مصادیق مفاهیم فلسفی در خارج بودن است. بنابراین رابطه فن منطق با فلسفه سیاسی اسلامی، رابطه ابزار با مقصود و هدف است.
● مراد از قید «اسلامی» در فلسفه سیاسی اسلامی
گاهی دیده میشود که برخی نویسندگان فلسفه اسلامی، فیلسوفان یونانی را به دو دسته کلی فیلسوفان مادی و فیلسوفان الهی تقسیم میکنند. این دسته از فیلسوفان مسلمان معیار طبقهبندی فیلسوفان یونان و نیز طبقهبندی مکاتب فلسفی را براساس آرا و دیدگاههای آنها درباره کشف ماهیت جهان طبیعی ذکر میکنند. بر این اساس مکاتب فلسفی مادی مکاتبی را در بر میگیرند که رهیافت مادهگرایانه را ترویج میکنند؛ برای نمونه میتوان از مکتب ملطی نام برد که طالس (۶۰۰ ـ ۵۵۰ ق . م) آنرا بنیاد نهاد. از جمله آموزههای طالس میتوان به این موارد اشاره کرد که جهان محسوسات بیآغاز و انجام، ازلی و ابدی است، زمانی ایجاد نشده و زمانی از بین نخواهد رفت. طالس و فیلسوفان این مکتب همچون انکسیمندر و انکسیمنس معتقد بودند جهان همانند ساختمان بزرگی است که از مواد معینی ساخته شده است، از اینرو وظیفه فلسفه تشخیص مواد سازنده آن است. آنها تصور میکردند که همه چیزها میتوانند به یک ماده اصلی یا اولیه که خاستگاه جهانها، ستارگان، حیوانات، گیاهان و انسانها باشد و در نهایت همگی آنها دوباره به آن باز خواهند گشت، هر چند در تفسیر آن ماده اولیه اختلافنظر داشتند؛ طالس آن ماده را «آب» میدانست و انکسیمندر ماده «نامعین» یا «نامحدود» و انکسیمنس «هوا». از آنجا که پیروان این مکتب این علت و عنصر نخستین هستی را ماده میدانستند، به این سری از مکاتب، فلسفههای مادی اطلاق میشد. انکسیمندر میگفت این چیز نامعین ازلی و ابدی یعنی جاویدان است و همه جهانها را در برگرفته است. انکسیمنس ماده اصلی و تعیینکننده جهان را یگانه و نامتناهی میدانست و میگفت هوا سراسر جهان را در بر میگیرد. به این ترتیب این مکتب به عنوان نخستین مکتب فلسفی مادی توضیحی کاملاً عقلانی و مادی از جهان ارائه میداد. در یونان باستان، علاوه بر مکتب ملطی، مکاتب تغییرات پیاپی هراکلیتوس، الئائی، اتمیست و برخی نحلههای سونیستی، عناصر و ماهیت اصلی روش تفکر مادهگرایانه را حفظ کردند.اما در مقابل اینگونه مکاتب فلسفی، دستهای دیگر از فلسفهها رشد کردند که در برابر ماتریالیسم ساده اولیه مکتب ملطی، با بهرهگیری از ریاضیات و مفاهیم آن گرایش ایدهآلیستی در فلسفه را بهوجود آوردند. مکتب متافیزیکی را فیثاغورث بنیاد نهاد (در حدود سال ۵۳۱ ق. م) و مدرسهای را در ایتالی جنوبی تأسیس کرد که جامعه نامیده میشد و هدفهای سیاسی، دینی و فلسفی داشت. سقراط براساس آموزههای این مکتب پرورش یافت و افلاطون بیتردید از آنها متأثر بود. فیثاغورث نخستین کسی بود که فلسفه را به دین یا شیوه زندگی تبدیل کرد. به این ترتیب فیثاغورث انگیزههای دینی را در فلسفه خویش جاری کرد و سپس از فلسفه او در تاریخ فلسفه و مکاتب دیگر فلسفی گسترش یافت. به این دسته از فلسفهها از آن جهت فلسفههای الهی یا متافیزیکی (ماوراء الطبیعه) گفته میشد که در تفسیر ماهیت هستی و معنای حقیقت برخلاف فیلسوفان مکتب ملطی عنصر اصلی چیزها را گوهری مادی نمیدانستند. از نظر فیثاغورثیان این اصل انتزاعی عدد است و اعداد در خویشتن خویش نخستین اصولند. فیثاغورثیان همچنین چیزهای دیگر را از لحاظ کلیت ماهیتشان به اعداد تشبیه میکردند. همین فلسفه متافیزیکی عدد بود که بر اندیشههای سیاسی افلاطون و ارسطو تأثیر گذاشت و اصل عدالت را براساس عدد تفسیر کردند. به این ترتیب از نظر آنها عنصر عدد که عنصری غیرمادی تلقی میشد، در سراسر هستی نفوذ کرده و آن را بهصورت یک هماهنگی کامل میدیدند. آنها بر این اساس اصول فلسفه طبیعیای را بنا نهادند که در مورد دولت به رشد علم سیاست کمک شایانی رساند. به همین ترتیب عناصر دیگری از فلسفه متافیزیکی فیثاغورثیان چون نظریه حد، اخلاق، دین و دانش به گسترش فلسفه سیاسی الهی در یونان باستان انجامید.۴۳ فلسفه و نیز فلسفه سیاسی را از این لحاظ میتوان متصف به قید «مادی» یا «الهی» کرد.
اما فلسفه و نیز فلسفه سیاسی را با قید «اسلامی» نیز آوردهاند. در ابتدا باید به این امر توجه کرد که فلسفه نظری به عنوان دانشی که درباره هستی و خصوصیات آن به بحث میپردازد به چه معنا و چگونه به صفت اسلامی میتواند متصف شود؟ اگر گفته شود که اسلام بهعنوان یک دین میتواند یک سلسله مباحث عقلی در چارچوب اعتقادات اسلامی ارائه دهد و از اینرو فلسفه اسلامی معنا و ماهیت مییابد۴۴، باید گفت که اینگونه مباحث ـ همانگونه که در بخش ارتباط فلسفه سیاسی با دیگر دانشهای اسلامی بیان شد ـ نه در قلمرو فلسفه سیاسی بلکه در حوزه کلام سیاسی قرار میگیرند؛ از اینرو فلسفه نظری هرگز فی حد ذاته نمیتواند به صفت «اسلامی» متصف گردد.
از این بیان روشن میشود دانشواژه فلسفه سیاسی اسلامی به معنای کاربرد قواعد فلسفه اسلامی در حوزه سیاست بهدلیل آنکه دانشواژه فلسفه اسلامی مستلزم یک مغالطه منطقی است، نمیتواند صحیح باشد؛ از اینرو میباید تلازم میان مباحث فلسفی نظری را با اسلام تلازمی ذاتی ندانسته و از قبیل لزوم اتفاقی و عَرَضی بهشمار آوریم. در این صورت مقصود از دانشواژه فلسفه اسلامی، درباره مباحث نظری فلسفی، فلسفه مسلمانان خواهد بود. در این کاربرد، فلسفه مسلمانان به معنای فلسفه نزد مسلمانان خواهد بود و فلسفه سیاسی اسلامی در معنای کاربرد همین قواعد فلسفی مسلمانان در حوزه سیاست تلقی خواهد شد. براساس این نگرش، فیلسوف بودن مسلمانانی همچون فارابی و ابوعلیسینا به معنای اثبات گونهای از فلسفه اسلامی نخواهد بود؛ اما از این نوع تلقی میتوان چنین برداشت کرد که تاریخ فرهنگ و تمدن اسلامی دارای فیلسوفان بزرگی همچون آنان است و به همین صورت وقتی میگوییم که جهان اسلام و تمدن اسلامی فیلسوفان سیاسی اسلامی دارد به معنای آن خواهد بود که در قلمرو تمدنی این دین، فیلسوفان سیاسی و نویسندگانی ظهور کردهاند که به کاربرد قواعد فلسفی در حوزه سیاست در این تمدن پرداختهاند.
فلسفه سیاسی اسلامی در این معنا منحصر بهفرد تلقی نشده و به این اعتبار میتوان از فلسفه و فلسفه سیاسی یهودی یا مسیحی، غربی یا شرقی، قارهای یا انگلوساکسون و ... نام برد. به همین ترتیب فلسفه اسلامی و فلسفه سیاسی اسلامی در این معنا به آن معنا نیست که همه فیلسوفان آن مسلمان و متدین به این دین باشند، بلکه مقصود متفکرانی است که در فضای فرهنگ اسلامی نشر و نما یافته و خاستگاه اندیشه و تفکر فلسفی سیاسی یا فلسفی محض خود را خواهناخواه از این فرهنگ اقتباس کردهاند. بهعلاوه نباید چنین تصور کرد که فلسفه سیاسی و فلسفه نظری اسلامی میباید بهصورت موجودیتی منفرد و خود اتکا پیدا شده باشد. خیر، چنین نیست، زیرا هیچ فرهنگ و تمدنی وجود ندارد که مدیون گذشتگان خود و نیز سایر فرهنگها و ملتها نباشد و ارتباط فرهنگی و بشری را نادیده انگارد؛ بنابراین آنچه در این زمینه مهم تلقی میشود آن است که فیلسوفان یک حوزه تمدنی پس از ارتباط و انتقال دانشهای بشری، خود به کمک قدرت خلاقیت خویش مفردات و معلومات آن را در یک دستگاه منظم و منسجم فکری برخاسته از تمدن خویش پردازش کنند. با توجه به آنچه گفته شد، قید «اسلامی» در فلسفه و فلسفه سیاسی رد و طردکننده فیلسوفان غیرمسلمان و اقتباس از فرهنگ و تمدن دیگری نیست، بلکه معیار اصیل و یگانه در صحت چنین اتصافی پرورش دستگاه منسجم فکری در حوزه فلسفه یا کاربرد آنها در حوزه سیاست، براساس ویژگیهای تمدنی و فرهنگی اسلامی است؛۴۵ همانطور که اتصاف تمدن و فرهنگ نیز به قید اسلامی خود دارای چنین ویژگیای است.● نتیجهگیری
در این گفتار در پی ارائه مفهوم و عناصر مفهومی دانشواژه فلسفه سیاسی اسلامی بودیم. فلسفه سیاسی در درک معاصر گونهای از فلسفه عملی است و به معنای کاربرد قواعد و احکام فلسفه در حوزه سیاست میباشد. فلسفه سیاسی اسلامی در این گفتار، دانش مطالعه رفتار و اعمال اراده آدمی، سازمانها، نهادها و زندگی سیاسی او براساس مفاهیم اعتباری فلسفی و اعتباریات عملی ثابت عقلایی و شرعی برای رسیدن به جامعه کمال مطلوب تعریف شده است. در این تعریف هنوز حقایق سیاسی تعریف نشده است. این امر در مقاله دیگری که به بررسی موضوع فلسفه سیاسی اسلامی میپردازد، بیان خواهد شد. همچنین رابطه فلسفه سیاسی اسلامی با سیاست مدن به این ترتیب بیان شد که فلسفه سیاسی اسلامی و سیاست مدن هر دو اعمال و رفتار ارادی آدمی را بررسی میکنند و از این نظر (علت فاعلی) یکسان هستند؛ اما در علت مادی، قوای نفسانی درگیر در مطالعه سازمانها، نهادها و اشکال زندگی در سیاست مدن گستردهتر از فلسفه سیاسی است. سیاست مدن در علت صوری نیز از فلسفه سیاسی گستردهتر است. هر دو دانش مطالعات خود را براساس مفاهیم اعتباری فلسفی و اعتباریات عملی عقلایی یا شرعی انجام میدهند، ولی سیاست مدن علاوه بر اینها که در حوزه معقولاتند، از خلقیات و صناعات نیز استفاده میکند و در نهایت آنکه هدف هر دو دانش رسیدن به جامعه کمال مطلوب در دنیاست؛ از اینرو در علت غایی نیز یکسان هستند.
اما رابطه فلسفه سیاسی اسلامی با دیگر شاخههای علوم به قرار زیر است:
بخشی از مسائل دانش طبیعی چون حقیقت جسم طبیعی، هیولا، ابطال جزء لایتجزی، نفس، حرکت، زمان و حدوث اجسام به عنوان اصول موضوعه دانش فلسفه نظری و فلسفه سیاسی اسلامی تلقی میشوند، در صورتی که بر اثبات مسائلی چون جبر و اختیار، علت و معلول، حرکت، علم، قدرت و ... تأثیر بگذارند یا در فهم و درک اعتباریات عملی ثابت شرعی یا عقلایی دخالت بکنند. اما مسائل مربوط به فلکیات و عنصریات با فلسفه نظری و فلسفه سیاسی اسلامی متباین هستند. فلسفه سیاسی اسلامی و دانشهای ریاضی از جهت نحوه پیدایش و واقعیتشان همسان بوده و از اینرو مفاهیم فلسفه سیاسی با مفاهیم ریاضی مشترکند و از این جهت متناسب هستند.
فلسفه سیاسی اسلامی از مسائل فلسفه نظری به عنوان اصول موضوعه استفاده میکند. مسائلی که میتوانند اصول موضوعه فلسفه سیاسی اسلامی تلقی شوند، شامل مسائل حوزه امور عامه، علمالنفس، شناختشناسی و الهیات به معنای خاص هستند.
فلسفه سیاسی اسلامی با دانشهای اخلاق، تدبیر منزل و علوم اسلامی به تناسب یا در مسائل اشتراک دارند و یا به عنوان اصول موضوعه خود از آنها بهره میبرد. به این ترتیب این دانشها متناسب خواهند بود؛ البته تناسب آنها تنها در مورد اعتباریات عملی ثابت شرعی یا عقلایی است.
مراد از قید «اسلامی» در دانشواژه فلسفه سیاسی اسلامی، آن فلسفه سیاسیای است که در حوزه تمدنی و فرهنگی اسلامی ساخته و پرداخته شده باشد و در این زمینه هیچ فرقی نمیکند که فیلسوف نظریهپرداز مسلمان باشد یا نه و یا اینکه خاستگاه فلسفه او حوزه تمدنی خویش باشد یا حوزه تمدنی دیگر، بلکه معیار اصیل و یگانه در آن ساخت دستگاه منسجم فکری در حوزه فلسفه سیاست براساس ویژگیهای تمدنی و فرهنگی اسلامی است.
پینوشتها
۴۶. جمعی از نویسندگان، اخوانالصفاء و خلاّن الوفاء، اعداد و تحقیق عارف تامر (بیروت: منشورات عواید، ۱۴۱۵ ق) ج ۱، ص ۸۱.
۴۷. محمد فارابی، تحصیل السعادهٔ، تحقیق و تعلیق جعفر آلیاسین (بیروت: دارالاندلس، الطبعهٔ الثانیهٔ، ۱۴۰۳ ق) ص ۹۲.
۴۸. همان، ص ۹۷.
۴۹. قطبالدین شیرازی، درهٔالتاج، به کوشش و تصحیح محمد مشکوهٔ (تهران: نشر حکمت، چاپ سوم، ۱۳۶۹) بخش نخست، ص ۱۴۹.
۵۰. همان، ص ۱۵۰.
۵۱. منظور از «قید» در اینجا اصطلاح دستوری نیست تا گفته شود دو کلمه عملی و نظری قید کلمه فلسفه نبوده بلکه صفت آن هستند، بلکه مقصود از آن، حیثیت تقییدیه به معنای فلسفی است.
۵۲. حسین بن عبداللّه بن سینا، الشفاء (کتابالمنطق)، تحقیق ابراهیم مدکور (قم: کتابخانه آیهٔاللّه العظمی مرعشی نجفی) ج ۱، فن اول، مقاله اول، فصل ۲، ص ۱۲.
۵۳. ر . ک: قطبالدین شیرازی، پیشین، ص ۱۵۲.
۵۴. صدرالدین محمد بن ابراهیم شیرازی، الحکمهٔ المتعالیهٔ فیالاسفار العقلیهٔ الاربعهٔ (بیروت: دار احیاء التراث العربی، الطبعهٔ الثالثهٔ، ۱۹۸۱ م) ص ۲۱.۵۵. محمد فارابی، احصاء العلوم، تحقیق عثمان محمد امین (مصر: مطبعهٔ السعادهٔ، ۱۳۵۰ ق) ص ۳۴.
۵۶. همان، ص ۳۶.
۵۷. همان، ص ۴۷.
۵۸. همان، ص ۶۶.
۵۹. همان.
۶۰. همان، ص ۷۰.
۶۱. همان، ص ۷۱.
۶۲. احمد مسکویه رازی، تهذیب الاخلاق و تطهیر الاعراق (قم: بیدار، چاپ چهارم، ۱۴۱۲ ق) ص ۲۷ و ۲۸؛ احمد مسکویه رازی و الهوامل و الشوامل، نشره احمد امین و السید احمد صقر (القاهره: مطبعهٔ لجنهٔ التألیف و الترجمهٔ و النشر، ۱۳۷۰ ق) ص ۳۳۳.
۶۳. ابوالحسن عامری، رسائل ابوالحسن عامری، مقدمه و تصحیح سحبان خلیفات، ترجمه مهدی تدین (تهران: مرکز نشر دانشگاهی، ۱۳۷۵).
۶۴. محمد فارابی، التنبیه علی سبیلالسعادهٔ، حققه و قدّم له و علق علیه جعفر آلیاسین (تهران: حکمت، ۱۴۱۲ ق) ص ۶۶ و ۶۷؛ همو، تحصیل السعادهٔ، ص ۶۹ ـ ۷۷.
۶۵. مهدی حائری یزدی، کاوشهای عقل عملی (تهران: مؤسسه مطالعات و تحقیقات فرهنگی، ۱۳۶۱) ص ۵۷ و ۵۸.
۶۶. همان، ص ۱۹۱ و ۱۹۲.
۶۷. محمدحسین طباطبایی، نهایهٔ الحکمهٔ (قم: مؤسسهٔ النشرهٔ الاسلامی، ۱۴۰۴ ق) ص ۲۵۹.
۶۸. همو، رسائل سبعهٔ (قم: بنیاد علمی و فکری استاد علامه سید محمدحسین طباطبایی با همکاری نمایشگاه و نشر کتاب، ۱۳۶۲) ص ۹۰.
۶۹. حسین بن عبداللّه بن سینا، الاشارات والتنبیهات، مع شرحی خواجه نصیرالدین طوسی و قطبالدین الرازی (قم: نشر البلاغهٔ، ۱۳۷۵) ج ۱، ص ۹۷.
۷۰. در این مورد تنها استثنا، فارابی در کتاب التنبیه علی سبیل السعادهٔ است که واژه فلسفه سیاسی را مترادف با فلسفه عملی یا در اصطلاح خودش علم مدنی آورده است؛ در حالی که مراد ما از فلسفه سیاسی، این کاربرد از کلمه نیست، بلکه فلسفه سیاسی را بهعنوان دانشی از اقسام سیاست مدن در طبقهبندی سنتی پیجویی میکنیم و نسبت آن را با سیاست مدن میطلبیم. (برای مطالعه درباره واژه فلسفه سیاسی در کاربرد فارابی، ر . ک: محمد فارابی، التنبیه علی سبیل السعادهٔ، ص ۶۶).
۷۱. مهدی حائری، کاوشهای عقل عملی، ص ۱۱۱؛ همو، حکمت و حکومت (بیجا: نشر شادی، ۱۹۹۵ م) ص ۱۲.
۷۲. مهدی حائری، کاوشهای عقل عملی، ص ۱۱۱.
۷۳. محمد فارابی، احصاءالعلوم، ص ۶۵.
۷۴. خواجه نصیرالدین طوسی، اخلاق ناصری (تهران: خوارزمی، چاپ پنجم، ۱۳۷۳) ص ۴۰.
۷۵. سید جعفر سجادی، فرهنگ معارف اسلامی (تهران: شرکت مؤلفان و مترجمان ایران، چاپ دوم، ۱۳۶۶) ذیل ماده سیاست مدینه (سه مجلد).
۷۶. خواجه نصیر طوسی، اخلاق ناصری، ص ۴۰ و ۴۱.
۷۷. همان، ص ۲۵۲ و ۲۵۳.
۷۸. همان، ص ۲۵۲.
۷۹. سید جعفر سجادی، پیشین.
۸۰. جمعی از نویسندگان، اخوانالصفاء و خلان الوفاء، ج ۳، ص ۴۰۶ ـ ۴۰۸.
۸۱. احمد مسکویه رازی، الهوامل والشوامل، ص ۳۳۳.
۸۲. ابوالحسن عامری، السعادهٔ والاسعاد، مقدمه و فهرستها از مجتبی مینوی (تهران: انتشارات دانشگاه تهران، ۱۳۳۶) ص ۱۷۵.
۸۳. محمد فارابی، احصاءالعلوم، ص ۶۵؛ همو، تحصیلالسعادهٔ، ص ۶۳؛ همو، الملهٔ، تحقیق محسن مهدی (بیروت: دارالمشرق، ۱۹۶۷ م) ص ۵۲.
۸۴. محمد فارابی، الفصول المنتزعهٔ، حققه و قدم له و علق علیه فوزی متری نجار (تهران: المکتبهٔ الزهراء علیهاالسلام ، الطبعهٔ الثانیهٔ، ۱۴۰۵ ق) ص ۹۲.
۸۵. محمد فارابی، احصاءالعلوم، ص ۶۷؛ همو، الملهٔ، ص ۵۹.
۸۶. در اینجا بیشتر توجه به کتاب ذیل اوست و نه کتاب تحفهالملوک: سید جعفر دارابی کشفی، میزانالملوک والطوائف و صراط المستقیم فی سلوک الخلائف، به کوشش عبدالوهاب فراتی (قم: دفتر تبلیغات اسلامی حوزه علمیه قم، ۱۳۷۵).
۸۷. بهمنیار بن مرزبان، التحصیل، تصحیح و تعلیق مرتضی مطهری (تهران: دانشگاه تهران، چاپ دوم، ۱۳۷۵) ص ۲۱۵ ـ ۲۲۱.
۸۸. جمعی از نویسندگان، اخوانالصفاء و خلان الوفاء، ج ۱، ص ۱۳۵ ـ ۱۷۰.
۸۹. عبدالرحمان عالم، تاریخ فلسفه سیاسی غرب از آغاز تا پایان سدههای میانه (تهران: دفتر مطالعات سیاسی و بینالمللی، ۱۳۷۶) فصل دوم؛ تئودورگمپرس، متفکران یونانی، ترجمه محمدحسن لطفی (تهران: خوارزمی، ۱۳۷۵) ج ۱.
۹۰. غلامحسین ابراهیمی دینانی، ماجرای فکر فلسفی در جهان اسلام (تهران: طرح نو، ۱۳۷۹) ج ۳، فصل اول.
۹۱. حسین غفاری، «فلسفه اسلامی یا فلسفه مسلمانان»، فصلنامه فلسفه، شماره اول، سال اول، (پاییز ۱۳۷۹).
مقاله حاضر بخشی از پژوهشی است که در پژوهشکده اندیشه سیاسی اسلام انجام شده است.
محمد پزشکی دانش آموخته حوزه علمیه قم و پژوهشگر پژوهشکده اندیشه سیاسی اسلام.
۲Political Philosophy.
واژه «فلسفه» کلمهای یونانی به معنای دوستی دانش یا دوستدار دانش است. در زبان عربی کلمه حکمت و علم مترادف فلسفه میباشند. اخوانالصفا آغاز فلسفه را محبت دانشها، وسط آن را شناخت موجودات به حسب قدرت انسان، و پایان آن را گفتار و کردار موافق دانش میدانند.۱ فارابی نیز فیلسوف کامل را کسی میداند که ادراکات را به افعال در خود و دیگران متصل کند.۲ او ضمن آنکه فیلسوف کامل را با مَلِک و امام یکی میداند، ملک یا امام و بنابراین فیلسوف کامل را کسی میداند که بنابر ذاتش و صناعتش، ملک، امام و فیلسوف است.۳ قطبالدین شیرازی نیز در تعریف علم، آنرا در برگیرنده معرفت و صناعت میداند۴ و صناعت را به گونهای تعریف میکند که شامل خُلْقیات نیز میشود.۵
پس آشکار میشود که در کلمات فیلسوفان، واژه فلسفه در برگیرنده هر سه معنای ادراکات، خُلْقیات و صناعات است. دقیقاً این معنای کلی و مبهم معنای کلمه فلسفهای است که در طبقهبندی سنتی، مقسم تمامی دیگر دانشها قرار میگیرد و این ویژگی مقسم است که از نوعی ابهام و کلیت برخوردار میباشد تا شامل اقسامش گردد؛ از اینرو نباید دچار مغالطه شد و آثار و خواصی را که فیلسوفان برای فلسفه برمیشمارند به این معنای فلسفه ـ فلسفه مقسمی ـ مترتب کرد و از آن نتایج ناسره گرفت.
اما واژه فلسفه در طبقهبندی سنتی از دانشها بهعنوان دو قسم برای فلسفه مقسمی نیز به کار میرود و در این هنگام به دو قید «نظری» و «عملی» مقید میشود.۶ همانگونه که آشکار است، حیثیات تقیدیه تنها از یک یا چند جهت خاص مقید را توضیح داده و حالت ابهام یا کلیت آن را از بین میبرند و نمیتوانند توضیحدهنده مقید خود از تمامی جهات باشند و از این جهت است که برای روشن شدن ابهامات یا تخصیص کلیات یک مقید از چند قید استفاده میشود. اکنون میباید دید که دو کلمه «نظری» و «عملی» ابهام واژه فلسفه مقسمی را از کدام جهت رفع کرده و کلیت آن را تخصیص میزنند. فیلسوفان فلسفه نظری را علم به احوال اشیا و موجوداتی میدانند که وجود آنها در قلمرو قدرت و اختیار بشر نیست و در مقابل، فلسفه عملی علم به موجوداتی تعریف شده که وجود آنها متوقف بر حرکات اختیاری آدمی است.۷ با توجه به دو تعریف بالا، آشکار میشود که دو قید نظری و عملی ابهام و کلیت واژه فلسفه را از جهت گستره شمول آن در سه حوزه ادراکات، خُلْقیات و صناعات رفع نمیکند، بلکه دو قید مزبور از این جهت درصدد آشکار کردن معنای فلسفه است که دانش فلسفه موجودات را به دو قسمت تقسیم میکند: موجوداتی که وجود آنها بستگی به اراده آدمی ندارد و موجوداتی که وجودشان با اراده آدمی ارتباط دارد.
علم به گروه اول فلسفه نظری و علم به گروه دوم فلسفه عملی خوانده میشود؛ آنچه که اولاً و بالذات به دو قسمت تقسیم میگردد موجودات هستند و فلسفه ثانیا و بالعرض به دو قسمت نظری و عملی تقسیم میشود. و از اینرو نباید دچار مغالطه شد و آثار ویژگیهای موجودات را به فلسفه نظری و عملی در این معنا مترتب کرد؛ از اینرو واژه فلسفه در دو ترکیب فلسفه نظری و عملی در معنای بالا هنوز از جهت گستره شمول، ادراکات، خلقیات و صناعات را دربر میگیرند و دو قید نظری و عملی از این جهت ساکت هستند. اما به هنگام تعریف و شناسایی خود فلسفه عملی به اعتبار علتهای چهارگانه وجودیاش ـ و نه به اعتبار تقسیم موجودات به ارادی و غیرارادی ـ تعاریف متفاوتی نسبت به تعریف آن به اعتبار موجودات مییابد. چنانکه صدرالدین شیرازی در تعریف آن به اعتبار علت غاییاش، میگوید: «غایت حکمت عملی نیل به سعادت اخروی و استعلای نفس میباشد».۸ به همین ترتیب، تعریفهای فلسفه عملی به علتهای فاعلی، مادی و صوری آن، تنها از جهت همین علتها سرشت فلسفه عملی را شناسایی کرده و از شناسایی جهات دیگر ساکت خواهد بود.
نکتهای که در اینجا اهمیت مییابد این است که غالبا فیلسوفان مدنی، فلسفه عملی را به یکی از دو طریق شناسایی میکنند: تعریف به موضوع آن و تعریف به علت غایی آن، در صورت اخیر، فلسفه عملی و دانشهای زیرین آن هر چند «فلسفه عملی» خوانده میشوند، ولی اصطلاح به کار رفته در اینجا دیگر معنای اصطلاح «فلسفه عملی» که در آغاز گفتار تعریف شد را نمیدهد و آن به این دلیل است که قید عملی در کاربرد اخیر قیدِ «متعلق فلسفه» نیست بلکه قیدِ خود «فلسفه» است؛ به این معنا که این قید درصدد رفع ابهام از کلیت واژه فلسفه بوده و گستره شمول آن را از ادراکات (معقولات)، خلْقیات و صناعات به یک یا چند مورد خاص آن محدود میکند. کافی است نگاهی به کتاب احصاءالعلوم فارابی بکنیم تا مثالهای این کاربرد از فلسفه عملی را بیابیم. فارابی در این کتاب از علم عدد نظری و عملی،۹ علم هندسه عملی و نظری،۱۰ علم موسیقی عملی و نظری،۱۱ علم کلام عملی و نظری۱۲ نام میبرد، در حالی که تمامی این علوم به لحاظ کاربرد اول، در زمره دانشهای فلسفه نظری قرار میگیرند، یعنی دانشهایی هستند که درباره موجودات خارج از قدرت ما بحث میکنند. از سوی دیگر، از علم مدنی،۱۳ علم فقه۱۴ و علم کلام۱۵ نظری و عملی سخن میگوید که در کاربرد نخست، در زمره فلسفه عملی (علم مدنی عملی) قرار دارند.
اما قید عملی و نظری در کاربرد جدید خود در برگیرنده دو معنا میتواند باشد که در کلمات فیلسوفان مدنی آمده است. معنای نخست آن است که دو قید نظری و عملی بیانگر این نکته هستند که آیا فلسفه به عمل و کیفیت آن مربوط میشود یا نه؟ و از اینرو فلسفه نظری علمی است که به عمل و کیفیت آن ارتباط نمییابد و فلسفه عملی برعکس؛ معنای دوم آن است که آیا بهدست آوردن و کسب فلسفه نیازمند ممارست و تمرین و تکرار است یا نه؟ که در صورت نخست، آن را فلسفه عملی و در صورت اخیر، فلسفه نظری خوانند؛ از اینرو تعریفهای علم مدنی، فلسفه عملی و یا دانشهای زیرین آن یعنی اخلاق، تدبیر منزل و سیاست مدن، در میان فیلسوفان عملی به وسیله الفاظ و اصطلاحات ویژهای انجام میگیرد که نشاندهنده رهیافت فیلسوف مذکور در پرداختن به حکمت عملی یا یکی از دانشهای سهگانه زیرین آن است. به این بیان که فیلسوف عملی یا در پی بررسی خُلْقیات و صناعات مربوط به سه دانش اخلاق، تدبیر منزل و سیاست مدن است ـ مانند مسکویه ـ۱۶ و یا در پی کاوشهای مربوط به ادراکات ذهنی دانشهای سهگانه بالا ـ مانند ابوالحسن عامری ـ۱۷ و گاهی نیز این فیلسوف هر دو هدف را با هم پیگیری میکند ـ مانند فارابی.۱۸به این ترتیب براساس آنچه گفته شد، اخلاق و سیاست مدن به اعتبار خُلْقی یا صناعتی بودن قسمتی از آن، فلسفه عملی، به اعتبار تعلقش به امور اختیاری و اراده آدمی، فلسفه عملی، و به اعتبار ادراکی و تعقلی بودن بخش دیگری از آن، فلسفه نظری خوانده میشوند.
واژه فلسفه علاوه بر دو اصطلاح «فلسفه مقسمی» و «فلسفه نظری یا عملی قسمی»، یک کاربرد دیگر نیز در طبقهبندی سنتی علوم دارد. فلسفه در کاربرد جدید قسمی از فلسفه نظری است که به آن فلسفه خاص، فلسفه اولی علم اعلی میگویند.
● فلسفه سیاسی اسلامی
فلسفه اسلامی مفاهیم و ادراکات ذهنی را به دو دسته تقسیم میکند: نخست، تصورات و ادراکاتی که همتای عینی آنها در خارج از ذهن یافت میشود و آنچه از آنها در ذهن تحقق مییابد همان است که در خارج از ذهن موجود میگردد. به این ترتیب نوعی عینیت میان آنها و همتایان خارجیشان برقرار میشود به گونهای که شناختشان دقیقا همان حقایق خارجی را به ما نشان میدهد. ادراکات حقیقی یا «معقولات اولی» نام این دسته از ادراکات ذهنی است. آشکار است که مفهومهای به کار رفته در «فلسفه سیاسی اسلامی» در این دسته قرار نمیگیرد.
دوم، مفاهیمی که ظرفیت آن را ندارند که هم در ذهن و هم در خارج از ذهن موجود شوند؛ از اینرو همتای عینی آنها را نمیتوان در خارج از ذهن یافت. در مورد این مفاهیم، میان آنچه در ذهن است و آنچه در خارج تحقق مییابد وحدت و عینیت برقرار نیست، اما بدون شک این پدیدههای ذهنی بر یک نهاد عینی خارجی استوار هستند اما از آنجا که برایشان نمیتوان با جستوجوی تجربی همتایی در جهان عینی یافت و تطبیق داد، آنها را اعتباریات مینامند و به دلیل آن که این ادراکات با یک عمل ساده ذهنی از خاستگاهی عینی و حقیقی بر میخیزند و در ذهن فرو میروند انتزاعیات خوانده میشوند. نام سوم این مفاهیم «معقولات ثانوی» است، زیرا بهصورت مستقیم و برای مرتبه نخست از روی واقعیات خارجی به دست نیامدهاند، بلکه ذهن آنها را از روی مصادیق به دست آورده است.
مفاهیم اعتباری فلسفی میتواند به عنوان مبادی فلسفه سیاسی اسلامی به کار گرفته شود. علاوه بر آنچه گذشت، میتوان به ادراکات و مفاهیم دیگری نیز اشاره کرد که درباره مفاهیم و مسائل مربوط به سیاست هستند. اینگونه ادراکات نه خود همتای عینی و خارجی دارند و نه از حقایق و اعیان خارج از ذهن انتزاع میشوند و از اینرو واقعیتی در ورای عمل ندارند. این گروه از مفاهیم چیزی جز یک سلسله متغیرهای اجتماعی نیستند و عامل تعیینکننده آنها فرهنگها، ادیان و سنتها میباشند که با تغییرات و اختلاف آنها تفاوت مییابند. در فلسفه اسلامی به این دسته از ادراکات عملی نیز «اعتباریات» یا اعتبارات عملی گفته میشود و هدف از ساخت و کاربرد آنها در زندگی انسانها برای برقراری نظم و نتایج اجتماعی مختلف است. در مورد کاربرد اعتباریات، به معنای اخیر، در فلسفه سیاسی اسلامی معاصر تردیدهایی مطرح میشود؛ برای نمونه مهدی حائری یزدی در کتاب کاوشهای عقل عملی میگوید:
فلسفه چون از حقایق هستی بحث میکند هرگز نمیتواند از ذهنیات و اعتبارات محض سخن بگوید و سخن گفتن از اعتبارات محض خروج از قلمرو فلسفه است ... موضوع فلسفه مطلق هستی است و تعریف آن دانشی است که از حقایق جهان هستی بحث میکند و به همین جهت اعتباریات فلسفه نیز مفاهیمی است که بالأخره به موضوعات و حقایق عینی ارتباط انتولوژیک دارد؛ البته یک سلسله مفاهیم دیگری نیز در روابط جمعی و قراردادی انسانها به کار گمارده میشوند که به هیچ وجه مورد تعلق دانش فلسفه نظری انتولوژیک نیست... .۱۹
همانگونه که از عبارت بالا آشکار است، مفاهیم فلسفه سیاسی از ادراکات عملی نمیتوانند باشند، ولی همین نویسنده در جایی دیگر از همین کتاب، آشکارا مینویسد:
... یک سیستم حکومت که خود اعتباری و قراردادی محض است یک اعتباراتی دارد که آن اعتبارات طبق آن سیستم و نظام حکومتی تحقق و وجود حقوقی پیدا میکند، البته نه یک تحقق فلسفی، بلکه یک تحقق ارزشی و غیر حقیقی ... خلاصه میخواهیم بگوییم آنهم از هستیهاست منتها نوع هستیاش هستی خاصی است که ما به آن هستی عقلایی میگوییم و مانند هستیهای مستقل و غیر مقدور فلسفه نظری یا هستیهای مقدور اخلاقی نیست که هستی عقلی میباشد. یک هستی است که عرف عقلا برای انتظامات امور اجتماعی و خانواده و نظام فردی اعتبار میکنند و با اعتبار آنها که به معنای ترتیب آثار است این امور به وجود میآید. تمام شرایط وجود را هم باید داشته باشد تا بتواند به وجود بیاید. در غیر اینصورت اصلاً به وجود نمیآید ... .۲۰
فقط مهدی حائری نیست که دچار چنین تردیدی شده است، محمد حسین طباطبایی نیز چنین قضاوتی را، منتها با وضوح کمتری، بیان میکند. او در کتابهای مختلفش کاربرد مفاهیم اعتبارات عملی را در فلسفه سیاسی نفی میکند؛ برای نمونه در جایی مینویسد:
از آنچه گذشت، همچنین روشن میشود که قیاس جاری در مورد اعتباریات همان جدل است، که مقدمات آن از قضایای مشهور و مسلم فراهم میگردد. از میان قضایای اعتباری آنهایی که آثاری متناسب با اهداف و اغراض داشته باشد، مورد قبول و پذیرش است، و آنهایی که بیهوده بوده و آثاری بر آنها مترتب نمیگردد، مردود و باطل میباشد.۲۱
و آشکار است که در مواردی که برهان به کار نمیرود، قطعیت و یقینی وجود ندارد تا بتواند در قلمرو بررسیهای فلسفی قرار گیرد. محمدحسین طباطبائی در رساله «ترکیب» خود، ضمن تقسیم اعتباریات به دو قسم اعتباریات فلسفی و اعتباریات عملی، یکی از ویژگیهای قسم اخیر را نادرست بودن کاربرد برهان در آنها بیان میکند؛ اما به نظر او در برخی موارد میتوان برهان را در اعتباریات عملی نیز به کار برد. هر چند مثالهای او در این زمینه درباره مسائل و موضوعات مورد علاقه فلسفه سیاسی نیست ولی معیاری را که برای درستی کاربرد برهان در اعتباریات عملی بیان میکند بسیار مهم است. او مینویسد: « ... آنچه که در برهان به عنوان قیاس یقینآور ضروری است آن است که نسبتی که در مقدمههای آن وجود دارد تغییر نکند و بیش از این مقدار برای یقینآور بودن ضرورتی ندارد ...».۲۲
درباره چگونگی کاربرد هر یک از مفاهیم حقیقی و اعتباری در ارائه تعاریف مفاهیم سیاسی باید توضیح داد که مفاهیم و ادراکات حقیقی، میتوانند تحت یکی از مقولات دهگانه قرار گیرند و از اینرو جنس و فصل خواهند داشت؛ از اینرو در مقام تعریف این دسته از مفاهیم میتوان از کلیات پنجگانه استفاده کرد؛ اما مفاهیم اعتباری فلسفی، برخلاف ادراکات حقیقی ماهیت، جنس و فصلی ندارند، از اینرو در تعریف آنها میتوان چیزی را که به منزله جنس و فصل آن است، به کاربرد و تعریفی که به منزله حد آن است برای آن ارائه داد، و در نهایت از آنجا که بازگشت مفاهیم اعتباری عملی به آن است که مفاهیم حقیقی و مفاهیم اعتباری فلسفی با همان مشخصات و ویژگیهایشان برای انواع گوناگون اعمال و متعلقات آنها به قصد دستیابی به یک سری اهداف مطلوب در زندگی سرایت مییابند، برای تعریفشان میتوان به نحو استعاره یا تشبیه حدودی را در نظر گرفت. این تعاریف در واقع از آن حقایقی است که مفاهیم آنها برای این امور اعتباری سرایت داده شدهاند. به این ترتیب مفاهیم اعتباری عملی را با عناصر مفهومی (کلیات پنجگانه) ادراکات حقیقی عاریتی یا تشبیهی تعریف میکنند، ولی این تنها راه برای تعریف مفاهیم اعتباری، چه از نوع فلسفی و چه از نوع عملی آن، نیست.منطقدانان اسلامی راه دیگری را نیز برای تعریف امور اعتباری مطرح کردهاند. آنها در مبحث تعاریف، گونهای دیگر از روش تعریف مرکبات اعتباری را بیان کردهاند؛ این روش، تعریف مجهولات به وسیله علتهای وجودیشان است. مرکبات اعتباری در منطق گونهای از مرکبات هستند که ماهیت حقیقی و ترکیب واقعی ندارند. این مرکبات خود به اقسامی تقسیم میشوند ـ که در کتابهای منطق بیان شده است.۲۳ بنابراین واژه مرکبات اعتباری با واژههای اعتباریات فلسفی و عملی فلسفه تفاوت میکند، هر چند در برگیرنده آنها نیز هست. تعریف به علل وجودی در جایی کاربرد دارد که ماهیت مرکبات اعتباری از علل وجودی آنها تألیف یافته باشد؛ از اینرو میتوان هر یک از ادراکات اعتباری فلسفی یا عملی را که به منظور رسیدن به هدفی خاص، با شیوهای ویژه، به کمک افرادی معین و موادی معلوم ساخته و پرداخته میشوند تعریف کرد. در این مقاله فلسفه سیاسی اسلامی را به شیوه تعاریف وجودی تعریف میکنیم، اما تعاریف وجودی نیز خود اقسامی دارند و میزان و شدت شناساییشان با هم متفاوت است.
تعاریف وجودی را میتوان بر حسب هر یک از علتهای چهارگانه صوری، غایی، فاعلی و مادی تعریف کرد. به همین ترتیب میتوان آنها را براساس دو یا سه علت از علتهای چهارگانه نیز بیان کرد، ولی بهترین شناسایی در تعاریف وجودی، به وسیله تعاریفی انجام میپذیرد که در برگیرنده هر چهار نوع از علتهای وجودی یک امر اعتباری باشند. در اینجا به صورت بسیار ساده و ابتدایی، دانشواژه فلسفه سیاسی اسلامی را ابتدا براساس هر یک از علتهای وجودیاش به تنهایی و سپس در یک تعریف کامل چهار علتی، بیان میکنیم. فلسفه سیاسی اسلامی را براساس علت فاعلی آن میتوان مطالعه رفتار و اعمال سیاسی انسانها تعریف کرد؛ در حالی که این دانشواژه براساس علت مادی، بررسی حیات سیاسی آدمی براساس مفاهیم فلسفی است. فلسفه سیاسی اسلامی را براساس علت صوری میتوان مطالعه سازمانها، نهادها و شکلهای حیات سیاسی دانست و در نهایت، برحسب علت غایی دانش خوانده میشود که برای رسیدن به جامعه کمال مطلوب طراحی شده است. به این ترتیب فلسفه سیاسی اسلامی را در یک تعریف ابتدایی میتوان مطالعه رفتار و اعمال انسانها و سازمانها و نهادها و شکلهای مختلف حیات سیاسی براساس مفاهیم فلسفی به منظور رسیدن به جامعه کمال مطلوب تعریف کرد. درباره قید «اسلامی» در دانشواژه «فلسفه سیاسی اسلامی» نیز در پایان همین مقاله توضیح خواهیم داد.
● نسبت فلسفه سیاسی اسلامی و سیاست مدن به اعتبار علتهای وجودی آنها
اینک پس از شناسایی دانشواژه فلسفه سیاسی اسلامی، دومین گام برای شناخت آن، یافتن نسبت میان این واژه با دانشواژه سنتی سیاست مدن است. این امر از آنرو ضرورت مییابد که فلسفه سیاسی دانشواژهای است که در میان دانشواژههای طبقهبندی سنتی علوم در رهیافت اسلامی وجود ندارد.۲۴ علوم به عنوان مجموعه معارف بشری، در طبقهبندی اسلامی به دو شاخه حکمت نظری و حکمت عملی تقسیم میشود. در این طبقهبندی حکمت نظری خود به سه دانش طبیعیات، ریاضیات و الهیات تقسیم میگردد. به همین صورت، حکمت عملی نیز به سه دانش اخلاق، تدبیر منزل و سیاست مدن بخشپذیر است.
آشکار است که از میان شش دانش بالا، نزدیکترین دانشواژه به فلسفه سیاسی اسلامی همان سیاست مدن میباشد؛ اما نکته اساسی اینجاست که در صورت قرار دادن فلسفه سیاسی اسلامی در درک معاصرش، در طبقهبندی سنتی اسلامی، این دانش در کجای آن قرار میگیرد؟ و در نتیجه ترجمان کدامیک از دانشهای ششگانه سنتی یا دانشهای فروتر آنهاست. متأسفانه این نکته غالبا مورد غفلت نویسندگان فلسفه سیاسی اسلامی قرار میگیرد و در نتیجه داوریهای ناصوابی درباب آن صورت میپذیرد.
مهدی حائری مجموعه علوم سیاسی جدید را دانشهای زیرین دانش فراتر سیاست مدن معرفی میکند.۲۵ او فلسفه سیاسی و علم سیاست در رهیافت اسلامی را دانشهای همعرض نمیداند، زیرا او دو دانش اخیر را چنین تعریف میکند:
علم سیاست عبارت است از دانش احکام و قواعدی که در چگونگی تدبیر سیاست مملکت و رابطه شهروند با شهر و شهر با کشور و کشور با قواعد بینالمللی و جهانی نقش تعیینکننده عملی را ایفا میکند ... اما فلسفه سیاست پیرامون درستی یا نادرستی و یا تحلیل معانی و مفاهیم منطقی این قواعد و احکام بحث میکند.۲۶
بنابراین از نظر او فلسفه سیاسی، مفاهیم منطقی احکام و قواعد علم سیاست را که خود از معقولات ثانیه فلسفی هستند، بررسی میکند و از اینرو در رتبه بعد از رتبه علم سیاست قرار میگیرد. به گونهای که موضوع آن را مسائل علم سیاست تشکیل میدهد. در نتیجه این دو دانش نمیتوانند دو دانش همعرض تلقی شوند. پس حائری یزدی دانش فلسفه سیاسی را که با نام فلسفه سیاست(۲) میخواند، به معنای دقیقتر دانش «فلسفه علم سیاست» یا «علم سیاستشناسی فلسفی» به کار برده است. به هر حال این تنها حائری در میان نویسندگان متأخر فلسفه سیاسی اسلامی نیست که فلسفه سیاسی را دانش زیر دانش فراتر سیاست مدن قرار میدهد؛ در حالی که وظیفه علمی هر نویسندهای اقتضا میکند که در این مورد ابتدا نسبت دانش فلسفه سیاسی اسلامی را با دانش سیاست مدن مشخص کند و سپس دانشهای زیرین سیاست مدن را ـ چه دانشهای معاصر و چه دانشهای سنتی ـ نسبت به هم سنجیده و معیار تفاوت هر یک را از دیگری بیان کند.
با توجه به تعریفهای فیلسوفان سیاسی از واژه سیاست مدن، آنها را به لحاظ نوع تعریف میتوان در دو دسته عمومی قرار داد: دسته نخست آنگونه از تعریفاتی هستند که سیاست مدن را براساس تمایز موضوع از دو دانش همعرض خود یعنی تدبیر منزل و تهذیب نفس جدا میکنند. نمونه این دسته از تعریفها را میتوان در آثار فارابی۲۷ و خواجه نصیرالدین طوسی یافت. خواجه نصیر طوسی سیاست مدن و جایگاه آن را در تمایز با دو دانش همعرضش چنین بیان میکند:
... اما حکمت عملی، و آن دانستن مصالح حرکات ارادی و افعال صناعی نوع انسانی بود بر وجهی که مؤدی باشد به نظام احوال معاش و معاد ایشان و مقتضی رسیدن به کمالی که متوجهاند به سوی آن، و آن هم منقسم شود به دو قسم: یکی آنچه راجع بُوَد با هر نفسی به انفراد، و دیگر آنچه راجع بُوَد با جماعتی به مشارکت، و قسم دوم نیز به دو قسم شود: یکی آنچه راجع بود با جماعتی که میان ایشان مشارکت بود در منزل و خانه، و دوم آنچه راجع بود با جماعتی که میان ایشان مشارکت بود در شهر و ایالت بل اقلیم و مملکت؛ پس حکمت عملی نیز سه قسم بود: و اول را تهذیب اخلاق خوانند و دوم را تدبیر منزل و سیم را سیاست مدن.۲۸سید جعفر سجادی تعریف بالا را به صورت سادهتری چنین بیان میکند: «یکی از اقسام حکمت عملی است و آن علم به مصالح جماعتی است که در شهری و کشوری اجتماع کردهاند بر مبنای تعاون بقای نوع و ترفیه زندگی افراد».۲۹
خواجه نصیرالدین در بیان اقسام سیاست مدن و دانشهای زیرین آن، روشهای دیگری غیر از تمایز موضوعات آنها را نیز دخالت میدهد، او مینویسد:
بباید دانست که مبادی مصالح اعمال و محاسن افعال نوع بشر که مقتضی نظام امور و احوال ایشان بُوَد در اصل یا طبع باشد یا وضع. اما آنچه مبدأ آن طبع بود آن است که تفاصیل آن مقتضای عقول اهل بصارت و ارباب کیاست بود و به اختلاف ادوار و تقلب سِیَر و آثار مختلف و متبدل نشود، و آن اقسام حکمت عملی است که یاد کرده آمد، و اما آنچه مبدأ آن وضع بود، اگر سبب وضع اتفاق رأی جماعتی بُوَد، آن را آداب و رسوم خوانند و اگر سبب اقتضای رأی بزرگی بود مانند پیغمبری یا امامی، آن را نوامیس الهی گویند، و آن نیز سه صنف باشد: یکی آنچه راجع با هر نفسی بود به انفراد، مانند عبادات و احکام آن و دوم آنچه راجع با اهل منازل بود به مشارکت، مانند مناکحات و دیگر معاملات و سیم آنچه راجع با اهل شهرها و اقلیمها بود مانند حدود و سیاسات، و این نوع علم را علم فقه خوانند، و چون مبدأ این جنس اعمال مجرد طبع نباشد وضع است، به تقلّب احوال و تغلّب رجال و تطاول روزگار و تفاوت ادوار و تبدل ملل و دول در بدل افتد. و این باب از روی تفصیل خارج افتد از اقسام حکمت، چه نظر حکیم مقصور است بر تتبع قضایای عقول و تفحص از کلیات امور که زوال و انتقال بدان متطرق نشود و به اندراس ملل و انصرام دول مندرس و متبدل نگردد، و از روی اجمال داخل مسائل حکمت عملی باشد.۳۰
در فقره بالا مطالعه اعمال و رفتار انسانها به لحاظ بنیانهای آن به دو بخش طبعی (عقلانی) و وضعی (عقلایی) تقسیم میشود. در مرحله بعد بنیادهای طبعی براساس تمایز موضوعات تقسیم میشوند و بنیادهای وضعی براساس معیار عرف عام عقلا و عرف متشرعه، به دو دانش علم سیاست و علم فقه تقسیم میگردند. معیار طبقهبندی دانشهای زیرین هر یک از دو دانش سیاست و فقه، تمایز موضوعات است. خواجه نصیرالدین طوسی در جایی دیگر از کتاب اخلاق ناصری به بیان اقسام زیرین دانش سیاست مدن میپردازد و سیاسات را در یک دستهبندی اولیه به دو بخش سیاسات بسیطه و سیاسات مضاف تقسیم میکند. سیاست بسیطه در این کاربرد به معنای بیان اقسام سیاست بدون در نظر گرفتن چیز دیگری است، در حالی که سیاست مضاف تقسیمبندی آن در ارتباط با قیدهای دیگر میباشد. او سیاسات بسیط را به چهار دانش فروتر تقسیم میکند که عبارتند از سیاست ملک، سیاست غلبه، سیاست کرامت و سیاست جماعت. سیاستهای چهارگانه فوق بدین صورت تعریف میشوند:
اما سیاست ملک، تدبیر جماعت بود بر وجهی که ایشان را متمایل حاصل آید و آن را سیاست فضلا گویند، و اما سیاست غلبه، تدبیر امور اخسّا بود و آن را سیاست خساست گویند، و اما سیاست کرامت، تدبیر جماعتی بود که به اقتضای کرامت مرسوم باشند، و اما سیاست جماعت، تدبیر فرق مختلف بود بر قانونی که ناموس الهی وضع کرده باشد.۳۱
خواجه در تقسیم سیاست مضاف چنین مینویسد: «اگر این تدبیر [سیاست] بر وفق وجوب و قاعده حکمت اتفاق افتد و مؤدی بود به کمالی که در نوع و اشخاص ثبوت است آن را سیاست الهی خوانند و الاّ به چیزی دیگر که سبب آن سیاست بود اضافت کنند».۳۲
سید جعفر سجادی نیز در ادامه نقل قول پیشین ادامه میدهد: «... و آن [سیاست مدینه] خود بر دو قسم است یکی آن که متعلق به ملک و سلطنت است و دیگر آنچه متعلق به شرایع آسمانی و احکام الهی و دستورات انبیا و اولیاست که علم نوامیس مینامند».۳۳
با توجه به فقرات بالا میتوان معیارهای چندی چون: معیار حقیقت [قرارداد، تقید] عدم تقید سیاست، تمایز موضوعات را مشاهده کرد.
دسته دوم از تعریفاتی که برای سیاست مدن بیان شدهاند، آن را براساس هدف دانش سیاست مدن شناسایی میکنند. اخوانالصفا در تعریف سیاست ملوکیه را سیاست خلفا و جانشینان نبوت یعنی امامت میدانند. آنها خلافت را به دو دسته خلافت در نبوت و خلافت در مُلک تقسیم کرده و خلافت در ملک را به اموری چون گرفتن بیعت، گرفتن خراج، امور مالی، حراست از مرزها و وسایلی از این قبیل اختصاص میدهند. از نظر آنها برخی از ویژگیهای خلافت در نبوت با خلافت در ملک در تضاد هستند، چون نبوت را امری لاهوتی و پادشاهی را امری ناسوتی میدانند.۳۴ مسکویه رازی نیز در تعریف سیاست ملکی میگوید: «صناعتی است که مدنیت را قوام میبخشد و مردم را بر مقتضای مصالحشان رهنمون میشود».۳۵ ابوالحسن عامری ضمن تقسیم فضایل به دو قسم فضایل خُلْقی و نظری، سیاست را برای رسیدن به نیکبختی تعریف میکند و میگوید: «سیاست، اصلاح حال سیاستشوندگان و تثبیت و پاگیری وضع آنان است».۳۶ فارابی سیاست مدن را به غایت آن نیز تعریف کرده و آن را دانش نیل به سعادت معرفی کرده است.۳۷
همچنین میباید در کلمات فیلسوفان مدنی و نیز فیلسوفان سیاسی به این نکته توجه کرد که آنها برای واژه سیاست مدن از واژههای دیگری همچون تدبیر شهر، سیاست ملک، تدبیرالمدینه، تدبیر عام، سیاست خاصه و مهنهٔالملکیهٔ استفاده میکنند و نیز واژه سیاست را برای تهذیب نفس، تدبیر منزل، سیاست مدن و یا برای اشاره به صفات ادراکی یا عملکننده نفس انسانی یعنی استعداد بالقوه فراگیری یا عملکنندگی و نیز معقولات، خلقیات و صناعات به کار میبرند. به همین جهت است که واژه سیاست در کلمات فیلسوفان مدنی مشترک لفظی متواطی است یعنی واژهای است که بر بیش از یک معنا دلالت میکند و در دلالت بر همه آنها نسبت یکسان دارد و این همان معنای سخن فیلسوفان درباره واژه سیاست است که میگویند سیاست جنس کلی برای انواع آن نیست تا بشود با یک مفهوم واحد همه انواع آن را تعریف کرد، بلکه هر نوع آن با نوع دیگر در ذات و طبیعتش متفاوت است.۳۸
روش شناسایی و تعریف دانش سیاست مدن در اینجا همان روش تعریف فلسفه سیاسی است. قبلاً فلسفه سیاسی را بر حسب علتهای چهارگانهاش تعریف کردیم و برای اینکه بتوانیم نسبت آن را با دانش سیاست مدن بسنجیم، ابتدا میباید دانش اخیر را نیز به اعتبار علتهای چهارگانه آن شناسایی کنیم.
نخست، علت غایی و آن سببی است که دانش سیاست مدن به خاطر آن بهوجود آمده است. با توجه به مجموعه تعاریفی که در دسته دوم از تعاریف دانش سیاست مدن ارائه شد، کمالیابی و رسیدن به سعادت ناسوتی و لاهوتی، علت پیدایی دانش سیاست مدن معرفی شده است. تعریفهایی که از فیلسوفان مدنی ارائه شد، آشکارا این امر را نشان میدهد، اما در این مورد مثال فارابی کمی تفاوت دارد. او علت غایی دانش مدنی را سعادتشناسی و قدرتشناسی میداند و میگوید: «و این دانش در برگیرنده دو بخش است: نخست بخشی که در برگیرنده شناسایی سعادت و بازشناسی سعادت حقیقی از سعادت گمانی است ... و [دوم [بخشی که به شناسایی قدرتی میپردازد که آداب و اعمال بپاداشت اهل مدن به آن بسته است».۳۹دوم، علت فاعلی است و آن چیزی است که دانش سیاست مدن از او به وجود آمده است. این نیز آشکار است که موضوع این دانش درباره انسان و اعمال و رفتار او شکل گرفته است. به این ترتیب دانش سیاست مدن به بررسی امور طبیعی، ریاضی و حیوانی نمیپردازد. همانگونه که کاوشهای مربوط به خداشناسی نیز در این دانش قرار نمیگیرد.
سوم، علت مادی میباشد و آن ماهیت مفاهیم به کار رفته در این دانش است. از آنجا که ـ همانطور که قبلاً نیز بیان شد ـ مقصود از فلسفه یا حکمت در اینجا میتواند در برگیرنده معقولات، خُلْقیات و صناعات بهصورت یکجا یا بهصورت تکتک یا به شکل دوتایی باشد، علت مادی سیاست مدن، مفاهیم فلسفی، اخلاقی و علمی است.
و در نهایت، علت صوری سیاست مدن، سازمانها و نهادهای مربوط به حیات اجتماعی است و فرقی نمیکند که این نهادها و سازمانها، سیاسی محض باشند یا اجتماعی بهطور اعم.
سیاست مدن براساس دو علت مادی و صوری آن، در لابهلای سخنان فیلسوفان مدنی تفاوت مییابد. بهطوری که آثار اخوانالصفا، مسکویه رازی، ابوالحسن عامری از متقدمان و سید جعفر کشفی۴۰ از معاصران بیشتر بر جنبههای صناعتی و خُلْقی سیاست مدن توجه میکنند و جنبههای تعقلی آن را به عنوان مبادی در نظر میگیرند و در مقابل، آثار نویسندگانی، چون فارابی و خواجه نصیرالدین طوسی، نوشتههای جامعی هستند که جنبههای تعقلی و خُلْقی را با هم بیان میکنند. بخشی از فیلسوفان هم هستند که تنها فرآوردههای قوه واهمه و نه قوه متخیله از نفس ناطقه انسانی را بررسی و کاوش میکنند. وجه غالب آثار فیلسوفان بزرگی، چون بوعلیسینا، شهابالدین سهروردی، صدرالدین شیرازی و کسانی که به کاوشهای تعقلی در فلسفه خاص اسلامی پرداختهاند در این دسته قرار میگیرند.
با مقایسه علتهای چهارگانه برشمرده شده در تعریف وجودی فلسفه سیاسی۴۱ با تعریف وجودی سیاست مدن میتوان چنین نتیجه گرفت که فلسفه سیاسی و سیاست مدن در علت غایی و فاعلی یکسان هستند، چرا که هر دو دانش از اعمال و رفتار انسانها و به منظور دستیابی به سعادت، سخن میدانند؛ اما فلسفه سیاسی به لحاظ علت مادی، مفاهیم فلسفی است که در مقایسه با علت مادی سیاست مدن که مفاهیم فلسفی، اخلاقی و علمی است، جزئیتر است. به همین ترتیب علت صوری فلسفه سیاسی، سازمانها و نهادهای سیاسی، در مقایسه با علت صوری سیاست مدن یعنی سازمانها و نهادهای اجتماعی خاصتر است.
فلسفه سیاسی مطالعه رفتار و اعمال آدمی و سازمانها، نهادها و شکلهای مختلف حیات سیاسی به وسیله اعتبارات ـ چه اعتبارات فلسفی و چه اعتباریات عملی محض ـ به منظور رسیدن به جامعه کمال مطلوب است. این دانش در مقایسه با سیاست مدن از علت فاعلی یکسانی برخوردار است، زیرا هر دو به مطالعه رفتار و اعمال ارادی و مقدور انسانها میپردازند؛ اما فلسفه سیاسی به بررسی سازمانها، نهادها و شکلهای زندگی سیاسی میپردازد، در حالی که سیاست مدن به مطالعه همین سازمانها و نهادها و شکلهای حیات منتها در معنای عام اجتماعی که شامل حوزههای سیاست، اقتصاد، جامعهشناسی و ... است میپردازد و این امر از آنروست که در رهیافت سنتی هنوز دانشهای اجتماعی از هم جدا نشدهاند؛ پس از نظر علت صوری، سیاست مدن فراتر از فلسفه سیاسی خواهد بود. فلسفه سیاسی حوزه مورد مطالعه خود را براساس مفاهیم فلسفی انجام میدهد در حالی که سیاست مدن علاوه بر این مفاهیم، از مفاهیم اخلاقی و علمی نیز بهره میبرد؛ بنابراین فلسفه سیاسی از این جهت محدودتر از سیاست مدن است. در نهایت هر دو دانش به سمت جامعه کمال مطلوب و خیر برین گام برمیدارند و از این جهت مساوی هستند. به این ترتیب نمیتوان یکسره حکم به گستردهتر بودن دانش سیاست مدن نسبت به فلسفه سیاسی داد، بلکه این حکم درباره علت مادی و صوری صادق است و در مورد تعریف به علت غایی و فاعلی صدق نمیکند.
● رابطه فلسفه سیاسی اسلامی با دیگر علوم اسلامی
منطقدانان اسلامی رابطه هر دانشی را با دانشهای دیگر ـ به اعتبار موضوع آن ـ به سه دسته کلی تقسیم میکنند: نخست، دانشهای متداخل؛ دوم، دانشهای متناسب؛ سوم، دانشهای متباین. دانشهای متداخل براساس تعریف منطقدانان، دانشهایی هستند که میان موضوعاتشان از جهت ذاتی یا عرضی نسبت عمومیت و خصوصیت وجود داشته باشد به گونهای که موضوع یکی از آنها فراتر از موضوع دانش دیگر باشد. در این صورت دانشی که موضوع فراتری دارد دانش برتر و دانش دیگر دانش فروتر خوانده میشود. دانشهای متناسب، دانشهایی هستند که موضوع دو دانش در آنها برخلاف دانشهای متداخل به جهت ذاتی یا عرضی گستردهتر یا ضیقتر نیست، اما میان آنها به جهتی از جهات مناسبتی وجود دارد.
دانشهای متباین، دانشهایی هستند که میان موضوعات دانشها نه مناسبت ذاتی یا عرضی وجود دارد و نه مسائل مشترکی میان آنها یافت میشود.
در ذیل قواعد فوق، سه نکته را میتوان اضافه کرد که در تعیین رابطه دانشها مفید خواهد بود: نخست آنکه فلسفه گستردهترین موضوع را در میان موضوعات دانشهای دیگر دارد و از اینرو، رابطه دانش فلسفه نظری با دیگر دانشها، رابطه دانشهای متداخل است، زیرا موضوع فلسفه نظری هستی است که در برگیرنده همه هستیها میگردد.
دوم، مسائلی که در دانش برتر ثابت میشود مبادی و مبانی اثبات مسائل دانش فروتر به شمار میروند؛ از اینرو اصول موضوعه هر دانش میباید در دانش فراتر به اثبات رسیده باشد.
سوم آنکه گاه اتفاق میافتد که مبادی و مبانی یک دانش برتر، نه در دانش بالاتر، بلکه در دانش فروتر اثبات میشود. نمونه این حالت مبانی و مبادی، دانش فلسفه نظری است که در دانش طبیعی اثبات میشود؛ برای مثال این مسأله در دانش طبیعی که جسم ممکن نیست از اجزای غیر قابل تقسیم تشکیل شده باشد، میتواند جزو اصول موضوعه فلسفه نظری قرار گیرد. در این گونه اصول موضوعه میباید توجه داشت که نباید دلیل اثبات آنها در دانش فروتر از گزارههایی باشد که خود در دانش فراتر براساس همان گزاره به اثبات میرسد. در غیر این صورت اثبات اصل موضوعه در هر یک به اثبات مسائل دانش دیگر بستگی خواهد داشت.
حال میباید براساس قواعد بالا نسبت هر یک از دانشهای موجود در طبقهبندی سنتی علوم را با موضوع فلسفه سیاسی سنجید:
نخست، دانش طبیعی و رابطه آن با فلسفه سیاسی اسلامی: موضوع دانش طبیعی، جسم از جهت حرکت و سکون است و شامل چهار دانش زیرین سماع طبیعی، فلکیات، عنصریات و نفس میگردد. این دانشها بهصورت مستقیم با فلسفه سیاسی به عنوان یک فلسفه عملی یعنی کاربرد قواعد فلسفه در حوزه سیاست ارتباطی ندارند؛ اما برخی از آنها میتوانند به عنوان اصول موضوعه و مبادی دانش فلسفه خاص قرار گرفته و به این صورت با دانش فلسفه سیاسی نسبتی پیدا کنند.چنانچه که آشکار است، مسائلی همچون حقیقت جسم طبیعی، هیولا، ابطال جزء لایتجزی، نفس و نیز مسائلی چون حرکت، زمان و حدوث اجسام به عقیده پیروان نظریه حرکت جوهریه، همگی از مسائلی هستند که میتوانند به عنوان اصول موضوعه فلسفه خاص مطرح گردند. اگر مسائل گفته شده به عنوان اصول موضوعه مسائلی چون جبر و اختیار، علت و معلول، حرکت، علم، قدرت که در زمره امور اعتباری فلسفی هستند و یا مسائلی چون ضرورت، خوبی و بدی، انتخاب آسان، استخدام و اصل پیروی از دانش را که اعتباریات عملی ثابت هستند، به کار روند، خواهند توانست با فلسفه سیاسی اسلامی ارتباط داشته باشند. در رهیافت فلسفه اسلامی کاربرد قواعد و احکام دیگر دانشهای طبیعی همچون عنصریات و فلکیات در مسائل و احکام فلسفه سیاسی مستلزم دخالت قوه واهمه است تا قواعد و احکام مربوط به امور حقیقی را به منظور دستیابی به یکسری اهداف مطلوب در زندگی به امور اعتباری فلسفی یا اعتباریات عملی محض سرایت دهیم. این امر به وسیله عمل تشبیه یا استعاره انجام میپذیرد و از اینرو نتایج به دست آمده از آنها نمیتواند برهانی و تعیینآور باشد و از قلمروی پژوهشهای فلسفی بیرون میرود. از این بیان روشن میشود که فلسفه سیاسی اسلامی ماهیتی متفاوت از فلسفه سیاسی جدید دارد، چرا که در فلسفه سیاسی اخیر کاربرد اعتباریات عملی متغیر امری مجاز و رایج است، در حالی که در فلسفه سیاسی اسلامی ورود به مسائل اعتباری عملی متغیر به معنای خروج از قلمرو بررسیهای فلسفه خاص است. نتیجه آنکه مسائل دانشهای عنصری و فلکی نمیتوانند به عنوان اصول موضوعه مسائل فلسفه سیاسی اسلامی تلقی شوند و نسبت میان دو دانش بالا نسبت به هم تباین است.
دوم، دانش ریاضی و نسبت آن با فلسفه سیاسی اسلامی: موضوع دانش ریاضی مقدار است که به صورتهای مختلف در دانشهای فروتر آن جلوهگر میشود: مقدار مطلق (موضوع دانش هندسه)، مقدار مقید به ماده خاص (موضوع دانش هیأت)، عدد مطلق (موضوع دانش حساب)، عدد مقید به ماده خاص (موضوع دانش موسیقی) و غیره. فلسفه سیاسی اسلامی با هیچ یک از موضوعات بالا، نه تداخل و نه تناسب دارد و از اینرو بین فلسفه سیاسی اسلامی و ریاضیات به لحاظ موضوع تباین وجود دارد. اما دو دانش مزبور به لحاظ داشتن مفاهیمی با ضرورتهای ریاضی همسان بوده۴۲ و دستکم در پارهای از مسائل در زمره دانشهای متناسب قرار میگیرند.
سوم، دانش فلسفه خاص و نسبت آن با فلسفه سیاسی اسلامی: دانش فلسفه خاص به بررسی هستی از جهت هستی بودن میپردازد و در برگیرنده دانشهایی، چون کلیات (امور عامه) ـ (شامل احکام وحدت، عوارض متغیر و ماهیت و هستی)، علمالنفس (احکام، افعال و متعلقات نفس)، شناختشناسی (ابزار، ارکان، حدود، راهها، شرایط، مراحل، مکاتب، منابع و موانع شناخت) و الهیات به معنای خود (خداشناسی و معادشناسی) میگردد. مسائل هر یک از دانشهای بالا میتوانند برای بررسی مسائل فلسفه سیاسی به کار روند؛ مسائلی، چون هستی و خصوصیات آن، نفس و صفات آن، قواعد شناخت، علم حضوری، توحید واجب بالذات در ربوبیت، عنایت و قضا و قدر، اگر در اثبات اعتبارات فلسفی و اعتباریات عملی نقش و سهمی داشته باشند، از مبانی و منابع فلسفه سیاسی اسلام تلقی خواهند شد. با توجه به آنچه گفته شد، فلسفه خاص دانش فراتر نسبت به فلسفه سیاسی اسلام بوده و بنابراین متداخل بهشمار میآیند. نکتهای را که اینجا میباید در نسبت کلام و فلسفه خاص توضیح داد آن است که دانش کلام در رهیافت اسلامی با دانش الهیات به معنای خاص و با امور عامه فلسفه خاص در قسمت عقلی خود ارتباط و هماهنگی دارد؛ از اینرو این بخشهای آن دانش با فلسفه سیاسی ارتباط مییابد. با این وجود سطح تحلیل و استنتاجِ نوعی، در فلسفه عمیقتر و دقیقتر از کلام است. به این ترتیب دانش کلام در پارهای از مسائل، چون امور عامه، نسبت به دانش فلسفه سیاسی متداخل و در پارهای دیگر از مسائل، چون مستقلات عقلیه، حسن و قبح و عدل، با فلسفه سیاسی متناسب است.
چهارم، دانشهای عملی و نسبت آنها با فلسفه سیاسی اسلامی: موضوع علم اخلاق، اعمال و رفتار آدمی از آن جهت است که بر آن افعال، قبح و مدح تعلق میگیرد، در حالی که موضوع فلسفه سیاسی، فرمانبرداری و فرمانروایی در عرصه حیات سیاسی است؛ بنابراین علم اخلاق و فلسفه سیاسی دو دانش متناسب هستند، چرا که رفتارهای حاکمان یا شهروندان را میتوان مورد سرزنش یا تشویق قرار داد.
به همین ترتیب موضوع دانش تدبیر منزل روابط حاکم میان اعضای یک خانواده است؛ روابطی که میان والدین، فرزندان، مستخدمان و دارایی خانواده برقرار میگردد. این علم با علم فلسفه سیاسی که درباره حکمرانی سخن میگوید نیز دو دانش متناسب تلقی میشوند، زیرا برخی از روابط خانوادگی میتواند در حیات سیاسی و جزوی از روابط حکمرانی تلقی شود.
اما نسبت سیاست مدن با فلسفه سیاسی به لحاظ موضوعشان ـ و نه به اعتبار علل وجودیشان که قبلاً بیان شد ـ عموم و خصوص حسن وجه است، زیرا موضوع علم سیاست مدن روابط ریاست و مرؤوسیت در حیطه حیات اجتماعی است، در حالی که فلسفه سیاسی به همین روابط در حوزه حیات سیاسی که گونهای خاص از حیات اجتماعی است محدود میگردد؛ از اینرو این دو دانش متداخل هستند.در اینجا نکتهای وجود دارد که برای روشن شدن معنای فلسفه سیاسی اسلامی اهمیت فراوانی دارد و آن اینکه، همانطور که گفته شد، اعتباریات عملی محض نیز در قلمرو پژوهشهای فلسفه سیاسی قرار میگیرد، اینک میخواهیم این نکته را نیز بیفزاییم که اینگونه اعتباریات به لحاظ خاستگاه اعتبارشان به دو دسته تقسیم میشوند: اعتباریات عملی عقلایی و اعتباریات عملی شرعی. بنابراین مفاهیم دسته اخیر نیز وارد قلمرو پژوهشهای فلسفه سیاسی اسلامی میگردد، زیرا همانگونه که در مسائل دانش الهیات به معنای خاص به اثبات رسیده است واجب تعالی هم به ذات خود علم دارد و هم به مخلوقات در مرتبه ذاتش. اما علاوه بر دو علم مزبور، واجب تعالی به مخلوقات خود در مرتبه مخلوق نیز علم دارد و این بدان معناست که همه موجودات از جمله انسانها معلول واجب تعالی هستند، بنابراین انسانها و سایر موجودات در واقع وجودهای رابطی هستند که به آن وجود مستقل وابستهاند و وجودشان نزد او حضور دارد، بنابراین واجب تعالی به موجودات دیگر و از جمله انسان، در مرتبه وجود آنها، علم حضوری دارد. این علم درباره انسانها بدون واسطه به صورت انسانی و از طریق آن به خود انسانها تعلق میگیرد. از آنجا که این صورت علمی، علت وجوب دهنده به انسانها میگردد، واجب تعالی به انسانها و دیگر مخلوقات خود عنایت دارد. این علم تفصیلی خداوند به موجودات و از جمله انسانها باعث مشخص ساختن صفات و آثار ملحق به آدمیان در دانش الهی ـ دانشی که الگوی عمل واقع خواهد شد ـ متناسب با گنجایش اسباب و ابزار موجود خواهد شد. بنابراین عنایت الهی به تقدیر الهی منتهی میشود، زیرا تقدیر نسبت به رفتار و اعمال ارادی انسانها به مانند قالبی است که با آن اینگونه رفتار و اعمال قالبگیری میشوند، بهگونهای که حدود و اندازههای رفتار آدمیان نمیتواند از حدود قالبهای ترسیم شده تجاوز کند.
براساس این مسائل که در الهیات به معنای خاص به اثبات رسیده میتوان گفت که اعتباریات عملی ثابت که به وسیله نظام تشریع اعتبار میشوند همانند اعتباریات عملی ثابتی هستند که به وسیله قوه عاقله آدمی اعتبار میگردند و همانطور که در معنا و مفهوم حقایق ریاضی به اجمال اشاره کردیم و در گفتار آتی به تفصیل سخن خواهیم راند، انطباق رفتار و اعمال ارادی انسانها با طرحها و نقشههای از پیش طراحی شده ـ به وسیله قوه عاقله یا شریعت ـ همان مفاهیم ریاضیاند که در حوزه فلسفه سیاسی کاوش پذیرند. به این نکته اساسی نیز باید توجه داشت که صرف وجود یک نقشه و طرح از پیش تعیین شده (عقلایی یا شرعی) هیچگاه با اراده و اختیار آدمی منافات ندارد و آدمی میتواند آنها را در زندگی خود پیاده کند یا نه.
همه آنچه در بالا درباره اعتباریات ثابت عملی شرعی گفته شد، مقدمهای بود بر این نکته که نسبت علوم رسمی اسلامی چون فقه، اصول فقه، علومالقرآن و تفسیر را با فلسفه سیاسی اسلامی بیان کنیم. با توجه به آنچه گفته شد، میباید گفت علیرغم موضوعات مختلف و متعددی که هر یک از دانشهای بالا نسبت به هم و نسبت به فلسفه سیاسی اسلامی دارند، میان آنها و فلسفه سیاسی اسلامی به جهت پارهای از مسائل اشتراک وجود دارد، مثل مسائل سیاسات فقه با مسائل مربوط به اشکال زندگی سیاسی در فلسفه سیاسی اسلامی و یا پارهای از مسائل این دانشها که در زمره اعتباریات شرعی قرار میگیرند. به این ترتیب مسائل مشترک یا غیرمشترکی که اعتباریات از نوع اخیر به شمار میروند میتوانند به عنوان اصول موضوعه یا داخل مسائل فلسفه سیاسی اسلامی قرار گیرند؛ از اینرو نسبت این دانشها با فلسفه سیاسی اسلامی تناسب خواهد بود.
پنجم، فن منطق و نسبت آن با فلسفه سیاسی اسلامی: موضوع فن منطق، معرف و حجت است، یعنی تعریفات و استدلالها، یعنی معقولات ثانیه و مرکباتی هستند که وجودشان به هیچ ماده یا دستکم هیچ ماده جسمانیای وابسته نیست. فایده این فن جلوگیری ذهن از خطای در تفکر است. مفاهیم منطقی، مفاهیم معقول ثانویهای هستند که تفاوتشان از معقولات ثانیه فلسفی در این است که مفاهیم منطقی، حیثیت مصداقشان در ذهن بودن است. در حالی که حیثیت مصادیق مفاهیم فلسفی در خارج بودن است. بنابراین رابطه فن منطق با فلسفه سیاسی اسلامی، رابطه ابزار با مقصود و هدف است.
● مراد از قید «اسلامی» در فلسفه سیاسی اسلامی
گاهی دیده میشود که برخی نویسندگان فلسفه اسلامی، فیلسوفان یونانی را به دو دسته کلی فیلسوفان مادی و فیلسوفان الهی تقسیم میکنند. این دسته از فیلسوفان مسلمان معیار طبقهبندی فیلسوفان یونان و نیز طبقهبندی مکاتب فلسفی را براساس آرا و دیدگاههای آنها درباره کشف ماهیت جهان طبیعی ذکر میکنند. بر این اساس مکاتب فلسفی مادی مکاتبی را در بر میگیرند که رهیافت مادهگرایانه را ترویج میکنند؛ برای نمونه میتوان از مکتب ملطی نام برد که طالس (۶۰۰ ـ ۵۵۰ ق . م) آنرا بنیاد نهاد. از جمله آموزههای طالس میتوان به این موارد اشاره کرد که جهان محسوسات بیآغاز و انجام، ازلی و ابدی است، زمانی ایجاد نشده و زمانی از بین نخواهد رفت. طالس و فیلسوفان این مکتب همچون انکسیمندر و انکسیمنس معتقد بودند جهان همانند ساختمان بزرگی است که از مواد معینی ساخته شده است، از اینرو وظیفه فلسفه تشخیص مواد سازنده آن است. آنها تصور میکردند که همه چیزها میتوانند به یک ماده اصلی یا اولیه که خاستگاه جهانها، ستارگان، حیوانات، گیاهان و انسانها باشد و در نهایت همگی آنها دوباره به آن باز خواهند گشت، هر چند در تفسیر آن ماده اولیه اختلافنظر داشتند؛ طالس آن ماده را «آب» میدانست و انکسیمندر ماده «نامعین» یا «نامحدود» و انکسیمنس «هوا». از آنجا که پیروان این مکتب این علت و عنصر نخستین هستی را ماده میدانستند، به این سری از مکاتب، فلسفههای مادی اطلاق میشد. انکسیمندر میگفت این چیز نامعین ازلی و ابدی یعنی جاویدان است و همه جهانها را در برگرفته است. انکسیمنس ماده اصلی و تعیینکننده جهان را یگانه و نامتناهی میدانست و میگفت هوا سراسر جهان را در بر میگیرد. به این ترتیب این مکتب به عنوان نخستین مکتب فلسفی مادی توضیحی کاملاً عقلانی و مادی از جهان ارائه میداد. در یونان باستان، علاوه بر مکتب ملطی، مکاتب تغییرات پیاپی هراکلیتوس، الئائی، اتمیست و برخی نحلههای سونیستی، عناصر و ماهیت اصلی روش تفکر مادهگرایانه را حفظ کردند.اما در مقابل اینگونه مکاتب فلسفی، دستهای دیگر از فلسفهها رشد کردند که در برابر ماتریالیسم ساده اولیه مکتب ملطی، با بهرهگیری از ریاضیات و مفاهیم آن گرایش ایدهآلیستی در فلسفه را بهوجود آوردند. مکتب متافیزیکی را فیثاغورث بنیاد نهاد (در حدود سال ۵۳۱ ق. م) و مدرسهای را در ایتالی جنوبی تأسیس کرد که جامعه نامیده میشد و هدفهای سیاسی، دینی و فلسفی داشت. سقراط براساس آموزههای این مکتب پرورش یافت و افلاطون بیتردید از آنها متأثر بود. فیثاغورث نخستین کسی بود که فلسفه را به دین یا شیوه زندگی تبدیل کرد. به این ترتیب فیثاغورث انگیزههای دینی را در فلسفه خویش جاری کرد و سپس از فلسفه او در تاریخ فلسفه و مکاتب دیگر فلسفی گسترش یافت. به این دسته از فلسفهها از آن جهت فلسفههای الهی یا متافیزیکی (ماوراء الطبیعه) گفته میشد که در تفسیر ماهیت هستی و معنای حقیقت برخلاف فیلسوفان مکتب ملطی عنصر اصلی چیزها را گوهری مادی نمیدانستند. از نظر فیثاغورثیان این اصل انتزاعی عدد است و اعداد در خویشتن خویش نخستین اصولند. فیثاغورثیان همچنین چیزهای دیگر را از لحاظ کلیت ماهیتشان به اعداد تشبیه میکردند. همین فلسفه متافیزیکی عدد بود که بر اندیشههای سیاسی افلاطون و ارسطو تأثیر گذاشت و اصل عدالت را براساس عدد تفسیر کردند. به این ترتیب از نظر آنها عنصر عدد که عنصری غیرمادی تلقی میشد، در سراسر هستی نفوذ کرده و آن را بهصورت یک هماهنگی کامل میدیدند. آنها بر این اساس اصول فلسفه طبیعیای را بنا نهادند که در مورد دولت به رشد علم سیاست کمک شایانی رساند. به همین ترتیب عناصر دیگری از فلسفه متافیزیکی فیثاغورثیان چون نظریه حد، اخلاق، دین و دانش به گسترش فلسفه سیاسی الهی در یونان باستان انجامید.۴۳ فلسفه و نیز فلسفه سیاسی را از این لحاظ میتوان متصف به قید «مادی» یا «الهی» کرد.
اما فلسفه و نیز فلسفه سیاسی را با قید «اسلامی» نیز آوردهاند. در ابتدا باید به این امر توجه کرد که فلسفه نظری به عنوان دانشی که درباره هستی و خصوصیات آن به بحث میپردازد به چه معنا و چگونه به صفت اسلامی میتواند متصف شود؟ اگر گفته شود که اسلام بهعنوان یک دین میتواند یک سلسله مباحث عقلی در چارچوب اعتقادات اسلامی ارائه دهد و از اینرو فلسفه اسلامی معنا و ماهیت مییابد۴۴، باید گفت که اینگونه مباحث ـ همانگونه که در بخش ارتباط فلسفه سیاسی با دیگر دانشهای اسلامی بیان شد ـ نه در قلمرو فلسفه سیاسی بلکه در حوزه کلام سیاسی قرار میگیرند؛ از اینرو فلسفه نظری هرگز فی حد ذاته نمیتواند به صفت «اسلامی» متصف گردد.
از این بیان روشن میشود دانشواژه فلسفه سیاسی اسلامی به معنای کاربرد قواعد فلسفه اسلامی در حوزه سیاست بهدلیل آنکه دانشواژه فلسفه اسلامی مستلزم یک مغالطه منطقی است، نمیتواند صحیح باشد؛ از اینرو میباید تلازم میان مباحث فلسفی نظری را با اسلام تلازمی ذاتی ندانسته و از قبیل لزوم اتفاقی و عَرَضی بهشمار آوریم. در این صورت مقصود از دانشواژه فلسفه اسلامی، درباره مباحث نظری فلسفی، فلسفه مسلمانان خواهد بود. در این کاربرد، فلسفه مسلمانان به معنای فلسفه نزد مسلمانان خواهد بود و فلسفه سیاسی اسلامی در معنای کاربرد همین قواعد فلسفی مسلمانان در حوزه سیاست تلقی خواهد شد. براساس این نگرش، فیلسوف بودن مسلمانانی همچون فارابی و ابوعلیسینا به معنای اثبات گونهای از فلسفه اسلامی نخواهد بود؛ اما از این نوع تلقی میتوان چنین برداشت کرد که تاریخ فرهنگ و تمدن اسلامی دارای فیلسوفان بزرگی همچون آنان است و به همین صورت وقتی میگوییم که جهان اسلام و تمدن اسلامی فیلسوفان سیاسی اسلامی دارد به معنای آن خواهد بود که در قلمرو تمدنی این دین، فیلسوفان سیاسی و نویسندگانی ظهور کردهاند که به کاربرد قواعد فلسفی در حوزه سیاست در این تمدن پرداختهاند.
فلسفه سیاسی اسلامی در این معنا منحصر بهفرد تلقی نشده و به این اعتبار میتوان از فلسفه و فلسفه سیاسی یهودی یا مسیحی، غربی یا شرقی، قارهای یا انگلوساکسون و ... نام برد. به همین ترتیب فلسفه اسلامی و فلسفه سیاسی اسلامی در این معنا به آن معنا نیست که همه فیلسوفان آن مسلمان و متدین به این دین باشند، بلکه مقصود متفکرانی است که در فضای فرهنگ اسلامی نشر و نما یافته و خاستگاه اندیشه و تفکر فلسفی سیاسی یا فلسفی محض خود را خواهناخواه از این فرهنگ اقتباس کردهاند. بهعلاوه نباید چنین تصور کرد که فلسفه سیاسی و فلسفه نظری اسلامی میباید بهصورت موجودیتی منفرد و خود اتکا پیدا شده باشد. خیر، چنین نیست، زیرا هیچ فرهنگ و تمدنی وجود ندارد که مدیون گذشتگان خود و نیز سایر فرهنگها و ملتها نباشد و ارتباط فرهنگی و بشری را نادیده انگارد؛ بنابراین آنچه در این زمینه مهم تلقی میشود آن است که فیلسوفان یک حوزه تمدنی پس از ارتباط و انتقال دانشهای بشری، خود به کمک قدرت خلاقیت خویش مفردات و معلومات آن را در یک دستگاه منظم و منسجم فکری برخاسته از تمدن خویش پردازش کنند. با توجه به آنچه گفته شد، قید «اسلامی» در فلسفه و فلسفه سیاسی رد و طردکننده فیلسوفان غیرمسلمان و اقتباس از فرهنگ و تمدن دیگری نیست، بلکه معیار اصیل و یگانه در صحت چنین اتصافی پرورش دستگاه منسجم فکری در حوزه فلسفه یا کاربرد آنها در حوزه سیاست، براساس ویژگیهای تمدنی و فرهنگی اسلامی است؛۴۵ همانطور که اتصاف تمدن و فرهنگ نیز به قید اسلامی خود دارای چنین ویژگیای است.● نتیجهگیری
در این گفتار در پی ارائه مفهوم و عناصر مفهومی دانشواژه فلسفه سیاسی اسلامی بودیم. فلسفه سیاسی در درک معاصر گونهای از فلسفه عملی است و به معنای کاربرد قواعد و احکام فلسفه در حوزه سیاست میباشد. فلسفه سیاسی اسلامی در این گفتار، دانش مطالعه رفتار و اعمال اراده آدمی، سازمانها، نهادها و زندگی سیاسی او براساس مفاهیم اعتباری فلسفی و اعتباریات عملی ثابت عقلایی و شرعی برای رسیدن به جامعه کمال مطلوب تعریف شده است. در این تعریف هنوز حقایق سیاسی تعریف نشده است. این امر در مقاله دیگری که به بررسی موضوع فلسفه سیاسی اسلامی میپردازد، بیان خواهد شد. همچنین رابطه فلسفه سیاسی اسلامی با سیاست مدن به این ترتیب بیان شد که فلسفه سیاسی اسلامی و سیاست مدن هر دو اعمال و رفتار ارادی آدمی را بررسی میکنند و از این نظر (علت فاعلی) یکسان هستند؛ اما در علت مادی، قوای نفسانی درگیر در مطالعه سازمانها، نهادها و اشکال زندگی در سیاست مدن گستردهتر از فلسفه سیاسی است. سیاست مدن در علت صوری نیز از فلسفه سیاسی گستردهتر است. هر دو دانش مطالعات خود را براساس مفاهیم اعتباری فلسفی و اعتباریات عملی عقلایی یا شرعی انجام میدهند، ولی سیاست مدن علاوه بر اینها که در حوزه معقولاتند، از خلقیات و صناعات نیز استفاده میکند و در نهایت آنکه هدف هر دو دانش رسیدن به جامعه کمال مطلوب در دنیاست؛ از اینرو در علت غایی نیز یکسان هستند.
اما رابطه فلسفه سیاسی اسلامی با دیگر شاخههای علوم به قرار زیر است:
بخشی از مسائل دانش طبیعی چون حقیقت جسم طبیعی، هیولا، ابطال جزء لایتجزی، نفس، حرکت، زمان و حدوث اجسام به عنوان اصول موضوعه دانش فلسفه نظری و فلسفه سیاسی اسلامی تلقی میشوند، در صورتی که بر اثبات مسائلی چون جبر و اختیار، علت و معلول، حرکت، علم، قدرت و ... تأثیر بگذارند یا در فهم و درک اعتباریات عملی ثابت شرعی یا عقلایی دخالت بکنند. اما مسائل مربوط به فلکیات و عنصریات با فلسفه نظری و فلسفه سیاسی اسلامی متباین هستند. فلسفه سیاسی اسلامی و دانشهای ریاضی از جهت نحوه پیدایش و واقعیتشان همسان بوده و از اینرو مفاهیم فلسفه سیاسی با مفاهیم ریاضی مشترکند و از این جهت متناسب هستند.
فلسفه سیاسی اسلامی از مسائل فلسفه نظری به عنوان اصول موضوعه استفاده میکند. مسائلی که میتوانند اصول موضوعه فلسفه سیاسی اسلامی تلقی شوند، شامل مسائل حوزه امور عامه، علمالنفس، شناختشناسی و الهیات به معنای خاص هستند.
فلسفه سیاسی اسلامی با دانشهای اخلاق، تدبیر منزل و علوم اسلامی به تناسب یا در مسائل اشتراک دارند و یا به عنوان اصول موضوعه خود از آنها بهره میبرد. به این ترتیب این دانشها متناسب خواهند بود؛ البته تناسب آنها تنها در مورد اعتباریات عملی ثابت شرعی یا عقلایی است.
مراد از قید «اسلامی» در دانشواژه فلسفه سیاسی اسلامی، آن فلسفه سیاسیای است که در حوزه تمدنی و فرهنگی اسلامی ساخته و پرداخته شده باشد و در این زمینه هیچ فرقی نمیکند که فیلسوف نظریهپرداز مسلمان باشد یا نه و یا اینکه خاستگاه فلسفه او حوزه تمدنی خویش باشد یا حوزه تمدنی دیگر، بلکه معیار اصیل و یگانه در آن ساخت دستگاه منسجم فکری در حوزه فلسفه سیاست براساس ویژگیهای تمدنی و فرهنگی اسلامی است.
پینوشتها
۴۶. جمعی از نویسندگان، اخوانالصفاء و خلاّن الوفاء، اعداد و تحقیق عارف تامر (بیروت: منشورات عواید، ۱۴۱۵ ق) ج ۱، ص ۸۱.
۴۷. محمد فارابی، تحصیل السعادهٔ، تحقیق و تعلیق جعفر آلیاسین (بیروت: دارالاندلس، الطبعهٔ الثانیهٔ، ۱۴۰۳ ق) ص ۹۲.
۴۸. همان، ص ۹۷.
۴۹. قطبالدین شیرازی، درهٔالتاج، به کوشش و تصحیح محمد مشکوهٔ (تهران: نشر حکمت، چاپ سوم، ۱۳۶۹) بخش نخست، ص ۱۴۹.
۵۰. همان، ص ۱۵۰.
۵۱. منظور از «قید» در اینجا اصطلاح دستوری نیست تا گفته شود دو کلمه عملی و نظری قید کلمه فلسفه نبوده بلکه صفت آن هستند، بلکه مقصود از آن، حیثیت تقییدیه به معنای فلسفی است.
۵۲. حسین بن عبداللّه بن سینا، الشفاء (کتابالمنطق)، تحقیق ابراهیم مدکور (قم: کتابخانه آیهٔاللّه العظمی مرعشی نجفی) ج ۱، فن اول، مقاله اول، فصل ۲، ص ۱۲.
۵۳. ر . ک: قطبالدین شیرازی، پیشین، ص ۱۵۲.
۵۴. صدرالدین محمد بن ابراهیم شیرازی، الحکمهٔ المتعالیهٔ فیالاسفار العقلیهٔ الاربعهٔ (بیروت: دار احیاء التراث العربی، الطبعهٔ الثالثهٔ، ۱۹۸۱ م) ص ۲۱.۵۵. محمد فارابی، احصاء العلوم، تحقیق عثمان محمد امین (مصر: مطبعهٔ السعادهٔ، ۱۳۵۰ ق) ص ۳۴.
۵۶. همان، ص ۳۶.
۵۷. همان، ص ۴۷.
۵۸. همان، ص ۶۶.
۵۹. همان.
۶۰. همان، ص ۷۰.
۶۱. همان، ص ۷۱.
۶۲. احمد مسکویه رازی، تهذیب الاخلاق و تطهیر الاعراق (قم: بیدار، چاپ چهارم، ۱۴۱۲ ق) ص ۲۷ و ۲۸؛ احمد مسکویه رازی و الهوامل و الشوامل، نشره احمد امین و السید احمد صقر (القاهره: مطبعهٔ لجنهٔ التألیف و الترجمهٔ و النشر، ۱۳۷۰ ق) ص ۳۳۳.
۶۳. ابوالحسن عامری، رسائل ابوالحسن عامری، مقدمه و تصحیح سحبان خلیفات، ترجمه مهدی تدین (تهران: مرکز نشر دانشگاهی، ۱۳۷۵).
۶۴. محمد فارابی، التنبیه علی سبیلالسعادهٔ، حققه و قدّم له و علق علیه جعفر آلیاسین (تهران: حکمت، ۱۴۱۲ ق) ص ۶۶ و ۶۷؛ همو، تحصیل السعادهٔ، ص ۶۹ ـ ۷۷.
۶۵. مهدی حائری یزدی، کاوشهای عقل عملی (تهران: مؤسسه مطالعات و تحقیقات فرهنگی، ۱۳۶۱) ص ۵۷ و ۵۸.
۶۶. همان، ص ۱۹۱ و ۱۹۲.
۶۷. محمدحسین طباطبایی، نهایهٔ الحکمهٔ (قم: مؤسسهٔ النشرهٔ الاسلامی، ۱۴۰۴ ق) ص ۲۵۹.
۶۸. همو، رسائل سبعهٔ (قم: بنیاد علمی و فکری استاد علامه سید محمدحسین طباطبایی با همکاری نمایشگاه و نشر کتاب، ۱۳۶۲) ص ۹۰.
۶۹. حسین بن عبداللّه بن سینا، الاشارات والتنبیهات، مع شرحی خواجه نصیرالدین طوسی و قطبالدین الرازی (قم: نشر البلاغهٔ، ۱۳۷۵) ج ۱، ص ۹۷.
۷۰. در این مورد تنها استثنا، فارابی در کتاب التنبیه علی سبیل السعادهٔ است که واژه فلسفه سیاسی را مترادف با فلسفه عملی یا در اصطلاح خودش علم مدنی آورده است؛ در حالی که مراد ما از فلسفه سیاسی، این کاربرد از کلمه نیست، بلکه فلسفه سیاسی را بهعنوان دانشی از اقسام سیاست مدن در طبقهبندی سنتی پیجویی میکنیم و نسبت آن را با سیاست مدن میطلبیم. (برای مطالعه درباره واژه فلسفه سیاسی در کاربرد فارابی، ر . ک: محمد فارابی، التنبیه علی سبیل السعادهٔ، ص ۶۶).
۷۱. مهدی حائری، کاوشهای عقل عملی، ص ۱۱۱؛ همو، حکمت و حکومت (بیجا: نشر شادی، ۱۹۹۵ م) ص ۱۲.
۷۲. مهدی حائری، کاوشهای عقل عملی، ص ۱۱۱.
۷۳. محمد فارابی، احصاءالعلوم، ص ۶۵.
۷۴. خواجه نصیرالدین طوسی، اخلاق ناصری (تهران: خوارزمی، چاپ پنجم، ۱۳۷۳) ص ۴۰.
۷۵. سید جعفر سجادی، فرهنگ معارف اسلامی (تهران: شرکت مؤلفان و مترجمان ایران، چاپ دوم، ۱۳۶۶) ذیل ماده سیاست مدینه (سه مجلد).
۷۶. خواجه نصیر طوسی، اخلاق ناصری، ص ۴۰ و ۴۱.
۷۷. همان، ص ۲۵۲ و ۲۵۳.
۷۸. همان، ص ۲۵۲.
۷۹. سید جعفر سجادی، پیشین.
۸۰. جمعی از نویسندگان، اخوانالصفاء و خلان الوفاء، ج ۳، ص ۴۰۶ ـ ۴۰۸.
۸۱. احمد مسکویه رازی، الهوامل والشوامل، ص ۳۳۳.
۸۲. ابوالحسن عامری، السعادهٔ والاسعاد، مقدمه و فهرستها از مجتبی مینوی (تهران: انتشارات دانشگاه تهران، ۱۳۳۶) ص ۱۷۵.
۸۳. محمد فارابی، احصاءالعلوم، ص ۶۵؛ همو، تحصیلالسعادهٔ، ص ۶۳؛ همو، الملهٔ، تحقیق محسن مهدی (بیروت: دارالمشرق، ۱۹۶۷ م) ص ۵۲.
۸۴. محمد فارابی، الفصول المنتزعهٔ، حققه و قدم له و علق علیه فوزی متری نجار (تهران: المکتبهٔ الزهراء علیهاالسلام ، الطبعهٔ الثانیهٔ، ۱۴۰۵ ق) ص ۹۲.
۸۵. محمد فارابی، احصاءالعلوم، ص ۶۷؛ همو، الملهٔ، ص ۵۹.
۸۶. در اینجا بیشتر توجه به کتاب ذیل اوست و نه کتاب تحفهالملوک: سید جعفر دارابی کشفی، میزانالملوک والطوائف و صراط المستقیم فی سلوک الخلائف، به کوشش عبدالوهاب فراتی (قم: دفتر تبلیغات اسلامی حوزه علمیه قم، ۱۳۷۵).
۸۷. بهمنیار بن مرزبان، التحصیل، تصحیح و تعلیق مرتضی مطهری (تهران: دانشگاه تهران، چاپ دوم، ۱۳۷۵) ص ۲۱۵ ـ ۲۲۱.
۸۸. جمعی از نویسندگان، اخوانالصفاء و خلان الوفاء، ج ۱، ص ۱۳۵ ـ ۱۷۰.
۸۹. عبدالرحمان عالم، تاریخ فلسفه سیاسی غرب از آغاز تا پایان سدههای میانه (تهران: دفتر مطالعات سیاسی و بینالمللی، ۱۳۷۶) فصل دوم؛ تئودورگمپرس، متفکران یونانی، ترجمه محمدحسن لطفی (تهران: خوارزمی، ۱۳۷۵) ج ۱.
۹۰. غلامحسین ابراهیمی دینانی، ماجرای فکر فلسفی در جهان اسلام (تهران: طرح نو، ۱۳۷۹) ج ۳، فصل اول.
۹۱. حسین غفاری، «فلسفه اسلامی یا فلسفه مسلمانان»، فصلنامه فلسفه، شماره اول، سال اول، (پاییز ۱۳۷۹).
مقاله حاضر بخشی از پژوهشی است که در پژوهشکده اندیشه سیاسی اسلام انجام شده است.
محمد پزشکی دانش آموخته حوزه علمیه قم و پژوهشگر پژوهشکده اندیشه سیاسی اسلام.
۲Political Philosophy.
منبع : فصلنامه علوم سیاسی
همچنین مشاهده کنید
نمایندگی زیمنس ایران فروش PLC S71200/300/400/1500 | درایو …
دریافت خدمات پرستاری در منزل
pameranian.com
پیچ و مهره پارس سهند
خرید بلیط هواپیما
ایران مجلس شورای اسلامی بابک زنجانی مجلس خلیج فارس دولت سیزدهم دولت لایحه بودجه 1403 حجاب شورای نگهبان مجلس یازدهم محمدباقر قالیباف
قوه قضاییه تهران هواشناسی سیل شهرداری تهران بارش باران فضای مجازی آموزش و پرورش سلامت دستگیری شورای شهر تهران پلیس
خودرو قیمت دلار قیمت خودرو کارگران سایپا دلار ایران خودرو بازار خودرو قیمت طلا مالیات بانک مرکزی تورم
تلویزیون رسانه سریال مقام معظم رهبری سینمای ایران سینما تئاتر موسیقی فیلم بازیگر رسانه ملی کتاب
ناسا سازمان سنجش شورای عالی انقلاب فرهنگی
رژیم صهیونیستی اسرائیل غزه فلسطین آمریکا جنگ غزه حماس روسیه نوار غزه عربستان اوکراین ترکیه
فوتبال پرسپولیس استقلال سپاهان تراکتور تیم ملی فوتسال ایران فوتسال باشگاه استقلال بازی وحید شمسایی باشگاه پرسپولیس لیگ برتر
هوش مصنوعی اینترنت تبلیغات اپل فناوری همراه اول ماه آیفون گوگل روزنامه ایرانسل
داروخانه ویتامین کاهش وزن دیابت خواب طول عمر چاقی سلامت روان فروش اینترنتی دارو بارداری