شنبه, ۸ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 27 April, 2024
مجله ویستا

اتحاد اروپای مرده


«نه» بزرگ مردم فرانسه و هلند به قانون اساسی اتحادیه اروپا رخداد تكان دهنده ای بود و، به زعم ژیژك (در یادداشت زیر)، نشان داد كه هنوز می توان به بقای سیاست راستین امید بست. از این لحاظ شكست این رفراندوم واجد معنا و اهمیت خاصی برای جنبش رادیكال است. هرچند در این میان راست افراطی نیز، همچون لوپن ( حزب جبهه ملی فرانسه)، قضیه را مصادره به مطلوب كرد. قانون اساسی اروپا به واقع حاصل ادغام تمام پیمان ها و توافق نامه هایی است كه در طول تاریخ این اتحادیه شكل گرفته است. برای تصویب این قانون اساسی موافقت تمام ۲۵ دولت عضو اتحادیه ضروری است. تاكنون ۹ كشور عضو اتحادیه از جمله آلمان، اسپانیا و ایتالیا این قانون را تصویب كرده اند و دو كشور فرانسه و هلند جواب رد داده اند. فرانسه پس از اسپانیا دومین كشوری بود كه این قانون را به همه پرسی گذاشت. این منشور، در صورت تصویب شدن توسط تمام اعضا، از نوامبر ۲۰۰۶ به اجرا در خواهد آمد. در فرانسه اكثریت آنانی كه رأی «نه» دادند به طبقه كارگر تعلق دارند. از میان كارگران دارای درآمد پایین حدود ۶۸ درصد، و از میان افراد دارای درآمد متوسط، ۷۱ درصد رأی «نه» دادند. قانون اساسی اتحادیه اروپا واجد سویه های سرمایه دارانه پررنگی است و بیش از تمام معاهده های قبلی، بر زندگی اقتصادی و حقوقی افرادسیطره خواهد داشت. آنچه می خوانید اظهار نظر دو تن از سرشنا س ترین فیلسوفان و فعالان سیاسی رادیكال غرب، بدیو و ژیژك، است. هر دو از این «نه» استقبال می كنند و آن را نشانه «سیاسی ماندن» می گیرند. اشاره بدیو به بحث های مردم در خانواده و كافه (و یا مثلاً همچون ایران در «تاكسی»)، به واقع یعنی بحث های مردم در خارج از چارچوب «سیستم»، اشاره مهمی است حاكی از تمایز سیاست حقیقی از دولت و نظام كاپیتال پرالمانتاریستی. یادداشت ژیژك هفته گذشته در گاردین چاپ شد و یادداشت بدیو نیز بخشی از سخنرانی او در این باب است كه توسط آلبرتو توسكانو (از معرفان او به جهان انگلیسی زبان) به انگلیسی ترجمه شده است.
اظهار نظر من درباب مناقشه بر سر قانون اساسی اروپا شكلِ چهار ملاحظه را به خود می گیرد:
۱-در رژیمی كه زیر سیطره اش زندگی می كنیم، و من پیشنهاد داده ام آن را «كاپیتال پارلمانتاریسم» بنامیم (یعنی تركیب سلطه اقتصادی از طریق سرمایه با سیستمی سیاسی از نوع پارلمانی و مبتنی بر نمایندگی)- درچنین رژیمی، كاركرد احزاب سیاسی چیزی نیست مگر بخشیدنِ وجهی ذهنی به قیدها و محدودیت ها در هیئت یك انتخاب[فردی]: در همان حا ل كه تصمیمات كلان از قبل اتخاذ شده اند، آنچه درحاشیه ها باقی می ماند فضایی تنگ است كه محض خاطر آن، ضرورت های جهانی، زیر سیطره نمود و ظاهر نوعی انتخاب، وجهی ذهنی و سوبژكتیو یافته اند. در این سیستم، كه ضرورت و انتخاب را در جوار هم نگه می دارد، انتخاب بی شك چیزی موهوم است، اما در كاپیتال پارلمانتاریسم، همان بهتر كه با توهم انتخاب سروكار داشته باشیم تا با غیبت تام و تمام آن. فرا خواهد رسید آن لحظه ای كه انتخاب ظاهری، درقالب قید و محدودیت انحلال یابد، لحظه یأس و سرخوردگی كه از قضا همانی است كه احزاب به استقبال اش رفته اند. اكنون متذكر می شوم كه به سبب رفراندوم برای قانون اساسی اروپا، نقصی در كاركرد این دم و دستگاه پیدا شد: چیزی كه، هرچند احاطه بر آن دشوار نیست، خارج از كنترل احزاب قرار دارد. نشانه ای علنی از این امر همان حضور توده ای [نوعی شعار] «چپ، نه» است، حال آن كه حزب اصلی جناح چپ، آری خویش را اعلام كرده است. و از همین جا آب می خورد این پرسش، پرسشی كه با صراحتی بیش از پیش مطرح شده است: چرا نیاز به رفراندوم بود؟ كافی بود، نظیر كشورهای دیگر، پارلمان ها را واداشت تا متن قانون اساسی را تصویب كنند، كاری كه اكثریت اهالی پارلمان، به درجات مختلف، موافق آنند. اما در وضعیت جاری، ناسازگاری عیانی میان مردم و نمایندگی پارلمانی شان پدیدار می شود. این تصمیم برای برگزاری یك رفراندوم به ژاك شیراك برمی گردد كه قصد داشت از این طریق حزب سوسیالیست را دچار انشعاب سازد (چیزی كه ازقضا دقیقاً دارد اتفاق می افتد)؛ از نظر او، عملكرد منفی حزب بسیار مهم تر از عملكرد منفی سیستم بود. آیا او قادر خواهد بود، چنان كه سابق بر این توانسته بود، آتشی را خاموش كند كه خود شعله ور ساخته است؟ فقط زمان است كه پاسخ این پرسش را خواهد داد. می ماند این كه مناقشاتی _ بعضاً خشمناك و بی امان _ در جامعه به راه افتد، این كه صحبت های توی كافه و بحث های خانوادگی بالا گیرد، و این كه، به مناسبت دادن ِ رأی، یعنی در متن رابطه ای بی واسطه با دولت، گونه ای ذهنی شدن [واقعی] در خارج از چارچوب تحقق یافته باشد. پیامد ها چه خواهند بود؟ شاید هیچ، شاید هم نه _ هیچ كس نمی داند (بنا به تعریف، زیرا آنان خارج از چارچوب اند).
۲- در شكاف میان رأی «آری» و رأی «نه»، استدلال متكی به مرجعیت سربرداشته است- و این چیز نسبتاً تازه ای است. به بیان دیگر، تضایف (یا همبسته بودن) میان معرفت و قدرت، كه فوكو اگر بود آن را تصدیق می كرد: «آری» انتخاب افراد روشنگر شده و منور است (كارشناسان از همه نوع، روزنامه نگاران را هم نباید از قلم انداخت) و «نه» متعلق به نادانان است. نقدهایی كه از شیراك به خاطر انتخاب رفراندوم شده با این استدلال همپوشانی دارد: ایده خوبی نیست كه بخواهیم امر مهمی چون [سرنوشت] اروپا را به تصمیم گیریِ توده ای نادان واگذار كنیم. باید، یا بهتر آن است كه، بخش ناچیز [فراكسیون] جمعیت عوام را بیرون از سیستم كاپیتال پارلمانتاریسم بگذاریم (مضمونی كه از قبل در ایالات متحده آمریكا رایج بوده است، در آنجا در كل فقط نیمی از جمعیت در رأی گیری شركت می كنند). فرد برای این كه یك شهروند خوب و واقعی باشد، نیاز دارد واجد صلاحیتی خاص باشد: این همان ایده است، ایده ای كه مسلماً به همین اندازه با شكست روند نظارت و مهار ذهنیت ها توسط حزب، همبسته است. آیا ما شاهد بازگشت خرافه گونه آموزه حق رأیِ مبتنی بر شأن مالیات دهی هستیم؟ حقیقت این است كه اگر فرد بخواهد از دم و دستگاه كاپیتال پارلمانتاریسم بگسلد (امری كه در گذشته همواره درمورد گسستن از دم و دستگاه های مسلط صادق بوده است) بدون استثنا، دیر یا زود با او به عنوان یك بربر یا وحشی رفتار خواهد شد. گریزی از این نیست. چه در جناح راست و چه جناح چپ (زیرا دنباله ای كامل از محمولات «سنت جمهوری خواهی» وجود دارد كه هر نوع موضع مبتنی بر گسیختگی و قطع رابطه با آنها بربرگونه تلقی می شود)؛ در هر مورد، «نه» [یا جواب رد] در هیئت نوعی انتخاب «بربرگونه» ظاهر می شود.
۳- در نص خود قانون اساسی نیز بندهایی ضد بربریت وجود دارد. منظورم هر چیزی است كه به «جریان های مهاجری» می پردازد. [به زعم آنها] باید از وضعیت اروپایی دفاع كرد (مقایسه كنید با فوكو: باید از جامعه دفاع كرد). متن قانون اساسی درخصوص مسأله تعیین تكلیف در این باره اظهار عقیده می كند كه جامعه مان، در مناسبات میان بربرها و ما، حاضر به تصدیق یا رد چه چیزی است. دراینجا ایده اروپایی فقط به منزله [روند] حذف یا كنار گذاشتن واجد اعتبار است.
۴- اروپا درمقام یك «ایده بزرگ جدید»؟ [البته،] وگرنه اروپا در عبارات «انتقادی»ای نظیر: «من موافق اروپاام، اما…» به چه دردی می خورد؟ دیدگاه شخصی من این است كه اروپا، اروپا درمقام ایده، پیشاپیش مرده است؛ رأی دادن به اروپا رأی دادن به یك جسد است. تا آنجا كه به من مربوط می شود، رأی نخواهم داد. دو راه برای پیش چشم مجسم كردن اروپا به منزله امری یكه وجود دارد: الف) درك آن در چارچوب رقابت میان - امپریالیستی (اروپا در برابر ایالات متحده آمریكا؛ اما این طرح و شاكله ای است كه به گذشته تعلق دارد؛ ب) اندیشیدن به آن به عنوان یك قدرت ناهمگن، یعنی ناهمگن هم دربرابر آمریكا و هم درمقام گونه ای جدید از قدرت. این مسأله قدرت، خاصه قدرت نظامی، آزمون تعیین كننده ای برای احراز شرایط یكه بودن است. اكنون چه بر سر اروپا خواهد رفت؟ باید بگویم ناتوانی قدرت های اروپایی (انگلستان، فرانسه، آلمان) در برخوردِ بهنگام با مسأله یوگسلاوی، و به همان اندازه پیامدهای این ناتوانی (بمباران شدن كشوری بغل گوشمان توسط هواپیماهای آمریكایی) برای من چندان پرمعنا بود كه این حكم را صادر كنم: اروپا وجود ندارد. موضعِ همین قدرت ها در قبال جنگ هایی آمریكایی در افغانستان و عراق نیز این حكم را تصدیق كرد.
اگر «نه» برنده شود، لاجرم ما، با توجه به اروپا، در معرض پسرفتی احتمالی قرار خواهیم گرفت. ولی من فكر می كنم این گام به پس ضروری است. آنچه در دستور كار قرار دارد عملاً نوعی «ورای» ساحت ملی است- با این تفاوت كه این ورا یا فراسو باید بر شالوده آنچه در خود ساحت ملی هست، وجهی ذهنی [و سوبژكیتو] به خود بگیرد. از نو با پرسش مان روبه رو می شوم: ضرورت شناسایی نوعی چهره یا شمایل برای حریف. پرسش راجع به قدرتی از گونه جدید، قدرتی ایستاده در مقابل هژمونی ایالات متحده كه [دیگر صرفاً] در تقارن با قدرت ایالات متحده قرار نخواهد داشت- پرسشی تعیین كننده كه امروزه وسیعاً گشوده و بی پاسخ مانده است. این پرسش دست كم همان قدر مهم است كه «اروپای اجتماعی» (كه در هر حال نسبت به آن نظر مساعد دارم). ما ضرورتاً باید از اساس به سراغ پرسش اروپا رویم. چنان كه می دانید من علناً در این مورد اظهار نظر كرده ام؛ فكر می كنم این مشكل را می توان به مدد یك اتحاد فرانسوی- آلمانیِ جدید از سر گذراند (آن هم پس از خارج كردن انگلیسی ها از صحنه، برای مدت زمانی كه لازم دارند تا تأمل كنند). این نظر من در بحث انتخابات است.
نویسنده: بدیو ، ژیژك
مترجم: امید مهرگان
منبع: روزنامه شرق،۲۲/۳/۸۴
منبع : باشگاه اندیشه


همچنین مشاهده کنید