یکشنبه, ۹ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 28 April, 2024
مجله ویستا


کسی نیست بیا زندگی را بدزدیم


کسی نیست بیا زندگی را بدزدیم
در نخستین روزهای آغاز سال ۸۶ زمانی که به اتفاق ابراهیم حاتمی کیا به دیدار استاد مصطفی ملکیان رفته بودیم در پایان جلسه، ملکیان به عنوان فصل الخطاب به نکته بسیار ظریف و دقیقی اشاره کرد که حیف است از ذکر آن در ابتدای این گفتار چشم پوشی کنم.
او گفت؛ «آفت یک هنرمند در این است که ببیند مردم چه چیزی را می پسندند و او بر همان اساس اثر هنری خود را خلق کند، به عبارتی هنرمند نباید بر اساس پسند مردم کار کند. او زمانی هنرمند بزرگی خواهد بود که بتواند آنچه را که به آن ایمان دارد به خوبی بیان کند و مهم نیست که مخاطبان در باور به آن ایمان با او هم عقیده باشند یا خیر، بلکه مهم این است که آنان بفهمند او به چه چیزی ایمان دارد.»
ملکیان در آن روز با تاسفی عمیق از نفاق و تزویری سخن گفت که سایه چرک و سنگین خود را بر سر برخی انداخته است و کمتر کسی شجاعت آن را دارد که خودش باشد و صادقانه درباره باورهایش سخن بگوید.
او به نفوذ تاثربرانگیز این آفت درمیان و روشنفکران جامعه اشاره کرد که به خاطر خوشامد مخاطب در بسیاری از مواقع سخنانی را می گویند که خود به آن ایمان ندارند و تنها بر اساس پسند مخاطب نظر می دهند تا آنجا که به خاطر محبوب شدن نزد مردم حتی از ذکر معایب خانمانسوز آنان نیز اجتناب می کنند.دقت و تامل در این نکته ظریف و اساسی کلید واژه فهم نکته هایی است که در این گفتار مطرح خواهد شد.
نکته نخست آن که حاتمی کیا هنرمند امتحان پس داده یی است، این را دیگر همه می دانند، و مخالف و موافق یقین دارند که او در نوع سینمایی که در سال های پس از جنگ به آن پرداخته شد، جایگاهی منحصر به فرد داشته و دارد. نفس این اتفاق که او در پنجمین دهه از زندگی خود شجاعت آن را دارد که دژ محکم و تثبیت شده خود را ترک کند و وارد میدانی جدید شود دلیری قابل تحسینی می خواهد که تنها از کسی چون او بر می آید.آشنا زدایی جسارت آمیز آن هم از هنرمندی تثبیت شده، شاید نقطه نجات ما از تنفس در هوای سنگین و تکراری باشد که دارد ریه هایمان را از کار می اندازد. ظریفی می گفت آنقدر به تنفس در هوای سنگین عادت کرده ایم که در هوایی تازه و سبک احساس خوبی نداریم.
نکته دوم توجه به تغییر دغدغه های حاتمی کیا است. دغدغه ها و دل نگرانی هایی که از سطح مسائل سیاسی و اجتماعی گروهی خاص فراتر رفته و ساحتی بشری یافته است. تامل درباره «زندگی و مرگ»، این بنیادی ترین مسائل بشر، به خوبی نشان می دهد که هنرمند ی چون او پتانسیل شجاعت خود را در راه رفیع تر کردن نگاه خود به کار گرفته و تلاش می کند تا این بار قصه خود را از چشم انداز تازه یی که به آن دست یافته است برای مخاطب سراپا گوش خود تعریف کند و البته به این نکته نیز به خوبی واقف است که تماشاگر ایرانی در انتظار قصه یی آشنا از جنس همان حرف هایی است که حاتمی کیا را با آن می شناسد.
اما او دلیرانه تصمیم خود را گرفته است و عزم آن دارد تا تصویری جدید از خود ارائه دهد و حرف های تازه یی بزند و البته پر واضح است کسی می تواند حرف تازه بزند که پنجره ها را به روی وزش نسیم آزاد نبندد و از این آفت خانمان بر انداز به دور باشد که با چند تشویق و تایید و هورا دیگر نیاز به هیچ نگرش تازه یی ندارد و دلش را به همان تاییدهای مکرر خوش بدارد. از این منظر می توان حلقه سبز را آغاز فصلی جدید در سینمای حاتمی کیا دانست؛ فصل تازه یی که نشان از ساحتی رفیع تر دارد.
حلقه سبز قصه یی ساده و روان درباره آدمی است؛ آدمیزادی که جان می کند تا زنده بماند همچون حسن گلاب که معلولی عاجز و ناتوان است و همه ما در مواجهه با کسانی چون او بی تردید حکم صادر می کنیم که آنها بر اساس کدام منطق و استدلال فضای زمین را اشغال کرده اند و اکسیژن آن را به هدر می دهند. غافل از اینکه وقتی پای رفتن و ماندن در میان باشد دل و روح کسی چون او نیز با این دنیاست و از اینکه زنده است و نفس می کشد، لذت می برد و خدا را شکر می کند که پروردگارش با ملاک های آدمیان برای زنده بودن یا نبودن موجودات کاری ندارد و اجازه می دهد که او نیز از شهد گوارای حیات کام بر گیرد.
داستان حلقه سبز حکایت همه ماست؛ همه مایی که جان می کنیم تا زنده بمانیم، غافل از اینکه در این جان کندن مدام ذات زندگی را از دست می دهیم و به همه چیز دست می یابیم الا آن چیزی که برایش دویده ایم.حلقه سبز داستان ستایش نفس هایی است که فرو می رود و بیرون می آید و به قول سعدی بزرگ فرو رفتنش ممد حیات است و بر آمدنش مفرح ذات و ما غافل از شکرانه های مدامی که باید به جای بگزاریم حریصانه به دنبال بالاتر بردن تعداد این آمد و رفت ها ییم و کسی نیست تا گریبان ما را بگیرد و در گوشمان زمزمه کند که زندگی یعنی همین لحظه حال، همین نفسی که اکنون فرو رفت و دمی دیگر باز می گردد و دیگر هرگز به دست نخواهد آمد. روح معصوم و کودکانه حسن گلاب در قصه حلقه سبز به زندگی چسبیده است و به شکلی غریزی دلش نمی خواهد که از این دنیا جدا شود.
از همین رو دست به دامن گلبهار دختر خود ساخته شهرستانی شده است که با چنگ و دندان او را حفظ کند و گلبهار همچون همه ما در آزمون سخت قضاوت قرار گرفته است قضاوت این که چه کسی حق زندگی دارد. جسم مچاله شده و معلولی که جز برانگیختن ترحم دیگران به هیچ کار دیگری نمی آید یا دهها انسان کارآمدی که تنها با دریافت قلب این جسم مچاله شده به حیاتی مفید و شیرین در کنار خانواده خود ادامه خواهند داد. راستی شما چه فکر می کنید ؟
چه کسی حق زندگی دارد؟ این سوالی جدی است که حلقه سبز در خلوت میلیون ها مخاطب خود پدید خواهد آورد و تماشاگر عادی تلویزیون را عادت خواهد داد که سلیقه خود را از سطح قضاوت های ساده درباره حکایت های معمولی آدم های خوب و آدم های بد بالاتر ببرد و تلاش کند تا در پایان یک روز شلوغ و پر از دود که همه فرصت ها را برای اندیشیدن و تفکر می سوزاند و له می کند قدری آرام بگیرد و در فضای قصه یی لطیف و شاعرانه به اساسی ترین نکته هستی خود بیندیشد، به مساله یی به نام حیات.
حلقه سبز داستان شکوه زندگی و مرگ است و تلاش کرده است تا ساحت خود را بالاتر ببرد و آهسته و آرام بدون استفاده از کلمات ناکارآمد نصیحت گونه این سال ها، زمزمه کند که نه زندگی آنقدر شیرین است که به خاطرش این اندازه جان بکنیم و دمادم بمیریم و نه مرگ آن اندازه تلخ که از ترس آن فرصت زیستن را از دیگران بگیریم. زندگی در کمیت نفس ها نیست در کیفیت آن است.
سریال حلقه سبز سریالی اخلاق گرا است و تلاش می کند بیننده خسته از شعارهای تکراری را با زبانی شیرین و روایتی شاعرانه با قهرمانانی آشنا کند که حاضر می شوند کمیت حیات خود را با کیفیت آن معامله کنند.یادم می آید در آن روز بهاری وقتی ملکیان از موضوع داستان حلقه سبز آگاه شد با خنده یی تلخ گفت؛ خدا خیرتان دهد که می خواهید از تلخی مرگ کم کنید، که این روزها ریشه بسیاری از رذیلت های اخلاقی در جامعه ما از همین ترسیدن از مرگ ناشی می شود. در حالی که آدمی، شأن مسافر بودن خود را در این دنیا از دست داده است و چنان زندگی می کند که گویی جاودانه در این جهان خواهد ماند و این میل کاذب جاودانگی به او اجازه می دهد که به راحتی به دیگران ستم بورزد.
مژگان ایلانلو
منبع : روزنامه اعتماد


همچنین مشاهده کنید