دوشنبه, ۱۰ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 29 April, 2024
مجله ویستا


کار تفریح من است


کار تفریح من است
▪ فریده خلعت‌بری موبایل ندارد؛ چون نمی‌خواهد آرامشش را زنگ گاه و بی‌گاه موبایل خدشه‌دار کند.
▪ فریده خعلت‌بری رنگ سبز را دوست دارد؛ روسری سبز می‌پوشد؛ کفش سبز و لباس سبز.
▪ فریده خلعت‌بری یک جغد دارد؛ یک شباویز بور که روزها، گوشه قفس‌اش در نشر شباویز چرت‌می‌زند.
▪ فریده خلعت‌بری یک زن متفاوت، یک ناشر متفاوت و یک آدم متفاوت است. این را حتی مخالفانش هم نمی‌توانند انکار کنند، او کسی است که در طول بیست و چند سال مدیریت نشر شباویز، ده‌ها جایزه بین‌المللی را به ایران آورده، ده‌ها نویسنده و تصویرگر ایرانی را به دنیا معرفی کرده و امروز، تنها خلعت‌بری است که می‌تواند لبخند بزند و بگوید که یکی از پرافتخارترین ناشران ایرانی و یکی از بزرگ‌ترین ناشران کودک حال حاضر دنیاست و هیچ‌کس هم نمی‌تواند انکارش کند؛ حتی مخالفانش.
خلعت‌بری پشت میزش، بین انبوهی از کتاب و پوشه و کاغذ نشسته است. می‌گوید خانه‌اش همین‌جا، دفتر نشر شباویز است، چون تقریبا تمام روزش را اینجا می‌گذارند. هر روز از ۵/۷ صبح تا ۵/۱۰ شب، حتی روزهای تعطیل.
▪ پس وقت فراغت ندارید!
ـ تا فراغت را چی تعریف کنید. کار هم خودش نوعی فراغت است؛ نوعی سرگرمی و تفریح است، اگر شما کارتان را دوست داشته باشید می‌شود جزیی از زندگی‌تان. ساعت‌هایی که من کار می‌کنم، زمان خوش زندگی‌ام است، زمان استراحت من است. وقتی نویسنده‌ام داستانی می‌آورد که من می‌خوانم و لذت می‌برم، وقتی تصویرگرم کاری انجام می‌دهد که من می‌بینم و کیف می‌کنم، بهترین اوقات آسایش و تفریح‌است.
▪ راستی کالی کجاست؟ می‌توانیم ازش عکس بگیریم؟
ـ چه خوب که کالی را می‌شناسید! آنجا توی قفس‌اش است، البته هنوز وقت بیدار شدن‌اش نیست، باید صدایش کنیم.
(کالی در لانه‌اش، توی قفس بزرگی خوابیده و با صدای صاحبش، چشم‌هایش را کمی باز می‌کند.
«کالی جان، عزیزم، بیا بیرون ببینمت! بیا عزیزم!»
بله جغد آهسته سرش را از لانه می‌آورد بیرون و خواب‌آلود نگاهی به دو و برش می‌اندازد.)
می‌گویند جغد زیاد عمر می‌کند.
جغد در شرایط خوب، چهل پنجاه سال عمر می‌کند، کالی تازه چهار سالش است.
▪ «کالی» یعنی چه؟
ـ به زبان کردی یعنی بلوند خوشگل! البته من قبل از این کالی، یک کالی دیگر هم داشتم که آن را دزدیدند؛ از آن شاه جغدهای بزرگ گران‌قیمت که چشم‌های درشت نارنجی رنگ داشت و روزها مثل یک مجسمه باشکوه روی قفس‌اش می‌نشست؛ اما یک شب آمدند، شیشه را شکستند و بردندش؛ من سر این ماجرا خیلی اذیت شدم.
خلعت‌بری نام شباویز را برای انتشاراتش انتخاب کرده چون جغد در بیشتر فرهنگ‌ها سمبل دانایی و فهم و هوش است: «در اسطوره‌های یونانی جغد را دختر ایزد شب می‌دانند که وقتی مردم می‌خوابند، از آنها و اموال‌شان نگهداری می‌کند. در بسیاری از کشورها جغد خوش یمن است و شانس می‌آورد. در اسطوره‌های ایرانی هم شباویز دختر جمشید شاه است. ایرانیان باستان جغد را مرغ حق و مرغ خرد می‌دانستند و همه اینها کافی است که شباویز، بهترین اسم برای یک انتشارات باشد.»
▪ شما اینجا گربه هم دارید؟
ـ قبلا داشتم، الان چند تایی توی خانه نگه می‌دارم. چون جغد با گربه‌ سازگاری ندارد، بالاخره پرنده شکاری است و یکهو ممکن است هوس شکار کند اما گربه را خیلی دوست دارم. مصری‌ها عقیده داشتند که گربه و ذهن انسان ارتباط برقرار ‌می‌کند و ناراحتی‌های انسان را تشخیص می‌دهد و نگهبان اوست. من کاملا به این موضوع اعتقاد دارم چون برایم ثابت شده است. چند سال پیش گربه‌ای داشتم به اسم «پیشک» که خیلی زیبا و باهوش بود، از آن گربه‌های اصیل ایرانی که متاسفانه آن را هم دزدیدند و من هرچه گشتم نتوانستم پیدایش کنم. ماجرا از این قرار است که یک روز آقای مترجمی آمد و کتابی را آورد که من منتشر کنم. پیشک که از آن آقا خوشش نیامده بود به هر ترتیبی می‌خواست او را بیرون کند و آنقدر سر و صدا کرد تا آقای مترجم گفت:« بهتر است من بروم و یک روز دیگر برگردم.» کمتر از دو هفته بعد، من توی خبرها خواندم که همان آقا با چند تا ناشر وارد مذاکرده شده و کتاب واحدی را به چند نفر داده و بعد به جرم کلاهبرداری به زندان افتاده است. یعنی اگر آن روز پیشک آن‌قدر قاطعانه برخورد نکرده بود من هم ممکن بود گول ظاهر محترم آن فرد را بخورم و به دردسر بیفتم.
▪ پس با حیوانات ارتباط خوبی دارید؟
ـ خیلی خوب؛ امکان ندارد حیوانی از کنار من رد شود و سراغ من نیاید، امکان ندارد حیوانی از من بترسد، هر حیوانی، حتی سوسک! در تمام عمرم ندیدم یک سوسک از من فرار کند!
▪ یعنی شما سوسک‌ها را نمی‌کشید؟
ـ اخم می‌کند، چشم‌هایش را می‌بندد و می‌گوید: «من هیچ‌وقت، هیچ حیوانی را نکشته‌ام و هیچ‌وقت هم دلم نمی‌خواهد شاهد کشته‌شدن هیچ حیوانی باشم، اصلا تحمل چنین چیزی را ندارم.»
خانم نویسنده‌ای که تازه از راه رسیده می‌گوید: «خانم خلعت‌بری هر چند روز یک بار یگ گونی ارزن یا گندم برای پرنده‌ها می‌خرد. پشت آن پنجره روزها پر از کبوتر و گنجشگ می‌شود.»
خود خلعت‌بری می‌خندد و می‌گوید: «قیامت می‌شود، نمی‌دانید چه منظره‌ای است، چقدر قشنگ‌اند! برایشان جا درست کرده‌ام و ارزن می‌ریزم که هر وقت دلشان خواست بیایند غذایشان را بخورند، ظرف آب‌شان هم توی حیاط است. ظهرها اینجا پشت پنجره دیدنی است، از سر و کول هم بالا و پایین می‌‌‌روند.»
فریده خلعت‌بری اصلیتش مازندرانی است. با خنده می‌گوید: «به دیو سپید می‌رسم!» او فرزند اول خانواده‌ای است که نسل اندر نسل پزشک بوده‌اند و برایشان شوک بزرگی بود که دخترشان راهی غیر از سنت خانوادگی‌ را در پیش گرفت. اگرچه بذر عشق و علاقه به ادبیات را خودشان در دل او کاشتند: «در خانواده ما رسم بود شب‌ها که دور هم جمع می‌شدیم، یکی از اعضای خانواده کتاب می‌خواند و بقیه گوش می‌کردند. همین سنت کتاب خواندن و شنیدن، باعث شد که من خواندن و نوشتن را خیلی زود یاد بگیرم چون دوست داشتم وظیفه قصه خواندن را خودم به عهده بگیرم.»
خلعت‌بری به ادبیات کلاسیک ایران دلبستگی زیادی دارد، از بچگی عطار می‌خوانده و معتقد است عرفان عطار با عرفان شاعران و عرفای دیگر متفاوت است: «عطار خیلی بزرگ است و من خیلی دوستش دارم. سطر به سطر آثارش را بارها خوانده‌ام بعد از عطار هم نظامی، فردوسی، سعدی، حافظ، همه و همه...
من با شعر و ادبیات زندگی کرده‌ام، ۹ ساله بودم که سفرنامه ناصرخسرو می‌خواندم، زمانی که تقریبا تمام دیوان وحشی را از بر بودم.»
و همین عشق وعلاقه عجیب بود که مسیر او را برخلاف سنت خانوادگی تغییر داد: «در دبیرستان می‌خواستم ادبیات بخوانم اما آن زمان می‌گفتند رشته‌ ادبی مال تنبل‌هاست. من هم در تمام دوران تحصیل معدلم ۲۰ بود و خانم مهشت، مدیر دبیرستان هدف می‌گفت امکان ندارد من بگذارم کسی که معدلش ۲۰ است غیر از ریاضی چیزی بخواند. اول سال تحصیلی تا دو هفته من هر روز صبح می‌رفتم می‌نشستم سر کلاس ادبی و خانم مهشت می‌آمد و می‌گفت باز تو این کار را کردی؟ دست مرا می‌گرفت و می‌برد سر کلاس ریاضی. تا عاقبت من کوتاه آمدم، چون بچه بودم و نمی‌توانستم خیلی مقاومت کنم.
ریاضی خواندم و شاگرد اول ایران شدم. در امتحانات اعزام محصل به خارج هم اول شدم و از طرف دولت انتخاب شدم برای تحصیل در انگلستان. رفتم و درسم را ادامه دادم. دکترای مالیات بین‌المللی گرفتم، فوق لیسانس تجارت بازرگانی و فوق لیسانس مدیریت صنعتی گرفتم و یک دوره تکمیلی بازار پول و سرمایه هم در سوییس گذراندم و خلاصه با یک صندوق پر از مدرک برگشتم، گفتم این هم مدارک من، دست همه درد نکند، حالا من می‌خواهم بروم ناشر بشوم! این تصمیم من، همه را به هم ریخت و خانواده‌ام فکر کردندکه از این بدتر نمی‌شود. البته علاقه به شعر و ادبیات در خانواده ما سابقه داشت ولی هیچ‌وقت کسی به عنوان حرفه و شغل به آن نگاه کرده بود. به هر حال، من این کار را کردم و به قول خانواده‌ام کتاب‌فروش شدم.»
او روزی را به یاد می‌آورد که در اولین نمایشگاه بین‌المللی کتاب به عنوان ناشر غرفه گرفته بود و با ذوق و شوق، مادرش را برای دیدن غرفه دعوت کرده بود: «مامان آمد و با دیدن وضعیت من و مشکلاتی که ما در آن دوره داشتیم به قدری ناراحت شد که تا یک هفته گریه می‌کرد و می‌گفت تو رفتی چنین جایی، تازه ذوق هم می‌کنی؟!»
ماجرا از این قرار بود که آقای زنگنه، معاون وقت وزیر ارشاد، خانم‌ها را از حضور در غرفه‌ها به عنوان مسوول منع کرده بود و خلعت‌بری که تنها ناشر زن آن دوره بود، اجازه حضور در غرفه‌‌اش را نداشت: «من بیرون غرفه ایستاده بودم و به بچه‌ها می‌گفتم چه کار کنند.
غرفه دفتر تبلیغات اسلامی روبه‌روی غرفه ما بود و آقایی که مسوول آن غرفه بود با دیدن وضعیت من که نمی‌توانستم وارد غرفه بشوم، یک صندلی گذاشت در غرفه‌اش و به من پیشنهاد کرد به عنوان مهمان در غرفه آنها بنشینم. وقتی آقای زنگنه برای بازدید آمدند با دیدن من گفتند تو آنجا چه کار می‌کنی؟ گفتم شما دستور دادید توی غرفه خودم نروم، توی غرفه دیگری که می‌توانم به عنوان مهمان بنشینم! خلاصه آقای زنگنه کوتاه آمدند و اجازه دادند من در غرفه خودم حضور داشته باشم.»
یادآوری بعضی خاطرات، لبخند را بر لب‌های مدیر نشر شباویز پررنگ‌تر می‌کند: «چند سال بعد، وقتی که من چند تا جایزه جهانی گرفته بودم، آقای زنگنه که دیگر در وزارت ارشاد نبودند برای بازدید به غرفه ما آمدند و به من گفتند می‌دانی چقدر به من مدیونی؟ من با تعجب اعتراض کردم که به خاطر آن همه اذیت به شما مدیونم؟ گفتند اگر من نبودم و تو را آن همه اذیت نمی‌کردم، تو به خاطر ثابت کردن برتری‌ات این‌قدر تلاش نمی‌کردی؛ اگر به خاطر اذیت‌های من نبود، چه طوری خودت را به اینجا می‌رساندی؟ البته ایشان به شوخی گفتند ولی خوب که فکر کردم دیدم حرف حساب است و سال بعد به‌ ایشان گفتم حق با شما بود، انصافا اگر من آنقدر تحت فشار قرار نگرفته بودم شاید این قدر جهش نمی‌کردم. یادم می‌آید یک سال‌، اسم شباویز به عنوان برگزیده دوسالانه تصویرگری ایران در روزنامه اعلام شده بود اما روز اهدای جوایز، ناشر دیگری را معرفی کردند و من وقتی اعتراض کردم، گفتند آن خبر اشتباه بوده و شما انتخاب نشده‌اید. من خیلی عصبانی شدم و با خودم گفتم اختلاف تو با نفر بعدی ۱۵-۱۰ تا بود که توانستند جابه‌جا کنند. تو باید آن‌قدر با دیگران فاصله بگیری و جلو بیفتی که کسی نتواند حق‌ات را پایمال کند. دردوسالانه بعدی، من ۳۶۵ اثر داشتم و ناشر بعد از من زیر ۱۰۰ تا کار ارایه کرده بود، من نزدیک ۳ برابر او کار داشتم و برگزارکننده‌ها مجبور شدند جایزه اول را به شباویز بدهند.
حالا فکر می‌کنم اگر آن موانع وجود نداشت و من آرام آرام جلو می‌رفتم شاید کم‌کم حذف می‌شدم یا به این جایگاه نمی‌رسیدم. اگرچه لحظاتی بود که زیر بار مشکلات فشرده می‌شدم، عصبی می‌شدم اما دوباره آرامش پیدا می‌کردم و می‌گفتم نه، تو نباید کوتاه بیایی، آنها باید کنار بروند، دوباره شروع کن، بیشتر کار کن، دقیق‌تر کار کن!»
روز تولد شباویز ۱۳ شهریور سال ۱۳۶۳ است. خلعت‌بری عمدا این روز را برای ثبت‌ انتشاراتش انتخاب کرده است؛ چون عدد ۱۳ را به یمن ۱۳ رجب، روز ولادت امام علی(ع) خوش یمن می‌داند: «من ارادت خاصی به حضرت علی دارم و روز ۱۳ رجب را روز مقدس می‌دانم و معتقدم با همه روزها متفاوت است. از طرف دیگر به عنوان یک ایرانی پر و پا قرص به پیروی از ایرانیان باستان که ۱۳ نوروز را روز خیر و برکت می‌دانستند، عدد ۱۳ را برخلاف نظر خیلی‌ها عدد خوب و پربرکتی می‌دانم.»
پس شما کلا آدم ساختار شکنی هستید!
من همیشه دوست دارم خودم باشم. به هیچ چیز تظاهر نمی‌کنم، هیچ‌وقت دروغ نمی‌گویم و همیشه رک و راست حرف می‌زنم. خیلی‌ها هم دلخور می‌شوند ولی نمی‌شود کاریش کرد.
▪ چرا کتاب‌ کودک را انتخاب کردید؟
ـ من ابتدا که شروع کردم، کودک و بزرگسال هر دو را داشتم اما بعد فکر کردم که اگر من بخواهم کار ریشه‌ای انجام بدهم و سازندگی داشته باشم باید از بچه‌ها شروع کنم. یک آدم بزرگ دیگر شکل گرفته و تمام شده. اگر اهل کتاب نباشد نمی‌شود کتاب خوانش کرد. اما یک بچه اگر از بچگی با کتاب مانوس شود، امکان ندارد در بزرگسالی از کتاب جدا بشود.
به همین دلیل کارم را متمرکز کردم روی کتاب کودک و حتی انتشار تقویم و سررسید و دفترچه تلفن را هم که درآمدزایی خوبی برایم داشت متوقف کردم. البته من از روز اول هم هیچ‌وقت کتاب ترجمه برای بچه‌ها چاپ نکردم چون معتقد بودم و هستم که ما بهترین نویسندگان و تصویرگران را داریم و بچه‌های‌مان آنقدر با استعدادند که اگر بهشان بپردازیم، می‌توانیم در دنیا اول باشیم.
▪ رابطه‌تان با بچه‌ها چه‌طور است؟
ـ خیلی‌خوب. به مدرسه بچه‌ها می‌روم، دبستان و پیش‌دبستانی، با بچه‌ها صحبت می‌کنم و داستان می‌خوانم. حتی در جشنواره‌های خارجی، با بچه‌های خارجی ملاقات می‌کنم. به هر حال ما برای بچه‌ها کار می‌کنیم و باید آنها را بشناسیم و درک کنیم تا چیزی برایشان تهیه کنیم که به دردشان بخورد. البته ذایقه بچه‌های ایرانی مدتی است که به خاطر کتاب‌های بد و کپی‌برداری شده از بعضی کتاب‌های بی‌محتوای خارجی خراب شده و من امیدوارم بتوانم این را جبران کنم. سعی می‌کنم کتابی به بچه‌ها بدهم که در شان بچه‌های ایرانی باشد و کمک کند تا بتوانند ذائقه درست و اصیل خودشان را به دست بیاورند.
فریده خلعت‌بری بچه ندارد اما خودش می‌گوید تمام نویسنده‌ها و تصویرگرانش بچه‌هایش محسوب می‌شوند، تمام کتاب‌هایش بچه‌هایش هستند و نسبت به همه آنها احساس مادرانه دارد: «باور نمی‌کنید وقتی یک کتاب منتشر می‌کنیم چه احساسی دارم، دوست دارم مثل بچه‌ای که تازه متولد شده نوازشش کنم، نگاهش کنم. لذت می‌برم و کیف می‌کنم چون می‌دانم این کتاب به دست هزاران بچه می‌رسد و خوشحالشان می‌کند.»
خلعت‌بری افتخارش این است که توانسته در دل بچه‌های کشورهای دیگر راه پیدا کند و به این ترتیب فرهنگ ایرانی را دنیا گسترش دهد: «الان در دبستان‌های چین، کتاب‌های سال اول و دوم و سوم کتاب‌های ایرانی است، با نویسنده ایرانی و تصویرگر ایرانی که فقط ترجمه شده است. معلوم است بچه‌ای که از اول با اسامی ایرانی، روحیه ایرانی، فرهنگ و سنت‌های ایرانی آشنا می‌شود در بزرگسالی امکان ندارد علیه ایران کاری انجام دهد یا حرف نامطلوبی بزند.من افتخار می‌کنم که ایرانی‌ام و هرچه کرده‌ام برای کشورم کرده‌ام. من در جشنواره‌ها و نمایشگاه‌های بین‌المللی، سخنرانی اصلی‌ام را به زبان فارسی انجام می‌دهم و در محافل خارجی با لباس سنتی ایرانی ظاهر‌می‌شوم.»
او البته معتقد است که همه این موفقیت‌ها حاصل نوعی هدایت است که از منبع هستی سرچشمه می‌گیرد و نباید فردی تعبیر شود: «خیلی چیزها باید به وجود بیایند و ما فقط نقش عامل را بازی می‌کنیم. ما جزیی از این هستی بزرگ‌ایم و نباید موفقیت‌ها را دربست به حساب خودمان بگذاریم. منیت‌ها را باید کنار گذاشت، نباید فکر کنیم ماییم که داریم دنیا را عوض می‌کنیم، این چیزها را به وجود می‌آوریم و خودمان را محور جهان بدانیم. ما داریم هدایت می‌شویم و اگر خوب باشیم می‌توانیم این را حس‌کنیم.»
▪ اطرافیان‌تان شما را خستگی‌ناپذیر توصیف می‌کنند چون همیشه در حال فعالیت هستید، آیا چیزی هست که شما را خسته و ناامید کند؟
ـ حسادت، بخل، دروغ‌گویی، نامردی و دورویی مرا خسته و مچاله می‌کند. من همیشه به نویسنده‌ها و تصویرگرانم می‌گویم هیچ‌وقت بزرگ نشوید چون این چیزها مخصوص دنیای بزرگسالان است. هیچ بچه‌ای نامردی نمی‌کند و کلک نمی‌زند، هیچ‌ بچه‌ای حسادت و خباثت ندارد. بچه‌ها پاک‌اند و ما باید سعی کنیم بچه باقی‌بمانیم.
منبع : هفته نامه زندگی مثبت


همچنین مشاهده کنید