یکشنبه, ۹ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 28 April, 2024
مجله ویستا


همه مردان شاه


همه مردان شاه
کودکی در اسپارت زاده می شود. نظام آموزشی اسپارت بر تربیت «ابرمرد» استوار است. پس کودک به تمرینات سخت بدنی واداشته می شود. خشونت و خشم بی اعتنایی به درد، مبارزه جویی و درنده خویی به کودک تزریق می شود تا مادرش را نیز نشناسد و مونس اش تنها مرگ و اسلحه شود و مانند سربازان فیلم غلاف تمام فلزی سلاح به معشوقه بدل شود.
در آخرین و سخت ترین امتحان شب، سرما و بوران به مصاف کودک - قهرمان می آید تا قدرتش را در جنگیدن با گرگی گرسنه بسنجد. او گرگ غول پیکر را که چون سیاهپوستی خشن به نظر می رسد به تنگه یی می کشاند و با ضربه نیزه اش پیروزی را جشن می گیرد. این «ابرمرد» از نظر دولت - شهر اسپارت و البته تماشاچیان فیلم لایق پادشاهی است پس به پادشاهی می رسد و فرماندهی جنگ علیه خشایارشاه امپراتور پارس را پذیرا می شود که آزمندانه چشم طمع به سرزمین های دیگران دوخته، آنان را برده خود می خواهد.
جنگ با پیشگویی پیشگویان معبد «دلفی» چندان خوش فرجام به نظر نمی آید. اما «ابرمرد» از پیشگویی «افورهای» جذامی نمی هراسد و سیصد مرد تحت امرش را به تنگه ترموپولی رهنمون می شود تا یا بر سپر برگردند یا با سپر، طرفه آنجا که زشت رویان و گوژپشت ها و کسانی که حرفه شان جنگ نیست راهی به این لشکر قهرمانان ندارند. سیصد مرد با عضلات پیچیده، اندام های ستبر و سینه های گشاده که خشونت چهره شان به جذابیت مردانه شان می افزاید، گردنه ترموپولی را به قتلگاه پارسیان بدل می کنند.
اما لشکر دشمن ترکیب جالبی دارد. فرستادگان و سفیران، سیاهان زشت رویند. مبارزان صفوف اول قبال عرب، جاویدانان چون سامورایی هایی با ماسک مرگ. نفت اندازان چون زنان حرمسرای هارون الرشید، فیل سواران چون هندیان، شمشیرزنان چون ترکان ترکستان و... همه هم به زشت ترین ترکیب و حالت چهره، پادشاه این لشکر جرارمرد زن نمایی با سر کچل و ابروی اصلاح کرده و چون فتشیست های فیلم های مستهجن انواع زیورآلات و زنجیرها به خود آویز کرده است و دائم فرمان کشتار می دهد یا با دریک و زریک خود در حال خریدن پیشگویان است یا آنکه با جادوی زیبایان حرم خود راه خائنان را در خیانت خود هموار می کند،درست است که سیصد مرد اسپارتی پس از جنگی قهرمانانه- که هر یک چون ماشین کشتاری در آن ظاهر می شوند - با خنجری از پشت به زانو در می آیند اما تاریخ آنچنان نوشته می شود که لئونیداس فیلم می خواهد؛ مردانی اندک که در برابر لشکری جرار ایستادند و با آنکه شکست خوردند اما از آزادی شان دفاع کردند.
● حلقه های قدرت
در این چندسال چند نمونه مانند فیلم های ذکر شده در سینمای بدنه هالیوود تولید شده است؟ فرمانروای بهشت، افسانه نارنیا، وطن پرست، اسکندر و... که اکثراً نیز به دنیای گذشته نقب می زنند و نه چون داستان های علمی - تخیلی به آینده یی دوردست (مانند جنگ ستارگان و...).
ترکیب معنایی این فیلم ها تقریباً یکسان است.
نیروهای شر در برابر نیروهای خیر، به راستی علت رویکرد چندساله هالیوود به ساختن فیلم هایی از این دست چیست؟ فیلم هایی که اگر شکوه سیاهی لشکر، جلوه های ویژه و فیلمبرداری پرسرعت را از آن بگیریم به چند مضمون ساده و سرراست تقلیل می یابند. آن هم مضمون های پیش پا افتاده که امتحان خود را در پایداری و مفهوم سازی سال هاست که از دست داده اند. رجوع به ارزش هایی چون شوالیه گری، کشته شدن در راه ملکه و پادشاه آن هم به یاری جادویان و معبدنشینان.
● لیبرالیسم در آغوش محافظه کاران
سرمایه داری در عصر پس از «سوسیالیسم واقعاً موجود» تا سال ها بر کوس پایان ایدئولوژی و پایان تاریخ می کوبید و پست مدرن ها را به عرصه انتقاد برمی کشید و عقلگرایی را اگر نه فراموش که در راستای دیگر محسوسات می دانست.
اما سرمایه داری پس از ۱۱ سپتامبر با دشمنی برخورد کرد که تا سال ها در جبهه سبز علیه جبهه سرخ با او همراه بود و ناگهان بر او شوریده بود. پست مدرن ها ناتوان از مقابله با این گرایش پسامدرن جهان بدوی که از قضای روزگار کژتاب از همان عناصر برای توجیهات خود سود می برد، عرصه را چندی به لیبرال ها سپردند.
لیبرال هایی که باید دوباره بر عقلگرایی جهان مدرن، پافشاری می کردند و حضور مذهب در سیاست را منفی می دانستند. اما لیبرال ها در قامت دموکرات های امریکایی ناتوان از تجمیع نیروهای توده یی بودند زیرا عقلگرایی ناگزیر در انتخاب کلمات از شور و حس اگر نه کاملاً خالی که باید به حداقل آن اکتفا کند. این مساله را باید در کنار فرار لیبرال ها از توتالیتاریسم نیز گذاشت. چهارچوبی سخت که سازماندهی هایی را میسر می کند که در حالت عادی نامتصور است و البته بدون دشمن و معاند و مخالف بی معناست.
سرمایه داری خشن امریکایی خود تشخیص داد که در مقابله با این بنیادگرایان نمی تواند به آینده پناه ببرد. پس لاجرم گذشته را سنگر مناسب خود دید. رهاورد این انتخاب در دستگاه هژمونی ساز هالیوود بازگشت به آغوش ارغوانی پوشان بود که جنگ های صلیبی را پشت سر خود داشتند و افتخار سربازی آرماگدون را.
آنان بدویت را با بدویت پاسخ می دادند و چشم را در برابر چشم تقاضا می کردند و هرچند خود را وارثان تمدن هلنی می دانستند اما سلاخی با سلاح سرد را چندان زشت نمی دانستند و صد البته کشتن و به بردگی کشاندن کفار و سوزاندن شهرهایشان را برای گسترش «آزادی» ترویج می کردند.پس اینگونه است که دستگاه سلیقه سازی و مدپروری قهرمانان اساطیری اش را یافته، جبهه خیر را علیه شر وسعت داده و شاید بتوان گفت قدمی به فاشیسم نزدیک شده است.
مزدک دانشور
منبع : روزنامه اعتماد


همچنین مشاهده کنید