یکشنبه, ۹ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 28 April, 2024
مجله ویستا
ما روزنامهنگاران نسل سوم
روزنامهنگار شدن چه آسان
روزنامهنگار مُردن چه دشوار
روزهایی بود که در ایران روزنامهنگار شدن دشوار بود روزهایی که روزنامهها و نشریههای کشور معدود بود و محدود بود به دلخستههای نسل اول روزنامهنگاری ایران که دو دهه هر دم بر جنازه نشریهای مویه کرده بودند و در سوگ از دست دادن رسانهای سیاهپوش شده بودند و باز هم صبوری کرده و روزنامهنگار مانده بودند.
از سیاسینویسی به سینمایینویسی روی آورده بودند اما روزنامهنگار مانده بودند؛ از سیاسینویسی به ادبینویسی روی آورده بودند اما روزنامهنگار مانده بودند؛ از روزنامهنویسی به ماهنامهنویسی روی آورده بودند اما روزنامهنگار مانده بودند؛ از نشریههای عمومی به مجلههای تخصصی تبعید شده بودند اما حتی در تبعید هم روزنامهنگار مانده بودند. ورود به این جمع دلخسته و مویهکرده و سیاهپوشیده البته سخت بود که اینان به چشم خویش هجوم نوآمدگان را دیده بودند. همان انقلابیان کاغذی که به جای اسلحه، قلم برداشته بودند و به جای خونریزی، جوهرفشانی میکردند. پس چه انتظار که نسل اول روزنامهنگاری ایران آغوش برای این نوآمدگان بگشاید که آنان اهل آغوش نبودند. نسل اول با جوانانی که آمده بودند تا در روزنامهنگاری انقلابیگری پیشه کنند سرسنگین بودند چرا که هدف این انقلاب واژگونی حاکمیت ایشان بود. همین دیوار بلند بیاعتمادی سبب شد نسل دوم روزنامهنگاری ایران کمتر بتواند با نسل اول رابطهای معتمدانه برقرار کند. نهایت همراهی آنها همزیستی بود: روزنامههای بزرگ جای نسل دوم بود و ماهنامههای کوچک جای نسل اول.
روزنامهنگار شدن سخت بود اما روزنامهنگار ماندن ممکن. جوانان به سختی میتوانستند اعتماد پیران و استادان را جلب کنند تا تجربهها سینه به سینه به نسلها سپرده شود. رازها ناگشوده میماند و رمزها گشوده نمیشد. روزنامهنگاران که خود اهل خاطرات و خطرات بودند خاطرات خود را از تیتر و روتیتر و سوتیتر و سانسور و چاپ و صحافی و صفحهبندی و احضار و گاف و خبرخوردگی و محرمعلیخانها و خبر دزدیدن از چاپخانه و کازیه را در سینه نگه میداشتند تا مبادا به همین اتهامات شریف محاکمه شوند! روزهایی شد که در ایران روزنامهنگار ماندن دشوار شد؛روزهایی که روزنامهها و روزنامهنگارها به قدرت رسیدند و به دولت و مجلس رفتند. وزیر شدند و وکیل و تعداد روزنامهها چنان فزونی گرفت که به تعداد بیشتری روزنامهنگار نیاز شد. روزهایی که نسل سوم روزنامهنگاری ایران به دنیا آمد. آغوشها گشوده شد و حلقهها باز شد. هراسها از میان رفت و بیپروایی آمد. هرکس میتوانست روزنامهنگار شود.
روزنامهنگار شدن چه آسان
روزنامهنگار مردن چه دشوار
روزنامهنگار میتوانست هرچه بخواهد بنویسد. روزنامهنگاری حرفهای شد. روزنامهنگاری پولساز شد. روزنامهنگاران به شخصیتهای مرجع اجتماعی تبدیل شدند. روزنامهنگاری دیگر دلمشغولی روشنفکرانه نبود. شور و شوق جوانی بود. معرکهگیری سر پیری هم بود. بودند از نسل اول روزنامهنگاری ایران که به نسل سوم پیوستند و چه خوب، که احیا شدند اما روزنامهنگار ماندن عجیب سخت شد. توپخانههای آتشین و سنگرهای کاغذین. از سوی دیگر جاهطلبی جوانی و بلندپروازی ذاتی روزنامهنگاری چون بنگ و افیون در جان نسل سوم افتاد. اگر دیگران میتوانستند به عنوان مدیرمسوول و صاحبامتیاز و ستوننویس با چاپ مجموعه مقالات مطبوعاتی خود وزیر و وکیل شوند چرا جوانان نتوانند؟ و این همان آفت نسل سوم روزنامهنگاری ایران شد. برخی به هوس قدرت افتادند و برخی در افسون فرنگ فرورفتند. اینترنت که آمد و تلکس که منسوخ شد و وبلاگ به دنیا آمد تعداد کسانی که سردبیر خودشان شدند بیشتر شد و شگفتا که حاکمیت هم این بریدن از خاک و کاغذ و پناه بردن به خاک بیگانه و کاغذ الکترونیک را ترویج میکرد. حاکمیت با این توقیفها و اپوزیسیون با آن تحویلگرفتنها فرصت روزنامهنگار شدن را از ما گرفته است. ما باید سالها بمانیم تا روزنامهنگار شویم. روسایجمهور بسیار و وزیران زیادی باید بروند تا ما روزنامهنگار شویم.
در ایران اما برعکس است: نسلهای روزنامهنگاری عوض میشوند اما روسای دولتها سالها باقی میمانند! به ما حتی فرصت اشتباه کردن ندادهاند؛ با یک گناه از بهشت مطبوعات بیرون میشویم.
این روزها، روزنامهنگار ماندن سخت شده است؛کم هستند مانند احمد بورقانی که در عین روزنامه نداشتن روزنامهنگار بمانند. برای برخی روزنامهنگاری مقصد است و برای برخی وسیله. برای برخی روزنامهنگاری کاروانسرای بین راه است و برای برخی سرای باقی. اما با این توقیفها، با این قتلنفسها، با این افسونهای فرنگ، با این وبلاگهای قشنگ، با این روابط عمومیهای فرمانبردار، با این بولتنهای چاپ اعلا، با این حقوقهای بخور و نمیر، با این دنیای متناقض مگر میتوان روزنامهنگار ماند؟ این پرسش وسوسهانگیز نسل سوم روزنامهنگاری ایران است.
ما روزنامهنگاران نسل سوم مرگآگاهترین مردمان ایران هستیم. چرا که مرگ عزیزان بسیاری را دیدهایم. عزیزان کاغذی، عزیزان بیجانی که در آغوش ما جان به جانآفرین تسلیم کردند. ما روزنامهنگاران نسل سوم تحقیرشدهترین نسل روزنامهنگاران هستیم. ما مصداق کسانی هستیم که هرگز از یک دقیقه بعد زندگی خود خبر ندارند. بر آینده ما نه منطق حکم میکند، نه عقل، نه احساس، نه عاطفه. هیچکسی از آینده خود خبر ندارد اما میتواند برای آینده خود- حداقل آینده کوتاهمدت خود- برنامهریزی کند اما ما نمیتوانیم برای فردای خود برنامهریزی کنیم. هر روز که به دفتر نشریه خود میرویم نمیدانیم که آیا فردایی هم در کار هست؟ نکند فردا دوشنبه باشد که دوشنبهها روز تشکیل جلسه هیات نظارت بر مطبوعات است. نکند فردا یکی از شنبهها یا دوشنبهها یا یکشنبهها یا سهشنبه یا چهارشنبهها یا پنجشنبههایی باشد که ممکن است شعبهای در دادگاه حکم توقیف نشریه ما را بدهد. خدا را شکر که جمعه تعطیل است! ما حتی شب عید هم نداریم. ما حتی شبهای عید هم- درحالی که بر مجلات و نشریاتمان لباس نوروزی پوشاندهایم- لباس سیاه میپوشیم و در غم از دست دادن مجلاتی که نوروز را نمیبینند میسوزیم. ما سالهای عمرمان را با ویژهنامههای نوروز میشماریم؛ ویژهنامههایی که روزبهروز کمتر میشوند.
به خندههایمان نگاه نکنید؛ ما از دل سوگواریم. به جشنهایمان نگاه نکنید ما از سر بیخیالی خوشحالیم. کدام شغل و کدام کاسبی را سراغ دارید که به کوچکترین خطا شاغلان و کاسبان در آن به اعدام محکوم شوند؟ به جرم خطای یک نفر همه کارگران و کاسبان یک محل را از کار بیکار کنند؟ به اتهامی در ۱۰ سال پیش، پس از ۱۰ سال توقیف حکمی برای ۱۰ سال بعد بدهند «و دیگر هیچ...» روزنامهنگار شدن برای نسل ما آسان بود اما روزنامهنگار ماندن چه دشوار است. این آرزو به دل نسل ما مانده است که در این کار بماند و پیر شود، پخته شود، باسواد شود، کارشناس شود، روزنامهنگار شود. ای کاش پیر شویم. ای کاش در دفتر روزنامه و مجله بمیریم. ای کاش همچون مدیر و سردبیر مجله اشپیگل ۵۰ سال میماندیم و پیر که نه حتی فسیل میشدیم. ای کاش پدرم که همواره آرزو میکرد من کنار روزنامهنگاریام در ادارهای، وزارتخانهای، سازمانی استخدام میشدم، قانع شود که من سالهاست که استخدام شدهام، اما هر روز منحل میشود.
ای کاش هر روز خانهام را ویران نمیکردند تا پدرم باور کند که من هم کار میکنم و نه بازی یا سرگرمی که روزنامهنگاری میکنم. ای کاش همانگونه که به آسانی روزنامهنگار شدیم میتوانستیم به آسانی روزنامهنگار بمانیم و بمیریم. ای کاش روزی که مردیم قطعهای در گورستان برای روزنامهنگاران مرده باشد که ما را در آنجا دفن کنند. نه اینکه مانند مهران قاسمی جوانمرگ شویم که مانند احمدرضا دریایی بمیریم. آن روز، روز ایرانی آزادی مطبوعات است. روزی که گورستانی از پیر روزنامهنگاران مرده که پشت میز کار خود مردهاند داشته باشیم روز جشن ماست. روزی که روزنامهنگار بمیریم میفهمیم که روزنامهنگار زیستهایم. پس جز مرگ آرزویی برای نسل من نکن.
روزنامهنگار مُردن چه دشوار
روزهایی بود که در ایران روزنامهنگار شدن دشوار بود روزهایی که روزنامهها و نشریههای کشور معدود بود و محدود بود به دلخستههای نسل اول روزنامهنگاری ایران که دو دهه هر دم بر جنازه نشریهای مویه کرده بودند و در سوگ از دست دادن رسانهای سیاهپوش شده بودند و باز هم صبوری کرده و روزنامهنگار مانده بودند.
از سیاسینویسی به سینمایینویسی روی آورده بودند اما روزنامهنگار مانده بودند؛ از سیاسینویسی به ادبینویسی روی آورده بودند اما روزنامهنگار مانده بودند؛ از روزنامهنویسی به ماهنامهنویسی روی آورده بودند اما روزنامهنگار مانده بودند؛ از نشریههای عمومی به مجلههای تخصصی تبعید شده بودند اما حتی در تبعید هم روزنامهنگار مانده بودند. ورود به این جمع دلخسته و مویهکرده و سیاهپوشیده البته سخت بود که اینان به چشم خویش هجوم نوآمدگان را دیده بودند. همان انقلابیان کاغذی که به جای اسلحه، قلم برداشته بودند و به جای خونریزی، جوهرفشانی میکردند. پس چه انتظار که نسل اول روزنامهنگاری ایران آغوش برای این نوآمدگان بگشاید که آنان اهل آغوش نبودند. نسل اول با جوانانی که آمده بودند تا در روزنامهنگاری انقلابیگری پیشه کنند سرسنگین بودند چرا که هدف این انقلاب واژگونی حاکمیت ایشان بود. همین دیوار بلند بیاعتمادی سبب شد نسل دوم روزنامهنگاری ایران کمتر بتواند با نسل اول رابطهای معتمدانه برقرار کند. نهایت همراهی آنها همزیستی بود: روزنامههای بزرگ جای نسل دوم بود و ماهنامههای کوچک جای نسل اول.
روزنامهنگار شدن سخت بود اما روزنامهنگار ماندن ممکن. جوانان به سختی میتوانستند اعتماد پیران و استادان را جلب کنند تا تجربهها سینه به سینه به نسلها سپرده شود. رازها ناگشوده میماند و رمزها گشوده نمیشد. روزنامهنگاران که خود اهل خاطرات و خطرات بودند خاطرات خود را از تیتر و روتیتر و سوتیتر و سانسور و چاپ و صحافی و صفحهبندی و احضار و گاف و خبرخوردگی و محرمعلیخانها و خبر دزدیدن از چاپخانه و کازیه را در سینه نگه میداشتند تا مبادا به همین اتهامات شریف محاکمه شوند! روزهایی شد که در ایران روزنامهنگار ماندن دشوار شد؛روزهایی که روزنامهها و روزنامهنگارها به قدرت رسیدند و به دولت و مجلس رفتند. وزیر شدند و وکیل و تعداد روزنامهها چنان فزونی گرفت که به تعداد بیشتری روزنامهنگار نیاز شد. روزهایی که نسل سوم روزنامهنگاری ایران به دنیا آمد. آغوشها گشوده شد و حلقهها باز شد. هراسها از میان رفت و بیپروایی آمد. هرکس میتوانست روزنامهنگار شود.
روزنامهنگار شدن چه آسان
روزنامهنگار مردن چه دشوار
روزنامهنگار میتوانست هرچه بخواهد بنویسد. روزنامهنگاری حرفهای شد. روزنامهنگاری پولساز شد. روزنامهنگاران به شخصیتهای مرجع اجتماعی تبدیل شدند. روزنامهنگاری دیگر دلمشغولی روشنفکرانه نبود. شور و شوق جوانی بود. معرکهگیری سر پیری هم بود. بودند از نسل اول روزنامهنگاری ایران که به نسل سوم پیوستند و چه خوب، که احیا شدند اما روزنامهنگار ماندن عجیب سخت شد. توپخانههای آتشین و سنگرهای کاغذین. از سوی دیگر جاهطلبی جوانی و بلندپروازی ذاتی روزنامهنگاری چون بنگ و افیون در جان نسل سوم افتاد. اگر دیگران میتوانستند به عنوان مدیرمسوول و صاحبامتیاز و ستوننویس با چاپ مجموعه مقالات مطبوعاتی خود وزیر و وکیل شوند چرا جوانان نتوانند؟ و این همان آفت نسل سوم روزنامهنگاری ایران شد. برخی به هوس قدرت افتادند و برخی در افسون فرنگ فرورفتند. اینترنت که آمد و تلکس که منسوخ شد و وبلاگ به دنیا آمد تعداد کسانی که سردبیر خودشان شدند بیشتر شد و شگفتا که حاکمیت هم این بریدن از خاک و کاغذ و پناه بردن به خاک بیگانه و کاغذ الکترونیک را ترویج میکرد. حاکمیت با این توقیفها و اپوزیسیون با آن تحویلگرفتنها فرصت روزنامهنگار شدن را از ما گرفته است. ما باید سالها بمانیم تا روزنامهنگار شویم. روسایجمهور بسیار و وزیران زیادی باید بروند تا ما روزنامهنگار شویم.
در ایران اما برعکس است: نسلهای روزنامهنگاری عوض میشوند اما روسای دولتها سالها باقی میمانند! به ما حتی فرصت اشتباه کردن ندادهاند؛ با یک گناه از بهشت مطبوعات بیرون میشویم.
این روزها، روزنامهنگار ماندن سخت شده است؛کم هستند مانند احمد بورقانی که در عین روزنامه نداشتن روزنامهنگار بمانند. برای برخی روزنامهنگاری مقصد است و برای برخی وسیله. برای برخی روزنامهنگاری کاروانسرای بین راه است و برای برخی سرای باقی. اما با این توقیفها، با این قتلنفسها، با این افسونهای فرنگ، با این وبلاگهای قشنگ، با این روابط عمومیهای فرمانبردار، با این بولتنهای چاپ اعلا، با این حقوقهای بخور و نمیر، با این دنیای متناقض مگر میتوان روزنامهنگار ماند؟ این پرسش وسوسهانگیز نسل سوم روزنامهنگاری ایران است.
ما روزنامهنگاران نسل سوم مرگآگاهترین مردمان ایران هستیم. چرا که مرگ عزیزان بسیاری را دیدهایم. عزیزان کاغذی، عزیزان بیجانی که در آغوش ما جان به جانآفرین تسلیم کردند. ما روزنامهنگاران نسل سوم تحقیرشدهترین نسل روزنامهنگاران هستیم. ما مصداق کسانی هستیم که هرگز از یک دقیقه بعد زندگی خود خبر ندارند. بر آینده ما نه منطق حکم میکند، نه عقل، نه احساس، نه عاطفه. هیچکسی از آینده خود خبر ندارد اما میتواند برای آینده خود- حداقل آینده کوتاهمدت خود- برنامهریزی کند اما ما نمیتوانیم برای فردای خود برنامهریزی کنیم. هر روز که به دفتر نشریه خود میرویم نمیدانیم که آیا فردایی هم در کار هست؟ نکند فردا دوشنبه باشد که دوشنبهها روز تشکیل جلسه هیات نظارت بر مطبوعات است. نکند فردا یکی از شنبهها یا دوشنبهها یا یکشنبهها یا سهشنبه یا چهارشنبهها یا پنجشنبههایی باشد که ممکن است شعبهای در دادگاه حکم توقیف نشریه ما را بدهد. خدا را شکر که جمعه تعطیل است! ما حتی شب عید هم نداریم. ما حتی شبهای عید هم- درحالی که بر مجلات و نشریاتمان لباس نوروزی پوشاندهایم- لباس سیاه میپوشیم و در غم از دست دادن مجلاتی که نوروز را نمیبینند میسوزیم. ما سالهای عمرمان را با ویژهنامههای نوروز میشماریم؛ ویژهنامههایی که روزبهروز کمتر میشوند.
به خندههایمان نگاه نکنید؛ ما از دل سوگواریم. به جشنهایمان نگاه نکنید ما از سر بیخیالی خوشحالیم. کدام شغل و کدام کاسبی را سراغ دارید که به کوچکترین خطا شاغلان و کاسبان در آن به اعدام محکوم شوند؟ به جرم خطای یک نفر همه کارگران و کاسبان یک محل را از کار بیکار کنند؟ به اتهامی در ۱۰ سال پیش، پس از ۱۰ سال توقیف حکمی برای ۱۰ سال بعد بدهند «و دیگر هیچ...» روزنامهنگار شدن برای نسل ما آسان بود اما روزنامهنگار ماندن چه دشوار است. این آرزو به دل نسل ما مانده است که در این کار بماند و پیر شود، پخته شود، باسواد شود، کارشناس شود، روزنامهنگار شود. ای کاش پیر شویم. ای کاش در دفتر روزنامه و مجله بمیریم. ای کاش همچون مدیر و سردبیر مجله اشپیگل ۵۰ سال میماندیم و پیر که نه حتی فسیل میشدیم. ای کاش پدرم که همواره آرزو میکرد من کنار روزنامهنگاریام در ادارهای، وزارتخانهای، سازمانی استخدام میشدم، قانع شود که من سالهاست که استخدام شدهام، اما هر روز منحل میشود.
ای کاش هر روز خانهام را ویران نمیکردند تا پدرم باور کند که من هم کار میکنم و نه بازی یا سرگرمی که روزنامهنگاری میکنم. ای کاش همانگونه که به آسانی روزنامهنگار شدیم میتوانستیم به آسانی روزنامهنگار بمانیم و بمیریم. ای کاش روزی که مردیم قطعهای در گورستان برای روزنامهنگاران مرده باشد که ما را در آنجا دفن کنند. نه اینکه مانند مهران قاسمی جوانمرگ شویم که مانند احمدرضا دریایی بمیریم. آن روز، روز ایرانی آزادی مطبوعات است. روزی که گورستانی از پیر روزنامهنگاران مرده که پشت میز کار خود مردهاند داشته باشیم روز جشن ماست. روزی که روزنامهنگار بمیریم میفهمیم که روزنامهنگار زیستهایم. پس جز مرگ آرزویی برای نسل من نکن.
محمد قوچانی
این یادداشت در مراسم معرفی روزنامه نگاران برتر سال ۸۶ که بهار ۸۷ در محل انجمن صنفی برگزار شد، از سوی محمد قوچانی قرائت شد که هم اینک در زندان به سر میبرد.
این یادداشت در مراسم معرفی روزنامه نگاران برتر سال ۸۶ که بهار ۸۷ در محل انجمن صنفی برگزار شد، از سوی محمد قوچانی قرائت شد که هم اینک در زندان به سر میبرد.
منبع : انجمن صنفی روزنامه نگاران ایران
همچنین مشاهده کنید
نمایندگی زیمنس ایران فروش PLC S71200/300/400/1500 | درایو …
دریافت خدمات پرستاری در منزل
pameranian.com
پیچ و مهره پارس سهند
خرید میز و صندلی اداری
خرید بلیط هواپیما
گیت کنترل تردد
مجلس مجلس شورای اسلامی ایران حجاب شورای نگهبان دولت دولت سیزدهم جمهوری اسلامی ایران گشت ارشاد رئیسی رئیس جمهور جنگ
تهران هواشناسی شهرداری تهران پلیس دستگیری وزارت بهداشت سیل قتل سلامت کنکور آتش سوزی سازمان هواشناسی
قیمت دلار مالیات قیمت خودرو خودرو دلار بانک مرکزی بازار خودرو قیمت طلا سایپا مسکن ارز ایران خودرو
زنان سریال وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی تلویزیون یمن تئاتر سینمای ایران قرآن کریم سریال پایتخت فیلم موسیقی سینما
سازمان سنجش کنکور ۱۴۰۳ خورشید
اسرائیل فلسطین رژیم صهیونیستی غزه آمریکا جنگ غزه روسیه چین اوکراین حماس عربستان ترکیه
فوتبال پرسپولیس استقلال فوتسال بازی باشگاه پرسپولیس جام حذفی آلومینیوم اراک تیم ملی فوتسال ایران تراکتور سپاهان رئال مادرید
فناوری همراه اول گوگل تبلیغات اپل سامسونگ ناسا آیفون بنیاد ملی نخبگان دانش بنیان
سازمان غذا و دارو خواب بارداری دندانپزشکی مالاریا