پنجشنبه, ۲۰ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 9 May, 2024
مجله ویستا

زندگی و آثار نیکلای بردیایف


روسیه و همراه با آن تمام جهان متمدن ، در حال حاضر ثروت معنوی گمشده ای را دوباره به دست می آورند. این ثروت چیزی به جز فلسفه ایده آلیستی روس نیست .چكاد این فلسفه كه پایان سده ۱۹ و آغاز قرن ۲۰ را دربرگرفته بود، طبق معمول به نام رنسانس مذهبی ـ فلسفی روس یاد می شود.نیكلای الكساندرویچ بردیایف (۱۹۴۸ـ۱۸۷۴) یكی از درخشان ترین چهره های این رنسانس به شمار می رود.
بردیایف كه بازمانده یكی از دودمان های اشرافی قدیم بود، در ۶ مارس سال ۱۸۸۴ میلادی در شهر كیف چشم به جهان گشود. پدرش كه افسر بود، آرزو داشت پسرش را هم در لباس نظامی ببیند و از همین روی او را به لشكر "كادت " سپرد. اما دیری نپایید بردیایف در آن جا به فلسفه دلبستگی یافت . در چهارده سالگی نه تنها فلسفه شوپنهاور، بلكه كانت و هگل را نیز خواند و ماركس دلبستگی بعدی او شد و بردیایف پیرو دبستان ماركسیسم گردید.وی در زندگینامه ای كه خودش نگاشته و پس از مرگش در ۱۹۴۹ میلادی به چاپ رسیده است می نویسد: "من ماركس را آدم نابغه ای می دانستم و اكنون نیز می دانم ."(۱)بردیایف كه سرشت عصیانگری داشت با شور و حرارت به جنبش انقلابی پیوست . گیورگی پلخانوف مرشد و آ. لوناچارسكی از رفیقان همرزمش بودند. خود بردیایف این قطع رابطه با محیط پیرامون ، خروج از جهان اشرافیت و پا نهادن به جهان انقلابی را به عنوان رویداداصلی زندگی خود می داند. وی ناگزیر شد در مسیر این استحاله باز داشت ، زندان و تبعید را از سر بگذراند.زمانی كه وی از تبعید در "ولوگاو" به شهر كیف بازگشت ، مدت اقامتش در این شهر سال های ۱۹۰۱ـ۱۸۹۸ را دربرگرفت ـ روابط دوستانه ای با سرگئی بولگاكف یافت . آنان با همدیگر بحران معنوی تازه ای بازگشت به آغوش كلیسا را سپری كردند. به سال ۱۹۰۴ میلادی ،بردیایف با لیدیا تروشوا پیمان ازدواج بست . این زن مانند بردیایف در آغاز در جنبش انقلابی شركت جست و سپس دوباره به آیین ارتدوكس روی آورد. در همین سال ، بردیایف به پیترز بورگ نقل مكان كرد. نخست سردبیری مجله "راه نو" و سپس مجله "مسایل زندگی " را برعهده گرفت . كسانی چون د. مریژكوفسكی ، و. ریزانف ، و. ایوانف ، ف . سولوگوب ، الكساندر بلوك ، والری بریوسف ، آ. بیلی ، ل . شستوف ، س . فرانك ،پ . نوواگروسف ، آ. رمیزف با این مجله ها همكاری می كردند. آنان گل های سرسبد ادبیات و فلسفه "عصر نقره ای " بودند. بردیایف نخست درپترزبورگ و بعد در مسكو در كار انجمن مذهبی ـ فلسفی شركت جست . بخش پترزبورگ این انجمن به ابتكار خودش تشكیل شد.
داستایفسكی كسی بود كه بر شكل گیری عقاید بردیایف تأثیر قاطع داشت . او با اعتقاد بر خویشاوندی معنوی با نویسنده شهیر روسی می گفت : من فرزند داستایفسكی هستم .در جستار برای یافتن سرچشمه های افكار بردیایف ، باید از یاكوب بیومه ، عارف آلمانی سده ۱۷ میلادی نیز یاد كرد. بردیایف اندیشه "خداوند در حال نسج یابی " را كه جاویدان و قادر متعال نیست از بیومه اخذ كرد. به عقیده این عارف ، پیش از خدا ژرفنایی ـ UNRGRUNDـ بود پایان ناپذیر یا به قول بردیایف آزادی اولی "به خودی خود" در مورد "قادر بودن " باید گفت كه به عقیده بردیایف ، خداوند این صفت راندارد و هر افسر پلیسی قدرت بیشتر از او دارد. خداوند بر جهان فرمان می راند، بلكه در آفرینش آزادانه انسان بر جهان متجلی می گردد.بردیایف فیلسوفی است مذهبی ، اما به دور از جذم گرایی . او خود را "آزاداندیش مومن " می نامید. ف استیون به درستی گفته است كه اگربردیایف در پایان سده های میانه می زیست ، حتماً در آتش دادگاه تفتیش عقاید می سوخت . فلسفه مذهبی از قرن ها پیش مشغول توجیه واثبات وجود خداوند بوده است . اما توجه بردیایف به توجیه وجود انسان معطوف است .نخستین اثر بزرگ و مستقل بردیایف یعنی "فلسفه آزادی " (سال ۱۹۱۱) كه در آن ، وی سنت خردگرایانه اروپای باختری را با قاطعیت ردكرده از این لحاظ به شدت جالب است . فقط در عمل ایمان است كه شناخت واقعیت حاصل می شود. اما ایمان داریم تا ایمان .
آیین پروتستان ، خردگراست و فلسفه كانت كه فردگرایی و معنویت مجرد از ممیزات آن است ، اوج این آیین به شمار می رود اما معنویت راستین در جامع گرایی نهفته است .اندیشه های بردیایف در باب جامع گرایی امروز نیز تازگی دارند. اغلب ، به ما می گویند كه جامعیت گرایی چیزی به جز عقب ماندگی ،فردگرایی ناقص و بقایای زندگی رمه وار نیست . حتی نویسنده هوشمندی چون گئورگی پامیرانس با اصرار می نویسد: جامعه گرایی تشكل ناكافی شخصیت را جبران می كند.(۲) اما به پندار بردیایف سراپای جریان فرهنگ جهانی و پیشرفت فلسفه جهانی به درك این نكته می انجامد كه حقیقت بر شعور فردی نه ، بلكه بر شعور جامع گرا نمایان می شود. شعور جامع گرا را نباید با شعور گروهی و توده ای اشتباه كرد.بردیایف اندكی بعد توضیح می دهد: جمع گرایی ، جامعه گرایی نیست . بلكه تجمع گرایی است . در جامع گرایی ، شخصیت آدمی ناپدید نمی شود،بلكه برعكس كمال خویش را با برجستگی بیشتر به ظهور می رساند و آن را در دادوستد متقابل با سایر شخصیت ها كسب می كند. این امرمانند مفهوم مشخص هگل است كه در آن "همگانی بودن " غنای "یكتایی بودن " را ضایع نمی كند. هگل در منطق دیالكتیكی خویش ، قبل از اندیشوران روس از جمله خمیاكف به طر اندیشه جامع گرایی نایل آمد.برخورد جامع گرایانه نسبت به شعور ناگزیر به "تئوری شناخت دینی و افلاكی " می انجامد. بشریت مركز افلاكی هستی ، چكاد اعتلای آن و روح جهانی است كه به گونه جامع از خدا جدا شده و به نحوی جامع بایستی به سوی خدا باز گردد و به او محلق شود. عیسی مركز مطلق كاینات است . مفهوم زندگی ، مفهوم تاریخ و مفهوم فرهنگ جهانی در نیل به خلود نهفته است . بردیایف به شباهت اندیشه های خود باآموزش های فئودورف اعتراف داشته ، اما برخصلت مستقلانه آنها پافشاری می كند بدین معنی كه بردیایف پیش از آشنایی با آثار فیودورف ،اندیشه هایش را فرمول بندی كرده بود.مطلب مهم دیگری كه خواننده "فلسفه آزادی " نمی تواند نادیده انگارد، نقش "ویژه و بزرگ " روسیه است . البته ، اروپای باختری "گندیده " نشده است و تاریخ جهان تنها با تلاش مشترك شرِ و غرب آفریده می شود و در این میان هر ملتی رسالتی دارد، اما "تنها روسیه می تواند اشراِ شرقی را با فعالیت انسانی غرب و تحرك تاریخی فرهنگ پیوند بدهد."بردیایف معتقد است كه برای تاریخ بشریت "پایان خوشی " مقدر شده است و آن غلبه بر شر، همچنین كسب آزادی است . مسأله آموزش مربوط به روز رستاخیز مقام مركزی را در اثر "مفهوم آفرینش " احراز می كند. هدف هر اقدام آفرینشی در انباشتن ذخیره فرهنگی به خودی خود نه ، بلكه در نزدیك ساختن "پایان كار" و به سخن دقیق تر، در دگرگون سازی جهان نهفته است "عمل نوین معطوف است "(۳) از زمین نو و آسمان نو در روز قیامت سخن در میان است . بردیایف به تقیب فئودرورف "مكاشفه یوحنای مقدس " را به عنوان زنگ خطری برای بشریت تفسیر می كند و می گوید: "پایان جهان " نباید به انهدام آن منجر شود، بلكه باید موجب ارتقای آن به مرحله نوینی گردد كه بشریت باید با تلاش خود اما به اراده خدا به آن برسد.در این مدت تاریخ بلاهای آسمانی را به شكل جنگ جهانی و انقلاب بر روسیه نازل كرد.در سال های جنگ ، بردیایف سلسله مقالاتی درباره سرشت ملی روس نوشت . بعدها، این مقاله ها را دركتاب "سرنوشت روسیه " (۱۹۱۸)گرد آورد. بردیایف در این مقاله ها از "ضد و نقیض بودن " روسیه سخن می گفت و اعتقاد داشت روسیه پر هرج و مرج ترین و بی دولت ترین كشور و در عین حال ، دفترسالارترین كشوری است كه دولت و حاملان قدرت دولتی را بی نهایت تجلیل می كند؛ روس ها، "دلسوزترین "ملتی اند "به حال همه جهان " كه احساس عظمت طلبی ندارند و در عین حال همانا مظاهر وحشیانه تنگ نظری ملی در روس ها دیده می شود. و سرانجام ـ آزادی روح ، روس ها آزادی را دوست دارند و از تنگ نظری بدورند. و در عین حال روسیه "كشوری است با برده منشی بی سابقه " این صفت اسرارآمیز روسیه "ضد و نقیض بودن " را می توان در جنبه های متعدد دیگری نیز مشاهده كرد. در همه جا فقط انبوهی ازنظریه ها و ضد نظریه ها را می توان یافت . البته در كشورهای دیگر نیز می توان تمام این تضادها را دید، اما تنها در روسیه است كه نظریه به ضد نظریه منجر می شود، چیزهای متضاد جانشین یكدیگر می گردند. یكی دیگر از صفات روس ها تمایل شدید به افراط و تفریط می باشد.بردیایف با مقوله های ملی می اندیشد. به عقیده او وحدت ملی ژرف تر و استوارتر از وحدت احزاب ، طبقات و تمام تشكیلات موقت تاریخی دیگر است . ملیت همانند هر هستی انفرادی دیگر، پیچیده ، اسرارآمیز و غیرعقلانی است . و اما فردیت و شخصیت برای بردیایف عمده تر از هر چیزی است .جنگ جهانی بشریت راتكان داد، اما به شكست استدراك اجتماعی ، استقرار استدراك افلاكی از جهان یاری رسانید. تمام آموزه های اجتماعی سده نوزدهم از این آگاهی محروم بودند كه بنی آدم موجودی است افلاكی و نه تنگ نظر. به عقیده بردیایف جنگ جهانی كه بشریت را تكان داد، بیهودگی و پوچی هر نوع تلاش در راه بازسازی اجباری نظام اجتماعی را نشان داد. این لانه مورچگانی را كه بشریت نام دارد،هر طوری كه خواهی دگرگون بساز ولی به هر حال لانه مورچگان باقی خواهد ماند. اما در عین حال بشریت غایه هستی متعالی تری دارد وآن كار آفرینشی گسترده تا ابعاد كیهانی است كه دورنمای جهانی دارد.بردیایف انقلاب های ماه های فوریه و اكتبر را در مسكو دید. در این هنگام به كار شدید معنوی اشتغال داشت و كتاب "مفهوم تاریخ "(۱۹۱۸) را می نوشت . فرهنگستان آزاد فرهنگ معنوی را تشكیل داد. در سال ۱۹۲۰ او را به عنوان استاد دانشگاه مسكو برگزیدند. در همین سال بازداشت شد. در "لوبیانكا" شخصی به نام درژنسكی از بردیایف بازجویی كرد. بردیایف بی آنكه انتظار استنطاِ را بكشد، درباب اندیشه هایش سخنرانی مفصلی كرد. این سخنرانی چهل و پنج دقیقه طول كشید. درژنسكی با دقت می شنید. بعد به منژنسكی دستور دادبردیایف را آزاد كند و با اتومبیل به خانه اش برساند. در سال ۱۹۲۲ دوباره بازداشت شد. این بار كار به تبعید از كشور كشید. بردیایف در پاییزهمان سال با جمع بزرگی از دانشمندان به خارج رفت . دو سال در برلین بسر برد. بعد به پاریس رفت و در حومه این شهر در "كلامار" خانه ای خرید.بردیایف در هر دو پایتخت ، نخبگان دین و فلسفه را به دور خود گرد آورد (در میان آشنایان او از ماكس شیلر، ژاك مارتین و گابریل مارسل می توان نام برد). در برلین كتاب "قرون وسطای جدید" (۱۹۲۳) را نوشت و این اثر، او را در سراسر اروپا مشهور ساخت . بردیایف فرهنگستان دین و فلسفه را بنیاد نهاد و با انجمن جوانان مسیحی به همكاری پرداخت . دبیری مجله "راه " را برعهده گرفت كه در میان مهاجران شهرت "چپی " داشت .سال های جنگ دوم ، بردیایف در فرانسه اشغال شده كه اشغالگران را به دیده نفرت می نگریست ، به شدت نگران سرنوشت روسیه بود واز پیروزی های آن شادمان می شد. زمانی می خواست به زادگاهش برگردد، اما بیداد استالینی مانع وی شد. بردیایف سرانجام در ۲۳ مارس ۱۹۴۸ در كلامار چشم از جهان فرو بست .در سال ۱۹۳۷ بود كه كتاب "سرچشمه ها و مفهوم كمونیسم روس " به زبان های آلمانی و انگلیسی انتشار یافت . چاپ این اثر به زبان روسی در سال ۱۹۵۵ پس از مرگ بردیایف صورت گرفت . با این اثر مجموعه آثار او علیه ایدئولوژی بلشویسم كه بردیایف همواره مخالف آن بود، كامل می شود.بردیایف ، مخالف انقلاب است . از نظر او هر انقلابی ، مصیبت و ناكامی است . انقلاب های موفق در دنیا وجود ندارند. مسؤولیت انقلاب هم بر دوش كسانی است كه آن را انجام داده اند و هم به عهده آنانی كه از وقوع آن جلوگیری نكرده اند. پیروزی انقلاب و سركوبی آن از لحاظ پیامدها یكسان اند، سقوط اقتصاد و بروز توحش اخلاقی نتیجه انقلاب می باشد. در نیروی قهار انقلاب مقامی برای شخصیت وجود ندارد ودر آن اصولی فرمان می رانند كه هویت و اصالتی ندارند. انقلاب به سان حریق و بیماری های واگیر آفتی آسمانی است . هر انقلابی سرانجام به ارتجاع می انجامد و این امری است محتوم . هر قدر انقلاب با قساوت بیشتری صورت گیرد، ارتجاع به همان میزان وحشتناك تر می باشد.اما این ارتجاع به زندگی قبلی منجر نمی گردد، مقوله نو و ثالثی به دنیا می آید. اهمیت اصلی انقلاب فرانسه در این امر نهفته است كه جنبش نیرومند كاتولیكی و رمانتیكی را به عرصه حیات راه داد كه برای تمامی اندیشه قرن ۱۹ ثمربخش بود.ژوزف دی مستر مهم تر از روبسپیراست .در روسیه نیز همین گونه است . بازگشتی به گذشته نیست و نمی تواند باشد. شیوه "غربی " نیز برای روسیه ناممكن است . فرد روس نمی تواند آرزو كند كه یك بورژوای اروپایی جانشین یك كمونیست شود. در عین حال ، همانا كمونیست ها هستند كه كشور را به آغوش شیوه زندگی بورژوایی می اندازند. وحشتناك آن است كه روسیه در وجود انقلاب كمونیستی برای نخستین بار به كشوری بورژوایی و تنگ نظرمبدل می شود.
افراد زرنگ ، وقیح و پرتكاپوی این دنیا پا به جلو نهاده و حق ارباب بودن خویش را با بانگ رسا اعلام می نمایند. تیپ انسانی نوینی درروسیه به ظهور پیوست . اخلاف این افراد جوان ، بورژواهای موثری خواهند شد. اینان به تسلط كمونیسم پایان خواهند داد و عاقبت ماجرامی تواند به "فاشیسم روسی " بیانجامد. بردیایف اندكی بعد اعتراف كرد كه عصر فاشیسم در روسیه هم اكنون فرا رسیده است .
"تمام ویژگی های فاشیسم " در وجود استالینسیم دیده می شود. زمانی بیسمارك آرزو كرد ای كاش كشوری پیدا شود كه تجربه سوسیالیسم را بیازماید. او امید داشت كه پس از آن ، تمایلی به تكرار این تجربه دیده نخواهد شد. چنین كشوری یافت شد و تجربه سوسیالیسم را در مقیاس عظیمی تحقق بخشید.
بردیایف افسرده از آن است كه زادگاه وی به آزمایشگاه سوسیالیسم مبدل گردید. او فعالیتش را به عنوان یك ماركسیست آغاز كرد. بعددشمن آشتی ناپذیر این شیوه تفكر شد. كتاب "فلسفه نابرابری " (سال ۱۹۲۳) كه تحت تأثیر مهاجرت اجباری نگارش یافت ، اوج ضدیت او باسوسیالیسم است .بردیایف در این كتاب از مدارج هستی سخن می گوید. "برابری " فقط در توده ای از ریگ وجود دارد. برابری در یك دولت نمی تواند وجودداشته باشد، زیرا پیوسته اندك كسانی ـ از جمله بهترها یا بدترها ـ هستند كه فرمانروایی می كنند. دولت برای برپایی مستراح ها به ظهورنپیوسته است . دولت در عین حال ماشین و افزار ستم نیست . دولت نوعی ارزش است و اهداف بزرگی در سرنوشت تاریخی ملت ها دارد.بعدها دولت ستیزی ویژه ای در عقاید بردیایف تسلط یافت .به نظر او دولت چیزی به جز "حالت انحطاط و سقوط " نمی آمد. هرگونه حاكمیتی به عقیده او بد است و فرمانروایی نصیب و بهره مردمان عامی است . اشرافیت راستین در فراسوی فرمانروایی وتابعیت قرار دارد. هر دولتی ، شری است ، اما افسوس كه شری ناگزیر و محتوم .در حال حاضرنمی توان بدون دولت زیست ، از همین رو آنارشیست ها حق به جانب نیستند.بردیایف نسبت به مسأله ملی كاملاً حساس است . در همین مسأله است كه وی نقطه ضعف برنامه انقلابیون را به خوبی لمس می كند. اوخطاب به انقلابیون می گفت "شما از درك راز سر به مهر هستی ملی عاجزید. شما آماده شناسایی هستی ملی و حقوِ ملی یهودیان یالهستانی ها، چك ها یا ایرلندی ها هستید اما هرگز نتوانسته اید هستی ملی و حقوِ ملی روس ها را به رسمیت بشناسید. و علت این امر آن است كه شما به مسأله ستم علاقه داشتید. اما مسأله ملیت به كلی برایتان جالب نبوده است ."(۴) در واقع مسأله ملی در انقلاب روسیه تنها ازاین دیدگاه مطالعه می شد كه چه چیزی در مبارزه به خاطر قدرت ، به انقلابیون می دهد. انقلاب از همان بدو ماجرا خصلت ضد روسی داشت و سپس به سركوبی وحشتناك هر آنچه مهر روسی بر جبین داشت ، منجر گردید."انقلابی روسیه خصلتاً ضد ملی است و روسیه را به جسدی بی جان مبدل كرده است ."(۵)بردیایف به محافظه كاری و اریستوكراتیسم تمایل دارد. محافظه كاری از دیدگاه او پیوند زمانه ها را حفظ می كند. محافظه كاری راستین چیزی به جز نبرد عنصر جاودان و ماندگار با عناصر پنج پدیده ها نیست . محافظه كاری به معنای جلوگیری از پیشرفت و ارتقا نیست ، بلكه به مفهوم جلوگیری از سقوط به پایین ، عقب و به سوی تاریكی پرهرج و مرج است .
در مورد اریستوكراسی باید گفت كه به پندار بردیایف ، اریستوكراسی چیزی به جز مدیریت بهترین ها نیست . از روز آفرینش جهان همواره ،اقلیت فرمان رانده ، فرمان می راند و فرمان خواهد راند. مهم این است كه این اقلیت چگونه كسانی اند. تنها دو نوع حاكمیت وجود دارد:
اریستوكراسی یا حاكمیت بهترین ها و اكلوكاسی یا حاكمیت بدترین ها. یك اقلیت جانشین اقلیت دیگری می شود. دیوان سالاری انقلابی طبق معمول بدتر از دیوان سالاری كهن و سرنگون شده است . مشتی از شیادان و قاتلان از جمله زباله های جامعه می توانند اریستوكراسی دروغین نوین را تشكیل دهند.نظر بردیایف در باب لیبرالیسم و دموكراسی به شدت منفی است . بردیایف سوسیالیسم را یك ایده بورژوایی می داند. كیش مالكیت برای سوسیالیست ها، همچنان كه برای بورژواها، خصلت نماست .سوسیالیزم امری رابه انجام می رساند كه دموكراسی آغاز كرده است . و این امر، خردباره ساختن قطعی زندگی انسان است . این حالت چیزی به جز جامعه بی هویت ، جامع گرایی دروغین و شیطان سالاری به بار نمی آورد. سوسیالیسم به معنای آزادی كار نه ، بلكه به مفهوم آزادی از كار است . در این حال باید تولید را افزایش داد و در اندیشه تقسیم مجدد ثروت های تولید شده نبود. این اندیشه بردیایف در مقاله ای بازتاب یافت كه در مجموعه "چرخشگاه ها" به چاپ رسیده بود.جستجوی سلطنت الهی در تاریخ ، فریبی كامل و دروغین است . ماركس یهودی جدا شده از آیین نیاكان خود بود، اما در ضمیر ناخودآگاه وی ، آرمان های نهانی قوم اسراییل پا بر جا مانده بودند. ضمیر ناخودآگاه ، همواره نیرومندتر از ضمیر خودآگاه است . برای ماركس ، پرولتاریا یادر حكم قوم نوین اسراییل ، قوم برگزیده خدا، قوم رهایی بخش و برپاكننده سلطنت آینده زمینی است . كمونیسم پرولتاری ماركس چیزی به جز همان ایمان كهن یهودی به سلطنت هزار ساله آسمانی در قالبی مدنی و دنیوی نیست . طبقه برگزیده جانشین قوم برگزیده می شود.رسیدن به چنین ایده ای از طریق علمی محال بود. این ایده ، اندیشه ای است شبه مذهبی ... در وجود انقلاب روسیه ، ما با تلقی و درآمیزی دوشعور رسالت گرا روبرو هستیم : رسالت گرایی پرولتاریا و رسالت گرایی ملت روس .
روم سوم به انترناسیونال سوم انجامید(۶)
در انتقاد از سوسیالیسم ، بردیایف به عنوان یك طرفدار سرمایه داری عمل نمی كند. اصطلاح "جامع گرایی اقتصادی " در صفحات "فلسفه نابرابری " پدیدار می شود. این اصطلاح باید هم به طور یكسان در نقطه مقابل سرمایه داری باشد و هم در تضاد با سوسیالیسم . اقتصادبایستی فقط به عنوان یك نظام دارای مدارج ، بسط و توسعه یابد. حفظ رابطه زنده با زمین و عشق به آن و به ابزارهای كار تنها در صورت مالكیت انفرادی امكان پذیر است . باید برای نیل به فرایندی از امتزاج اصل اریستوكراتیك شخصیت و اصل سوسیالیستی عدالت و همكاری برادروار انسان ها كوشید.درسال ۱۹۳۹، بردیایف ]در باب بردگی و آزادی انسان [ به یاد عقاید اوایل زندگیش افتاد. وی اظهار داشت : "حلقه اندیشه های من دربخش فلسفه اجتماعی كامل شد. من به آن حقیقت سوسیالیسم باز گشتم كه در نوجوانی به آن معتقد بودم ، اما بر زمینه و شالوده ایده ها ومعتقداتی كه در تمام طول حیات به آنان رسیده ام . من آن را سوسیالیسم انفرادی می نامم كه از ریشه متافیزیك مسلط سوسیالیسم مبتنی بربرتری جامعه بر شخصیت تفاوت دارد.(۷)بردیایف از اصل خودش در مورد مدارج نابرابری در رابطه با فرهنگ پیگیرانه تر از سایر عرصه ها استفاده كرد. فرهنگ در واقعیت امر، كاربرگزیدگان است . كار همگان ، تمدن است كه نباید با فرهنگ اشتباه شود. فرهنگ دو مبدأ دارد: مبدأ محافظه كار كه به گذشته چشم دوخته است و مبدأ آفرینشی كه در جهت ایجاد ارزش های نو معطوف است . مبدأ انقلابی و اجباری خصم فرهنگ است . فرهنگ سرچشمه اریستوكراتیك دارد. بحران فرهنگ چیزی به جز درك مرز نهایی به دست آمده نیست كه هستی نوینی به دنبال خود نهفته دارد. اكثر مردم متوجه این بحران نمی شوند. تنها اندك كسانی كه فرهنگ را می آفرینند بحران فرهنگ را درك می كنند. آنان در قبال مبدل ساختن فرهنگ به سلطنت الهی قرار دارند."تفسیر سلطنت الهی از لحاظ آخر زمان ، یگانه تفسیر درست است . اما خارِالعاده گی شعور آخر زمانی در آن است كه خاتمه كار نه تنهابرای مدت نامعین ، به آینده به تعویق می افتد، بلكه به هر لحظه زندگی نیز نزدیك است . آخر زمان در درون روند حیات وجود دارد. و قیامت نیز مكاشفه آخر كار در درون جهان و تاریخ است كه در درون حیات انسانی و در درون هر لحظه ای از حیات آدمی می باشد و به ویژه غلبه براستدراك منفعل از قیامت به عنوان انتظار فرجام كار و روز داوری خیلی اهمیت دارد. استدراك فعال ازقیامت به عنوان دعوتی از انسان برای فعالیت آفرینشی و تلاش قهرمانانه و انجام كارنامه های شگرف ، امكان پذیر است ."(۸)
این كارنامه ها در جهت غلبه بر مرگ معطوف اند. ایده فلسفی خلود طبیعی كه از جوهر ذاتی روح نشأت می گیرد، بی ثمر است . زیرا غمناكی مرگ را نادیده می انگارد. خلود باید در اثر مجاهدت به كف آید. مبارزه با مرگ به خاطر حیات ابدی ، وظیفه اصلی انسان است . اصل بنیادی اخلاِ می تواند چنین فرمول بندی شود: چنان كن كه در همه جا و در همه چیز و در رابطه با همه چیز، زندگی جاودان و ابدی گردد و بر مرگ غلبه شود. بدین سان بردیایف با جابه جاسازی كلمات این دستور قاطع كانت ایده مركزی فلسفه روس یعنی ایده مفهوم زندگی را بیان كرد.
پانوشت ها:
۱. بردیایف . نیكالای ، معرفت نفس ، چاپ پاریس ، سال ۱۹۸۹، ص ۱۳۲.
۲. مجله "پایتخت "، سال ۱۹۹۱، ص ۴۳.
۳. بردیایف . نیكالای ، معرفت نفس ، چاپ پاریس ، سال ۱۹۸۹، ص ۱۳۲.
۴.
۵. از اعماِ سال ۱۹۹۰، ص ۵۵.
۶. بردیایف . نیكالای ، راست و دروغ كمونیسم در كتاب "مسیحیت ، آته ایسم ، و دوران معاصر"، چاپ پاریس ، سال ۱۹۴۹، ص ۸۸ـ۸۹.
۷. بردیایف . نیكالای ، در باب بردگی و آرزوی انسان ، ص ۱۷.
۸. بردیایف . نیكالای ، در باره نمایه هستی انسان ، ص ۳۱.
منبع : بنياد انديشه اسلامي