دوشنبه, ۱۰ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 29 April, 2024
مجله ویستا

مردی که مثل هیچکس نبود!


مردی که مثل هیچکس نبود!
سیری در اندیشه و احوال شهید سیدحسن مدرس(ره)
مدرس در برهه‌ای از تاریخ معاصر ایران نقشی ایفا نمود كه بلااغراق می‌توان گفت تمامی جریانات سیاسی ایران بعد از خود را متاثر كرد، از جمله تجربه عظیم انقلاب اسلامی در سال ۱۳۵۷ كه ریشه‌یابی علل وقوع آن بی‌توجه به افكار و مجاهدتهای این شخصیت بزرگوار، فاقد هرگونه توجیه منطقی خواهد بود. این مقاله سیری در اندیشه و احوال شهید آیت الله سیدحسن مدرس دارد؛ مردی كه به قول حضرت امام(ره) «القاب برای او كوتاه و كوچك است.» تاریخ معاصر ایران تا قبل از انقلاب اسلامی مجاهدتها و شخصیتهای بزرگی را به نمایش می‌گذارد كه هركدام در جای خود شایان ذكر هستند اما در این میان نام سید حسن مدرس طنین خاصی دارد و مدحت‌سرایی او از هرگونه اتهام و گزافه‌گویی در امان است؛ مدرس در برهه‌ای از تاریخ معاصر ایران نقشی ایفا نمود كه بلااغراق می‌توان گفت تمامی جریانات سیاسی ایران بعد از خود را متاثر كرد، از جمله تجربه عظیم انقلاب اسلامی در سال ۱۳۵۷ كه ریشه‌یابی علل وقوع آن بی‌توجه به افكار و مجاهدتهای این شخصیت بزرگوار، فاقد هرگونه توجیه منطقی خواهد بود. البته این به معنای آن نیست كه نقش دیگر شخصیتهای بزرگ معاصر از قبیل آیات عظام میرزای شیرازی، نائینی، كاشانی، . . . و حضرت امام خمینی(ره) مورد بی‌توجهی یا كم‌توجهی قرار گرفته باشند و یا تاثیر سایر رویدادهای مهم تاریخ صدساله اخیر ایران كم اهمیت جلوه داده شود، بلكه به معنای بزرگداشت باغبانی است كه نهال جنبش تنباكو را به‌گونه‌ای پرورش داد كه به میوه اعجاب‌انگیز امام خمینی(ره) و انقلاب انجامید. وقتی‌ تاریخ پرآشوب صدساله اخیر ایران را تورق می‌كنیم، علی‌رغم یاس و تاسفی كه از قبل برخی وقایع غم‌انگیز بر چهره‌ها سایه می‌اندازد، درخشانترین بارقه‌های امید و افتخار در لابه‌لای صفحاتی كه از شرح مجاهدتهای بی‌دریغ و حماسه‌ساز این قهرمانان ملی مشحون است، در چشمان هر خواننده ایرانی متجلی می‌شود. او كه آمده بود «شفای تاریخ را موجب شود» هرآنچه می‌گفت و عمل می‌نمود طنینی بلند و طولانی در تاریخ ‌انداخت كه حتی امواج آن از مرزهای ایران هم گذشت و به كرانه‌های ساحل امنیت و آزادی تمامی انسانها رسید.تا بدانجا كه یكی از روسای مجلس فرانسه گفته است: ما باید افتخار كنیم كه هم‌عصر شخصیت پارلمانی بزرگی چون مدرس هستیم. اما مدرس نه نیاز به تعریف دارد و نه القاب و عناوین؛ به قول حضرت امام(ره) «القاب برای او كوتاه و كوچك است.» تاریخ جوامع و ملل از دو راه قابل بحث و بررسی است: ۱ـ از دریچه وقایع و رویدادها ۲ـ از دریچه رجال و شخصیتها؛ و البته هر دو راه در نهایت به یكدیگر می‌رسند؛ به‌این معنا كه رجال‌شناسی در تاریخ، به‌ناچار ما را با رویدادهایی كه این بزرگان ایجاد نموده و یا با آنها مواجه شده‌اند و نیز با كیفیت روزگار آنان آشنا می‌سازد و متقابلا بررسی وقایع و رخدادها نیز رجال و برجستگان تاریخ یك جامعه را در میان وقایع به ما می‌نمایاند. هرچند این موضوع بدیهی به‌نظر می‌رسد و طبیعتا هم باید این دو مقوله كاملا به‌هم پیوسته باشند، اما غرض از طرح این مساله، آن بود كه متاسفانه در كشور ما این پیوستگی طبیعی نادیده گرفته شده و لذا در تاریخ‌نگاری ملی ما سكته و سكوتهای بی‌معنی بسیاری دیده می‌شود؛ به‌قول مدرس(ره) ـ كه نامش بی‌هیچ القابی محترم و باشكوه است ـ «بزرگان تاریخ ما بداقبال بوده‌اند كه در ممالك ما متولد شده‌اند، چون در اینجا پلوتارخی نبوده كه حلاج كارهای آنان باشد.» آری، بسیاری از بزرگان تاریخ ما به‌خاطر دگرگونیهای روزگار، از سوی ابناء سرزمین خویش مورد بی‌مهری و كم‌توجهی واقع شده‌اند و لذا متاسفانه در تاریخ‌نگاری رایج دوران، متوجه می‌شویم كه نام و نشان این بزرگان حتی به هنگام ذكر رویدادهای مهمی كه آنان خود سهم عمده‌ای در رقم‌‌زدن آن داشته‌اند، كمرنگ یا ناخوانا ثبت شده است! مدرس نیز از این آسیب اجتماعی مصون نبوده و در طول دوران پیش از انقلاب، تا آنجا كه می‌شده، نامش محذوف و تاریخش مسكوت گذاشته شده است. به‌عنوان‌مثال در نگاشته‌های تاریخی زیادی می‌بینیم كه از كابینه مهاجرت و یا مساله جمهوری و یا همین‌طور از قرارداد ۱۹۱۹ با شرح و تفصیل سخن گفته شده اما از قهرمان این رویدادها یا اصلا نامی برده نشده و یا نام او با ایماء و اشاره و به شكلی اجمالی و گذرا ذكر گردیده است. اما مدرس كه حسب و نسبش نیز به حضرت علی‌(ع) می‌رسد، در این خصوص با مولای خود هم‌داستان است. از جرج جرداق، مورخ بزرگ مسیحی، پرسیدند كه با این‌همه تحقیق كه پیرامون شخصیت امام علی‌(علیه‌السلام) انجام داده‌ای، نظر شما به‌طورخلاصه در مورد آن حضرت چیست؟ و پاسخ او چنین بود: «چه بگویم در مورد شخصیتی كه دشمنانش تا توانستند علیه او كاركردند و دوستانش تا توانستند در حق او كوتاهی نمودند، اما با این‌حال فضائل و مناقب او شرق و غرب عالم را گرفته است.» مدرس نیز علی‌رغم غرض‌ورزیهای فراوانی كه علیه او از جانب دشمنان قدرتمند داخلی و خارجی صورت گرفت و نیز كوتاهیهایی كه اهل روزگارش در حق او كردند، همچنان به‌عنوان قهرمان آزادی و نابغه ملی ایران، نامش پرآوازه است. اگر تاریخ معاصر ایران را، ولو از سر دل‌ریشی و دلسردی، مرور كنیم، به صحنه‌های پرشكوهی برمی‌خوریم كه مایه اعتبار و احترام ایرانیان در عرصه تاریخ است و گرداننده آنها كسی جز سیدحسن مدرس(ره) نیست. آه كه اگر زمانه به او فرصت می‌داد! بی‌تردید تمدنی عظیم و ارزشمندی را در سرزمین تاریخی ایران پی می‌افكند و كشتی طوفان‌زده كشور را از میان امواج و گردابها به ساحلی امن می‌رساند. او به‌تنهایی خصوصیات برجستگان عصر خویش را دارا بود و آنچه را كه بزرگان همه داشتند، او یكجا داشت. شكسپیر در پایان ماجرای غم‌انگیز هملت از زبان فرماندهانی كه پیكرش را تشییع می‌كردند گفت: «اگر او زنده می‌ماند، شایسته‌ترین فرمانروای جهان می‌شد.» هملت یك قهرمان افسانه‌ای و خیالی بود اما مدرس، نه افسانه و خیال بلكه «حقیقتی بر گونه اساطیر» بود. به‌راستی‌كه هنوز هم در تاریخ پارلمانهای جهان و مبارزات وطن‌پرستی و آزادیخواهی دنیا، نظیر او را به‌‌سختی می‌توان یافت. باری، بهتر است كه پیش از مدرس‌سرایی به مدرس‌شناسی بپردازیم و بگذاریم تا شكوفه‌های مدح و ثنا بر ساقه و شاخ و برگ شناخت بروید و نتیجه منطقی و طبیعی مطالعات محققانه تاریخی باشد كه نه از نرخهای روز نانی خورده و نه از روی طمع سلامی نموده باشیم.
زندگانی مدرس
سیدحسن‌ابن‌اسماعیل طباطبایی در سال ۱۲۸۷. ق / ۱۲۴۹. ش در سرابه كچو از توابع اردستان دیده به جهان گشود. پدرش، سیداسماعیل، از سادات طباطبا و اصلا زواره‌ای بود و پدربزرگش، سیدعبدالباقی، كه مدرس بعدها نام او را بر پسر خویش نهاد، از عباد و زهاد قمشه محسوب می‌شد كه سالها پیش، از اسفه به قمشه مهاجرت كرده و به وعظ و تدریس می‌پرداخت. مدرس در سن شش‌سالگی به‌همراه پدرش كه از ظلم خوانین محلی به تنگ آمده بود به قمشه مهاجرت كرد تا حیات علمی خویش را از محضر درس پدربزرگش آغاز كند. او مقدمات علوم عربی و ادبی را از پدر و پدربزرگش فرا‌گرفت و ده سال بعد در سن شانزده‌سالگی وارد اصفهان گردید تا به تكمیل معارف دینی و ادبی بپردازد. وی قریب سیزده‌سال معارف معقول و منقول را نزد استادان بزرگ آن روزگار فراگرفت. مرحوم عبدالعلی هرندی، ملامحمد كاشی، جهانگیرخان قشقایی، شیخ‌مرتضی ریزی و سید‌محمدباقر دُرچه‌ای مهمترین اساتید او در اصفهان بودند. او به‌ویژه از آخوندكاشی و جهانگیرخان قشقایی تاثیر بسیار گرفت و آن دو فیلسوف بزرگ نه تنها حكمت و عرفان را به او آموختند بلكه مانند افلاطون، او را ارسطوی محضر خود دیده و باب مصاحبت و مؤانست خود را به روی او گشودند. «او از شاگردان بسیار خصوصی فیلسوف وارسته معروف آخوند ملامحمدكاشی مقیم اصفهان بوده است. مدرس درباره آموزشهای خود از این فیلسوف بزرگ در زمینه حكمت و عرفان و منطق، دست‌نوشته بسیار ارزشمندی دارد كه در مقدمه كتاب خطی او، به‌نام «شرح رسائل»، موجود است. صفا و صمیمیت و خلوصی كه میان این استاد و شاگرد بوده در میان كمتر كسانی می‌توان نمونه‌اش را یافت.مدرس می‌نویسد: ملامحمد كاشی در زندگی مادی بسیار فقیر و تنگدست بود. من هم فقیر بودم. ما گاهی كار می‌كردیم (مثلا عملگی) و به یكدیگر كمك و مساعدت می‌كردیم و به همدیگر تسلیت و تسكین خاطر می‌دادیم، تا در مقابل مشكلات زندگی از پا درنیاییم. آیا یك عارف بزرگ و فیلسوف عالیقدری مانند آخوند‌ملامحمدكاشی در وجود مدرس جوان و طلبه تازه‌كار چه خلوص و نبوغی دیده است و چه گوهری را نهفته یافته است كه او را به مصاحبت و محاضرت خود برمی‌گزیند؟. . . .» مرحوم جهانگیرخان قشقایی كه در و دیوار مدرسه صدر اصفهان محرم رازها و نیازهای آن حكیم متأله بود نیز سیدحسن را به حریم انس خویش پذیرفته بود و آنچه را كه در توشه استادی داشت در حق او كوتاهی نمی‌كرد و هم او بود كه به مدرس گفته بود: «سیدحسن تو سر سلامت به گور نخواهی برد، ولی شفای تاریخ را موجب می‌گردی.» پیش‌بینی آن فیلسوف الهی و عارف بینا محقق گردید و مدرس در تاریخ ایران جایگاهی یافت و تاثیری گذاشت كه به‌حق باید گفت بدیلی برای او نمی‌توان برشمرد. بدون شك، یك تحقیق عمیق و تحلیلی گسترده لازم است تا نقش مدرس در تاریخ ایران به درستی نمایان شود. در هركدام از وقایع بزرگی كه مدرس نقش داشت، اگر این حضور و نقش‌آفرینی‌های او نمی‌بود، بساكه تاریخ سرزمین ما به‌گونه‌ای دیگر رقم می‌خورد. مدرس در سال ۱۳۱۱. ق حدودا بیست‌وچهارساله بود كه ایران را به قصد عتبات عالیات ترك نمود و پس از تشرف به محضر میرزای شیرازی(ره)، در نجف اشرف مقیم گشت و مطابق قول خودش، مدت ‌هفت‌سال «علما و بزرگان آن زمان را تیمناً و تبركاً كلاً درك كرده» و از محضر اغلب آنها استفاده كرد. اما عمده تحصیلات او نزد «مرحومین مغفورین حجتین كاظمین خراسانی و یزدی» بود و همچنین با مرحومان میرزای نائینی و شیخ‌فضل‌الله نوری و سیدابوالحسن اصفهانی و شیخ‌عبدالكریم حائری (رحمت ‌الله علیهم) مباحثه خصوصی داشت. این‌كه مدرس(ره) می‌گوید علما و بزرگان حوزه علمیه نجف را تیمناً و تبركاً درك نموده، نشان از دو نكته مهم دارد: ۱ـ مدرس از همگی آنها با احترام و تقدیس یاد می‌كند تا چنین نباشد كه نپسندیدن درس برخی از آنها و یا نبودن بعضی از دروس در سطح مطلوب، مایهٔ استخفاف آنها گردد ۲ـ ذهن كنجكاو و روح بلند مدرس در طلب درك فیوضات معنوی و فهم رموز دنیوی بود و از آنجا‌كه در اصفهان كم‌وبیش به فعالیتهای سیاسی و اجتماعی وارد شده و همچنین به اهمیت مطالعه تاریخ پی برده بود، براساس یك نگرش تاریخی و بینش سیاسی و اجتماعی، درك محضر علما و بزرگان شیعه و مصاحبت با ایشان را مغتنم می‌شمرد تا هرچه‌بیشتر با گوشه‌ها و زوایای نهاد روحانیت شیعه آشنا گردد و به نقاط ضعف و قوت آن وقوف یابد؛ چنان‌كه توقف در سامرا و زیارت و درك محضر و كسب فیض از ساحت میرزای شیرازی(ره) كه حدود یك‌سال به‌طول انجامید، برای او مملو از آموزه‌ها و تجارب ارزشمندی از این نوع بود.‌‌ به‌عنوان‌مثال، هنگامی‌كه جنبش تنباكو در ایران پیروز شد و قرارداد رژی ملغی گردید، مدرس در محضر صاحب فتوا (میرزای شیرازی) نكته‌هایی از تاثیر و آثار حكم تحریم و مسائل مربوط به آن را بازگو كرده، به‌دقت می‌نگریست تا عكس‌العمل مرحوم آیت‌الله‌العظمی میرزای شیرازی(ره) را ببیند. خود او در این مورد می‌نویسد: «از همین‌جا ماموران آشكار و مخفی امپراتوری چندبرابر شدند كه قدرتی كه قرارداد را برهم زده بشناسند و معلوم بود كه از آن پس روحانیت اسلام مورد غضب انگلیسیها قرار خواهد گرفت و كمر به نابودی و تضعیف آنان خواهند بست. من خودم وقتی كه در نجف با میرزا صاحب فتوی این مطلب را در میان گذاشتم تصدیق كرد و قطرات اشك را در چشمانش دیدم و این گریه در زمانی بود كه انقلاب تنباكو به موفقیت و پیروزی رسیده بود، گفت: سید تو نگذار چنین اتفاقی بیفتد و با بیان او كارم سخت و صعب‌تر شد.» البته نقل‌قول بالا كه توسط علی مدرسی از «كتاب زرد» مدرس نقل شده، با آنچه آقای مدرسی در مقاله «نگاه مدرس به واقعه دخانیه» از شهید مدرس نقل كرده است همخوانی ندارد. مدرسی در مقاله‌ای تحت عنوان «پراكنده‌نگاهی به كتاب زرد» در شماره بیستم فصلنامه «یاد» (۱۳۶۹. ش) به مطلب فوق اشاره كرده كه نشان می‌دهد مرحوم مدرس پیامدها و خطرات بعدی واقعه تحریم تنباكو برای روحانیت شیعه را طی ملاقاتی برای مرحوم میرزای شیرازی(ره) عنوان كرده و ایشان هم آن‌ را تصدیق نموده و متاثر شده‌اند.اما این نوشته آقای مدرسی با آنچه ایشان در مقاله «نگاه مدرس به واقعه دخانیه» نقل می‌كند، كاملا تفاوت دارد. عبارت فوق چون به لحاظ تاریخی از اهمیتی فوق‌العاده برخوردار می‌باشد و نكات مهمی از تاریخ معاصر ایران و شخصیت میرزا و مبارزات روحانیت شیعه را در خود دارد، در منابع و پژوهشهای تاریخی و سیاسی مربوط به نهضتهای اسلامی و شیعی معاصر به‌كار رفته و نقل شده است و لذا لازم می‌آید كه مولف محترم دو مقاله مذكور، نكته ابهام را رفع نموده و این عبارت مهم و ارزشمند تاریخی را مورد بازبینی قرار دهد. عبارت منقول از كتاب زرد مدرس در مقاله دوم یعنی در مقاله «مدرس و واقعه دخانیه» چنین است: «وقتی به نجف رفتم و در سْرمن‌رأی [سامرا] خدمت میرزا كه عظمت فوق تصور داشت رسیدم، داستان پیروزی واقعه دخانیه را برایش تعریف نمودم. آن مرد بزرگ آثار تفكر و نگرانی در چهره‌اش پیدا شد و دیده‌اش پر از اشك گردید. علت را پرسیدم؟ فرمود: حالا حكومتهای قاهره فهمیدند قدرت اصلی یك ملت و نقطه تحرك شیعیان كجاست. حالا تصمیم می‌گیرند این نقطه و این مركز ثقل را نابود كنند. نگرانی من از آینده است.» باری مدرس قریب هفت‌سال در عتبات تحصیل كرد و با درجه اجتهاد به‌ عنوان یك مجتهد فاضل و متقی در سال ۱۳۱۷. ق به اصفهان بازگشته و به تدریس پرداخت. ظاهرا در همین دوران است كه او به علت كثرت فعالیت علمی و كیفیت و كمیت بالای تدریس علوم دینی با لقب مدرس به اشتهار رسید و در كنار مرحومان آقانجفی و آقانورالله اصفهانی (اعلی ‌الله مقامهم) به‌عنوان یكی از استوانه‌های حوزه علمیه اصفهان مطرح گردید. البته برخی مورخان در آثار خود تاریخ مسافرت به عتبات و بازگشت ایشان به اصفهان را با یكی‌دو‌سال اختلاف ذكر كرده‌اند؛ چنان‌كه بامداد در كتاب «تاریخ رجال ایران» سفر مدرس به عتبات را سال ۱۳۰۹. ق و علی مدرسی در جلد اول كتاب «مدرس» تاریخ آن ‌را سال ۱۳۱۱. ق عنوان نموده‌اند، و كتاب «زنده تاریخ» یا «شهید آیت‌الله سیدحسن مدرس به روایت اسناد» تاریخ ۱۳۱۶. ق را تاریخ مسافرت وی به عتبات دانسته است. اما به‌ نظر می‌رسد آنچه را كه خود مرحوم شهید مدرس‌(ره) به‌عنوان مختصری از سرگذشت خود به درخواست مدیر روزنامه اطلاعات در حول و حوش انتخابات مجلس پنجم شورای ملی نگاشته و در آن روزنامه به چاپ رسیده است، نباید نادیده گرفت؛ مقاله حاضر استنادات مربوط به تواریخ زندگی ایشان را از همان متن برگرفته است. مدرس كه در سنین جوانی از نزدیك در جریان رویداد بزرگ و تاریخی دخانیه قرارگرفته و شور و اشتیاق خدمات سیاسی و اجتماعی از همان جوانی در او تبلور یافته بود، با توشه فراوانی از علم، تجربه، اخلاق و وارستگی دوباره به اصفهان بازگشت تا علاوه بر اشتغالات مدرسه‌ای، به توصیه مرحوم میرزای شیرازی(ره) كه به او گفته بود سید تو نگذار اجانب در نابودی و تضعیف روحانیت اسلام موفق شوند، جامه عمل پوشاند. اكنون باید دید این مجتهد جوان، فاضل، مبارز، شجاع و سخنور در عمل به این نصیحت چه می‌بایست بكند و چه راهی در پیش‌رو خواهد داشت. چند ویژگی عمده از همان دوران نوجوانی در مدرس وجود داشت كه هرچه می‌گذشت قویتر می‌شد: آزادی و آزادگی، ذكاوت و فطانت، و شجاعت و كفایت. مرحوم مدرس زمانی‌كه در نجف اشرف اقامت داشت، در اوج آزادگی و وارستگی تحصیل می‌كرد؛ چنان‌كه همواره مخارج خود را شخصا تامین می‌كرد: «در نجف روزهای جمعه كار می‌كردم و درآمد آن روز را نان می‌خریدم و تكه‌های نان خشك را روی صفحه كتابم می‌گذاشتم و ضمن مطالعه می‌خوردم، تهیه غذا [به این شكل] آسان بود و [مشكلاتی از قبیل] گستردن و جمع‌كردن سفره و مخلفات آن را نداشت، خود را از همه بستگیها آزاد كرده بودم.» همچنان‌كه در ابتدا نیز اشاره شد، این آزادگی و وارستگی را مدرس در همان اوان دوران كودكی از بزرگ‌مردانی كه بر سر راه زندگانی او قرار داشتند ـ از پدر و پدربزرگ زاهد و پرهیزگارش گرفته تا اساتید و علمای ربانی اصفهان ـ فرا گرفته بود. علاوه بر این، مردی به‌نام ملانجات‌علی در اسفه می‌زیست كه در عین گمنامی و فقر شخصیت جامع‌الاطرافی داشت و در روستای اسفه دنیای بزرگی از فضائل انسانی را در خود جمع كرده بود. این مرد از دوستان پدر و پدربزرگ مدرس بود و گاه با آنها مباحثه و مجالست داشت و مدرس در خلال همین مباحثات و مجالستها تاثیرات عمیق و مهمی از او گرفت، در كتاب زرد خود می‌نویسد: «روزهای كودكی من ساعات دقیق و پربار و آموزنده‌ای بود.بخصوص سفر از كچو به قمشه. گذشتن از اردستان و زواره و دیه‌های اصفهان و دیدن فقر و ذكاوت مردم این نواحی شوق زندگی را در كالبدم بیدار می‌كرد. پدر و جدم هر دو در قمشه زاهدانه زندگی محترمانه‌ای داشتند، آنان قناعت را به‌حدكمال، ركن زندگی خود قرار داده بودند. روزهای پنجشنبه با او پیاده به اسفه می‌رفتیم و در خانه اسفندیار كه او هم كودك بود وارد می‌شدیم. پدرم در آنجا عیالی اختیار كرده بود. من هم با اسفندیار به سیر باغ و صحرا می‌رفتیم. در اسفه مرد وارسته و ملایی با فراغت می‌زیست كه اهالی او را ملا [صدا می‌زدند] و بعدها كه من به اصفهان آمدم به ملانجات‌علی مشهور شد. این مرد همه آداب و رسوم دست‌وپاگیر را شكسته و هیچ قیدوبندی را نپذیرفته بود. خودش و عیالش در فقر مفرط و اوج آزادگی به‌سر می‌بردند. همیشه دم در خانه گلی كه آن‌هم متعلق به خودش نبود می‌نشست و یا در صحرا به جمع‌آوری خوشه گندم و باقی‌مانده زردك و چغندر می‌پرداخت. از كسی چیزی نمی‌خواست. گاهی با پدر و جدم در اسفه به مباحثه می‌نشست و هر دو اعتقاد داشتند عالمی متبحر و در علوم عقلی و نقلی شاخص و بی‌نظیر است. روزی از من سوال كرد سیدحسن در این ده از چه چیز تعجب می‌كنی[؟] من هم با كمال سادگی و همانطوری‌كه فكر می‌كردم گفتم جناب ملا از شخص شما، نه آخوند دهی، نه رعیتی و نه آدم ده هستی و نه فقیری، نه چیزداری، نه مثل مایی، نه مثل دیگرانی، نه از كسی می‌ترسی و نه به همه اینها بی‌توجهی، به همه سلام می‌كنی، به همه خدمت می‌كنی! آن مرد بزرگ در مقابل این حرفهای یك كودك نه‌ساله یكباره از جا جست و پیشانی مرا بوسید و گفت: درست است، درست است، همین‌طور كه گفتی من هیچ نیستم و هرِ هیچ بودن مایه تعجب است. بعد رو كرد به پدرم و گفت: تنها كسی كه در تمام عمر دانست من كیستم[!] این پسر شما است. به عقیده من كه این بچه هم از همان هیچ‌ها خواهد شد. سپس او و پدرم بحثی را درباره هیچ آغاز كردند كه هیچ برایم یك دنیا شد. ملای آن‌روز، ملانجات‌علی فعلی، آزادگی را به من آموخت. در سن نه‌سالگی مفهوم هیچ‌بودن را كه بالاخره در بحث او و پدرم به وارستگی رسیده بود آموختم. همه‌چیزداشتن و هیچ‌نداشتن و به اوج بی‌نیازی رسیدن، آفریننده قدرت و تهور است. ملانجات‌علی ما به این مقام رفیع رسیده و هنوز هم در حالی‌كه اهالی اسفه كمابیش قدرش را نمی‌دانند مقام و منزلت خود را در دنیای آزادگی حفظ نموده است. او آزاد، سرفراز، مومن زندگی می‌كند و آزاد هم می‌میرد. وجود او و چند نفر دیگر در دیه اسفه موجب شده كه این ده دارای مردمانی آزادمنش، با ایمان، فعال و طالب علم باشد. اینها برای جامعه بركت و موجب اعتلای روح‌اند. حالا به‌خوبی متوجه می‌شوم كه ارزش وجود ملای گرانقدر اسفه، به‌مراتب بالاتر و ارزشمندتر از مدعیان متشرع و صاحب قدرت زمان است.» حال، مدرس با این خصوصیات از نجف بازگشته و بنا دارد مردی باشد كه مثل هیچ‌كس نیست! و كاری كند كه هیچ‌كس نكرده است. او درحقیقت همان‌گونه كه خود نوشته است، نجف را به اصفهان آورده و یك موج علمی و عملی تازه در آنجا ایجاد كرده بود. مدرس در اصفهان
این دوره از زندگی مدرس دوران فوق‌العاده مهمی است؛ هم به لحاظ شخص مدرس كه به جایگاه پراعتباری در حوزه علمیه اصفهان و انجمن ولایتی دست یافت و هم به‌واسطه این‌كه این دوره با انقلاب مشروطه مصادف گردید و مدرس را عملا جزء مجتهدان طرفدار مشروطیت به صحنه مبارزات سیاسی كشاند. اكنون مدرس در اصفهان است و در مدرسه‌های جدهٔ كوچك و بزرگ تدریس می‌كند و در كنار حاج‌آقا نورالله اصفهانی(ره) به تشكیل انجمن ملی اصفهان یا همان انجمن ولایتی نیز پرداخته است. حال، با نگاشته‌های او در كتاب زرد، گام‌به‌گام پیش می‌رویم تا با فضای اصفهان و نیز دیدگاههای مدرس در قبال شرایط آن روز آشنا شویم. او زندگی خود را در اصفهان با مبارزه در راه آگاه‌نمودن مردم و آشناساختن آنان با حقوق سیاسی ـ اجتماعی‌شان آغاز نمود. متاسفانه نطقهای مدرس در اصفهان چه در انجمن ولایتی و چه در میان مردم و مجالس درس، بااینكه بسیاری از آنها در دست است، هنوز پراكنده می‌باشد و در یك مجموعه گردآوری نشده است، در این زمان مدرس از فعالیتهای خود حتی هیچ‌گونه چشم داشت دستیابی به جاه و مال و اعتبار ندارد بلكه «هرچه می‌خواهد محبت و مبارزه برای بازگرداندن ارزشهای والای آنان [مردم] می‌باشد. در همه فعالیتهای او كمترین نقطه ابهامی در راه وفاداری و فداكاری برای ملت و مملكت وجود ندارد . . . مجالس درس او به بحثهای تكراری فقه و اصول اكتفا نمی‌شد، میدان مباحث فقهی، مذهبی، سیاسی ـ اجتماعی بود. گواه آن هم همه شاگردان او هستند. از مسائل فقهی برداشتهایی داشت كه شركت‌كنندگان در جلسات درس را به حقوق و تواناییهایشان واقف می‌كرد. برای او همه‌جا حوزه درس و بحث بود و به همین لحاظ هم مدرس شد.» آری مدرس در اصفهان ـ درست همچون سقراط در آتن ـ مثل هیچ‌كس نبود و در هر جا و هر زمان از فرصت برای بیداركردن شعور اجتماعی و وجدان اخلاقی مردم بهره می‌جست و به تشكیلات و امكانات و القاب و آداب تقیدی نداشت و لذا اگر مدرس را سقراط مشروطیت ایران بنامیم بی‌مسما نخواهد بود. به گفته خود مدرس در كتاب زرد، وی در اصفهان بود كه به اهمیت تاریخ و آن‌گاه علم سیاست پی‌برد و تا آنجا كه مقدور بود منابع لازم را به‌دست آورده و مطالعه نمود. چون قسمتهای منتشرشده از كتاب زرد به‌صورت پراكنده می‌باشد، معلوم نیست كه این قسمت از بیان مدرس به دوران جوانی او در اصفهان برمی‌گردد و یا به دورانی مربوط می‌شود كه او با درجه اجتهاد از عتبات بازگشت. اما از آنجا كه می‌نویسد یكی از تجار هندی اصفهان می‌آمده و برای او كتب تاریخ هند را روایت می‌كرده و نیز به آشنایی خود با منابع اصلی و كلاسیك علم سیاست مانند اخلاق ناصری، قابوس‌نامه، نصیحهٔ‌الملوك و آثار افلاطون و ارسطو و فارابی كاملا اشاره می‌كند، باید گفت به احتمال زیاد این مساله مربوط به دومین دوره اقامت او در اصفهان در خلال سالهای ۱۳۱۷ تا ۱۳۲۸ قمری می‌باشد؛ چنان‌كه می‌نویسد: «وقتی به اصفهان رسیدم و خواندن تاریخ هند و چین را علاقمند شدم، در این‌باره كتاب و نوشته بسیار كم بود. ناچارا سراغ كسانی رفتم كه در این مملكتها بوده‌اند و چیزهایی از آنجا می‌دانند. تاجری هندی در اصفهان بود به نام سردار [یك كلمه ناخوانا] می‌آمد و برایم آنچه از تاریخ می‌دانست می‌گفت.كتابهایی هم از هند خواست [درخواست كرد و آنها را] برایم می‌خواند و گاهی ترجمه می‌كرد.» و نیز می‌نویسد: «خواندن و شنیدن تاریخ برایم این مطلب را روشن كرد كه باید به علم سیاست بیشتر فكر كنم. خوشبختانه در این مورد كتابهای زیادی در دسترس بود. در نجف بود، در اصفهان هم بود . . . كتابهایی‌ كه علمای ما برای سلاطین نوشته‌اند؛ نصحیهٔ‌الملوك، قابوس‌نامه، اخلاق ناصری، چیزهایی دارد و فارابی، غزالی، افلاطون، ارسطو اینها هم عقاید و افكاری در مورد سیاست و اداره جامعه نوشته‌اند. اینها را باید خواند و با شیوه سیاست امروز تطبیق داد.» یكی از مهمترین كارهای مدرس در اصفهان تلاش در جهت تاسیس و اداره انجمن ملی اصفهان بود كه مرحوم حاج‌آقا نورالله اصفهانی(ره) و آیت‌الله كلباسی(ره) و خود مدرس(ره) گردانندگان اصلی آن بودند و طیف وسیعی از علما و معتمدان و بزرگان شهر را دور هم گرد آورده بودند؛ چنان‌كه مدرس می‌گوید: «جلسه انجمن پایه‌گذار طبقه مخالف حاكمیت زور شد. حاج‌آقا نورالله و كلباسی با عقیده من موافقت داشتند. كوشش می‌كردیم كار به جنگ و نزاع [با ظل‌السلطان، حاكم مستبد اصفهان] نكشد. در جلسات دیگر انجمن تصمیم گرفته شد تا [زمانی‌كه] كلیه اهالی اصفهان و حومه آماده نباشند طغیانی ایجاد نشود. آدمهای ظل‌السلطان در طی چهار ماه ۱۶ نفر را سخت مضروب كردند، بسیاری هم محبوس گردیدند، تاآنكه بالاخره در محرم ۱۳۲۵ طغیان و شورش شروع شد و ظل‌السلطان حاكم قدرتمند و مستبد اصفهان از كرسی اقتدار به‌زیر افتاد و روانه طهران شد. انجمن ملی موفقیت بزرگی به ‌دست آورده بود، خانه حاج‌آقا (حاج‌آقا نورالله) مركز دادخواهان گشت و او الحق شجاعانه كار می‌كرد.» مدرس در قضیه شورش علیه ظل‌السلطان و تحریك خواص در انجمن ملی بسیار جسورانه و متهورانه عمل كرد و شاید اگر او نبود حاكم مستبد اصفهان نه‌تنها ریشه‌كن نمی‌شد بلكه روز‌به‌روز بیشتر قدرت می‌گرفت. نقش مدرس در این قضیه به‌حدی بود كه در افواه و جراید اكثراً از او سخن می‌رفت. حتی روزنامه «انجمن مقدس اصفهان» او را قهرمان مبارزه با ظل‌السلطان مستبد معرفی كرد، اما مدرس نظری غیر از این داشت. او می‌گفت: «من نظرم ثبت تلاش مردم به‌ نام مردم بود. تا حالا هم بانی عزل ظل‌السلطان خود مردم قلمداد شده‌اند، به مدیر روزنامه (روزنامه انجمن مقدس اصفهان) هم نوشتم چرا می‌گویی مدرس ظل‌السلطان را از اصفهان بیرون راند. او [ظل‌السلطان] از مردم ترسید و رفت، غیر از این كه نبود. تا بود مفاسد عظیمی مترتب می‌شد و حالا كه رفت اگر اصلاح نشود [لااقل] آن مفاسد هم به‌وجود نمی‌آید. این را مردم فهمیدند و یكی كه حرف زد بقیه هم جرات پیدا كردند و شاهزاده منعزل شد . . . صلاح مملكت و دیانت ما نیست كه در همه امور خود را وكیل ملت بدانیم. اگر توانستیم برایشان كاری انجام می‌دهیم چون وظیفه شرعی ما است كه به آنان خدمت كنیم و اگر نتوانستیم آنها خودشان می‌دانند كه چه بكنند و چه نكنند.» مدرس در حالی این سخنان را می‌گوید كه مردم و طلاب در مدرسه جده جمع شده بودند تا از او قدردانی كنند و مجاهدات او را ارج بگذارند اما او، نه از روی تعارف بلكه از روی اعتقاد، مدال آن افتخار را بر سینه مردم زد و عقیده دموكراتیك دینی خود را بیان داشت. او تا آخرین روزهای فعالیت سیاسی ـ اجتماعی خود در مجلس ششم شورای ملی هم بر سر این عقیده ایستاد و همواره به مناسبتهای مختلف مردم را سالار همه مسئولان كشور و تمامی مقامات كشور را خدمتگزار آنها معرفی می‌نمود كه در ادامه مباحث به آن اشاره خواهد شد. اولین مواجهه او با ظل‌السلطان، درواقع اولین طغیان اصفهان علیه این حاكم ظالم محسوب می‌شد و شوكت این شاهزاده مغرور و مستبد برای اولین‌بار بود كه به این صراحت شكسته می‌شد. عزل ظل‌السلطان از حكومت اصفهان گرچه چند سال با انقلاب مشروطه فاصله داشت اما از لحاظ اهمیت تاریخی، كار بسیار مهمی بود و می‌توان آن‌ را پس از واقعه دخانیه دومین شكست دربار قاجار در مقابل مردم دانست. بركناری اجباری شاهزاده از حكومت اصفهان كه اولین مركز دینی ایران و بعد از تهران دومین مركز سیاسی به‌ شمار می‌رفت، یك رویداد عادی نبود بلكه به شخص پادشاه و دربار او لطمه‌ای اساسی وارد می‌ساخت و استبداد شاهانه خدشه برمی‌داشت. وقتی ظل‌السلطان در روز ششم ذیقعده ۱۳۲۴. ق برای جلب نظر موافق علما و بزرگان اصفهان، در اولین جلسه انجمن ملی اصفهان كه اغلب علما و معتمدان و رجال سرشناس اصفهان در عمارت چهلستون جمع شده بودند، حضور یافت، هرگز فكر آن را نمی‌كرد كه مدرس‌نامی پایه‌های حكومت او را بلرزاند و در همان جلسه مردم و علما را در مقابل او قرار دهد. مدرس در آن جلسه طی نطقی گفته بود: «این كاخ پایه شكسته و این باغ بی‌حاصل [چهلستون] چه به درد می‌خورد جز اینكه مستلزم مخارج سنگین برای تعمیر و نگهداری آن باشد، ولی اگر همتی در كار باشد كه اینجا را آبادكند، دارالعلم كند، موزه اشیاء كند، باغ تفرج و سیاحت كند، یا محل مطالعه و تحقیق كند، اینجا آباد می‌شود، درآمد هم پیدا می‌كند، آن‌وقت شما می‌آیید و ادعای مالكیت می‌كنید و حاصلش را می‌بلعید، شاهزاده ظل‌السلطان هم با دیه‌های [دهات] اطراف اصفهان و زمینهای پردرآمد همین كار را كرده‌اند، مردم آمده‌اند آنجا را آباد كرده‌اند و به محصول نشانده‌اند و ایشان با یك فوج سرباز و یك كاغذ تیول از شاه بابا، آنجا را تصاحب كرده و محصول آن‌را به نام سهم‌الارباب یا سهم‌المالك یا حق تیول می‌برند، بدون‌اینكه یك پاپاسی خرج آن كنند. . . . شاهزاده اگر به [این] امید این‌جا آمده كه او را این انجمن به سلطنت برساند فكر بیهوده‌ای است و اگر واقعا این طوریكه وانمود می‌كنند علاقمندند به درد مردم برسند، باید همه اینها [را] كه از مردم گرفته‌اند به آنها بازگردانند و این‌ همه قشون را كه دور خود جمع كرده موجب آزار مردم‌اند رهایشان كنند تا بروند به كار كشاورزی و دامداری برسند، این تفنگها را هم بدهند به كسانی كه می‌خواهند با زورگویان بجنگند. سلطنت را از همین‌جا شروع كنند آن وقت خود مردم او را به سلطنت می‌رسانند. اینجا معلوم نیست می‌خواهید چه كنید، چه برنامه‌ای دارید. من از این جلسه این‌جوری می‌فهمم حضرات علما هم همین عقیده را دارند. همه می‌گویند شاهزاده ظل‌السلطان به همه ستم می‌كند. بسیار خوب همه باید به او ستم كنند، چه مانعی دارد . . . .» این شیوه شجاعانه و صریح در برخورد با حاكم اصفهان كه به امیدها و طمعهایی آن جلسه را برپا كرده بود تا آن موقع دیده نشده بود و مثل توپ در همه‌جا صدا كرد. واقعا هم مدرس در كمال آزادگی و ازجان‌گذشتگی در مقابل شاهزاده مستبد قد علم كرد؛ چرا كه شیوه استبداد ظل‌السلطان ـ آن‌گونه كه در تاریخ مضبوط است ـ كاملا چنگیزی بوده و حتی شاه به خاطر ترس از این فرزند خون‌آشام بود كه او را از مركز حكومت دور ساخته بود و از او واهمه هرگونه خیانت و جنایتی را داشت. غرض ظل‌السلطان از حضور در انجمن ملی و معاشرت با علما نیز احتمالا چیزی جز ساقط‌كردن حكومت و جانشینی پدرش نبوده است. شاید پادشاه‌شدن در ایام پیری برای او لطفی نداشت و می‌خواست هرچه‌زودتر به آرزوهای خود برسد. به گفته مدرس، غیر از دو تن از علمای حاضر در جلسه چهلستون ـ كه احتمالا حاج‌آقا نورالله و آقای كلباسی بوده‌اند ـ «بقیه یا سكوت كردند یا اعراض»؛ كه البته طبیعی هم بوده است كه كسی حاضر باشد اینگونه به استقبال شهادت برود و خود را فدای دین و ملت كند. مدرس می‌نویسد: «بسیاری خود را باخته بودند و ترس از ظل‌السلطان رگ و ریشه بدنشان را می‌برید، اینها اسبها و درشكه‌هایشان از اموال شاهزاده بود و این حرفها پیاده‌شان می‌كرد. جلسه به هم خورد، حضرت والا هم عبوس برخاستند و رفتند. تا آمدم به مدرسه جده برسم اصفهان پر صدا شد.پیشنهاد اسب، درشكه و ده و خانه و پول بود كه قاصدهای حضرت والا برایم می‌آوردند! دیدم تمكن و ثروت‌پیداكردن چقدر راحت است، به همه گفتم به شاهزاده بگویند من، طبق وصیت جدم، اول خدا را شناختم و بعد قرآن را خواندم. اگر همه دنیا را به من ببخشید همین حرفها را كه می‌دانم حق است باز هم می‌زنم. به همكار معمم و باقدرت شما هم گفته‌ام.» این حكایت، یادآور پیغامهای ابوسفیان و سران مشرك حجاز بود كه برای پیامبر‌اكرم(ص) می‌فرستادند تا با تطمیع او را از دعوت خود منصرف سازند اما حضرت آن جمله معروف را بیان فرموده بود كه اگر خورشید را در یك دست و ماه را در دست دیگر او بگذارند، از دعوت خود دست برنخواهد داشت. آری مواجهه با ظل‌السلطان، قدر و اعتبار مدرس را بیش‌ازپیش به مردم اصفهان شناساند و او را مشكور عام و خاص نمود اما درعین‌حال اولین پایه‌های دشمنی با او هم از همین‌جا شكل گرفت و او را در معرض مخاطرات فراوان قرارداد. گمانها بر آن بود كه مدرس این حرفها و اعتراضات را برای كسب شهرت یا ثروت مطرح ‌ساخته و پس از چندی، او هم بالاخره به نان و نوایی می‌رسد و دستگاه حكومت اسباب تراضی او را فراهم خواهد كرد! اما هرچه منتظر ماندند دیدند كه این مرد گویا خریدنی یا ترسیدنی نیست و این حرفها در او كارساز نمی‌باشد لذا بنای آزار و اذیت و دشمنی با او را گذاشتند؛ چنان‌كه خود می‌نویسد: «در اصفهان با تبعید و دوبار حمله برای قتلم اطمینان پیدا نمودم كه هر دو قدرت [زور و تزویر] به قوه مردم به خطر افتاده‌اند، بااینكه خانه‌ام در انتهای بازار كنار چارسوق ساروتقی چنان مخروبه بود كه ویرانی آن آبادیش محسوب می‌شد، از سنگ‌باران آن كوتاهی نمی‌كردند و روزها با جمع‌‌نمودن سنگها قسمتی از حیاط را كه موقع باران گل می‌شد شن‌ریزی می‌نمودم.» منظور مدرس از «همكار معمم و باقدرت» بدون‌شك یكی از علمای درباری نزدیك به ظل‌السلطان می‌باشد و این، توجه مدرس به همكاری زور و تزویر برای محو حقیقت را نشان می‌دهد؛ چنان‌كه می‌گوید: «هر دو قدرت به قوه مردم به خطر افتاده‌اند.» مدرس درباره نهاد روحانیت، یك دیدگاه انتقادی داشت؛ چنان‌كه آن مرحوم یكی از پیشگامان اصلاح حوزه‌های علمیه تلقی می‌شود. می‌توان گفت مدرس نیز همچون مرحوم وحید بهبهانی(ره) كه بنیانگذار مكتب اصولی در فقه و مجدد اجتهاد اصولی در حوزه‌های علمیه شیعه، می‌باشد از جمله مجددان و احیاگران بزرگ به شمار می‌آید؛ چراكه او از جانب مرجع بزرگی همچون میرزای شیرازی(ره) به قیام برای پاسداری و صیانت از راستی و درستی نهاد روحانیت دعوت شده بود و از همان دوره‌های جوانی تامل در نهاد حوزه و تلاش در جهت اصلاح و تقویت و صیانت آن را رسالت آتی خود قرار داده بود. لذا، هم از لحاظ علمی و مواد آموزشی سعی در اصلاحگری در حوزه‌های علمیه داشت و هم به لحاظ سیاسی و اجتماعی تلاش می‌كرد خطرات موجود بر سر راه روحانیون را نمایان ساخته و به مقابله با آن بپردازد. بیان دیدگاههای اصلاحگرانه او در مورد روحانیت و حوزه‌های دینی نیازمند پژوهشی مستقل است كه البته نتیجه آن برای حال و آینده حوزه‌های ما قطعا پرثمر خواهد بود و می‌تواند منشور بسیار ارزشمندی از منش و روش تعلیم و تعلم دینی را فراروی مدارس دینی ما قرار دهد؛ به‌هر‌حال آب دریا را اگر نتوان كشید، هم به‌قدر تشنگی باید چشید.مدرس روحانیون و علمای دینی را در سه دسته كاملا مجزا قرار می‌داد:
۱ـ روحانیونی كه از طریق حرفه خود و انجام وظایف صنفی به منافع دنیوی دست یافته و مقرب اصحاب زر و زور گردیده‌ بودند و تقریبا می‌توان گفت مدرس با آنها هیچ كاری ندارد؛ چون آنها را در ردیف قدرتهای نامشروع تلقی می‌كرد و معتقد بود كه نباید آنها را روحانی تلقی كرد، بلكه آنان صرفا از لباس این صنف استفاده و ارتزاق می‌كنند. به نظر مدرس، لباس یك صنف موجد صفات آن صنف نمی‌شود و نباید موجب تعین او گردد و لذا می‌گوید: «لباس من مربوط به انتخاب من و عقیده من و فرهنگ مذهبی من است. این برایم امتیازی و شوكتی نیست. لباس سلطان و یا هر سپاهی دیگر، تعین او نیست، لباس حرفه اوست. با همین لباس كارگری و عملگی و هیاری (روزمزد) كرده‌ام و خدشه‌ای هم به اسلام و مقام علمی طلبگی‌ام وارد نشده است.» مخالفت مدرس با شیوه سلوك این دسته از علما یكی از قدرتمندترین جبهه‌های مخالف را علیه او برانگیخت، قدرتی كه برخلاف قدرت استعمار و استبداد، نمی‌شد بی‌پرده و بی‌پروا به مبارزه با آنها برخاست و تبعات در‌افتادن با آنها از منافع آن بیشتر می‌نمود. اما مدرس به‌هرحال در حد توان به تنقید از آنها ‌پرداخت. البته شاید لزومی هم نداشت؛ چراكه تحرك مدرس خودبه‌خود سكون آنها را نمایانگر می‌ساخت و به قول سعدی كه می‌‌گوید «دوصد گفته چون نیم‌كردار نیست» او با عمل شجاعانه و آزادمنشانه خود، درواقع خط بطلان بر حقیقت تزویر كشیده بود.
۲ـ دسته دوم روحانیون پاك و مقدسی بودند كه صفای باطن و حضور قلب و عبادت و گوشه‌گیری را پیشه خود ساخته بودند. آنها سعادت و سلامت را در اجتناب از خلق و غرقه‌شدن در جذبه‌های الهی و قدسی می‌دیدند كه البته حقاً هم انتخابشان در قیاس با دیگر راههای سپری‌ساختن عمر شایسته به نظر می‌رسید. اما با روح سیاسی و اجتماعی اسلام مناسبتی نداشت بلكه سیروسلوكی صوفیانه و راهبانه تلقی می‌شد. به‌ویژه در دوران جدید تمدن بشری كه استعمارگران زاد و توشه و خانه و كاشانه مردمان محروم جهان را به یغما می‌بردند و مسلمانان اسیر دسیسه‌ها و نیرنگ‌های زورمداران فرنگ شده بودند. اما به قول سعدی كه می‌گفت:
عبادت بجز خدمت خلق نیست
به تسبیح و سجاده و دلق نیست
این‌ افراد، علی‌رغم عظمت وجود شخصی و معنوی و نیز طهارت و پاكی‌شان، در یكی از مهمترین اركان عبادت و عبودیت كه اهتمام به امور مسلمین باشد، نقص داشتند و نمی‌توان آنها را شخصیتهای كامل دینی قلمداد كرد. البته ایشان خود نیز معمولا داعیه‌ای ندارند و خود را بیش از این قادر به استكمال نمی‌دانند. به هرحال آثار اجتماعی ایشان بسیار محدود بود و هرچند در بسیاری موارد هم عذر آنها موجه بوده و عزلت و گوشه‌گیری برای آنها تكلیف محسوب می‌شد، اما آنان در كل با این كارهای خود، به حال مردم غرق‌شده در فلاكت و اندوه، هیچ توفیری نداشتند بلكه مصداق این سخن سعدی بودند كه:
صاحبدلی به مدرسه آمد زخانقاه
بشكست عهد صحبت اهل طریق را
گفتم میان عالم و عابد چه فرق بود
تا اختیار كردی از آن این فریق را
گفت آن گلیم خویش به در می‌برد ز موج
وین جهد می‌كند كه بگیرد غریق را
باری این دسته از عالمان دینی در دوران پرآشوب آن روزگار از حیث كمیت و كیفیت فراوان بودند. بسیاری از ایشان دست از فتنه‌های دوران شسته و بی‌آنكه دخالت صریح و آشكاری در امور دنیوی مردم داشته باشند، در آرامش و آراستگی كارهای مدرسه‌ای به تربیت شاگردان و افاضات معنوی می‌پرداختند.
۳ـ دسته سوم علما از دیدگاه مدرس، كه بسیار اندك و به مانند یاقوت سرخ بودند، همانا عالمانی ربانی بودند كه مرد راه و عمل بودند. در اندیشه مدرس «مرد اگر هست بجز عالم ربانی نیست» و عالم ربانی كسی است كه تمام‌قامت برای خدا قیام كرده و بی‌هیچ ملاحظه سود و زیان به شرح و بسط حقایق دینی و اجتماعی می‌پردازد. آنان كسانی‌اند كه این ندای حق را كه «ان تقوموا لله مثنی و فردا» اجابت كرده و عماد و پناه مسلمین شده بودند. برای‌این‌كه عبارات خود مدرس را درباره این سه دسته از علما آورده باشیم قسمتی دیگر از كتاب زرد را نقل می‌كنیم كه می‌نویسد: «در اصفهان بعضی از اساتید سابقم هنوز حیات داشتند. تحسینم می‌كردند ولی در عمل یاریم نمی‌نمودند. حق هم داشتند؛ چون روزگاری دراز را به گوشه‌گیری و درس و عبادت گذرانده و لذت آرامش را چشیده بودند. آنان موجوداتی بودند مقدس و قابل احترام، همانند قدیسین درون كلیسا و صوفیان غارنشین. خوب، ولی برای خلق خدا بی‌فایده. مخزن علم كه هر روز از دریچه‌ای مقداری از آن هدیه اصحاب بود. در این میان روحانی و عالم ربانی كه خدایش محفوظ دارد، مرد این راه بود، با او مشورتها داشتم. وقتی با خلوص نیت و پاك‌دلی كامل می‌گفت: سید به اصفهان جان دادی، شرمنده می‌شدم. می‌گفت: مشكل و دشمن اسلام و ایران نه سلاطین‌اند و نه حكامی مانند ظل‌السلطان، مشكل جامعه ما سلطانها و ظل‌السلطانهایی می‌باشند كه [با] عبا و عمامه و در خدمت دربارند. مولا(ع) قربانی جهل همینها شد و فرزندش به فتوای همینان شهید گردید. مطمئن باش سید فردا تو را هم مانند آنان قربانی می‌كنند و كوچكترین صدایی از اینان، فضای تختگاهشان را متاثر نمی‌كند. در زمان تحصیل، حكیم بزرگ ـ كه به حق تالی بوعلی بود ـ جهانگیرخان قشقایی هم با اندك تغییری چنین مطالبی را گفته بود، كه سیدحسن سر سلامت به گور نمی‌بری ولی شفای تاریخ را موجب می‌گردی، جسم و جانم از این اظهارنظرها گرم و جوشان بود.» البته همان‌گونه كه گفتیم انطباق این دسته‌بندی بر مصادیق آن كار درستی نخواهد بود و مدرس هم چنین نكرد و شرعا و عقلا هم جایز نیست كه افراد را، به‌ویژه اهل علم و دیانت را، بی‌پروا مورد قضاوت قرارداد، مگر آنهایی كه خود در معرفی خودشان ابائی از متصف‌بودن به صفات یكی از دسته‌های سه‌گانه مذكور نداشته‌اند. به‌ویژه در مورد علمای عزلت‌نشین فوق‌العاده باید احتیاط كرد و عبارت مدرس را كه «برای خلق خدا بی‌فایده» بودند به‌سادگی مورد قبول قرار نداد؛ چراكه به‌هرحال تزكیه و تهذیب مقدم بر هر علم و عملی است و یكی از راههای آن خلوت گزینی و اجتناب می‌باشد. ای بسا عالمانی كه خود یا مریدانشان را در انزوا و اجتناب نگه می‌داشتند و در فكر زمینه‌سازی روحی و معنوی و استحكام ملكه طهارت و اخلاق بوده‌اند. از طرف دیگر:
هر قطره كه در جویباری می‌رود
از پی انجام كاری می‌رود
به‌هر‌حال سعی و اهتمام این عالمان گوشه‌نشین نیز در توسعه و تحكیم مبانی علمی و عرفانی و گسترش فضای معنوی در حوزه‌ها در درازمدت برای خلق نیز فایده‌آور و كارساز بوده است. استاد مطهری در كتاب نهضتهای اسلامی صد ساله اخیر، در مورد این طبقه از علما كه متجنب بوده و یا دخالت صریح و آشكاری در امور اجتماعی نداشتند به تفصیل صحبت می‌كند و بیان می‌دارد كه نباید مطابق رسم معمول كه اصلاحگری را تنها در سایه فعالیتهای سیاسی و اجتماعی می‌دانند، نقش آندسته از عالمانی را كه تنها سلوك علمی و عرفانی داشته‌اند در فرایند كلی اصلاحگری و احیاء دینی نادیده گرفت. اما عمده تنقید مدرس از روحانیت مربوط به گروه اول بود كه گویا این نهاد به بستری برای نفوذ افراد دنیاطلب تبدیل شده و با تشكیل حلقه تزویر، زنجیر كهنه استبداد و استعمار را كامل می‌كرد. او می‌نویسد: «حاكمیت زور و تزویر هر دو با هم خوب می‌ساختند. ما شنیده بودیم احدی نمی‌تواند مال عموم را اصلا و منطقا به كسی بلاعوض بدهد، ولی وقتی این دو می‌آمدند و روی اموال دولت دست می‌گذاشتند، گفته می‌شد: پیشكش؛ خانه، دكان، آسیا، تفرجگاه، هرچه می‌خواهید بنا كنید مالیات آن هم ختنه‌سوران آقازاده‌ها.»
مدرس در مجلس
او كه هم‌اكنون از مجتهدان طراز اول و پرآوازه اصفهان شده بود، علاوه بر همیاری در پیشبرد امورات انجمن ملی و دخالت آشكار و مجدانه در تحولات سیاسی ـ اجتماعی اصفهان، یكی از رهبران مشروطه آنجا نیز محسوب می‌شد. البته بدون‌شك مدرس دارای دیدگاهها و منش خاص خود بود و در تمامی امور ایدهها و انگیزه‌هایی داشت كه ای بسا با روند جاری امور همخوانی نداشت اما به‌هرحال وی در «انقلاب استبداد به مشروطه» در خلال سالهای ۱۳۲۷ و ۱۳۲۸. ق نقش بسزائی داشت. او «تلاش زیادی را به منظور تدارك و تقویت مشروطه‌خواهان انجام داد و در مقابل حاكم مستبد اصفهان (اقبال‌الدوله) ایستادگی كرد. پس از فتح تهران و پیروزی مشروطه‌خواهان و هنگامی كه صمصام‌السلطنه بختیاری به حكومت اصفهان منصوب گردید، حاكم بختیاری برای حكومت بلامنازع خود درصدد تبعید روحانیان متنفذ و مقتدر اصفهان، آقانجفی، آقا نورالله و مدرس برآمد. وقتی سواران بختیاری به آیت‌الله مدرس اخطار كردند كه آماده خروج از شهر باشد، وی بدون اندك تاملی كفش‌هایش را از پای درآورده، زیر بغل نهاد، در جلوی آن دسته سوار به راه افتاد و گفت: هركجا می‌خواهید برویم. مردم شهر خواستند مانع تبعید مدرس شوند، اما وی به آنان توصیه كرد آرام باشند، زیرا مایل نیست به خاطر این مساله كوچك نزاعی رخ دهد.» این مساله، بیانگر آن است كه مدرس، آقانجفی و آقانورالله با مشروطه‌خواهان تهران اختلافاتی پیدا كرده بوده و از روند انقلاب مشروطه ناراضی بوده‌اند. «نیروهای بختیاری مدرس را به تخت فولاد بردند، اما با اعتراض عمومی مردم اصفهان و حمایت علمای شهر از او، صمصام‌السلطنه وادار شد مدرس را با نهایت احترام به خانه‌اش بازگرداند.» براساس اصل دوم متمم قانون اساسی مشروطیت ـ كه به پیشنهاد و پافشاری مرحوم شیخ‌فضل‌الله نوری(ره) در مجلس موسسان قانون اساسی مشروطه به تصویب رسیده بود ـ مجلس موظف بود از میان بیست‌نفر مجتهد طراز اول كه از سوی مراجع نجف معرفی می‌شوند، پنج نفر را برگزیده و جهت نظارت بر مصوبات مجلس شورای ملی از آنها دعوت به عمل آورد. این پنج نفر ـ تحت عنوان «هیات نظار خمسه» ـ موظف بودند بر روند تصویب قوانین مجلس شورای ملی نظارت كنند تا این قوانین مخالف شرع نباشد (می‌توان گفت جایگاه این هیات مانند شورای نگهبان فعلی در نظام جمهوری اسلامی بود.) مراسلات فی‌مابین نجف و مجلس شورای ملی در مورد این موضوع خود بحث جالبی است كه نیازمند مقاله‌ای مستقل می‌باشد و اسناد به‌جای‌مانده از مراسلات و تلگرافهای مجلس با علمای نجف، نكات تاریخی بسیاری در بر دارد. اصل دوم كه ماجراهای زیادی را به وجود آورده بود سرانجام در روز هفتم شعبان‌المعظم سال ۱۳۲۸. ق به نتیجه قطعی رسید و نمایندگان مجلس «عموما گفتند: مبارك است». این اصل در حقیقت محتوای حكومت مشروطه را تعیین می‌كرد و آن را از یك كنستیتوسیون اروپایی به یك مشروطه مشروعه تبدیل می‌كرد كه قرار بود مطابق احكام اسلام و تحت لوای آن برقرار گردد. ماجراهای مربوط به اصل دوم متمم نیز به همین مساله مربوط می‌شد و تصویب یا عدم تصویب آن به منزله دینی‌بودن یا نبودن مشروطیت به حساب می‌آمد.و لذا جناح غیردینی انقلاب مشروطه سرانجام انتقام خود را از شیخ‌فضل‌الله نوری بر سر این اصل گرفت. چنان‌كه خواهیم دید، گرچه این اصل تنها در دوره دوم مجلس شورا اجرا شد و در دوره‌های بعد به فراموشی سپرده شد، اما همین‌كه مدرس را به مجلس آورد و او را در چگونگی بناكردن نظام مشروطه دخیل نمود، برای آن جناح مشروطه كه طرفدار دین بود نه كفایت می‌كرد؛ چنان‌كه علما پس از جای‌گیری مدرس در مجلس و به دست گرفتن ابتكار عمل، دیگر نسبت به بی‌توجهی نمایندگان در مورد اصل دوم متمم برای تعیین هیات نظار خمسه عكس‌العمل خاص بروز ندادند. یكی از ماجراهای مهم مربوط به انتخاب فقهای ناظر بر مجلس، این بود كه اغلب كسانی كه از سوی مراجع نجف اشرف برای این كار معرفی می‌شدند به انحاء مختلف از آن اعراض می‌كردند؛ چراكه عموم روحانیون از نتایج انقلاب ناراضی بودند و سعی می‌كردند خود را از مشروطه‌ بدنام و مترادف با غارت و آشوب مبر‎ا كنند؛ به‌ویژه این‌كه مشروطه با خاطره تلخ شهادت دو تن از پیشوایان بزرگ خود و حبس و تبعید بسیاری از مجاهدان راستین نهضت همراه بود و بوی تند دخالتهای اجانب از در و دیوار بنای مشروطیت به مشام می‌رسید.چنان‌كه مرحوم میرزای نائینی(ره) نه‌تنها حضور در مجلس را نپذیرفت، بلكه دستور داد رساله تنبیه‌الامه را هم جمع‌آوری كنند. حاج‌آقانورالله كه به مجلس شورا برای نظارت معرفی شده بود، راهی عتبات شد و محترمانه اعراض كرد و سایر علما هم هركدام عذرخواهی نموده و از رفتن به مجلس مشروطیت روی برتافتند. تنها مدرس و امام‌جمعه خوئی بودند كه در مجلس حضور یافتند و كار نظارت بر مصوبات را پذیرفتند. باید دید كه مدرس از پس گرد‌و‌غبارهای انقلاب مشروطه چه فضایی را مشاهده می‌كرده كه از اصفهان راهی تهران شد و سفارش كرد منزلی را كه برای او در نظر گرفته‌اند از همه ارزانتر باشد. علمایی هم كه اعراض كردند، انصافا حق داشتند و كار بسیار سخت و دشواری مقابل آنان قرار گرفته بود. اگر از عهده كار برنمی‌آمدند و یكی از شرایط جامع برای مجتهد‌بودن را از دست می‌دادند و یا نمی‌توانستند از عهده موج گسترده مدرنیسم برآیند و آنچنان‌كه شایسته و بایسته بود میان دیانت و سیاست و سنت و مدرنیسم آشتی یا تعادل برقرار نمایند، موجب تضعیف و كوبیده‌شدن خود اصل دوم می‌شد و بلكه فراتر از آن ملاك ناتوانی دین در اداره امور دنیوی تلقی می‌گشت. «مدرس به‌خوبی از عهده این كار برآمد و نه‌تنها به‌طورعملی موفق شد امثال این حرف را كه: در این عهد ملعون هزار علم و فن و رندی برای مْلك و رعیت‌داری و ریاست، مطالعهٔ ضرور و واجب شده كه آقایان عظیم [روحانیون] یكی را ندانند؛ ابطال نماید، بلكه مباحث بدیعی در همان زمینه‌ها طرح كند.»
حضور مدرس در هیات نظار خمسه از موضع نظارت بود و چون مجلس شورا مهمترین نهاد سیاسی نظام مشروطیت محسوب می‌شد، لذا جایگاه مدرس ـ كه نظارت بر این نهاد بود ـ درواقع بالاترین مقام سیاسی كشور به‌شمار می‌رفت. اینك سخنانی از مدرس نقل خواهد شد كه طی آن، وی ماهیت نظام مشروطه را اسلامی معرفی كرده و حد و حدود مجلس، سنا، پادشاه و هیات نظار خمسه را به مجلس و دیگران گوشزد می‌كند و در حقیقت نمودار نظام سیاسی مشروطه را ترسیم می‌نماید. او اولا در مورد ماهیت قانون كه نظام مشروطه برای آن برپا شده بود به‌كرات توضیح می‌دهد كه: «فلسفه ماهیت و اصول قوانین به واسطه پیغمبر(ص) رسیده. آنچه باید درباره آن اندیشه و بحث شود، مواد اجرای آن ماهیت و اداره امور با اعمال آن قوانین است. آنچه متعلق به اداره‌كردن مواد امور سیاسی مملكت است، بحث و اجتهاد و انتخاب اصلح می‌خواهد.» و نیز در میان نمایندگان به‌صراحت می‌گوید: «هرجایی كه قانون اسلام است، باید دقت كرد سر مویی برخلاف نشود . . . امروز قانون سی‌كرور از اهل اسلام [كه] به تصویب مجلس مقدس رسیده، قانون اسلام است و اشكال ندارد. قانونی كه در مملكت ما وضع می‌شود، هرجا لفظ قانون می‌گوییم، یعنی قانون اسلام، اعم از این‌كه به عناوین اولیه یا به عناوین ثانویه باشد.» او این جملات را وقتی بیان می‌كند كه عضو هیات خمسه ناظر بر مجلس است و گویی با این عبارات می‌خواهد روح مشروعه را به كالبد نیمه‌جان مشروطه بدمد و حضور اسلام را در راس هرم سیاسی نظام جدید بر همه روشن سازد. «از دیدگاه سیاسی و شئون حكومتی نیز مجلس اهمیت ویژه‌ای داشت و در حكم گلوگاه نظام سیاسی و محل تلاقی اركان تاثیرگذار بر سیاست كشور بود و می‌توانست پیونددهنده مردم، شاه و دربار، روحانیون و نخبگان جدید سیاسی به شمار برود و سلطنت، شریعت، رعیت و نوگرایی را در خود جمع كند. سید قصد دارد رشته همه سیاستگذاریها را در وهله اول به مجلس بكشاند و آنها را قانونمند سازد . . . اما از طرفی، با اجرایی‌دانستن ماهیت سیستم قانونگذاری كه در حقیقت وظیفه‌اش اجرای قوانین تغییرناپذیر الهی است، بنا دارد روح مشروعه را به كالبد مشروطه‌ای كه به قول خودش اثری از آن باقی نمانده است، بازگرداند؛ لذا رشته قوانین مصوب را هم به دست شریعت می‌سپرد.» لذا در جلسه هفتادودوم، در ششم اسفند ماه سال ۱۳۰۰. ش اعلام می‌كند: «قانون باید درجاتی داشته باشد تا قانونیت كامل شود؛ كه یكی از آن درجات، مجلس شورای ملی است و یكی كمیسیون است و یكی مجلس سنا است و یكی امضای پادشاه است و تمام آنها هم در صورتی است كه مخالف با مذهب نباشد [نمایندگان: صحیح است.].» منتها عده زیادی از نمایندگان هم بودند كه نمی‌خواستند حضور مذهب در اركان مجلس و حاكمیت ملی تا این اندازه پررنگ باشد و در حقیقت، مشروطه و قوانین مشروطیت را در كسوت سكولار می‌پسندیدند و این مساله، كار مجلس را به كندی و كژی می‌كشانید؛ چنان‌كه مدرس می‌گوید: «عمده محظوراتی كه از گذشتن قوانین در دارالشورای ملی پیدا می‌شود و به تعویق می‌افتد، عمده این است كه غالب ماها می‌خواهیم در آن فلسفه عمل بكنیم»؛ ‌‌ اما روشن است كه «اگر تمام علوم اروپا را هم بیاوریم و بخواهیم قانون وضع كنیم، محقق است زحمت بیهوده‌ای است و شباهت به قانون ما ندارد.» مدرس نظر دقیق خود را در باب وضع و شان قانون در ایران چنین اظهار می‌دارد: «هر قانونی دو فلسفه دارد: یك فلسفه متعلق به ماهیت است، و یك فلسفه راجع به ترتیب و اداره وسایل است. سایر دول، هر قانونی جعل و وضع می‌كنند، باید آن دو فلسفه را خودشان ملاحظه بكنند؛ هم فلسفه راجع به ماهیت مواد، هم فلسفه متعلق به اداره مواد دیگر. در مملكت ما، فلسفه متعلق به ماهیت قانون و ماهیت مواد [موجود و محرز] است. فلسفه عادی، آن فلسفه است كه به واسطه پیغمبر(ص) رسیده است؛ و آن فلسفه كه باید مجلس شورای ملی [در نظر بگیرد] و منظور از انعقاد [مجلس] هم همین است، همان فلسفه اداری است كه . . . متعلق به اداره‌كردن مواد امور سیاسی مملكت است.» چنانكه گفته شد، اصل دوم متمم قانون اساسی برای تعیین هیات علمای ناظر بر مجلس به همین منظور ارائه و تصویب گردید. در اینجا شان علمای خمسه ناظر بر مجلس و اهمیت آن آشكار می‌شود كه اصلی‌ترین نماد مشروعیت در بنای نظام مشروطه بود. مرحوم شیخ‌فضل‌الله برای ایجاد مطابقت میان قانون اساسی و مصوبات مجلس شورا با شریعت اسلام، شخصا به دست خود، متن یك اصل را نوشت و آن را برای افزودن بر متمم قانون اساسی به مجلس ارائه كرد و نسخه‌هایی از آن را نیز در میان مردم منتشر ساخت. این اصل كه درخصوص خاستگاه و جایگاه مجلس شورا نظر می‌داد و درآن لحاظ شده بود كه «در هیچ عصری از اعصار، مواد احكامیه آن [مجلس]، مخالفتی با قواعد مقدسه اسلام و قوانین موضوعه حضرت خیر‌الانام ـ علیه ‌الصلوهٔ و السلام ـ نداشته باشد» درواقع می‌بایست از طریق نظارت هیات خمسه عملی می‌شد؛ لذا گفتنی است كه شان هیات مجتهدین ناظر بر مجلس شورای ملی، نه‌تنها از سایر اركان حاكمیت ملی بالاتر بود، بلكه جنبه‌ای فراملیتی داشت و از موضع تمامیت مكتب شیعه برخوردار بود. این نكته از نظر تاریخ اندیشه سیاسی معاصر شیعه دارای اهمیت زیادی می‌باشد كه توجهی به آن نشده است. وقتی قرار است مجتهدین جامع‌الشرایط مورد نظر، از سوی مراجع نجف اشرف تعیین شوند، این خود نشان‌دهنده فرامرزی‌بودن هیات نظار خمسه می‌باشد؛ چنان‌كه خود مدرس هم می‌گوید: «اخطار می‌كنم كه ابدا بنده راضی نیستم كه هیچ روزنامه‌نویسی نطق بنده را بنویسد؛ چون عرایض بنده و سایر آقایان خمسه یك خصوصیتی دارد . . . و آن خصوصیت این است كه بنده نماینده پنج‌هزار علما و روحانیین ایران و عتبات و قفقاز و افغان و هندوستان هستم. نطق من سندیت دینی دارد، هركس كه تمام حدودش را نمی‌فهمد، ننویسد.»
پی‌نوشت‌ها:
ـ پلوتارك، مورخ بزرگ یونانی.
ـ فصلنامه یاد، بنیاد تاریخ انقلاب اسلامی ایران، شماره ۳۷ و ۳۸، ص ۴۴
ـ ابوالفضل شكوری، مدرس از نگاهی دیگر، فصلنامه یاد، شماره بیستم، پاییز ۱۳۶۹، ص ۱۳۹
ـ فصلنامه یاد، بنیاد تاریخ انقلاب اسلامی ایران، شماره بیستم، صص ۱۰۳ و ۱۰۴
ـ همان، ص ۱۱۵
ـ موسی نجفی، تعامل دین و سیاست در ایران، موسسه مطالعات تاریخ معاصر، تهران، ۱۳۷۸، ص ۱۰
ـ شهید‌آیت‌الله مدرس به روایت اسناد (زنده تاریخ)، مركز بررسی اسناد تاریخی، تهران، ۱۳۷۸، ص ۶
ـ ر. ك به یادواره شهید مدرس، انتشارات روابط عمومی مجلس شورای اسلامی، ۱۳۷۱، ص ۹
ـ منبع شماره ۵، ص ۹۸. مطالبی كه از كتاب زرد مرحوم مدرس نقل می‌شود همگی از منبع فوق‌الذكر می‌باشد كه بخشهایی از «كتاب زرد» را در مقاله‌ای تحت عنوان پراكنده نگاهی به كتاب زرد به قلم علی مدرسی به چاپ رسانده است.
ـ همان، ص ۱۱۶
ـ همان، صص ۸۹ و ۸۸
ـ همان، ص ۹۳
ـ همان، صص ۹۶ و ۹۵
ـ همان، ص ۹۲
ـ همان، ص ۹۳
ـ همان، ص ۱۱۰
ـ به‌ درستی معلوم نیست كه منظور مدرس از این مرد كه او را «عالم ربانی» می‌نامد كیست. به هرحال از فحوای سخن برمی‌آید كه او نیز جزو اساتید مدرس بوده و در آن زمان شیخوخیتی داشته است. فرزند مرحوم مدرس و نیز خواهرزاده ایشان معتقد بودند كه منظور شهید از این عالم ربانی كه در چندجا با همین احترام از او یاد كرده است، مرحوم‌ آیت‌الله كلباسی می‌باشد كه نیازمند دقت و پژوهش بیشتر است.
ـ همان، صص ۱۰۴ و ۱۰۳
ـ همان، ص ۱۰۲
ـ مدرس به روایت اسناد، ص ۵
ـ همان.
ـ برای اطلاعات بیشتر در مورد سیر تطور اصل دوم متمم قانون اساسی مشروطیت، رجوع كنید به مقالاتی تحت همین عنوان، به قلم محمد تركمان مندرج در كتابهای اول و دوم و سوم از مجموعه تاریخ معاصر ایران، منتشرشده از سوی موسسه پژوهش و مطالعات فرهنگی.
ـ موسی نجفی، تاملات سیاسی در تاریخ تفكر اسلامی، ج دوم، پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی، صص ۲۶۱ و ۲۶۰
ـ كتاب زرد، فصلنامه یاد، شماره بیستم، ص ۱۰۴
ـ جلسه ۲۸۰ مجلس شورای ملی، شعبان‌المعظم ۱۳۲۹ هجری قمری.
ـ تاملات سیاسی در تاریخ تفكر اسلامی، ج ۲، صص ۲۸۷ و ۲۷۷
ـ جلسه ۲۶۵، ۲۹ جمادی‌الثانی ۱۳۲۹ هجری قمری.
ـ جلسه ۳۳، یكشنبه ۲۱ صفرالمظفر ۱۳۴۰ هجری قمری.
ـ جلسه ۲۶۵، ۲۹ جمادی‌الثانی ۱۳۲۹ هجری قمری.
ـ تاریخ معاصر ایران، موسسه مطالعات و پژوهشهای فرهنگی، كتاب اول، ص ۳۲
ـ جلسه ۲۱۰، ۱۴ صفرالمظفر سال ۱۳۲۹ هجری قمری.
نویسنده: محمدرضا معتضدیان
منبع: ماهنامه زمانه
منبع : خبرگزاری فارس


همچنین مشاهده کنید