دوشنبه, ۱۰ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 29 April, 2024
مجله ویستا

اصلاح اصلاح‌طلبی


اصلاح اصلاح‌طلبی
● چگونه اصلاح‌طلبان به ضد خود تبدیل شدند؟
«روشنفکری درآمدن آدمی است از نابالغی خود کرده‌اش، نابالغی یعنی ناتوانی در به کار بردن فهم خود بدون رهنمود دیگری.نابالغی هنگامی خود کرده است که علت آن نه کاستی فهم بلکه کاستی عزم و دلیری در به کار بردن فهم خویش بدون رهنمود دیگری باشد.»
● ایمانوئل کانت – روشنگری چیست؟
این روزها که رفته‌رفته برای دهمین بار در نظام پس از انقلاب اسلامی گفت و شنودهای درون گروهی و بین گروهی احزاب و محافل سیاسی گرما می‌گیرد پیش از آنکه شدت حرارت روزهای داغ پیش رو ذهن را از جولان در فضای گذشته بازدارد نا‌گزیر از نگاهی به گذشته هستیم، نگاهی که فارغ از برداشت‌های احساسی و تحلیل‌های یک بعدی و ناپخته بتواند مهمترین دستاوردها و نیز نارسایی‌های فعالیت‌های سیاسی و نیز هر آنچه به نوعی به توسعه کشور مربوط می‌شود را فراروی ما قرار دهد که تحقق برنامه‌ها و اهداف امروز در آینده جز با تحلیل رویدادها و واقعیت‌های گذشته ممکن نیست. بر اساس آنچه می‌گویند:«هیچ جامعه‌ای از گذشته خود خلاصی ندارد» و ما نیز مانند همه ملت‌ها نمی‌توانیم به گسست تاریخی معتقد باشیم چراکه:" در زندگی فردی و ملی اسیر گذشته‌های خودمان هستیم." امروز ما نتیجه عملکردهای دیروز و فردا ثمره تلاش‌های امروز ماست.
اگر نگاه به گذشته را از پایان دوره هشت‌ساله جنگ تجاوزگرانه آغاز کنیم، کشور را در سال‌های دهه دوم انقلاب رها شده از تنگناها و فشارهای یک دوره سخت و نا به‌سامان ناشی از تحولات پس از انقلاب و دوران جنگ مواجه می‌بینیم و مسوولان و مدیرانی راکه همه برنامه‌ها و ایده‌هایشان را برای ساخت و ساز و عمران و آبادانی و رشد و توسعه همه جانبه کشور به کار گرفته بودند به گونه‌ای که بتوان بدون فرصت‌سوزی شرایط یک کشورجنگ زده و درگیر با انبوهی از مشکلات خرد و کلان ناشی از آن را به وضعیت عادی بازگرداند. در چنین شرایطی دولت سازندگی اهداف متعددی را برای عبور از این شرایط بحرانی مورد توجه قرار داده بود: توسعه اقتصادی، تجدید نظر در روابط خارجی، تنش‌زدایی، گفت و گوهای انتقادی، تشویق سرمایه‌گذاران خارجی، ایجاد تحولات تکنولوژیک، هماهنگی با سازمان‌های بین‌المللی و جهانی (منطق جهانی شدن)، تخصص‌گرایی همراه با تعهدپذیری،تشویق رقابت اقتصادی و نفی انحصار، گسترش صادرات وتنظیم واردات، کاستن از حجم فعالیت‌های دولتی، سرمایه‌گذاری صنعتی، گسترش مناطق آزاد، مقابله با مشکلات گمرکی، بحث آزادی‌های سیاسی،توجه به نهادهای دموکراتیک، تشویق مشارکت مردم و قانون‌گرایی، آزادی مطبوعات و تساهل سیاسی (باهمه نارسائیها و اشکالاتی که احیانا با آن مواجه بود..) تنها بخشی از مهمترین اصول و سرفصل‌های فعالیت دولت در فاصله سال‌های ۶۸ تا ۷۶ بود. در سال‌های بعد و به دنبال اتفاقات و تغییرات روانی جامعه در دوم خرداد ۱۳۷۶ یکی از فرصت‌های بسیار استثنایی برای سامان دادن به زندگی سیاسی جامعه ایرانی بعد از انقلاب فراهم شد. جامعه‌ای که از سال‌های دور یا بر مبنای اراده فردی (مانند دوران دیکتاتوری) یا با حرکت توده‌وار و بسیجی (مانند دوران انقلاب) راهبری می‌شد این بار فرصتی یافته بود تا با رویکردی متفاوت خود را بازسازی کند.
شرایط جدید امیدواری‌هایی را برای قوام بخشیدن به حرکت حزبی و به دنبال آن سامان دادن به فضای سیاسی جامعه ایجاد کرد به گونه‌ای که بتوان با منسجم کردن نیروهای سیاسی ساختاری توانمند و ماندگار که لازمه توسعه و گسترش توانایی‌های فکری و سیاسی هر جامعه رو به رشدی است را بنا نهاد. تحقق این ایده در همان مقطع زمانی بیش از همه نیازمند تمرکززدایی از قدرت و پرهیز از انحصارطلبی بود و این امر جز با اراده و عزمی جدی که با آگاهی و توجه به گذشته و نیز نگاه به آینده قدردان این فرصت و موقعیت مستعد برای دموکراتیزه کردن کشور باشد محقق نمی‌شد. عزم و آهنگی که بتواند جدا از اراده‌های شخص‌پرستانه و رقابت‌برانگیز کاریزمای جدید (آقای خاتمی - کاریزمای مورد پسند روشنفکران در دوم خرداد)_ که حتی می‌توانست (و توانست) وحشت جدی را در رقبا برانگیزد و اراده و عزم راسخ‌تری را برای بسیج همه امکانات در جهت مقابله با وضعیت جدید جمع و جور کند( که کرد ) تصمیم و خواست همگانی را برای استفاده از فرصت مهیا شده برانگیزاند.
اگرچه مجموعه‌ای از شرایط که طرح آنها موضوع این بحث نیست در دوم خرداد ۱۳۷۶ و در جریان انتخابات ریاست جمهوری دوره هفتم شوری را در مردم آفرید که حضور یکپارچه آنها به ویژه طبقات متوسط سرانجام انتخابات را بر خلاف همه تحلیل‌ها و پیش بینی‌های احتمالی به گونه دیگری رقم زد اما گروه‌های مردمی که در این دوران منشا حرکت و جریان‌آفرینی شدند در واقع برآمده از سیاست‌هایی بودند که در دهه ۷۰ و در واقع در دوره زمانی دولت سازندگی دنبال شده بود: رشد طبقه متوسط. در واقع اگر بخواهیم به دور از حب و بغض و با واقع بینی کامل رویداد دوم خرداد را تحلیل کنیم با همه ارادت و علاقه‌ای که ممکن است به شخص سید محمد خاتمی وجود داشته باشد نباید فریب تعلق شخصی خود را بخوریم. آقای خاتمی و اقبال یکپارچه مردم ایران در دوم خرداد به مفهوم پذیرش تمام ادعاها و وعده‌های سیاسی گروه‌های طرفدار ایشان از سوی اکثریتی که به ایشان رای دادند نبود.
در یک جمله آقای خاتمی در دوم خرداد ۷۶ حکم دیوان حافظی را داشت که هر کس فال خود را در میان اشعار آن جستجو می‌کرد: مقدسان و متدینان سیمای سید جلیل‌القدری از اولاد پیغمبر و فرزند روحانی وارسته‌ای (آیت‌الله روح‌الله خاتمی) که فرزند معنوی امام خمینی نامیده شده بود را می‌دیدند. روشنفکران و اهل فرهنگ و هنر او را مدیر مدافعی برای خود می‌دانستند که به خاطر دفاع از حقوق و آزادی آنها حتی از کار خود کناره‌گیری کرد. مدیران و مسوولان جوان و تحول‌گرا او را در سیمای یک وزیر باسابقه و خوشفکر تصویر می‌کردند و جناح منتقد آن روزهای دولت سازندگی (چپ سنتی) انتخاب خاتمی را راهی برای عبور از مشکلات ناشی از تعدیل اقتصادی می‌دیدند و بالاخره عامه مردم و جوانان که در جستجوی شیوه‌های جدید زندگی کردن بودند به نوعی مجذوب نظم و انضباط و اخلاق حسنه، لبخند و خوش‌صحبتی خاتمی شدند.
اکنون در شرایطی که دیگر بار فضای سیاسی کشور در ماه‌های آینده برای رقابت سیاسی همه جانبه‌ای آماده می‌شود می‌توان تجربه دوم خرداد را به عنوان بخشی از فرآیند اصلاح‌طلبی از منظری دیگر مورد توجه قرار داد و با رویکردی واقع‌گرایانه نقاط ضعف و قوت فعالیت اصلاح‌طلبان را تحلیل کرد. شاید مهمترین نکته در چنین شرایطی تبیین این مساله باشد که چه اتفاقی توانست جامعه‌ای آنچنان پر شور و حرکت و آماده برای مشارکت را که به واقع فرصتی استثنایی برای توسعه کشور و تحول‌آفرینی فراهم کرده بودند و آمده بودند تا نشان دهند که می‌خواهند کشور با اتکا به اراده‌های جمعی و نه فردی اداره شود، را به یأس و نا امیدی دچار کرد؟
برای جامعه‌ای که در دوم خرداد ۱۳۷۶ آنچنان پر شور در صحنه سیاسی کشور ظاهر شد و حتی در سال ۱۳۸۰ بار دیگر با حضوری پر شورتر خاتمی را به عنوان رییس دولت ابقا کرد، چه اتفاقی افتاد که همان مردم چهار سال بعد رای خود را به نام کسی به صندوق‌ها ریختند که همواره مبنای برنامه‌ها و حرکت‌های او اتکا به اراده‌های فردی یا بسیج توده‌ای به جای اراده‌های جمعی (یعنی رویه‌ای کاملا مغایر با آنچه توسط اصلاح‌طلبان در دوم خرداد دنبال می‌شد) بوده است؟ واقعیت این است که جامعه‌ای آن چنان با انگیزه در دوم خرداد، هشت سال بعد فرصتی را در اختیار رییس جمهور جدید گذاشت که این روزها خود گرفتار آن انتخاب شده است. بدون بزرگنمایی نگاهی به آنچه در افکار عمومی می‌گذرد گویای این نکته است که با گذشت سه سال از سوم تیر۸۴ در سراسر کشور هر روز جمعی یا به خواست آب و نان و هزینه‌های روزمره یا به دنبال سخنسرایی‌های شعارگونه و انتقادهای تند مسوولان فعلی ازدولت‌های گذشته در شهر و روستا و مرکز استان‌ها از این محفل به آن محفل گرد هم جمع می‌شوند و شعارمی دهند و بعد بدون نتیجه مفیدی پراکنده می‌شوند. نمایندگانشان در پارلمان بارها به فریاد آمده‌اند که همه چیز از گذشته بدتر شده است.
کار از مردم و نمایندگان هم فراتر رفته و حتی مسوولان دولتی و خود رییس جمهوری هر روز منتقد آنچه خود کرده و پیش آمده که مبادا نارسایی‌ها رای توده‌ای را نابوده کند. اینجاست که باید به جد در مقام پرسشگری بر آمد و عواملی که آن گروه‌های فعال، پویا و تحول‌آفرین را به گروه‌های بی‌تفاوت به سرنوشت جامعه تبدیل کرده یا تغییر هویت داده، را شناسایی نمود و با واقع‌بینی و نه برخوردهای احساسی به تحلیل روشنی در این باره رسید که چه چیز سبب شد مردمی که در یک دوره زمانی از هر لحاظ برای دموکراتیزه کردن فضای کشور، گسترش نهادهای مردمی و مشارکت مدنی آمادگی بالایی از خود نشان داده بودند اینچنین اسیر فردگرایی شده‌اند و سرنوشت کشور را به افرادی سپردند که به تفکر جمعی هیچ بهایی نمی‌دهد.
در یک بررسی تاریخی به نظر می‌رسد جریان روشنفکری یا به اصطلاح اصلاح‌طلبی در برخورد با رقیب مثل تمام رودررویی‌های تاریخی و فعل و انفعالات سیاسی درون جامعه به طور بی‌سابقه‌ای خصلت‌های منفی که خود همواره منتقد آن بوده را به خود گرفته است. به طوری که امروز و پس از گذشت ۱۰ سال پیروزی و شکست برخی خصلت‌های رقیب را در مجموعه اصلاح‌طلبان قوی‌تر می‌بینیم. همچنانکه به عکس برخی عملکردها و حتی شعارهای جریان اصلاح‌طلبی را در اردوگاه رقبا محقق شده می‌یابیم. برخی از مهمترین خصلت‌های رقیب که در گذشته در کانون نقد اصلاح‌طلبان قرار داشت و این روزها به نوعی درون خود آنها نیز مشاهده می‌شود را به این ترتیب می‌توان مورد توجه قرار داد:
۱) شعار مردم‌گرایی یا گرایش‌های افراطی به بحث‌های روشنفکری: بحث‌های سیاسی، روشنفکری یا ارزشی دموکراتیک که امروز زمان و نیروهای اصلاح طلب را به خود مشغول می‌کند جایگزین مفاهیم مکتبی شده که در گذشته در اردوگاه اصولگرایان شعار و بحث هر روزه بود و به جای آن فکر زندگی مردم، پاسخگویی به نیازهای آنها و راهکارهای اجرایی برای رفع مشکلات مردم که زمانی از اهداف اصلی و دغدغه‌های اصلاح‌طلبان و نیروهای عملگرا بود وجهه همت بخش عظیمی از نیروهای اصولگرا (با همه ناکارآمدی که دارند) شده است. واقع‌بینانه نگاهی به اهم فعالیت‌ها و برنامه‌های اصلاح‌طلبان در سال‌های اخیر بیفکنیم، آیا جز این است که مجموعه‌ای گسترده از بحث‌ها، نشست‌ها و گفت و شنودهای آنها در این سال‌ها معطوف به گروه محدودی از نخبگان بوده است؟
۲) شخص پرستی و گرایش کاریزماتیک به رهبران و شخصیت‌های جریان اصلاح طلبی به جای گرایش به فضیلت‌ها، کارکردها و خصلت‌های عملی مفید برای حل مشکلات جامعه و انقلاب: اگر گرایش نیروهای اصولگرا به سمت کاریزماهای ویژه خود که عموما از بین شخصیت‌های روحانی اصولگرا انتخاب می‌شد، زمانی مورد انتقاد بود، قرار نبود شخصیت‌های هر چقدر روشنفکر و نجیب جایگزین آنها در اردوگاه اصلاح‌طلبان شوند. با همه خصلت‌های پسندیده، نجابت شخصی و جاذبه‌هایی که در شخص سید محمد خاتمی وجود دارد و به آن قایل هستیم اما بنا نداریم که او را کاریزمایی در درون اصلاحات بدانیم که اصلاحات ( یا بخوانید توسعه همه جانبه و اصلاح امور کشور) با او سامان می‌گیرد و یا بدون او همه چیز منتفی است.این نوع فردگردایی جدید روشنفکرانه نه در شأن کسانی است که مدعی اصلاح‌طلبی هستند و نه منطبق با شعار و شعور مردمی که دوم خرداد را پدید آوردند و خواستار تغییرات جدی در جهت نهادینه شدن سیاست و گرایش‌های سیاسی در کشور بودند.
بدون افزودن هر کلمه بیشتری که ممکن است حمل بر نوعی مقابله شخصی شود تاکید می‌کنم که جریان اصلاح‌طلبی که دوم خرداد بخشی از آن بوده نباید به یک نفر یا تعدادی از چهره‌های سیاسی محدود و وابسته شود بلکه جریان اصلاح‌طلبی باید بماند، رشد کند و بالنده شود نه گرایش و ارادت‌ورزی به افراد یا فردی خاص.
۳) بی برنامگی و شعارهای تو خالی: تجربه دوم خرداد و پس از آن واگذاری قدرت در سوم تیر به رقبای اصلاح‌طلبان برای کسانی که خواستار توسعه همه جانبه ایران هستند پیام مهمی داشت و آن اینکه سازماندهی مشارکت مردم و دسته‌بندی سیاسی برای حرکت دموکراتیک جامعه، تحزب و رقابت سیاسی نیازمند رهبری، برنامه‌ریزی و تدوین راهبردها و خط مشی‌هاست وگرنه زمانی که همه اقبال عمومی منعطف به کاریزمای شخصی شود ماندگاری آن حداکثر محدود به حضور سیاسی و عمر مفید کاری همان فرد خواهد شد و این اتفاقی بود که پس از دوم خرداد رخ داد. آنچه متاسفانه امروز در همه اردوگاه اصلاح‌طلبی مشهوداست فقدان برنامه‌ای مشخص و راهبردی برای اداره امور کشور در همه حوزه‌هاست. در چنین شرایطی بخشی از گروه‌های اصلاح طلب صرفا به منتقدانی تبدیل شده‌اند که تنها در مقام نقادی برمی‌آیند اما راهکاری برای تغییر مسایل مبتلابه مردم و کشور ارائه نمی‌کنند و برخی دیگر به شعارهایی بسنده می‌کنند که توخالی است و پاسخگوی نیازها و خواست‌های مردم و کشور در این مقطع زمانی نیست. در واقع همانگونه که انقلابی بودن به معنای تکرار شعارهای ثابت در طول زمان نیست و در هر دوره‌ای انقلابی بودن به مفهوم شوریدن و ستیز با هر شرایط و وضعیت ارتجاعی و نا به سامان است، اصلاح‌طلبی نیز یک مفهوم نسبی است که هر روز متناسب با شرایط و عملکردهای جاری و اوضاع مردم باید به دنبال بهبود نسبی شرایط بود. اگر قرار باشد اصلاح‌طلبان همچنان بر شعارهای ثابت ۱۲ سال پیش اصرار کنند در حالی که جامعه در این یک دهه و اندی دچار تغییرات گوناگون شده نوعی دگماتیسم را به نمایش گذاشته‌اند.
۴) سخنرانی‌های روشنفکرانه به جای استدلال گرایی: اصلاح‌طلبی به معنای گرایش به منطق و استدلال و دانش روز و سامان دادن کشور بر آن اساس است نه سخنرانی روشنفکرمآبانه! اما تغییر این رویه و گرایش به سخنرانی به جای عملگرایی، نیروهای فعال و مدیران دلسوز را به افرادی منفعل و ناامید تبدیل کرده و روز به روز بر تعداد افرادی که تنها تحلیل روشنفکرانه دارند، خوب سخن می‌گویند و بهتر می‌نویسند اما از سوی دیگر لحظه به لحظه بیشتر از فضای جامعه و واقعیت‌ها فاصله می‌گیرند، افزوده می‌شود.در واقع روشنفکران، دانشجویان و اهل مطالعه و فعالان سیاسی باید به تبدیل خواست طبقه متوسط و حتی پایین جامعه به خواست‌های سیاسی و اصلاحی بپردازند.دوم خرداد ۱۳۷۶ محصول توسعه طبقه متوسط در جامعه بود که خواست‌ها و شعارهای خود را به دنبال داشت و این خود محصول توسعه اقتصادی در دهه ۷۰ بود در حالی که اصلاح‌طلبان حداقل در اوج قدرت اجرایی غفلت‌های جدی از نیازهای همین طبقات داشتند.
۵) گروه‌گرایی و انحصارطلبی و توجه به منافع شخصی: انحصار در قدرت خصلتی بود که همواره به اردوگاه رقیب اصلاح‌طلبان نسبت داده می‌شد. مهمترین هدف و برنامه این بود که به جای گرایش به گروه یا جریانی خاص به فکر مردم باشیم. امروز این امر به آمیزه‌ای از لجبازی سیاسی و چشم و هم چشمی، وزن کشی و ندیدن هیچ کس و هیچ جز خود تبدیل شده است.اصلاح طلبان به جای تشکیل یک جبهه نجات که بتواند برای بحران‌های پیش آمده اقتصادی، سیاسی، اجتماعی و فرهنگی داخلی و خارجی چاره‌اندیشی کند تنها در فکر آوازه حزب و پاک‌نمایی شخصیت‌های مورد نظر خویش هستند. این آفتی است که روز به روز نیروهای گروه‌های اصلاح‌طلب را پراکنده‌تر و وزن سیاسی هر جمعیتی را بیشتر کاهش می‌دهد.
اکنون و در آستانه دهمین انتخاب دولت و با توجه به مسایلی که گفته شد اصلاح‌طلبان در مقطع حساسی قرار دارند. وظیفه اخلاقی، دینی، ملی و حتی سیاسی امروز ما این است که به دور از هر گونه حب و بغض، خصلت‌های گروهی و حزبی و منافع شخصی و کوتاه‌مدت همه با هم بنشینیم، اصلاح‌طلبی و اصول، پایه‌ها و حدود فکری آن را تعریف کنیم به گونه‌ای که برای حل مسایل زندگی مردم از یک سو و مشکلات و بحران‌های کلان کشور و انقلاب از سوی دیگر راهکارها و راهبردهای عملی و تاثیرگذار داشته باشد. همه این اصول را با روشی دموکراتیک و نه آمرانه برای همه نیروها و گروه‌های اصلاح‌طلب تبیین کنیم که تجربه سیاسی ما نشان می‌دهد هیچ دموکراسی‌ای از راه‌حل‌های آمرانه و وابسته به اراده‌های فردی عبور نمی‌کند. از سوی دیگر از رهبران اصلاحات آقایان خاتمی، خوئینی‌ها، کروبی و دیگر چهره‌های گرانقدرومورد احترام باید بخواهیم که صمیمانه و جدی راهبری تشکیل یک جبهه مستحکم و متحد متشکل از نیروهای اصلاح‌طلب و با تعریف مشخص از اهداف، استراتژی و تاکتیک‌های خود تشکیل دهند و همه نیروهای سرخورده را گردهم آورند و نگرانی از رهبری این جبهه و تبعات آن نداشته باشندکه امروز این نیاز و خواسته همه دلسوزان واصلاح‌طلبان سراسر کشور است.
غلامحسین کرباسچی
منبع : شهروند امروز


همچنین مشاهده کنید