پنجشنبه, ۲۷ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 16 May, 2024
مجله ویستا

پاسخی به پرسشهایی درباره اصول گرایان نوگرا


پاسخی به پرسشهایی درباره اصول گرایان نوگرا
جناب آقای اسلام زاده مرحمت فرمودند و در نقد آنچه که در یادداشت ‹‹ ظهور راست نو›› نوشته ام سوالاتی را پرسیدند که لازم می دانم ضمن تشکر از ایشان یادداشت زیر را از باب ایضاح مفاهیمی که در ذهن من خلجان می کند بیان کنم تا ان شاء الله دیالوگی که آغاز شده، ثمراتی داشته باشد اگرچه معتقدم خود دیالوگ یکی از فواید اساسی هر مبحثی است.
برای جلوگیری از وسعتی که ممکن است در پاسخ به سوالت ایشان حیران آن شویم و برای رعایت حال خوانندگان کم حوصله و اختصارگرای اینترنتی مجبورم چند سوالی را که از نظر حقیر اساسی تر بودند را انتخاب کنم و تلاش کنم به آنها پاسخی دهم.
لحن انتقادرا چگونه ارزیابی کردم؟
اگرچه که معتقدم در خلال نوشته آقای اسلام زاده سوالاتی می شود که بنیادین است اما متاسفانه ناچارم لحن ایشان را به شدت رادیکال اعلام کنم اما رادیکالیسم افراطی به خودی خود آسیب زا نیست مگر زمانی که با بدبینی و شک گرایی مطلق گره بخورد که طبعا به بن بست کشاننده دیالوگ خواهد بود.
● سوال اول:
ایشان نوشته اند: «پرداختن تنها به اشخاص دلیل نمی شود که برای یک اجتماعی مفهومی را پیشنهاد داد که در علوم سیاسی دارای سبقه ای تاریخی است. درایران تعریفی از هیچ گرایشی وجود ندارد. نه راست و نه چپ. حال چسباندن صفت «نو» به آنها که سابقه فعالیت آنچنانی ندارند بیش از حد گام را بلند برداشتن است. آیا تعریفی از گرایش راست در ایران هست که صحبت از «راست نو» می شود؟یا همین طور چپ. این دلیل نمی شود که به خاطر ایجاد موجی کف آلود، نه شفاف، صفتی را که دارای معنایی عمیق هست را به آن بخشید.
وی ادامه می دهد:«عقلگرا یعنی چه؟ نوگرا به چه کسانی گفته می شود؟ عملگرایی چه حکایتی دارد؟ بحث این است که از اینان تعریفی وجود ندارد(حداقل در مقاله ظهور راست نو) نه تعریف آکادمیک یا از منظر علوم سیاسی، بلکه تعریفی تک خطی که بدانیم از نوگرایی چه منظوری می رود. »
▪ پاسخ:
نویسنده در ابتدا با رویکردی اتیمولوژیک(ریشه شناسی لغات) نو بودن را و سپس راست بودن و در ادامه عقلگرا و عملگرا بودن را دارای مفاهیمی خاص در علوم سیاسی دانسته و موشکافانه خرده گرفته است که آیا می توان این معانی به راحتی در مورد جریانی به زعم ایشان و البته به نظر من هم ‹‹ کف آلود و غیر شفاف›› به کار برد؟
در اینجا به جای اینکه جوابی داشته باشم ایشان و خوانندگان را حوالت می دهم به سیل ادبیات منقدان مدرنیته (پست مدرن) که فهم رایج انسان غربی که برابر با ‹‹علم›› می خواند، به چالش کشید. مرد سفید غربی در حالی که از نسبیت صحبت می کرد و نسبی گرایی را تبلیغ می نمود مطلقگرایانه هیچ عقلانیتی برای مرد غیر سفید قائل نبود. زن هم در این میان هیچ نقشی نداشت.
به خوبی می دانیم که در چند دهه گذشته متفکران پست مدرن، فمینیست و روشنفکرانی که تحت تاثیر ادوارد سعید قرار گرفته اند (Orientalism) و موج عظیم مطالعات تطبیقی بین فرهنگی در علوم انسانی، بسیاری از پایه های علوم به ظاهر مستکحمی که تا دهه ۴۰-۵۰ میلادی خود را در تفسیر وقایع بی رقیب می دیدند، لرزانده و هیبت سابق را از آنها گرفته است. این جریانات، اعتبار مفاهیمی که قبلا غیر قابل خدشه می نمودند را خدشه دار کرده اند.
اما ما دراین سو گرفتار نگاهی سیاه و سفید به دنیا هستیم:
۱)یا از سر بی توجهی به آنچه که داریم منتظریم حوزه مفاهیم را غربیها تعریف کنند و ما بپذیریم و کار تحقیقاتی و تفکر در اینجا محدود شود به اینکه رفتار و گفتار خود را با آن معیار ها بسنجیم و حکم بدهیم که آیا فلان کار یا گفته در فلان حوزه می گنجند یا نمیگنجد.
بدین ترتیب بی باکی و عدم تهور در وارد شدن به ورطه تعریف و باز تعریف از ما گرفته شده چون از سیل انتقاداتی که ممکن است بی رحمانه زیر اوارشان خفقان بگیریم بیم داریم.
۲) یا تلاشی مجدانه برای اینکه بگوییم هرچه از غرب خوانده ایم را دور بریزیم و خود از نو در افکنیم آنچه خلق عالم نتواند در افکند.
به همین جهت دچار یک دو گانگی می شویم: یا خودی زده و غرب ستیز و یا غرب زده از خود بیگانه. آنوقت وسواسهایی عجیب به سراغمان می آید که ننویسیم و نگوییم مبادا که واژه ای را از علوم اجتماعی وام بگیرم و در معنایی به کار ببریم که مثلا آقای گیدنزدر کتاب اخیرش جور دیگری ان را تعریف کرده اند؟ و هر کسی هم که دست به قلم شد را ول انگار و سهل انگار که تو چه میدانی که چیست؟ و از ترس اینکه مبادا عده ای کم سواد پر سودا نفهمند ننویسیم مبادا در شوره زار تخم افکنده باشیم.
راه میانه این است که آنچه را که از غرب آمده قرائت یا قرائت هایی بدانیم که توسط بعضی از غربی ها از جهان صورت گرفته و خود را محق و توانا بدانیم که با آن وارد دیالوگ شویم و به چالش بکشیم نه اینکه مریدوار پذیرایش باشیم یا دشمن وار نفی و ردش کنیم. بپذیریم که ما رقیب غربیم نه دشمن و نه دوستش.
در این صورت مفاهیم به خصوص در حوزه علوم انسانی از تصلبی که فهم انسان عصر مدرن غربی در پی آن بود، رهایی می یابد و آنقدر کش می یابند تا بتوانند بار وقایعی را که در این زیست بوم غیر غربی در جریانند، به دوش برکشند. از این نظر من به زبان شناسانی که معان وازگان را همانی می دانند که مردم به کار می برند و نه آن چیزی که در واژه نامه ها و دایر المعارفها آمده معنقدم و بحث پیرامون اینکه چپ و راست در ایران بی معنی است یا با معنی یا اصوگرایی به چه معناست را لفاظی های گمراه کننده ای میدانم که ما را از مباحث جامعه شناختی به وادی زبان شناسی می کشاند.
آقای اسلام زاده در ادامه مطلب خود می نویسد:استدلال پارگراف ششم آقای دکتر جلالی متناقض با تفکرات آن سه تن است (البته تا آن جائی که من می دانم از برخی پشت پرده ها خبر ندارم) این سه تن هیچ ارتباط حسنه ای با دولت نهم ندارند، حتی گاهی منتقد اصلی و سو دهنده به انتقادها بودند. قالیباف با برخوردهای سیاستمدارانه اش در شهرداری تهران، رضایی با سکوت و بخصوص با تاثیری که بر برخی از سایتهای خبرپراکنی دارد از دولت تلویحاً انتقاد می کند. لاریجانی نیز اختلاف ریشه ای و با سابقه ای با دولت نهم دارد. چگونه است که این سه تن دلسوز دولت می شوند تا مجلس هشتم نیز همسو با دولت گردد. شاید این سه تن می خواهند که مجلس هشتم با دولت دهم (احتمالاً یکی از این سه تن در مبارزه انتخاباتی ریاست جمهوری پیروز خواهد شد) همسو گردد.»
متاسفانه آقای اسلام زاده عنایت لازم را به خرج نداده اند که جبهه متحد می خواهد مجلس بعدی با دولت فعلی همسو شود نه اتحاد سه گانه مذکور. پیشنهاد می دهم یکبار دیگر پارگراف را با دقت بخوانید. مگر اینکه از نظر ایشان جبهه متحد اصولگرایان با اتحاد سه گانه را اشتباها یکی گرفته شده است. در توضیح باید بگویم که اتحاد سه گانه در پی اختلاف نظر با جبهه متحد شکل گرفته است و تعبیر جبهه فراگیر اصوگرایان برای این اتحاد به کار رفته است.
● سوال دوم
ایشان در قسمتی از مقاله خود می پرسند:«آیا آن سه تنی که دکتر جلالی نام می برد از قصد و نیت قبلی به تشکیل جلساتی پرداخته اند که جریان جدیدی را بوجود آورند؟ شخصاً با پیگیری اخبار و شناخت حداقلی از این افراد از این قصد و نیت هیچ بویی به مشامم نرسید. شاید واقعاً پشت پرده خبرهایی هست که مشام من و امثال من قدرت درک آنرا ندارد.» و در پایان نوشته خود را اینگونه تمام می کنند:«سخن آقای دکتر جلالی کاملا درست است که باید ایدئولوژی را بر اساس منافع ملی پایه گذاری کنیم نه منافع ملی را بر اساس ایدئولوژی. اینجا نه ایدئولوژی فراموش می شود نه منافع ملی و هر کدام جایگاه و ارزش خود را دارد. اما این اعتقاد دکتر جلالی است، آیا اعتقاد لاریجانی و قالیباف و رضایی هم هست؟ راست نو از این جهت پسندیده است، اما فعلاً در حد تئوری دکتر جلالی .آیا در عمل هم این گونه می تواند باشد؟»
▪ پاسخ:
باید بگویم که ایشان در پایان نکته ای را که بیانگر واقعیتی توهم زداست مطرح کرده اند: اعتقاد من این است؛ ممکن است اعتقاد آنها( اقایان لاریجانی، قالیباف و رضایی) عینا این نباشد و به طور کلی ما در فضای سیاسی که شفافیت کامل در گردش اطاعلات آرمانی دست نایافتنی است، مانند شما از مسایل پشت پرده بی خبریم. چیز هایی شما میدانید که من نمی دانم و بالعکس. اما هیچ کداممان همه حقیقت را نمی دانیم.
بگذارید یکبار دیگر آب پایکی را روی دست شما بریزم:
اصولا در کشورهایی که در حال توسعه اند، نظریه پردازان بومی بسیار بیشتر از نظریه پردازان غربی آرزو پردازی می کنند و امیال و آمال نقش پررنگتری در تفسیر وقایع به عهده دارند. اما نباید از یاد برد به واسطه همان نقد جریان پست مدرن می توانیم ادعا کنیم که حتی متفکران پوزیتیویست هم در غرب چنین کرده اند و اگر قرار باشد از ترس دخیل شدن آرزوهایمان در فهممان صحبت نکنیم باید کتابها را ببندیم و نهایتا به شعر و شاعری بپردازیم. آرزوها از عناصر بسیار مهم سازنده پیش فرضهایی هستند که تفسیر را به تأویل فرو می کاهند.
▪ یک نکته:
جمع شدن این سه نفر از سر انگیزه های سلبی آنها ( سلب آنچه که در جبهه متحد می گذرد)است و هنوز تا طرح مانیفست ایجابی راه بسیاری در پیش دارند.کار من در این مقاله این بود که افق نگاه ایجابی را از منظر و ظن خود نشان دهم و بس.
● سوال سوم:
اما سوال دیگری در نوشته آیا اسلام زاده بسیار مهم است بدین صورت مطرح شده است:
آیا فقط راستها می توانند نو گرا باشند، یا چپ ها نیز نوگرا هستند؟ آیا نو بودن به معنای دور انداختن هرچه کهنه است؟ این کهنه ها را چه کسی و چگونه تشخیص می دهد؟ آیا جامعه این جریان را می طلبد؟ آیا جامعه این را می طلبد ؟
▪ پاسخ
آقای اسلام زاده و به طور کلی همه مشاهده گران حرفه ای جریانات سیاسی نباید از یاد ببرنند که طلبیدن به مفهوم انتظار تطابق کامل نهاده ها(تقاضاها) با داده های(تصمیمات و اعمال) سیستمهای سیاسی می تواند به شدت گمراه کننده باشند.
در بسیاری اوقات ما به خصوص به عنوان مصرف کننده در معنای عام، تعیین کننده شکل، کیفیت و کمیت کالا نیستیم. طبعا تولید کنندگان( در اینجا بازیگران سیاسی) علاوه بر اینکه به عنوان بازخورد رفتار حکومت شوندگان را در مقابله سیاست گذاری و تصمیم سازی های خود دریافت می کنند و متاثر می شوند لیکن همیشه کالایی عرضه می کنند که می توانند نه کالایی که دقیقا آحاد مختلف مردم می خواهند. بسته به اینکه شما در تعریف قدرت چه موضعی داشته باشید، مفهوم طلب و نیاز هم تغییر می کند اما با هر موضع و تعریفی انتظار اینکه حکومت کنندگان بتوانند یا بخواهند عین دلخواه حکومت شنودگان را رعایت کنند انتظار به شدت آرمانگرایانه و غیر معقول است.
▪ یک نکته:
تمامی سیستم های سیاسی تاریخی موافقان و مخالفانی دارد که این امر نشانگر تنوع و تبدیل پذیری مفهموم نیاز درمیان طبقات و اقشار یک ملت وبه طور کلی ملل گونه گون است. حال اگر در یک سیستم نظری بتوانید آرمان شهری را متصورشوید که در آن نیاز و طلب همگان برآورده می شود، صحبت از انتظاری است آخر الزمانی که بحث آن در حوزه فلسفه-الهیات می گنجد و از حوزه علوم سیاسی به معنای جامعه شناسی سیاسی خارج است.
میکائیل جلالی
منبع : پایگاه خبری ـ تحلیلی فرارو