جمعه, ۲۱ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 10 May, 2024
مجله ویستا


تجارب راهنمایی و مشاوره بیش فعالی و تبعات رفتاری آن


تجارب راهنمایی و مشاوره بیش فعالی و تبعات رفتاری آن
یکی از دانش آموزان فوق العاده پرجنب وجوش و بیش فعال با بروز رفتارهای عجیب و غریب خود، باعث شده بود که متاسفانه پدر ومادرش قادر به کنترل وی نبوده و اکثر اوقات با کتک زدن، تنش را کبود کرده بودند که مجبور شدیم پدر و مادر را به خاطر این روش تربیتی سنتی و نخ نما و غیر اثر بخش طی چند جلسه به مدرسه دعوت و ضمن حفظ حرمتشان درعین حال آنها را مذمت نموده و متقاعد نماییم که علاوه بر ساختار و فیزیولوژیک ناآرام فرزندشان، آنها هم در دوران کودکی به خاطر محصور کردن ها و محدودیت هایی که برای وی ایجاد کرده اند آتش زیرخاکستر را شعله ورتر نموده اند و خوشبختانه به این باور رسیدند و قول دادند که نگرش خود را نسبت به تربیت فرزندشان تغییر دهند و اجازه دهند درمنزل از لوازم ورزشی از جمله بارفیکس، تخته شنا، دمبل، فنر، توپ و... استفاده کرده و خسارت های احتمالی مادی به لوازم منزل را نیز نادیده گیرند.
البته درقالب صحبت های مختلف با آنها، به فرمایش سقراط هم اشاره شد که گفته است:«ثروت اندوزی نکنید، ثروت نگهدار تربیت کنید» و مواردی از این قبیل تا به این باور رسیدند که محدودیت ها را به حداقل ممکن برسانند و به بازی های او در منزل جهت دهند، و حتی به آنها توصیه شد که حداقل هفته ای یک مرتبه هجرت کنند، اعم از کوهنوردی، اماکن متبرکه، تفریحی، مکان های ورزشی و... که خوشبختانه تا حدودی بسیار قلیل اثر بخش بود، زیرا رفتارهای دانش آموزان واقعاً عجیب و غریب بود، از جمله در حیاط مدرسه با مشت و لگد ناخودآگاه دوستان خود را می زد، سرصف نمی توانست بایستد، مراسم صبحگاه را برنمی تابید.
با رقص و عشوه خاصی راه می رفت. حین نگاه کردن چشم ها را از حدقه بیرون می کرد. هرگز قادر نبود روی میز و نیمکت بنشیند و ... اکثر اوقات متاسفانه همکارانم، او را تحمل نمی کردند و به دفتر مدرسه می فرستادند و من هم سعی داشتم با نهایت رأی و عطوفت با او صحبت کنم، اما به محض این که حرف هایمان تمام می شد و می خواست از من جدا شود از پشت سر، زبانش را در می آورد و حرکات آن چنانی از خود بروز می داد و... با گذشت زمان، اعتماد او رابه دفتر مدرسه جلب کردیم و در بسیاری از مواقع راجع به امور جاری با او مشورت می کردم، به او پیشنهاد کرده بودم، بعضی از مواقع زنگ های تفریح به سالن اجتماعات برود، هرچه می تواند بدود و نرمش کند، با همکاری با خانواده اش او را به کلاس کاراته و استخر شنا (بعد از ظهرها) فرستاده بودیم، چند نفر از دانش آموزان بزرگتر از خودش درعین حال با وقار و درس خوان را به صورت محرمانه تهییج کرده بودم با او دوست شوند، بعضی از مواقع در دفتر مدرسه که هیچ کس نبود با او شوخی هایی مثل خودش می کردم (خیلی باحالی، چطوری قهرمان، اند مرامی و...)، از همکاران خواسته بودم که او را در کلاس درس نزد، یکی از دانش آموزان آرام و درس خوان بنشانند، به انحاء مختلف هر حرکت مثبت او را بزرگنمایی کرده و در دفتر مدرسه هدایای مختلف به او می دادم (محرمانه)، چند مرتبه به او پیشنهاد کردم که سوار ماشینم شود و رانندگی کند، که البته خجالت می کشید، لکن علاقه مند شده بود به این نوع برخوردها، با علم به این که از هوش عقلی و هوش هیجانی سرشاری برخوردار بود، لکن به خاطر نوع رفتارهایش هراز گاهی نمرات مطلوب احراز نمی کرد که از همکاران خواسته بودم (محرمانه) برای او فرصت های مناسبتری قائل شوند تا نمرات مطلوب و دلخواه خود را کسب کند، چون کسب موفقیت را عامل جلب توجه و مطرح کردن خود می دانست (خودشکوفایی)، ضمنا با روش های مختلف تربیتی (روش صحیح مطالعه، جمع آوری خلاصه مطالعات آن و صحافی کردن آنها و...) در او ظهور و تثبیت نیاز عارض کرده بودیم (انگیزه).
معمولا حین درگیری احتمالی با دانش آموزان از کلمات رکیک استفاده می کرد که پس از آشتی دادن منطقی آنها با هم اکثر اوقات (محرمانه) کلمات و واژه های رکیک او را برای او معنی می کردم (معنی آنها را نمی دانست) و کلمات جایگزین به او معرفی می کردم. در زنگ های ورزش از دبیر ورزش خواسته بودم که اجازه دهد با بعضی از دوستانش ورزش دلخواه انجام دهند و حین انجام ورزش دسته جمعی سوت به دهان و تایمر به گردن انداخته داوری کند، چون اکثر اوقات لباس هایش پاره می شد، سوزن و نخ در دفتر مدرسه داشتم، او را به دفتر فرا می خواندم (محرمانه).
او عادت کرده بود خودش لباسش را می دوخت (درحد توان)، انگشتر برایش خریده بودم و به او هدیه کردم که وقتی به انگلشتانش نگاه می کرد و نماز می خواند کیف می کرد (جلب توجه، زرق و برق طلبی) لذت می برد. اکثر اوقات خوراکی به هم تعارف می کردیم، بالاخص او از بوفه مدرسه و منزل برای من خوراکی می آورد و من هم از او می گرفتم و با هم می خوردیم (سورچرانی) و ده ها مورد دیگر که از اطاله کلام خودداری می کنم.
هم زمان با موارد فوق الذکر چندین مورد هم پدر و مادر مراجعه می کردند و از تغییر رفتارهای او تعریف می کردند و من هم از آنها می خواستم بررسی کنند که چه چیزهایی نیاز دارد، حتی اگر گران قیمت هم که باشد، برای او تهیه کنند و محرمانه به من بدهند تا به او هدیه کنم، که این عمل چندین بار تکرار شد و پدر و مادر هم چون از رفتارهای تربیتی و اخلاقی و مذهبی و حتی آموزشی او راضی شده بودند، سعی می کردند خود را کاملا با من همگرا نمایند.
خلاصه این که آن دانش آموز ناآرام، بد دهن، پرجنب و جوش، دعواگر، پرخاشگر و... با روش های فوق و ده ها برخورد صامت دیگر که غیرقابل وصف می باشد، پس از یکسال از دانش آموزان محبوب مدرسه و خانواده و اجتماع شد. خداوند عاقبت همه ما را ختم به خیر گرداند.
طاهر محمدزاده
منبع : روزنامه کیهان