شنبه, ۸ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 27 April, 2024
مجله ویستا


فلسفه میان فرهنگی


فلسفه میان فرهنگی
متن زیر كه برگرفته از كتاب هاینس کیمرله با عنوان "فلسفه میان فرهنگی" انتخاب شده است.
مقدمه
۱- چرا فلسفه میان فرهنگی
گرنُت بوهمه فیلسوف معاصر آلمانی معتقد است که امروز بیش از هر زمان دیگر به فلسفه های میان فرهنگی نیاز داریم. چنین برداشتهایی را تنها با تامل در شرایط جدیدی که در عالم پدید آمده است می توان فهمید. ما در جهانی زندگی می كنیم كه در قلمروهای مختلف آن بخصوص در قلمرو اقتصاد، سیاست و دین دو حركت مقابل هم، یعنی حركت «جهانی سازی» و حركت «منطقه ای سازی» در جریان است. این دو روند با مسائل و مشکلات بسیار روبروست و باید هر کدام از آنها در قلمروهای مختلف مورد ملاحظه قرار گیرد. گسترش علم و تكنولوژی آن گونه كه در دنیای غرب صورت گرفته، بنظر می رسد که در قلمروهای دیگر با واکنش ها و حرکتهای مقابل کمتری همراه بوده است. اما حتی در این عرصه نیز شاهد پیدایش اَشكالِ بومی دانش و صنعت در قاره های دیگر در برابر صنعتی سازی یكجانبه، از آن نوع که در مغرب زمین در جریان است هستیم. بدین ترتیب فرهنگهای مختلف دیگر نمی توانند مجزای از یکدیگر باشند، بلکه در جهات مختلف با یکدیگر ممزوج و مخلوط شده و داد و ستدی چند جانبه بین آنها در جریان است. این رخداد را می توان به عنوان ورود به دورانی دانست که دیگر به سختی می توان از فرهنگ خاص خودی سخن گفت. از سوی دیگر به جهت تقابل دو جریانِ یکسان ساز و نیروهای مقابل آن، پویایی (دینامیسی) پدید آمده که سخن گفتن از صورت جدیدی از وحدت حیات را ممکن ساخته است. نحوه ای وحدت فرهنگی یا یكسان شدن فرهنگی كه آثار آن به چشم می خورد، بخصوص در نسل جوان شکل گرفته است؛ مثلاً علاقه به غذاهای آماده (Fast food) و بازیهای كامپیوتری. در چنین حركتی آن تنوع درونی و در نتیجه، آن ضوابط همراه با كشمكش و تنش ممكن است بیش از اندازه حذف شود و جای آن خالی بماند.
تحولات «جهانی سازی» و «منطقه سازی» و داد و ستد و مخلوط شدن فرهنگها را نمی توان به خودش واگذار كرد . كوششهای سیاسی برای هدایت این جریانها تا آنجا كه چنین چیزی ممکن باشد به درجاتی ترس برانگیز، ناتوان و بی جهت می نماید. كافی است تنها به نحوه برخورد با مسائلی مانند مهاجرت در كشورهای صنعتی غربی و یا بی دفاع بودن در برابر حركات تروریستی آن هم در مراكز قدرت اشاره كنیم. لازم بنظر می رسد که از لحاظ فلسفی نیز در باب این گونه تحولات اندیشیده شود تا به شیوه ای مناسب توصیف و به لحاظ نظری قابل تبیین گردد.
متناسب با این تحولات در حوزه مباحث فلسفی نیز تغییر و تحولاتی در حال شکل گرفتن است. این تغییر و تحولات را باید آگاهانه و نقادانه دنبال کرد. جای شگفتی است كه فلسفه در جهان غرب علیرغم وظایفی كه برعهده آن است، غالباً با این گونه تحولات مواجهه‌ای كمرنگ همراه با نوعی انكار دارد. اشتغال به موضوعاتی كه تاكنون در تاریخ فلسفه خودی وجود داشته و همچنین کوشش برای روشن ساختن منطقی ـ تحلیلی مسائلی كه در جریان تحقق علم و كاربرد روزانه زبان پدید می آید چنان عرصه دید را پر كرده كه دیگر مجالی برای طرح پرسش هایی كه با وضعیت كنونی جهان در پیوند است، نمانده است. بنظر می رسد كه متولیان رسمی فلسفه غرب بندرت آماده باشند كه ذهن خود را به روی شیوه های اندیشه در فرهنگهای دیگر باز كنند. این میراثی از اندیشه دوران استعمار است كه فلسفه را تنها مختص به تاریخ اندیشه غرب تلقی می کند. در این تلقی سایر فرهنگها ناتوانتر از آن بنظر می رسند که بتوانند اندیشه های نظری ـ فلسفی را سامان دهند.
مثلاً اگر در تاریخ اندیشه هند یا چین به متونی با عمق و ژرفای فكری بسیار برخورد کنند آن را به عنوان «حكمت» توصیف می کنند تا تمایزی میان اینگونه متون و دستاوردهای عقلیِ- فلسفه وجود داشته باشد. مارتین هایدگر بر فیلسوفان ژاپنی و كره ای كه با او ملاقات می كردند عنوان فیلسوف اطلاق نمی کرد بلكه به عنوان متفکران از آنها تعبیر می كند. او داد و ستد فكری خود با همكاران ژاپنی را گفتگویی میان یك ژاپنی و خودش به عنوان پرسشگر توصیف می کند.
از آغاز سده نوزدهم هر چند در دانشگاههای اروپایی رشته فلسفه مقایسه ای (تطبیقی) دایر شده است كه در آن فلسفه های غربی و شرقِ دور عمدتاً در كنار هم قرار می گیرند، اما این یك نحوه برخورد كاملاً ظاهری است كه در آن مضامین فلسفی حقیقتاً با یكدیگر در پیوند قرار نمی گیرند. جالب اینجاست كه این كار هم در گروههای علمی فلسفه صورت نمی گیرد بلكه در رشته چین شناسی، هند شناسی، ژاپن شناسی و امثال آن. یعنی در كنار زبانها، ادبیات، ادیان، هنر و نظامهای سیاسی و اجتماعی، فلسفه ها نیز در مقایسه با فلسفه اروپایی و غربی مورد ملاحظه قرار می گیرند. نمایندگان رشته انسان شناسی فرهنگی یا قوم شناسی وقتی سراغ اقوام غیرغربی می روند، علاوه بر مطالعه در دیگر عناصر فرهنگی نظامهای اندیشه آنها را نیز مورد مطالعه قرار می دهند. در این مطالعات هیچگاه از فلسفه یا فلسفه های آنها سخنی به میان نمی آید. تنها تعداد اندكی از فیلسوفان غربی و یا فیلسوفان سایر نقاط جهان بوده اند كه تحت عنوان «فلسفه میان فرهنگی» وظیفه خود دیده اند كه با مسائل جهانی سازی و امتزاج فرهنگ ها روبرو شوند و داد و ستد با فلسفه های دیگر فرهنگها را مورد مطالعه قرار داده و بدان مبادرت ورزند. این متفکران نقش پیشگامانی ایفا کرده اند كه بطور پراكنده و تك تك درباره موضوعی كه كاملاً جدید است تلاش می كنند، موضوعی كه از طرف مقامات و جریانهای رسمی هنوز به رسمیت شناخته نمی شود.
۲- ساحت میان فرهنگی
فلسفه میان فرهنگی درصدد آن نیست كه یك رشته جدید فلسفی در كنار تاریخ فلسفه، منطق، معرفت شناسی، اخلاق، انسانشناسی فلسفی، نظریه علم، فلسفه حقوق، فلسفه سیاست، فلسفه اجتماع و یا فلسفه فرهنگ باشد. هر چند رشته اخیر یعنی فلسفه فرهنگ نیز هنوز به نوعی در حاشیه قرار دارد. فلسفه میان فرهنگی باید در تمامی رشته ها و مباحث فلسفی راه یابد. همه آنها باید جنبه ای میان فرهنگی بخود گیرند. نسبت فرهنگها با یكدیگر كه از عصر روشنگری بدین سو اروپا مدارانه تلقی شده باید به لحاظ فلسفی از نو تعریف شود.
این یكی از مسائل محوری زمان ما است كه حل آن باید مبنای سایر مسایل قرار گیرد. نیل به حیات انسانی و در خور تا حدود زیادی منوط به حل این مسأله است. به همین دلیل فلسفه امروز یا باید میان فرهنگی باشد و یا اشتغالاتی آكادمیك بدون نسبت با جامعه.
رام ادهر مال كه در اصل هندی اما سالهای متمادی در آلمان به تدریس مشغول است این موضوع را چنین تعبیر كرده است: «میان فرهنگی بودن نام یك موضع و دریافت فرهنگی و فلسفی است. این دریافت همه فرهنگها و فلسفه ها را مانند سایه ای همراهی می كند و مانع می شود كه آنها خودشان را در جایگاهی مطلق قرار دهند.» نه فلسفه جاودانه مایملك یك فرد به تنهایی است، و نه در هیچ فرهنگ معینی یك صورت غایی بگونه ای ذاتی و فطری وجود دارد. مقصود از صورت غایی یك جهت گیری یا کوشش درونی است كه موجب شود سایرین همه خود را به آن ربط دهند و خود را با آن بسنجند. بدین ترتیب به نحوه ای فروتنی در فرهنگ و اندیشه خود دعوت شده که کاملاً در مقابل جریان غالب در کل تاریخ فلسفه غرب است. بدین ترتیب جهت گیری بنیادین فلسفه میان فرهنگی در همان مسیری قرار می گیرد كه نقد هایدگر بر متافیزیك یا مابعدالطبیعه قرار داشت. همچنین در برابر نفی اندیشه همانندی نزد آدورنو كه هیچ جایی برای امر خاص و جزیی و امری كه غیر باشد باقی نمی گذارد؛ همچنین در برابر محدودیتی كه ویتگنشتاین در تحلیل بازیهای زبانی، خود را به آن محدود می كند یعنی قطعاتی از زبان كه محدود به یك قلمرو معینی از رفتار است، و یا فلسفه های تمایز مانند فلسفه های لویناس، فوكو، دلوز، لیوتار، دریدا، كریستوا و اریگارای كه از فرط روی آوردن به نظامی فلسفی كه همه چیز را در بر می گیرد به جانب غیر و دیگری روی می آورند. به این ترتیب فلسفه های تمایز و پیشگامان آنها به عنوان كسانی كه راه به جانب فلسفه میان فرهنگی از آنها می گذرد توصیف می شوند.
مال فلسفه هند و فلسفه غرب را با شناخت بسیار خوبی با یكدیگر در پیوند قرار داده و داوری های ناقص و یكجانبه فلسفه هند در قبال فلسفه غرب را تصحیح كرده است. در کنار مال فرانس ویمر فیلسوف اهل وین به این نکته اشاره كرده است كه از منظر یك فلسفه میان فرهنگی می بایست تاریخ فلسفه غربی و غیرغربی از هرگونه ادعاهای مطلق بودن بگونه ای نقادانه پاك شوند . بلحاظ روشی فلسفه میان فرهنگی بصورت تعداد فراوانی از گفتگوهای میان فلسفه های فرهنگهای مختلف ظاهر شده است. به همین دلیل ویمر به حق سخن از چند جانبه بودن (Polylog) به میان می آورد. نکته مهم آن است كه در پیوند با تك پرسش ها ظرفیت های تاریخی فلسفه های فرهنگهای مختلف وارد میدان شوند و با یكدیگر تاثیر و تأثر متقابل پیدا كنند. روشن است كه مفهوم دیالوگ از سنت فلسفه غرب برخاسته و با توجه به سنت های فلسفی دیگر صرفاً باید آن را به عنوان پیشنهادی تلقی كرد كه خود به محدودیت های آن آگاه است و می داند که می تواند از این دیالوگ فراتر برود. این كه فلسفه میان فرهنگی بلحاظ روش صورت دیالوگ دارد استلزامات مهمی در خود دارد؛ مثلاً امر تعیین كننده در این روش هم رتبه بودن اطراف گفتگوست، همینطور باز بودن نتایج و ابزارها و راههای مفاهمه كه تنها به ابزارها و راههای گفتمانی ـ زبانی محدود نمی شوند. برخلاف مفهومی كه كارل اتو اَپل و یورگن هابرماس از گفتمان (دیسكورس) دارند و آن را به كار می برند كه مبنا را بر روش استدلال عقلی كه در نهایت تعیین كننده همه چیز است قرار می دهند، در اینجا این انتظار مورد تاكید قرار می گیرد كه طرف گفتگوی من چیزی برای گفتنِ به من دارد كه من به جهت بهره مند بودنم از یك عقل كلی بشری، خودم نتوانسته ام آنرا برای خودم بازگو كنم.
رول فورنه ـ بتانکو كه موطن اصلی او آمریكای لاتین است و در آلمان مدرسه عالی فنی آخن درس می دهد برای مفهوم دیالوگ به جایگاهی محوری در تقریر فلسفه میان فرهنگی اش قایل است. او سمینارهایی را تشكیل می دهد كه موضوعشان برنامه ای برای دیالوگ فلسفی است و می كوشد تا نتایج كار این سمینارها را بلحاظ نظری اثبات كند. او بخصوص متوجه فرهنگهای آمریكای میانه و جنوبی است و در كنار الهیات آزادی بخش كه در این منطقه مطرح شده و شكل پیدا كرده مطالعاتی فلسفی و میان رشته ای برای «آزادی بخشی و میان فرهنگیت» آغاز كرده است. او در بستر فلسفه غرب در نمایندگان اندیشه اخلاق گفتمانی یعنی بخصوص اَپل و هابرماس طرفهای گفتگویی پیدا كرده، ولی درصدد است در آینده خود را محدود به منازعه میان اخلاق گفتمان و اخلاق آزادی محدود نكند، بلكه به مسائل انضمامی مفاهمه میان فرهنگی نیز بپردازد. بتانكو در نوشته ای كه در آن برنامه خویش برای تقریر فلسفه میان فرهنگی را اعلام كرده و آنرا نقطه عطفی در ادغام راههای متكثر به سوی اندیشه میان فرهنگی توصیف كرده، به وضوح و با جزییات نشان می دهد كه سروكار او با نوع جدیدی از فلسفه است. یعنی یك دگرگونی در شكل فلسفه كه آنرا از صورتهای تك فرهنگی به جانب گفتگوهای میان فرهنگی راهبر می شود. بدین ترتیب فلسفه میان فرهنگی بر نظام فلسفه مقایسه ای (تطبیقی) فائق می آید و به سمت ایده‌ای همه شمولی سوق می یابد كه مبنای آن اصلی از پیش تعیین شده نیست بلكه در حال شكل دادن انضمامی به خویش است.
در ساحت میان فرهنگی مسأله بر سر تماسهای منظم و مداوم و داد و ستد میان نمایندگان فرهنگهای مختلف است كه در عین حال در متن فرهنگهای خود باقی می مانند. این فارق میان میان فرهنگی بودن و چند فرهنگی بودن است. در چند فرهنگی بودن بحث بر سر همزیستی انسانهایی است كه از فرهنگهای مختلف آمده اند و در ذیل حكومتی معین در یك سرزمین زندگیشان با یكدیگر پیوند خورده است. مسائل اندیشه میان فرهنگی و چند فرهنگی بدین ترتیب از خیلی جهات یكی و یا مشابه یكدیگرند اما باید این دو قلمرو را از یكدیگر متمایز كنیم و بخصوص ما خود را در حیطه فلسفه در قلمرو میان فرهنگی محدود كنیم.ج. فان براكل مولف هلندی نیز نزدیكی طرح پرسش چند فرهنگی و میان فرهنگی را مورد تاكید قرار می دهد و آگاهانه خود را بر روی پیش فرضهای فلسفی یا استلزامات فلسفی مفاهمه فرهنگی متمركز می سازد. این مفاهمه جنبه‌هایی غیرزبانی دارد كه نقش آنها به صورت پیوند ناگسستنی میان زبان و جهان ظاهر می شود. در مقابل یِنس لونهوف در نوشته خود مفاهمه میان فرهنگی را در وهله نخست با یك مبنای جامعه شناختی و زبان شناختی در چارچوب یك نظریه مفاهمه كلی می بیند. او غافل از لوازم فلسفی نیست و می‌داند كه در فلسفه میان فرهنگی بحث بر سر فهم و نتیجه آن یعنی مفاهمه است. به همین دلیل است كه مال هم تقریرش از فلسفه میان فرهنگی را بصورت هرمنوتیك ارائه می كند. آنهم بصورت هرمنوتیكی در بستر فكری فلسفه جهانی میان فرهنگی. در اینجا لازم است كه فهم میان فرهنگی از هرمنوتیك را از هرمنوتیك به معنای گادامر متمایز سازیم و حدودش را معلوم كنیم. كشاكش میان بیگانگی و انس در فهم میان فرهنگی، نسبت به جریانهایی از فهم كه در چارچوب یك فرهنگ خودی پدید آمده باز صورتهای دیگری بخود می گیرد.
تمایل من بدین جانب این است كه در این مسأله بیگانگی فزاینده در فهم میان فرهنگی را بگونه ای حادتر ببینم و مرزها و دایره فهم را تنگ تر ترسیم كنم، بنحوی كه اگر در زمانهایی بطور مدام امری نامفهوم بوده است همچنان نامفهوم باقی بماند. به همین دلیل برای من پرسش برانگیز است كه آیا كل جریان فلسفه میان فرهنگی را می توان هرمنوتیك نامید یا نه؟
گفتگوهای میان فرهنگی به این جا منتهی می شوند كه مشتركات و تفاوت ها را ثبت كنیم و آنچه را كه قابل فهم در متن یك فرهنگ بیگانه نیست همچنان پابرجا نگه داریم و مورد احترام و ملاحظه قرار دهیم. مسأله بیگانگی مضاعفی كه در مفاهمه میان فرهنگی وجود دارد و نتایج آن بلحاظ فهم یا عدم فهم دیگران مورد توجه پدیدارشناسانه فیلسوفی اهل بوخوم یعنی برنارد والدنفلز قرار گرفته است. شناخت جایگاه امر بیگانه، كه اثر وی است بلحاظ فلسفه میان فرهنگی اهمیت بسیاری دارد و تا حدودی به خودی خود به گفتمان های میان فرهنگی راهبر می شود. در حالیكه البته مفهوم گفتمان نباید به معنای فلسفه گفتمانی هابرماس یا اپلی تلقی شود بلكه صرفاً معنای سخن گفتن را باید مبتنی بر علم و فلسفه فهمید. جایگاه خاص «بیگانه»، خصوصیات آن و اقتضائاتی كه از صرف وجود او پدید می‌آید برای نخستین بار از جانب فیلسوفی فرانسوی و متدین به آیین یهود یعنی امانوئل لویناس (۱۹۹۵- ۱۹۰۵) مورد بررسی قرار گرفته است. او در بیگانه بودن یك واقعیت عنصری را می بیند كه مقدم بر هر گونه هستی شناسی است كه بخواهد با فاصله تأمل فلسفی طرح شده باشد.
پس چهره بیگانه از یك ادعا و درخواست اخلاقی بر می خیزد كه من نمی تواند آن را نفی كند . این چهره با ورود در جهان ما ردپای غیرقابل پاك كردنی باقی می گذارد كه مبنای قلمروی مطلقاً بیگانه است.
تأكید لویناس بر امر بیگانه پیش فرض مهمی برای مطالعات ژولیا كریستوا فیلسوف زن اهل بلغارستان كه در پاریس زندگی می كند است. در فلسفه تمایز مسئله بیگانه بودن در اشكال مختلفش مطرح می شود. اگر هركسی بیگانه بودن را حتی بصورتی كه در مراتب بالاتر به شكل بیگانه بودن از دیگری، از فرهنگ دیگر و یا به تعبیر لویناس این بیگانگی عمیق و ژرف را در اعماق ناخودآگاه خویش بیابد باز هم این بیگانگی تبدیل به ساختاری همه شمول می شود كه دیگر وابسته به تجربه انضمامی مواجهه با دیگری نیست.
هرفرید مونكلر و برند لادویگ در مقدمه خود بر كتاب «به چالش كشیده شدن» از طریق امر بیگانه به این نتیجه می رسد كه بیگانگی ذومراتب و یك بیگانگی مشخصی در بعد معنایی معرفتی و فرهنگی وجود دارد كه قابل تحویل به یك بیگانگی نسبی كه بنحوی از انحا بتوان بر آن فائق آمد نیست. این نكته نه تنها استدلالی فلسفی بلكه مبنایی میان رشته‌ای نیز دارد هر چند از منظر درآمد ما بر فلسفه میان فرهنگی بیرون می‌ماند.
كاری كه ما در اینجا انجام می دهیم با كار آنها هم متفاوت است. همین مسأله را می توان در مورد تلاش د’وآلام بدی اهل كامرون هم گفت. وی در رویكردی انتقادی به انسانشناسی فرهنگی و پیوندی كه این انسانشناسی فرهنگی با نظریه و عمل احتمالی كشورهای غربی دارد درصدد تأسیس دانشی درباره امر بیگانه است. در این دانش كوشش می شود از كنار رفتن اومانیته احتراز شود و به آنجا منتهی می شود كه دیگری به عنوان غیر و یا دیگری كه مخاطب همطراز است مورد پذیرش قرار نمی گیرد. بِدی برای این نوع از دانش اصطلاح «بیگانه شناسی» را وضع كرده است كه اصطلاحی است برای جریان عام نمادینه كردن ساختارهای بیگانه و پرسشهای معرفت شناسانه مربوط به آنها. او به شدت در برابر یك زبان نمادین مانند وحشیان و بدویان و افهام طبیعی فاقد كتابت و امثال اینها موضع می گیرد.
تأكید بر بیگانگی مضاعف از فرهنگهای دیگر نباید ما را از این نكته غافل كند كه مسائل درون فرهنگی و میان فرهنگی با یكدیگر در پیوند هستند. المار هولشتاین به جستجوی پاسخی به این پرسش پرداخته است. وی مدارس سوئیس را مورد بررسی قرار داده است. كمتر كشوری مانند سوئیس سراغ داریم که در ساختار درونی اش در فضایی بسیار كوچك چند فرهنگی باشد. او به این نتیجه می رسد كه مفاهمه میان فرهنگی به دلیل توانایی خاص انسان برای تغییر جایگاه دید و منظرش به صورت درون فرهنگی ممكن می شود. بدین ترتیب فهم درون و میان فرهنگی مبتنی بر توانایی انسان است برای اینكه بتواند خود را در جایگاه فرد دیگری قرار دهد. نمونه خوب این مسأله در امكان فراگیری زبانهای بیگانه است كه در آنها اساساً بطور بنیادین همه چیز را می توان بیان كرد كه در زبان خودی قابل بیان است و بلكه چیزهایی بیش از آن.
اگر مقصود از بیگانه بودن مضاعف فهم میان فرهنگی در این طرز تلقی به این معنا باشد كه شرطی برای همان مسیری نباشد كه فهم درون فرهنگی در آن ممكن است، موضوعات خاص مربوط به میان فرهنگی بودن از زاویه دید ما خارج می شود و از آنها غافل خواهیم ‌شد.
از طرف دیگر از دیدگاه دیتر سنگهاز هم شرایط مسائل موجود در اروپا با مسائل كل جهان در پیوند تنگاتنگ است. روند تمدنی تاریخ اروپا از همان آغاز در آن موجود نبوده بلكه بواسطه تعارض ها و كشمكش های مختلف تحقق پیدا كرده و سرانجام به همزیستی صلح آمیزی منتهی شده كه یك منظر هدایت كننده برای فهم این موضوعات است. این روند كه در اصطلاحات ماركس وبر به عنوان گذار از جوامع سنتی به جوامع مدرن توصیف شده در فرهنگهای غیر اروپایی بگونه ای مشابه در جریان است و در آنها هم كشمكش میان فرهنگها را بر می انگیزد. سروكار ما در اینجا با رخدادی بسیار پیچیده است كه با شرایط متفاوتی از حركتهای مدرنیزه شدن و شرایط فرهنگی پر تحولی پدید می آید.
سنگهاز گواهی می دهد كه فلسفه ای كه تاكنون وجود داشته به دلیل محدود بودنش در قلمرو فرهنگی خودی، در مواجهه با واقعیت های مدرن ضرورتاً از پیچیدگی كمتری برخوردار است و توانایی كافی ندارد. بخصوص تقسیم جهان به اردوگاههای متخاصم غربی و غیر غربی آنگونه كه ساموئل هانتینگتون آنرا ترسیم می كند نمی تواند از پس درك این واقعیت برآید.
بنظر سنگهاس نمی توان به وجود ذاتی برای فرهنگها قایل بود، بلكه به جهت ارتباط تحولات فرهنگ اروپایی با تحولات سایر فرهنگها تنها به نحو ماتأخر می توان تحولات آن از جمله جهان شمول شدن آن را تصور كرد. فرهنگ اروپایی به جهت ارتباطش با تمامی فرهنگهای دیگر و جهان شمول شدنش فرصت بسیار مناسبی برای گفتگوی ثمربخش میان فرهنگی و همینطور پیدایش فلسفه میان فرهنگی بوجود آورده است.
در بستر این موقعیت جدید است كه تمامی فرهنگها بیش از گذشته با خود در تعارض قرار می گیرند و در نتیجه ناچار می شوند درباره خود بیاندیشند. این درحالی است كه فرهنگهای مختلف به عنوان واحدهای موجود بسته‌ در مقابل یكدیگر قرار ندارند. گفتگوی میان فرهنگی را باید میان بخشهای فرهنگی در سرتاسر جهان صورت داد. شرایط مدرنیزه شدن و غربی شدن سراسر جهان اقتضای آن دارد كه ویژگی های هریك از این فرهنگها با مراقبت و با احترام درك شوند و مد نظر قرارگیرند.
●مجاورت فلسفه میان فرهنگی با هنر میان فرهنگی
از شرایط دیالوگ آن است كه طرفهای گفتگو از لحاظ رتبه، یكدیگر را هم سطح و به لحاظ محتوا متفاوت و مختلف ببینند. تجربه گفتگوهای فلسفه میان فرهنگی نشان می‌دهد كه بلحاظ عملی این كار در قلمرو فلسفه ممكن است. در اقتصاد، سیاست، علم و تكنولوژی به معنای غربی كلمه اختلاف مراتب آشكاری به لحاظ قدرت و توانایی بین كشورهایی كه به لحاظ صنعتی و تكنیكی پیشرفته هستند، در شمال و كشورهایی كه غالباً آنها را كشورهای در حال توسعه می نامند، در جنوب دیده می شود. این اختلاف خودش را در نظر و عمل سیاست‌های توسعه نشان می دهد. در این عرصه‌ها نمی توان سخن از موضع های مساوی و هم سطح بودن طرفین به میان آورد.
در قلمرو هنر پذیرش برابری فرهنگها و عمل متقابل دریافت و شناخت و داد و ستد متقابل نسبت به فلسفه از بالندگی بیشتری برخوردار است. «ژاپنیسم» ون‌گوك و بعضی از معاصرین وی ، تأثیر ماسك های آفریقایی به پیكاسو و بِراك و دِولامینك، تا دیدارهای متقابل هنرمندان دوگان از كشور مالی امروز و نقاشان هلندی گروه كبرا یا الهام های آفریقایی ـ اروپایی كه ۴ هنرمند اهل توگو و ۵ هنرمند آلمانی در یك كار مشترك در توگو آن را به تجربه درآوردند و در موزه های متعددی در آلمان ثبت و ضبط شده ـ اینها قدمهای اول در این مسیر هستند.
نمایشگاهی از آثار هنرمندان غربی معاصر كه در سال ۱۹۸۴ در نیویورك برپا شد و كوشش كرد كه اندیشه های مهمی را از طریق هنر غیرغربی به نمایش بگذارد. این نمایشگاه عنوان بدوی‌گرایی در هنر قرن بیستم نام داشت و بدوی‌گرایی (Primitirism) در گیومه قرار داده شده بود. در سال ۱۹۸۲ در نمایشگاهی كه خاص هنرهای غربی بود مجموعه‌ای با عنوان ساحران زمین به نمایش گذاشته می شود و دیگر از عنوان بدوی گرایی استفاده نمی شود. پنج سال بعد «موسسه جهان عرب» در پاریس نمایشگاهی از هنرهای تجسمی با عنوان ملاقاتهای آفریقایی ترتیب می دهد. در این نمایشگاه هنر كشورهای جنوب صحرا به نمایش گذاشته می‌شود. گام بعدی در این مسیر را می توان اقدام یك نیجریایی ساكن نیویورك به نام اوكوی اِن‌وی‌زور در سال ۲۰۰۲ در زمینه هنر مستند دانست.
بنابراین می توان گفت كه در هنرهای تجسمی گفتگوهای میان فرهنگی نه تنها مقبولیت بالاتری پیدا می كند بلكه زودتر از فلسفه هم شروع شده است. می‌توان تحولات در عرصه‌های هنری را كوششهایی دانست كه می تواند كوششهای فیلسوفان میان فرهنگی را تقویت كند و آنها را در جهت گیری خود تشجیع و ترغیب كند. عموم مردم اذعان دارند كه هنر در همه فرهنگها و حتی شاید با عناوین دیگر وجود داشته و وجود دارد و داد و ستد میان هنرهای از فرهنگهای مختلف همواره جالب و موجب ارتقا بوده است. می توان همین احساس و برداشت را در زمینه فلسفه هم مطرح كرد.
شاید بدین ترتیب بتوان بر اروپا محوری فلسفه غرب كه از زمان روشنگری رواج پیدا كرده است فائق آمد. می توان تصور كرد كه بواسطه واقعیت گفتگوهای میان فرهنگی در هنر و فلسفه نمایندگان فرهنگهای مختلف در اقتصاد و سیاست، و همچنین در علم و صنعت هم ترغیب شوند كه تا آنجایی كه ممكن است تمایل بیشتری به دیالوگ نشان دهند. البته در زمینه ادیان مسأله پیچیده تر است.
اینكه در هنر و فلسفه هر چند با تقدم و تأخر زمانی، تحولات مشابهی وجود دارد ناشی از مجاورتی عمیق بین این دو پدیده است. در این زمینه، اصلی درست مقابل فرض های رایج قابل طرح است. در هنر و فلسفه به لحاظ آنچه كه حقیقتاً هنری یا فلسفی است اساساً پیشرفت نداریم. تحولات و پیشرفتهای تاریخی صرفاً در ابزارهای صنعتی و امكانهایی كه از ناحیه هنرمندان و فیلسوفان برای كارشان مورد استفاده قرار می گیرند وجود دارد. مثلاً گرافیك های كامپیوتری به لحاظ كیفی بهتر یا تكامل یافته تر از تابلوهای رنگ و روغن نیستند و متون چاپ شده و یا به صورت دیجیتالی ثبت شده هیچ مزیتی بر اظهارات فلسفی كه با دست نوشته شده باشند و یا در نقل قول‌های شفاهی که منتقل شده باشند ندارند. نقاشی‌های غارهای لاسو در فرانسه را كه بیست هزار سال قدمت دارند نمی توانیم كمتر از هنرهای تجسمی كه بعد پدید آمده‌اند بدانیم. معنی ندارد كه بگوییم كانت، هگل و هایدگر یا ویتگنشتاین فلسفه‌هایی بهتر از لائوتسه یا افلاطون یا ارسطو كه هزاران سال زودتر از آنها زندگی كردند پدید آورده اند. این حكم بخصوص متوجه كار هگل در تاریخ فلسفه است كه معتقد به پیشرفتی ذاتی در درون تاریخ است.
ترجمه ای از گزیده کتاب هاینس کیمرله با عنوان
مولف : هاینس کیمرله
مرجع: www.interculturalstudies.ir
منبع : خبرگزاری آفتاب


همچنین مشاهده کنید