پنجشنبه, ۱۳ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 2 May, 2024
مجله ویستا


پژوهش فرهنگی و مفاهیم اسمی


پژوهش فرهنگی و مفاهیم اسمی
پژوهش بمعنای پژوهیدن و جستجو کردن است. جستجویی که هدفش کشف حقیقتی پنهان است. بدیهی است که پژوهشگر برای دست‌یابی به حقیقت هر چیز می‌بایست ابتدا نسبت به مقوله آگاه و دانا بوده، و از وسایل لازم جهت استخراج آن از بطن پدیده‌ها یا واقعیت‌ها نیز برخوردار باشد. یعنی پژوهشگر می‌بایست واجد شناخت باشد. بدون شناخت هیچ حقیقتی مکشوف نخواهد شد. بنابراین موضوع بحث ما در آغاز اینست که چگونه می‌توان به شناخت رسید. و سپس اینکه این شناخت تا چه حد می‌تواند در دستیابی به حقیقت چراغ راه ما باشد.
شناخت، یکی از سه موضوع اساسی فلسفه بوده و هست. یعنی فلسفه به عنوان دانش عام بشری درصدد پاسخگویی به سه مساله بوده است؛
۱) این که جهان چیست؟ یا ماهیت جهان چیست؟
۲) انسان و جامعه انسانی متشکل از انسان‌ها چیست؟
۳) اینکه شناخت چیست و ما چگونه می‌توانیم خود و جهان را بشناسیم؟
اما خود شناخت نیز از چند موضوع اساسی تشکیل می‌شود که زیر عنوان شناخت شناسی قرار می‌گیرد.
▪ اینکه اساساً شناخت چیست؟
▪ چگونه حاصل می‌شود.
▪ مراحل شناخت چیست؟
▪ اعتبار آن چیست؟
اما برای اینکه بدانیم شناخت چیست ابتدا باید انسان را "که عامل این شناسایی است" بشناسیم. سپس محیطی که وی در آن زندگی می‌کند را مورد بررسی قرار دهیم. انسان یک واحد است. یک پدیدار. یک ارگانیسم. ارگانیسمی که حیات، تحول و تغییر دارد و رشد می‌کند. یعنی ارگانیسمی است که رشد می‌کند، تغییر می‌یابد و بواسطه‌ی این تغییر تکامل پیدا می‌کند. و برای اینکه حیاتش تداوم پیدا کند می‌بایست در تعامل با محیط باشد. و از طریق این تعامل به تعادل برسد. تعادلی که پی‌در‌پی در حال تغییر است. مثل مقابله با سرما و گرما.
یعنی انسان خود را با محیط ساز‌گار می‌کند. این سازگاری سبب شناخت انسان می‌شود. شناختی که حاصل عکس‌العمل او نسبت به محیط است.
اما خود شناخت هم چند مرحله دارد.
شناخت حسی، یعنی شناختی که در اثر برخورد حواس ما با جهان خارج حاصل می‌شود. بدین معنا که ذهن نسبت به یک واقعیت خارجی آگاه شد. نسبت به آن واکنش نشان می‌دهد. شناخت احساسی، شناخت ادراکی و ۳ تصور تشکیل می‌شود. در مرحله ادراکی محرک جدا می‌شود و کلیتش برای ما شناخته و روشن می‌شود. مثل صدای زنگ تلفن که وقتی می‌شنویم آن را از زنگهای دیگر تمیز می‌دهیم. در مرحله شناخت حسی همه زنگ‌ها یکسان هستند. ولی در مرحله‌ی ادراکی زنگ تلفن از زنگ ساعت و زنگ مدرسه جدا می‌شود. این در حالی است که خود تلفن حضور عینی ندارد.
در مرحله تصورم مغز شروع به ایجاد تصویر می‌کند. یعنی برخورد ما با محرک خارجی سبب تصویری در ذهن می‌شود (بعد از ادراک) که در غیاب او نیز حاضر است (در آرشیو مغز). این سه مرحله روی هم سبب شناخت ما از پدیده‌ها می‌شوند.
بنابراین در مرحله حسی به رغم آن که پایه و مایه‌ی شناخت ما از جهان حاصل می‌شود، شناخت ما از جهان حاصل می‌شود، شناخت محدود است. و برای دست‌یابی به شناخت کامل باید از مراحل ۲ و ۳ عبور کنیم. یعنی به شناخت منطقی دست پیدا کنیم. و برای دست‌یابی به شناخت منطقی باید به مفاهیم متوسل شویم. در حقیقت مفهوم بازی مهمترین رکن شناخت ما از جهان است. بدین معنا که وقتی انسان با نمودهای مختلف برخورد می‌کند، در مغز خود شروع به تجربه می‌نماید. یعنی خصوصیات پدیده‌ها را از آن‌ها جدا می‌کند. یعنی بعضی صفات را نگه می‌دارد (صفات مهم را) و بقیه را نادیده می‌انگارد. به این جدا شدن صفات مهم و تجرید آن‌ها از پدیده(مفهوم) و به این فرایند مفهوم‌سازی می‌گویند. مثلاً برای تجرید انسان از حیوان، می‌گوئیم انسان حیوان است چون چشم دارد، گوش دارد، دندان دارد، دهان دارد، معده دارد، تولید مثل می‌کند و غیره. بنابراین حیوان است. اما بدلیل صفات ممیزه‌ای مانند: روی دو پا راه رفتن، سخن گفتن و تفکر، از حیوان جدا می‌شود. یعنی در این جدا کردن(رنگ، صدا، قد، وزن، جنس و... مهم نیست) بلکه روی پا راه‌رفتن و سخن گفتن و تفکر مهم است. این می‌شود جدا کردن صفات مهم از پدیده. بنابراین ذهن انسان همیشه در حال جدا کردن خصوصیات کلی پدیده‌ها و طبقه‌بندی آن‌هاست که اگر این امر صورت نگیرد انسان به شناخت و آگاهی نائل نمی‌شود. در پژوهش هم یا در فرایند پژوهش برای شناخت حقیقت امور هم همین فرآیند طی می‌شود. یا می‌بایست طی شود. اما مفاهیم که در پژوهش مهمترین رکن را دارد و پایه و مایه پژوهش می‌باشند خود به دو دسته تقسیم می‌شود. ۱ مفاهیم حقیقی و مفاهیم رسمی.
در پژوهش علمی، پژوهشگر مطلقاً با مفاهیم حقیقی سر و کار دارد. مفاهیمی که متکی و مبتنی بر تجربه و رویکرد عقلی با پشتوانه ریاضی هستند. یعنی پژوهشگر با مقولاتی سر‌و‌کار دارد که عینی، محسوس و ملموس‌اند. و لذا قابل تجربه و قابل وصول در آزمایشگاه. در علم از این مقولات تحت عنوان مقولات و مفاهیم متقن نیز نام می‌برند. لیکن در پژوهش فرهنگی‌– هنری، نکته باریک‌تر از مویی وجود دارد که قدری یا گاهی بالکل فرایند پژوهش را دچار مشکل می‌سازد. زیرا فرهنگ و هنر (و در مقوله مورد بحث ما دفاع مقدس) واجد خصلت‌هایی است که با آن خصلت‌های ماهوی می‌گویند. یعنی در پژوهش فرهنگی‌– هنری پژوهشگر بیشتر و در اکثر واقع، مفاهیم رسمی و نه حقیقی سروکار دارد. بنابراین در پژوهش فرهنگی چونان باید حرکت کرد و سمت و سوی پژوهش را به راهی انداخت (بویژه در جامعه‌ای نظیر ایران که صبغه چندین صد ساله عرفان و اشراق دارد) که نه مصداق پای چوبین استدلالیان شود و نه در تضاد با دنیای سراسر عقلی، تجربی و آزمایشگاهی مدرن قرار گیرد. این نکته شاید دشوارترین و پیچیده‌ترین بخش پژوهش فرهنگ در جوامعی باشد که صبغه‌های عرفانی طول و دراز دارند. زیرا پژوهشگر در اغلب موارد رابطه‌ی مستقیمی با محیط پژوهش نداشته، از طریق مفاهیم (زبان) با موضوع ارتباط می‌یابد. و مفاهیم همان واژه هایی هستند که ما پدیده‌ها را توسط آن ها می‌شناسیم. و مسلم است که کلمات فی‌نفسه قادر به تبیین حقیقت وجود هر ذاتی یا هویت پدیده‌ها نیستند. از این رو پژوهشگر گاهی مفهوم است از مفاهیمی واحد برای تبیین هر دو وجه استفاده کند. یعنی مفهومی که از طرفی فاقد اعتبار آزمایشگاهی نباشد و از سوی دیگر فقدان تسویه آزمایشگاهی اعتبار ارزشی آن را مخدوش نسازد. بدیهی است که پژوهشگر فرهنگی برای نیل به این مقصود باید از مفاهیم اسمی‌ای که در عین حال واجد خصوصیات حقیقی هستند بهره بگیرد.
به عنوان مثال اگر قرار است از مفهوم "گل سرخ" در پژوهش خود سود جوید (که این مفهوم در ذهن ما واجد مشخصاتی است که این مشخصات در عین حال مورد وثوق همه‌ی مردم نیز می‌باشد) به گونه‌ای آن را طرح کند و به شیوه‌ای از آن استفاده نماید که با نظر علمی یک گیاه‌شناس در مورد آن در تضاد نباشد. (شاید بتوان گفت تلازم مفاهیم رسمی و حقیقی. این گونه، چون مفاهیم واسطه‌ی پژوهشگر و پدیده‌های اجتماعی مورد پژوهش هستند و پژوهشگر فی‌نفسه با عین یا اثره سروکار ندارد و در قالب کلمات و واژه‌ها به پژوهش می‌پردازد، این مفاهیم باید قابل درک عموم باشند. و چون انتخاب آن‌ها (که برآمده از عقاید، نظرها و پیش فرض‌های علمی است) نوعی قضاوت محسوب می‌شود. انتخاب ابزارها و گمانه‌ها نیز خود گونه‌ای قضاوت ارزشی است. جدای از این مسئله، در مقولات فرهنگی، پژوهشگر الزاماً می‌بایست متوجه کل باشد. در این صورت هیچ جزئی نمی‌تواند از زیر چشمان تیزبین او بگریزد. لیکن اگر (جزء) را محور قرار دهیم، یعنی با شیوه‌ی استقرایی بر خود متمرکز شویم ممکن است کل از دست برود. و این برخلاف شیوه‌ی آزمایشگاهی است که جزء مورد تجربه و تحقیق قرار می‌گیرد. زیرا در شیوه آزمایشگاهی به سادگی می‌توان از آن جزء به کل و حقیقت کلی دست یازید. مانند یک قطره‌ی آب یا جزء آب که مبین کل آن نیز می‌باشد. لیکن در مورد عناصر فرهنگی که قابل تجربه در آزمایشگاه نیستند، نمی‌توان چنین حکمی صادر کرد.
در نتیجه، در پژوهشهای فرهنگی این کل است که مورد توجه بوده، و از اهمیت بیشتری برخوردار است. و این کل الزاماً به معنای لابراتواریش ملموس، عینی و محسوس نبوده، دائماً در حال تطور، تحول، شدن و تغییر و دگرگونی است. و بنابراین نیازمند بررسی گذشته و حال و با توجه به این دو، چگونگی وضعیت آینده‌اش می‌باشد. بدین معنا که ابتدا باید پیشینه‌ی موضوع مورد بررسی قرار گرفت، سپس سیر تحولی آن تا به امروز تحلیل شود، آن‌گاه با توجه به نوع حرکت و چگونگی پیشرفت و ماهیت ذاتی این پیشرفت، به قضاوت درباره‌ی، آینده‌اش نشست. بدین اعتبار صرف واقعیت برای پژوهشگر فرهنگی چندان ارزش و اعتباری ندارد. بلکه آن چه مهم است تغیر، تحول و شدن پدیده با توجه به نیروی پیش برنده و فهم و آگاهی حاصل از آن، می‌باشد.
نیرو اما، پژوهشگر را به دانش و فهم درباره‌ی جهان ورای ظاهر و صورت پدیده‌ها رهنمون می‌سازد. در این مرحله پژوهشگر در می‌یابد که نیرویی در پس صورت پدیده‌ها وجود دارد که سبب حرکت آن می‌شود. نیرو در فهم و خود آگاهی پژوهشگر نیز موثر است. یعنی وقتی انسان به وجود نیرو واقف می‌شود، به این نتیجه واصل می‌شود که ممکن است آگاهی او نیز به چیز دیگری تبدیل شده باشد. و این فرآیندی است که میان آگاهی نخستین پژوهشگر و موضوع پژوهش رخ می‌نماید. یعنی تضاد میان اندیشه‌ی پژوهشگر و موضوع مورد تحقیق که بواسطه‌ی نیرو در حال حرکت است، سبب آگاهی ثانویه می‌گردد که خروجی و نتیجه‌ی پژوهش است. بنابراین پژوهشگر نیز در ارتباط با مقوله یا شیئی مورد تحقیق بمثابه انسانی می‌ماند که برای اولین بار با چیزی روبرو می‌شود. یعنی از همان مراحل:
۱) شناخت حسی یا نگرش ظاهری به اشیاء و پدیده‌ها
۲) و مرحله شناخت ادراکی یا نگرش ماهوی به اشیاء
۳) مرحله شناخت منطقی یا نگرش عقلی عبور می‌کند. بدین اعتبار که در مرحله‌ی نخست پژوهشگر در می‌یابد که پدیده‌ها و امور می‌توانند چیز دیگری، سوای ظاهر شیئی خود هم باشند. اینجاست که بحث (بود و نمود) یا ظاهر و ماهیت مطرح می‌گردد. که عامل تبدیل آن نیرو است. نیرویی که در صدد تبدیل کردن شیئی از نمود به بود یا آن چه کد (می‌نماید) به آن چه به واقع هست می‌باشد.
حال با توجه به نکات مطرح شده، و تاکید بر این نکته که کار پژوهشگر دست‌یابی به حقیقت می‌باشد، برای آن که بحث مصداق عینی‌تری داشته باشد و گوینده را در بیان مفاهیم مد نظر یاری رساند. بهتر است به طرح مثالی مبادرت ورزد تا قضیه وضوح بیشتری پیدا کند.
فرض کنید پژوهشگری می‌خواهد در مورد یک نمایش دست به پژوهش بزند. یعنی در مورد پدیده‌ای که در حین اجرا به عینی محسوس و ملموس مبدل گشته و لذا قابل درک و فهم از طریق حواس می‌باشد. یعنی قابل تجربه است. این پدیده به‌رغم قابل تجربه بودن توسط حواس، فاقد ظرفیت و قابلیت تجربه‌ی آزمایشگاهی به معنای علمی است. زیرا هر یک از عناصر تشکیل دهنده آن مثل نور، رنگ، صدا، از حقیقت و جوهری برخوردارند که فی‌نفسه کارکرد و فونکسیون دیگری دارد که در این مقام واجد حقیقتی متقن است. لیکن این عناصر حقیقتی (که از فیزیک خاصی برخوردارید) در ترکیب خود و ارتباط درونی با عناصر دیگر، کارکرد طبیعی خود را از دست داده، به حس و گاه عاطفه‌ای غیر حقیقی یا ناملموس تبدیل می‌گردند. یا هنر پیشه‌ای که نقشی را ایفا می‌کند، در حالت معمولی موجودی است حقیقی و واقعی که قابل وصول و تجربه آزمایشگاهی است. لیکن او نیز در حین اجرا و تحت تاثیر عناصر گوناگون گاهی تا آنجا پیش می‌رود که حقیقت وجود خود را فراموش کرده، فضائی خلق می‌کند و اعمالی انجام می‌دهد و از ذهنیتی برخوردار می‌شود که با من حقیقی و واقعی‌اش بسیار متفاوت است. بدیهی است که این من نو ظهور و فضای حس نشدنی غیر قابل لمس، قابلیت تجربه آزمایشگاهی ندارد (تضاد بین بود و نمود). بودی که عین نمود است و نمودی که خود، بود است.
بدینسان، پژوهشگر تئاتر(فرهنگی) الزاماً وجود عینی را از این منظر نادیده گرفته، به آن به مثابه پدیده‌ای در حال شدن و بودن می‌نگرد. همین گونه است پژوهش در مورد عادات، رفتار، کردار و انگیزه‌های مختلف یک فرد و در کل یک جامعه‌ی فرهنگی.
قطعاً پژوهشگر فرهنگی‌– قادر به استفاده از مفاهیم حقیقی در موضوع پژوهش خود نیست. زیرا ارزشهای فرهنگی و روانشناختی فردی‌– اجتماعی مدام دستخوش تغییر است. و این تعییرات در اثر مرور زمان و ارتباط‌های فرهنگی چشم‌گیر است. بدین معنا که مرور زمان و ارتباط‌های فرهنگی، ابتدا موجب تغییر شیوه‌های زیست شده و تغییر شیوه‌ی زیست، مناسبات و نوع روابط او را متحول می‌سازد. و سرانجام با تغییر مناسبات و شیوه‌های ارتباطی، از روان‌شناسی رفتاری متفاوتی برخوردار می‌شود. از این رو، اگر پژوهشگر فرهنگی حکم قاطعی (چنان که پژوهشگر علوم دقیقه می‌کند) صادر کند و بر حکم خود نیز اصرار ورزد.
نه تنها کمکی به طرح و حل مسائل نخواهد کرد. بلکه مسبب رکود و عدم رشد مقولات مورد پژوهش خود می‌شود. بنابراین، و به عنوان نتیجه‌گیری باید گفت، برای بررسی ماهیت وجود هر پدیده‌ای مشاهده آن به گونه‌ای مجرد و انتزاعی کافی به نظر نمی‌رسد. بلکه مستلزم پژوهش هم بستگی کلی آن‌ها یا مطالعه روابط درونی و برونی پدیده‌ی مورد پژوهش است. بدین معنا که هیچ چیز ساکتی وجود ندارد. بلکه دائماً در حال تکامل است. حتی چیزهایی که بنظر ساکن می‌رسند ما مرتباً نسبت به هم و نسبت به خودشان تغییر می‌کنند. از این رو ظاهر اشیاء با ماهیت آنان متفاومت است. یعنی آنچه ما به وسیله حواس درک می‌کنیم اعیان یا ظواهرند. ولی ماهیت یا باطن در پس ظواهر قرار دارد. از این رو ظاهر بیانگر وجود نیست. بلکه ماهیت و جوهر است که وجود حقیقی آن را تعیین می‌کند. یعنی آن چه (فی الواقع هست). و آن چه فی‌الواقع هست واجد نیروئی است که از درون موجب حرکت می‌شود.
از این رو، کار پژوهشگر فرهنگی به رغم وجود و شکل ظاهری پدیده‌ها باید متضمن درک و فهم نیروی پیش برنده‌ای باشد که از گذشته شروع شده و به آینده امتداد می‌یابد. و فهم نیروی پیش برنده نیازمند شناخت است. (بویژه شناخت ماهوی و محتوایی.) می‌دانیم که شناخت ما نیز محدود است. بنابراین در پژوهش می‌بایست سویه‌ای از واقعیت مورد بررسی قرار گیرد که پژوهشگر نسبت به آن شناخت کافی دارد. یا به عبارت دیگر و به تعبیر فلسفی باید حدود مسئله با توجه به میزان آگاهی محقق روشن باشد. در غیر این صورت مبادرت به طرحی بسیار کلی از مسئله خواهد نمود که گاه برای خود پژوهشگر نیز قابل تمیز وصول نخواهد بود.
دکتر فرشید ابراهیمیان
منبع : تئاتر مقاومت