یکشنبه, ۹ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 28 April, 2024
مجله ویستا


سیاستمدارها آدم های ترحم برانگیزی هستند


سیاستمدارها آدم های ترحم برانگیزی هستند
● درباره روسا مونترو، نویسنده و روزنامه نگار اسپانیایی
روسا مونترو روزنامه نگار و نویسنده سوم ژانویه ۱۹۵۱ در مادرید به دنیا آمد. در یك خانواده متوسط پایین، در محله كواترو كامینوس. پدرش گاوباز بود ولی وقتی كه روسا چهار سال داشت این كار را رها كرد تا یك كارگاه كاشی سازی به راه بیندازد:
«ما در شماره ۵۸ خیابان ملكه سوفیا زندگی می كردیم و مادربزرگم در شماره ۱۶ همان خیابان. پدرم آنجا لباس می پوشید. من با او می رفتم. او با لباس یك پدر معمولی وارد حمام می شد و مثل خدایان از حمام بیرون می آمد؛ چون همه جای لباسش برق می زد. اولین كلماتی كه به من یاد دادند، اولین كلماتی كه به زبان آوردم وقتی بود كه پدرم برای گاوبازی از خانه بیرون می رفته است. گفته بودم «موفق باشی پاپا!» چون رسم بر این بود كه هر وقت گاوباز برای مسابقه بیرون می رفت به او می گفتند «موفق باشی استاد!» و من آن را این طور تغییر داده بودم. ما: من، مادرم، مادربزرگم و دو تا عمه ام (یكی بیوه و دیگری مجرد) تسبیح به دست مقابل شمایل قدیسین با شمع های روشن و گل دعا می كردیم تا برگردد. و بعد، موقع عصر، رادیو را برای شنیدن نتایج روشن می كردیم. اگر آسیبی در كار نبود، یك دعای كوچك تشكر می خواندیم بعد وقتی می رسید كه من خیلی دوست داشتم. خانه طبقه اول بود.
لب پنجره می نشستم و پاهایم را آویزان می كردم و منتظر می ماندم تا ماشین گاوبازها از راه برسد. یك سیتروئن دهه سی بود، مشكی و جادار. ماشین نگه می داشت و پدر، با لباس گاوبازی كه پر از لكه های خون خشك شده بود، پیاده می شد. این خیلی مرا تحت تاثیر قرار می داد، اما الان از گاوبازی خوشم نمی آید؛ چون عاشق حیوانات هستم. وقتی بچه بودم زیاد مراسم می رفتم، اما الان سال ها است كه نرفته ام. به خانواده و جهانی كه از آن آمده ام احترام می گذارم و برایم جالب است. وقتی بچه ای و در یك محیط خاص هستی فكر می كنی جهان همین است، اما بعدها كه بزرگ شدم فهمیدم كه جهان گاوباز جهانی كوچك، متفاوت و خاص است. از گاوبازی خیلی چیزها می دانم. پدرم در نوع خودش خیلی بافرهنگ بود. گرچه فقط تا نه سالگی مدرسه رفته بود اما خیلی خوب بازی ها را توضیح می داد.
با گوش كردن به او چیزهای زیادی یاد گرفتم. اما حالا فكر می كنم كه از چیزهایی كه بدون هیچ معنایی انجام می شوند خوشم نمی آید.» روسا از چهارسالگی به خاطر ابتلا به سل بستری می شود و تا نه سالگی بدون این كه دوستی داشته باشد مجبور می شود در خانه بماند. زیاد كتاب می خواند و علاقه اش به نوشتن در همین دوران، مثل یك بازی شكل می گیرد: «من یك نویسنده زیستی هستم. بسیاری از ما نویسنده ها همین طوریم. یعنی همان طور كه نفس می كشیم، همان طور كه عرق می كنیم، همان طور كه می نویسیم. این چیزی است كه بدون آن نمی دانی چطور می شود زندگی كرد. بخشی از فعالیت های حیاتی بدنت است. من از پنج تا نه سالگی سل داشتم. این سال ها مدرسه نمی رفتم.
تنها توی خانه می ماندم یا بهتر بگویم، توی تختم یا توی یك صندلی، بدون این كه از جایم تكان بخورم. خواندن و نوشتن تنها كاری بود كه انجام می دادم. هنوز بعضی از داستان هایی را كه در آن دوره نوشتم نگه داشته ام. نوشتن برای من یك جور بازی بود، یك جور شیوه زیست. همیشه نوشته ام و همیشه این احساس تنهایی را داشته ام. احساس یك دختر كوچولوی خیلی تنها را. وقتی بچه بودم از من می پرسیدند: وقتی بزرگ بشوی ازدواج می كنی و من جواب می دادم: هرگز ازدواج نمی كنم. من همیشه خیلی تنها بوده ام.
از دوازده سال پیش زندگی مشترك دارم، اما این یك زندگی متداول و مرسوم نیست، بچه هم ندارم. این شیوه زندگی من است. این طور نیست كه یك روز بنشینی و بگویی نمی خواهم بچه داشته باشم. نه! آن چیزی كه تو هستی، با صدتا نشانه كوچك روزانه خودش به جای تو حرف خواهد زد. كم كم زندگی ات طوری می شود كه برای تنهایی ارزش بسیاری قائلی. من به تنهایی نیاز دارم. برای همین است كه اگر با كسی زندگی می كنم باید به تنهایی ام احترام بگذارد.»
در نه سالگی به مدرسه می رود. این مدرسه به نام بئاتریس گالینه و جایی است كه بر او تاثیر زیادی گذاشته است، محیطی بوده كه روسا آن را «وحشیانه» توصیف می كند. اما مدرسه رفتن نگاه او را به زندگی تغییر می دهد: «مدرسه هفت تا ایستگاه مترو با خانه مان فاصله داشت؛ چون پولی نداشتیم كه برای مدرسه بپردازیم.
آن موقع كمك هزینه تحصیلی وجود نداشت. اگر درست یادم بیاید تا سال ۱۹۷۶ امكان آموزش رایگان برای بچه های اسپانیایی مهیا نبود. در مادرید فقط دوتا مدرسه بود. باید از ساعت پنج صبح جا می گرفتی و صف می بستی تا ثبت نامت كنند؛ چون جا نبود و اگر نوبت بهت نمی رسید بدون كمك هزینه می ماندی. در خانه پول شهریه مدرسه خصوصی نداشتیم. اوضاع مدرسه خیلی خراب بود. همه خیلی فقیر بودند، بیش از اندازه.
در هر كلاسی نودتا شاگرد بود، در یك قصر قدیمی كه در حال فروریختن بود. یك بار دو ماه به خاطر خطر تخریب شدن تعطیل شد. اگر كسی پول داشت گذرش به آنجا نمی افتاد. نشسته بودی كه قطعاتی از گچبری از سقف كنده می شد و روی سرت می ریخت. اولین روزی كه رفتم، مرا از پله ها پایین انداختند. باید روی پالتویت می نشستی وگرنه آن را از تو می دزدیدند، در عوض خیلی سریع یاد می گرفتی. تجربه سخت اما خوبی بود، من شاگرد خیلی خوبی بودم. كلاس پنجم و ششم اوضاع بدتر بود. بچه ها از مدرسه راهبه ها می آمدند فضا فرق می كرد. من بی اخلاق ترین نقاشی های تمام زندگی ام را آنجا دیدم. جای خیلی بدی بود اما خیلی دوستش دارم، در مقایسه با مدرسه راهبه ها پر از زندگی بود.
فكر می كنم كه خیلی به این مدرسه مدیونم؛ چون به تو یاد می داد با عجله و سریع هر چه می توانی بیشتر یاد بگیری، مثل دنیای واقعی بود.»
با پایان مدرسه، دوران دیگری در زندگی روسا مونترو شروع می شود. در هفده سالگی، در دانشكده ادبیات و فلسفه ثبت نام و شروع به همكاری با گروه های آوانگارد تئاتری زمانه خودش می كند. سال بعد، ،۱۹۶۹ مدرسه روزنامه نگاری را شروع و از سال۱۹۷۰ كارش را با روزنامه اینفرماسیون آغاز می كند. در همان سال، بخش نوینی را به نام تله بوم در مجله تله رادیو بنیان می گذارد. چند سال، با مجلات و روزنامه های مختلف كار می كند تا سرانجام در روزنامه اریبا كاری با حقوق ثابت می یابد. این مقدمه ورود او به روزنامه ال پائیس می شود. در ،۱۹۷۷ در ویژه نامه این روزنامه بخش مصاحبه را پی می ریزد.
از این پس موفقیت ها یكی بعد از دیگری به او رو می كنند. در ۱۹۷۸ جایزه «مانوئل دل آركو» را برای بهترین مصاحبه دریافت می كند. این اولین بار است كه این جایزه به یك زن داده می شود. در ۱۹۷۹ اولین رمانش، «گاهشمار انزجار» به بازار می آید. در ۱۹۸۰ سردبیر هفته نامه ال پائیس می شود و جایزه ملی روزنامه نگاری را در بخش مقالات و گزارش های ادبی می گیرد. از این پس او هم یك رمان نویس موفق است و هم یك روزنامه نگار معروف. در ۱۹۸۳ رمان «با تو مثل یك ملكه رفتار خواهم كرد» از طرف منتقدین مورد استقبال قرار می گیرد و بر سبك كاری او، نام «هایپررئالیسم» گذاشته می شود. این كتاب معرف روسا مونترویی است كه روایتگر تنهایی و عدم توانایی آدم ها در برقراری ارتباط با یكدیگر است.
موفقیت این رمان در بازار فروش هم اعجاب آور است و نام او را در كنار نام كامیلو خوسه سلا و بیسكائینو كاساس قرار می دهد. در ۱۹۸۷ جایزه جهان مصاحبه را می گیرد. از آن پس تعداد زیادی كتاب می نویسد. مجموعه ای از بهترین مصاحبه هایش را چاپ می كند و مجموعه داستان های كوتاهی نیز به چاپ می رساند، گرچه عقیده دارد كه داستان های كوتاه راه رسیدن به رمان هستند. در ۱۹۹۷ كتاب «دختر هانیبال» پرفروش ترین كتاب اسپانیا می شود. او جوایز زیادی را از آن خود كرده است، هنوز در هفته نامه ال پائیس كار می كند و او را به عنوان یكی از نمایندگان روزنامه نگاری نوین می شناسند كه شیوه اش پلی میان ادبیات و اطلاع رسانی است.
▪ خیلی از نویسنده های آمریكای لاتین، اسپانیا را ارض موعود می بینند؛ سرزمین ناشران بزرگ، شانس های بزرگ، در پایان یك بازار بزرگ ادبی و به خصوص جایزه های بزرگ. چرا جایزه ها این قدر مهمند؟
در واقع در اسپانیا تعداد زیادی جایزه وجود دارد، اما بیشتر آنها از آن نوعی است كه می توان آن را «جایزه های بازاری» نامید. خیلی وقت ها ناشران به نویسنده های خودشان جایزه می دهند دنیای ناشران اسپانیایی در این بیست سال اخیر خیلی بزرگ شده و در حد سایر ناشران جهان غرب مثلاً آمریكا قرار گرفته است، اگر این مسئله مهم باشد. این از طرفی به معنی آن است كه تبلیغات در بازار كتاب خیلی خشونت آمیز است، كتاب را مثل كوكاكولا می فروشند. بازار كتاب خیلی پرهیاهو و جنجالی شده و در این هیاهو جایزه های ادبی هم سهمی دارند. الان جایزه های بازاری به یك رقابت تبلیغاتی تبدیل شده اند. از طرفی جایزه های خیلی باارزشی هم هستند، مثل جایزه سروانتس یا جایزه پرنس آستوریاس ، جایزه میلی یا جایزه منتقدان.
▪ خودستایی ناشی از جایزه و معروفیت ما را به همان جای همیشگی نمی رساند؟ به این كه نویسنده دچار خودشیفتگی بشود؟
نه آنقدر حاد، مثل كسی كه دچار خودشیفتگی است. اما خودستایی شاید بشود گفت بله.
▪ اما نویسنده هم همان آرزوی دیدن خود در آئینه معروفیت و شهرت را دارد...
بله، اما من می گویم كه همه اینها بستگی به این دارد كه ما از چه جایزه ای حرف بزنیم و همه مثل هم نیستند. آدم هایی هستند كه در مسابقات یا رقابت ها شركت می كنند؛ چون به پول آن جایزه احتیاج دارند، به همین سادگی. بعضی ها این كار را می كنند تا از كتابشان دفاع كنند؛ چون به آن اعتقاد دارند، یا آن را می ستایند یا فكر می كنند كه بهترین كاری بوده كه انجام داده اند. كسانی هم هستند كه فكر می كنند جایزه ها به آنها نفوذ یا قدرت بیشتری در بازار كتاب می دهد كه حتی این مهم به نظر من پذیرفتنی است. بگذار صریح باشیم، چیزی كه هر نویسنده ای به دنبالش است این است كه كتابش خوانده شود. كسی كه می گوید نه، دروغ می گوید.
▪ از روزنامه نگاری و نویسندگی صحبت می شود، می توان مرزی بین این دو قائل شد؟
روزنامه نگاری یك نوع ادبی مثل هر نوع دیگر ادبی است. درست مثل شعر، مثل رمان، مثل تئاتر. اما هر كدام از اینها قوانین خودش را دارد. اگر با هم مخلوط شان كنی خرابشان می كنی. اگر رمان را طوری بنویسی كه انگار مقاله روزنامه است، به رمان خیانت كرده ای. اگر روزنامه را طوری بنویسی كه انگار رمان است به روزنامه نگاری خیانت كرده ای. هر نوعی باید با توجه به قوانین خودش نوشته شود.▪ همه نویسنده ها یك آشپزخانه ادبی دارند. تو چطور یك رمان را شروع می كنی؟
رمان نوشتن حال و هوای تخم ریزی را دارد. می گویم تخم ریزی؛ چون می تواند یك فكر، یك جمله یا نگاه یك آدم باشد. ممكن است در خیابان به موقعیتی بربخوری و بعد روی آن وسواس پیدا كنی. این در سرت می ماند و شروع می كند به ساختن و پرداختن شخصیت های خودش، بعد تو خودت را داخل می كنی. نویسنده باید این فروتنی را داشته باشد كه بگذارد قهرمان ها خودشان كار خودشان را بكنند.
▪ تسلیم شدن به كلمات؟
بله، همین طور است. رمان به شكل دیگری نمی تواند وجود داشته باشد. من همیشه می گویم كه رمان ها اجازه دادن به اسكیزوفرنی است؛ چون باعث می شود زندگی های دیگر را هم تجربه كنی، زندگی قهرمان هایت را، خوب یا بد.
▪ در «محبوبه ها و دشمنان» نگاهت به رابطه زوج هاست، این به مطالعاتت در روانشناسی ربطی دارد؟
نه، من روانشناسی را تمام نكردم. روانشناسی ای كه من استفاده می كنم همانی است كه خولیو كورتاسار آن را معنای ساده مشترك می نامید: نگاه كردن به دیگری و سعی برای این كه او را بفهمی.
▪ چقدر زندگی ات را برای تبدیل به داستان دستكاری می كنی؟
هیچ. بخش بیوگرافیك اثر برای من اصلاً جالب نیست. اگر می نویسم برای این است كه از زندان درون خودم بیرون بیایم. زبان روایی من تلاشی است برای فهمیدن. برای این كه چیزهایی را روشن كنم. چیزی هست كه برای همه آدم ها مایه حسرت و رنج است و آن تك صدایی بودن زندگی های ما است. نیاز به این كه رویای امكان های دیگر را ببینیم از همین ناشی می شود. این زندگی ما را در دنیایی اسیر كرده كه در مقایسه با رویاهایمان خیلی كوچك است. یكی از چیزهایی كه آدم را آزار می دهد این است كه حس می كنی داری پیر می شوی، پیر. این وقتی پیش می آید كه یك روز بیدار می شوی و می بینی نمی توانی زندگی ات را از نو بسازی، كه دیگر چاره ای نداری، توی زندگی ات مانده ای، انگار لباسی پوشیده باشی كه به تنت زار بزند. ما رمان نویس ها _ و بعضی شغل های دیگر، شاید مثلاً دكترها- این شانس را داریم كه زندگی های نو ابداع كنیم و تمام امكانات مختلف را زندگی كنیم.
▪ ادبیات به عنوان راهی برای دسترسی به جهان دیگر.
ادبیات به عنوان راهی برای دسترسی به تمام جهان های دیگری كه درون خودمان داریم.
▪ حالا از روزنامه نگار درون تو سئوال می كنم، برای این كه یك روزنامه نگار موفق باشیم چه باید كرد؟
برای روزنامه نگار خوب بودن اول باید یاد بگیری خوب بنویسی و به عنوان یك قانون كلی، فكر می كنم كه روزنامه نگار باید كنجكاو باشد. باید همیشه نسبت به مسئله ای كه درباره آن می نویسد كنجكاوی داشته باشد. یك روزنامه نگار هیچ وقت نباید سئوالی را بپرسد كه نمی خواهد جوابش را بداند. از این كنجكاوی، از این علاقه به كشف آن چیزی كه ورای ظاهر است، روزنامه نگار خوب زاده می شود.
▪ حالا كنجكاوی مرا وادار می كند كه بپرسم كدام مصاحبه ها بیشتر یادت مانده است؟!
خیلی هایش.
▪ كدام اول یادت می آید؟
من بیشتر از سی سال تجربه روزنامه نگاری دارم و تقریباً دو هزار تا مصاحبه انجام داده ام. مثلاً پل مك كارتنی را یادم می آید. این مصاحبه را به یك دلیل شخصی خیلی دوست دارم؛ چون وقتی دوازده ساله بودم جنون بیتل ها همه جا را گرفته بود و من عاشق او بودم. وقتی با او مصاحبه كردم، پنجاه و خرده ای سالش بود.
▪ خداحافظ عشق دوران نوجوانی.
بله... اما او آدم جالبی بود. توانسته بود زیر فشار شهرت زندگی شخصی داشته باشد، نه مثل جان لنون. جان لنون قبل از این كه كشته شود مرده بود.
▪ و بین سیاستمدارها جالب ترین كه بود؟
بیشترشان آدم های ترحم برانگیزی هستند، برایم جالب نیستند. ایندیرا گاندی برایم جالب بود. زن قوی و مرموزی بود و خیلی هم مالیخولیایی. می دانی وقتی با او حرف زدم كه پسرش مرده بود. او زنی با یك زخم تاریخی بود. اما به طور كلی سیاستمدارها در مقایسه با سایر تیپ های اجتماعی كمترین جذابیت را دارند.
▪ و بین همكاران نویسنده ات؟
مصاحبه ای كه با خولیو كورتاسار داشتم جالب ترین بود. او مرد فوق العاده ای بود. سه بار هم با ماریو بارگاس یوسا مصاحبه كردم كه خیلی جالب بود.
▪ از او درباره فعالیت های سیاسی و شكست انتخاباتی سال های قبلش سئوال كردی؟
معلوم است. با او راجع به این مسئله هم صحبت كردم. او مردی است كه هرگز از مواجهه های كلامی فرار نمی كند. آدمی است كه حسابی اهل بحث است. یوسا مردی است كه وقتی وارد آسانسور می شود می تواند با آدم های در آسانسور هم وارد بحث بشود. این علاقه او به جر و بحث به نظرم فوق العاده رسید.
▪ جایی خواندم كه تو مخالف صحبت كردن از یك نوع ادبی به عنوان ادبیات فمینیستی هستی.
نه فقط با ادبیات فمینیستی، بلكه با ادبیاتی كه زنانه نامیده می شود هم مخالفم. ادبیات زنانه وجود ندارد، همان طور كه ادبیات مردانه وجود ندارد. تقسیم بندی های این طوری غیرممكن است.
▪ بعضی تئوریسین ها نظریاتی از این دست مطرح می كنند...
می دانم، اما به نظر من اشتباه می كنند. چیزی كه می گویند هیچ ربطی به حقیقت ندارد. جنسیت فقط یك بخش بسیار درونی از نگاه یك نویسنده را می سازد. بسیار درونی تر از چیزهای دیگر. نویسنده همان است كه هست و كتاب ها وابسته به زبان، فرهنگ، لحن، سن، نوع ادبی، طبقه اجتماعی، بیماری هایی كه دارد یا ندارد و جنسیتش هست. همان طور كه می بینی این غیرممكن است كه یك نوع ادبی را فقط بر اساس این كه طرف زن است یا مرد طبقه بندی كرد.
▪ بله، اما جنسیت چیزی مجزا از شرایط زیستی است.
اما در ادبیات، جنسیت نمی تواند نوع ادبی بسازد. بلكه فقط تاثیری مثل باقی عناصر دارد. احتمالاً كتاب های من بیشتر به كتاب های یك مرد اسپانیایی همسن و سال خودم كه در یك شهر بزرگ به دنیا آمده شبیه است تا به كتاب یك زن سیاه پوست هشتادساله جنوب آفریقا. چیزهایی كه ما را از هم جدا می كنند خیلی بیشتر از چیزهایی هستند كه ما را به هم پیوند می دهند، مثل جنسیت.
▪ و این مثالی كه زدی، دلیل این است كه جنسیت ربطی به نوع ادبی ندارد؟
بله، هیچ ربطی ندارد.
▪ اما تئوریسین ها جریان های ادبی را با توجه به ...
بله، آدم ها حرف مفت زیاد می زنند.
▪ خود تو هم راجع به زنان زیاد نوشته ای، به هر حال این هم یك زاویه دید از جنسیت است.
خب كه چه؟ مردها هم زیاد راجع به مردها نوشته اند. تمام سنت ادبی به وسیله مردها نوشته شده و در نود و نه درصد آن هم مردها نقش آفرینی می كنند.
▪ حالا همان حرف مرا می زنی.
نه، چیزی كه می خواهم به تو بگویم خیلی مهم است و من را خیلی عصبانی می كند. وقتی یك مرد كتابی را می نویسد كه قهرمانش یك مرد است می گویند درباره نسل بشر می نویسد اما وقتی یك زن كتابی را می نویسد كه قهرمانش یك زن است می گویند درباره زنان می نویسد. این طور نیست، همه ما نویسندگان مرد و زن درباره نسل بشر حرف می زنیم و می نویسیم.
▪ درباره كارهای تو زیاد نوشته اند. وقتی مطالبی را می خوانی كه یكی از آثارت را تجزیه و تحلیل كرده چه احساسی داری؟
از خواندنشان پرهیز می كنم.
▪ چرا؟ چیزهایی كه منتقدین می گویند تو را متعجب می كند یا حوصله ات را سر می برد؟
مرا نگران و ناآرام می كند. وقتی از من بد می نویسند، صدمه می بینم، وقتی تعریف می كنند یا مثبتند، خودم را در چیزی كه می گویند نمی شناسم. دوستان زیادی دارم كه مقاله هایشان را برایم می فرستند، تحقیقات و حتی پایان نامه هایشان را. اما من از خواندن آنها اجتناب می كنم. می دانم كه منتقدان آكادمیك معمولاً بهتر از منتقدان رسانه ای هستند، اما من ترجیح می دهم كلاً از همه آنها دور باشم. چند بار پیش آمده كه در یك كنفرانس بوده ام. چیزی راجع به آثارم خوانده شده و من به خودم گفته ام «وای! چه جالب! اما چه چیز جهنمی ای من را اینجا نگه داشته؟»
● كتاب شناسی روسا مونترو
گاهشمار انزجار (۱۹۷۹)، كاربرد دلتا (۱۹۸۱)، ۱۲ داستان زنان (۱۹۸۲)، با تو مثل یك ملكه رفتار خواهم كرد (۱۹۸۳)، صاحبخانه دوست داشتنی (۱۹۸۸)، لرزش (۱۹۹۰)، زیبا و تاریك (۱۹۹۳)، چاقو در گردن (۱۹۹۴)، دختر هانیبال (۱۹۹۷)، محبوبه ها و دشمنان (۱۹۹۸)، در دیسنی لند مادرها گریه نمی كنند (۱۹۹۸)، داستان های دریا (۲۰۰۱)، قلب تاتارو (۲۰۰۱)، دیوانه خانه (۲۰۰۳)، داستان شاه شفاف (۲۰۰۵).
گردآوری و ترجمه: جیران مقدم
منبع : روزنامه شرق


همچنین مشاهده کنید