شنبه, ۱۵ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 4 May, 2024
مجله ویستا


رفتن از بین چرخ های خودمحور


رفتن از بین چرخ های خودمحور
جذابیت عجیبی دارند، فضاهای مغشوش و به هم ریخته، فضاهای متناقض نما و ناهمخوان. باز به سراغ «سپهری» آمده ام تنها به همین خاطر و همراهم نرمی و آهستگی نیست. حتی سراغ یا عجله هم نیست. چرا كه سپهری سال ها است به مكانی برای مجادله تبدیل شده. مجادله ای بین هواداران بسیار با صداهای آهسته و منتقدان كم تعداد با فریادهای كاملاً رسا. در این هیاهوی تكراری آنچه هنوز جالب است موضوع این دعوا است: سهراب سپهری. نامی در محاصره كه مدام از حصارهای اطرافش عبور می كند. زمانی از انتقادهای شدید و كشنده شعر متعهد هم عصر خودش، از جزمیت تمام عیار حكم هایی كه در محكومیت شعرش صادر می كردند، عبور كرد و زمانی دیگر از انحطاط شعر ایدئولوژیك، ابتذال نسخه های كلاسیك مآب و تقلیل ها و كپی برداری های رادیو و تلویزیونی كه با جزمیتی ویرانگر از شعر او حمایت می كردند. قرارگرفتن بین دندانه های خردكننده این چرخ های خود محور، می تواند هر نامی را برای همیشه بی نام و نشان كند. اما سپهری به دلیل شعرش نامی نجات یافته از این موقعیت هولناك است.
اما من نسبتی با این موقعیت جنجالی كه دیگر حالی برایش نمانده، ندارم. سروصداها تا وقتی اهمیت داشت كه از اسم و شعر سپهری امكان بهره برداری وجود داشت، حالا چنین امكانی وجود ندارد، چون شعر فضاهای یكسر متفاوتی را تجربه كرده كه هریك تبدیل به مركزی برای مجادله های جدید بین دیدگاه های مختلف شده اند. واقعاً شعر آوایی، ایماژیستی و استعاری سپهری چه دارد كه خیلی ها بی هوشش شده اند و بعضی ها گوش نكرده كارشان از نقد به جوش و خروش كشیده؟
یكی از شارحان فلسفه، تفكر شعر سپهری را برگرفته از عرفان آسیای شرقی می داند و به همین دلیل در خود توانایی بیرون كشیدن عناصر فكری مشخصی از شعر او را مشاهده می كند. همین شارح فلسفه ساختمان ایماژ در شعر سپهری را موفق می داند ولی معتقد است كه در «زبان» شعر توفیقی به دست نیاورده است. نمونه های موفق زبانی را هم شاملو و اخوان مثال می زند.
نكته اینجا است كه اصطلاح ایماژ، در شعر به تصویرهایی گفته می شود كه در زبان ساخته می شوند و عكس و تصویر دیداری به حساب نمی آیند؛ در این صورت چطور ممكن است شاهد ایماژهایی موفق در شعر سپهری باشیم كه در زبانی ناموفق شكل گرفته اند؟ چنین تناقضی در واقع از امكان جدا كردن شعر (زبان) از ساختی زبانی (ایماژ) كه شعریت شعر را می سازد، حرف می زند. به نظر می رسد در گذشته نه چندان دور، معنا یا معناهایی كه نتیجه خوانش منتقد بودند، اهمیتی بیش از خود شعر كه مولد معنا است، پیدا می كردند و به زبان شعر صرفاً به عنوان ابزار بیان معنا نگاه می شده. اما در مورد نمونه های موفق می توان پرسید، چرا معیاری خود نقض كننده انتخاب می كنید كه به سادگی می شود جای نام هایش را عوض كرد یا حتی همین مسئله را به صورت معكوس مطرح كرد؟
شاعر و منتقد دیگری برخی از ویژگی های شعر سپهری را این طور فهرست كرده است:
فقدان تكنیك نیرومند در زبان، جابه جایی زاویه دید انسان با طبیعت، بی ارتباطی ایماژها، فقدان كمپوزیسیون، فقدان هارمونی، عدم درك تاریخی، تحت تاثیر ذن _ بودیسم بودن، تحت تاثیر «ویلیام بلیك» انگلیسی بودن، تحت تاثیر سوررئالیسم فرانسوی بودن.
شاعری از همین نسل در شعر سپهری، روح تفكر تاریخی ایرانی، جغرافیای ایران، تقدس آب و خردمندی می بیند و معتقد است اگر صدای نوازشگر سهراب نبود دوباره برای بعضی از لحظات خلوت خود باید به مولوی بر می گشتیم.
جالب اینجا است كه تكنیك زبانی شعر سپهری در حد ابتذال از سوی آدم های مختلفی به كار گرفته شده و همیشه نشان دهنده این امر بوده كه فقط خود سپهری از پس این نوع همنشینی كلمات برمی آید و دیگران از انجام آن ناتوان می مانند. همین حالا هم اگر به كلام های برخی برنامه پركن رادیو و تلویزیون توجه كنید حتماً به استفاده صددرصد ناموفق از تكنیك زبانی شعر سپهری پی خواهید برد. منتقدین به سادگی توانستند تكنیك زبانی شعر سپهری را توضیح دهند اما فقط با شعر خود او. نمونه های جعلی مثال های خوبی نبودند. حتی زمانی یكی از شاعران مشهور در كتاب خود شعری برای تمسخر شعر سپهری نوشت و چاپ كرد اما نتیجه فقط پدید آمدن كاری ضعیف كه اصلاً ربطی به شعر سپهری نداشت بود، شعری كه خودش و موقعیت خودش را مورد تمسخر قرار می داد.
جابه جایی زاویه دید انسان با طبیعت، در شعر سپهری، پیامدش بینایی طبیعت و كوری انسان نیست و نمی تواند باشد. چنین برداشتی از شعر اشتباه است چون شعر یك كنش و عمل صرفاً انسانی است. حتی ماشین شعرساز را هم باید انسانی بر اساس مكانیسم های قابل پیش بینی در همنشینی كلمات، برنامه نویسی كند. اگر اساساً نیازی به چنین كار بیهوده ای باشد. جابه جایی زاویه دید انسان با طبیعت، نشان می دهد كه انسان امری جدای از طبیعت، برتر یا فراتر از آن نیست و نباید بین آنها تمایزی قائل شد. در نتیجه طبیعت با كلام انسان با انسان حرف می زند و این به معنای ساختن رفتاری زبانی است كه فراتر از منطق سنتی، تنها در شعر و هنرهایی كه توان تغییر قراردادهای منطقی را دارند، امكان پذیر می شود.
بی ارتباط دانستن ایماژها در شعر سپهری می تواند محصول یك خوانش معطوف به ارتباط منطقی _ معنایی بین ایماژها باشد. پس جایی كه ایماژها ارتباطی غیرمنطقی یا ارتباطی غیرمعنایی (معناهای تصریح شده) بین خود برقرار كنند، ممكن است به فقدان ارتباط تعبیر شوند. یكی از شعرهای سپهری با ترجیع بند «من در این تاریكی» نمونه ای از شعرهایی است كه در دو خوانش متفاوت بی ارتباطی بین ایماژهای شعر و بعد ارتباط بین آنها توسط دو منتقد شعر توضیح داده شد. حالت بعدی برای بیان چنین انتقادی نسبت به شعر سپهری، ممكن است به خاطر بی توجهی به شكل شعر در هر یك از شعرهای سپهری باشد. در گذشته نه چندان دور تعریفی از شكل یا فرم اثر ارائه می شد كه طبق آن شعر سپهری فاقد شكل بود؛ انگار گفته باشند كه شعرش فاقد زبان است. زبان تنها در فرم های خودش امكان تجلی و بروز دارد و شعری كه فاقد زبان یا هر نوع نظام ارجاعی باشد، اصلاً پدید نمی آید كه مورد خوانش قرار گیرد. شاید حالت سومی هم بتوان قایل شد. فرم ها و شكل های باز، فرمی كه رفتارش نشان دهنده چشم اندازی وسیع است كه منجر به تكرار نگاه نمی شود، فرم های سرعت و نگاه به پیرامون امر متحرك، فرم های تداعی های فكری كه لزوماً تداعی معنایی نیستند، فرم های جریانی و مواردی مثل آن كه در شعر سپهری كم نیستند، می توانند برای منتقدینی كه تعریف یكسر متفاوتی از فرم دارند یا فاقد آگاهی از چنین فرم هایی هستند، بی ارتباطی ایماژها را تداعی كنند.
اشاره به فقدان كمپوزیسیون، در واقع ناخوانا ماندن شكل شعر را آشكار می كند. خواننده حتی در جایگاه منتقد تا توان خوانش شعر را بیرون از گفتمان خودش نداشته باشد، اصلاً مورد خطاب شعر قرار نمی گیرد. من مخالف كمپوزیسیون در شعر نیستم اما كمپوزیسیونی كه صرفاً معنایی باشد، آن هم معنای تصریح شده دستور زبانی كه كنش شعر در هر حالی فرا رفتن از این وضعیت است، برای شعر تركیب تصویری مطلوبی نیست. بسیاری از همنشینی ها در شعر سازنده معناهای ضمنی ا ست كه لزوماً با آگاهی شاعر هنگام ساختن شعر همراه نیست. همه این همنشینی های معنایی، موسیقایی، آوایی و تقطیعی، بین اجزای زبانی شعر ایجاد ارتباط های چندجانبه می كند كه نباید هنگام خوانش شعر از آنها غافل ماند.
تصور بی ارتباطی ایماژها در شعر سپهری و جدا بودن سطرهای شعر از هم، باعث اشاره به یك امر سلبی دیگر در شعر او شده است: فقدان هارمونی. نظم ملودیك شعر كلاسیك فارسی بعد از ابداعات نیمایوشیج تبدیل به نظمی هارمونیك شده. هم ارتباط موسیقایی شعر و هم ارتباط معنایی بین بندها و سطرهای شعر، شكل دهنده این هارمونی است. اما چرا باید از الگوی شعر نیمایوشیج در همه شعرها استفاده كرد؟ اگر شعر كلاسیك فارسی ملودیك بود، قواعد تخطی ناپذیر بوطیقای آن، شعر را در نظمی بیرونی به نام قالب ارایه می داد، اما قواعد سیال تر و آزادتر شعر نیمایی چرا باید از ارایه فرم های پراكنده، بی نظم، چند موضوعی، چندمركزی و چندصدایی بی بهره باشد؟ چیزی كه چندین سال بعد از انتقادهایی كه به شعر سپهری شد، راه های جدیدی در شعر فارسی باز كرد.دلیل فقدان هارمونی را در شعر سپهری، عدم درك تاریخی شعر او عنوان كرده اند اما گذشت زمان در همین محدوده كوتاه به ما نشان می دهد كه می توان آن درك تاریخی را فقط درك یك برش جدا فرض شده از تاریخ تصور كرد. بدون درك هارمونی تاریخ و كنار گذاشتن قسمت اعظم آن چطور می شود از عدم درك تاریخی شعر سپهری حرف زد؟ یك مقطع، یك برش كه فقط چهل سال دوام داشته باشد و بعد نشانه های انحطاط خودش را در معدود شعرهای باقی مانده بازنمایی كند، نمی تواند الگوی قابل اعتمادی برای شعر باشد. و می بینیم كه نبود. شعر سپهری دست كم حركت به سمت درك كل تاریخ است؛ درك هارمونی تاریخ، درك این كه در تاریخ شعر لحظه هایی هست كه شاعر باید از رعایت هنجارهای عصر خودش سر باز بزند، پا پس بكشد، لج كند و راه های خودش را طی كند. اكثریت قریب به اتفاق منتقدین مدام در حال مقایسه شعر سپهری با شعر نیما یوشیج، شاملو، اخوان ثالث و فروغ فرخزاد بوده اند. مشكل همین جا است، عدم درك تاریخی یعنی همین. برای یك بار هم كه شده از خودشان نپرسیدند چرا بقیه نباید در شعر شبیه سپهری شوند، چون معیارها و باید نبایدهای خود را جدی گرفته بودند. معیارهای حالا دود شده و به هوا رفته، فقط فضایی از طنز گرداگرد خود پدید آورده اند. نقدهای آن سال ها را كه می خوانی همه معیارها و بایدها با چهار نام یاد شده همراه می شوند. حالا كه نام ها هستند و معیارها نیست شده اند، نقدها باعث انواع خنده با صداهای بلند می شوند.
اما مشكل اصلی شاعران و منتقدین آن دوران با سپهری این بود كه در اردوگاه آنان نبود. شعر حتی مسئله اصلی نبود، وسیله اصلی بود. به عنوان شاعران مدرن شعر فارسی در برابر شرایط سیاسی اجتماعی عصر خود احساس مسئولیت می كردند، اما سپهری را فارغ از این مسئله می دیدند. شاعران مدرن شعر فارسی در اجتماع سنتی آن روز به وظیفه سنتی شاعران عصرهای پیشین، بازگشته بودند و پارادوكسیته موقعیت خود را نمی دیدند. رسانه هایی بودند كه هرچه می گفتند، از گفته های آنها فقط آنچه كه قرار بود شنیده شود، شنیده می شد. همه می خواستند علیه وضع موجود باشند و نبودند، بخشی از موجودیت آن وضع بودند. «علیه ها» سپهری و قبل از او «ایرانی» و بعد از او «شعر دیگر» و بعد «شعر حجم» بودند.
شاعر مدرن شعر فارسی در گفت وگویی اعتراف می كند: «عرفان سهراب را باور نمی كنم. مشكل من و سهراب دنیایی است كه او از آن صحبت می كند. من دنیای او را درك نمی كنم. بهشت او اصلاً از جنس جهنم من نیست. من اگر خودم را تكه پاره هم بكنم نمی فهمم جغرافیای شعر سپهری كجا است. زبان و شعرش گاهی بسیار زیباست اما باب دندان من نیست. شعر سهراب می كوشد عارفانه باشد. من از عرفان سر درنمی آورم اما تا آنجا كه دیده ام و خوانده ام عرفا خودشان هم نمی دانند منظور عرض شان چیست. من و آنها با دو زبان مختلف اختلاط می كنیم كه ظاهراً كلماتش یكی است.»
خب وقتی مسئله نفی تفكر دیگری باشد، این نفی می تواند به نفی خود هم منجر شود. وقتی از چیزی سر درنمی آورید باوركردن یا بی باور ماندن نسبت به آن نه معیار مناسبی برای سنجیدن حرف ها است و نه دلیل قانع كننده ای برای توجیه خود حرف. جالب این جاست كه همین پاره كلامی، تفاوت زبان و تفكر سپهری را با شاعران نگران وضع سیاسی- اجتماعی جهان به روشنی نشان می دهد. «من اگر خودم را تكه پاره هم بكنم نمی فهمم جغرافیای شعر سپهری كجا است» و مقایسه كنید با این عبارت از شعر سپهری: «می دانم سبزه ای را بكنم خواهم مرد». جغرافیای شعر سپهری اتفاقاً مكانی در «موعود» است، مكانی در روایت. سرزمینی كه حیات در آن چنان یكپارچه شده كه هر آسیبی به هر جانداری به مرگ راوی حیات منجر می شود. پس همه چیز در این سرزمین در حال روایت شدن است. هرچه كه به روایت درآید پذیرفتنی است و خود را توجیه می كند. نیازی به منطق و معیارهای بیرون از روایت كلامی برای پذیرش آن نیست. منظور روایت خود روایت است. به همین سادگی كه روایت های شعر شاعران معترض به وضعیت موجود هم بدون معیارها و ارزش های بیرون از شعر خوانده می شود. سپهری در شعرش اعلام كرد: جور دیگر باید دید و شعرش را با این عبارت تعریف كرد. جور دیگر دیدن، متمایز دیدن است. تمام منتقدین شعر سپهری در همه اشكال هایی كه به شعر او وارد می دانند، این نكته را فراموش می كنند.
به همین دلیل ایماژهای شعری او به سنگینی تحمل ناپذیر عرفان برای این مخاطبان بیرون مدار بدل می شود. به نحوی كه هر بار به شعر او می رسند دچار تناقض گویی می شوند. منتقدی كه معتقد است عارفی كه با «مراتب» بخواهد به حقیقت برسد، هرگز به حقیقت نخواهد رسید و اصلاً وصل مرتبه ندارد و مراتب كدام است، به سپهری كه می رسد فوراً او را با شاعران عارف پیشه شعر كلاسیك فارسی مقایسه می كند و نتیجه می گیرد كه شعر سپهری یا عرفان او از نوعی نیست كه شهودی باشد، ساختگی تر از آن است كه حكمت سینه آدمی خوانده شود در غربت جهانی بزرگ تر از آدمی. جالب اینجا است كه بارها درباره شعر سپهری گفته اند كه از زاویه دید عرفان بودایی و ذن بودیسم به جهان نگاه می كند. یعنی واقعاً فقط یك نوع عرفان وجود دارد كه سپهری باید مثل حافظ و مولوی دچار اضطراب مرگ و برچیده شدن بساط عیش باشد؟ مسلماً نه! تعلیم بودا تعلیم آرامش است. مرگ ناقض خوشی و عیش نیست، مثل امور دیگر سرشار از خوشی و عیش است و نمی توان آنها را از هم تفكیك كرد. مرگ با خوشه انگور می آید به دهان. یا مرگ در سایه نشسته است به ما می نگرد. كه در هر دو مورد مرگ از خوشی و آرامش جدا نمی شود. لطفاً اگر می خواهید دلیلی تكذیبی برای عرفان شعر سپهری بیاورید، سراغ شاعران كلاسیك شعر فارسی نروید، چرا كه عرفان سپهری از جنس عرفان آنها نیست و مقایسه او با آنچه نسبتی با آن ندارد هیچ كمكی به تكذیب شما نمی كند. برعكس تبدیل به تایید آن می شود. آن كه از مرگ نمی ترسد و حتی بعد از حضور مرگ، حضورش را از دست نمی دهد، زندگی و مرگ را به صورت یك كل تفكیك ناپذیر از هم نگاه می كند. حاصل چنین نگاهی تعریف مجدد مفاهیم است، جور دیگر دیدن است كه حتماً با مثل حافظ و مولوی دیدن فرق دارد. چیزی كه سپهری دارد و شاعران اردوگاهی هم عصر او نداشتند.
درواقع هدف از این نوشته بازداشتن هیچ كس از انتقاد نسبت به سپهری نیست. اما باید به یاد داشته باشیم كه با تغییر مبنای انتقاد و زاویه دید نسبت به مبنای اتخاذ شده، نتیجه نقد به طور كامل تغییر می كند. برای نقد شعر سپهری چه مبناهایی را می توان در نظر گرفت؟ قواعد شعر نیمایی، مفاهیم عرفان اسلامی ایرانی، مفاهیم عرفان بودایی، بررسی موقعیت استعاری، بر مبنای شعر ایماژیستی یا حتی بر مبنای سنت شعر آوایی؟ از یاد نبریم كه با انتخاب هریك از موارد یاد شده، به طور حتم مسئله سازهای ما فرق خواهند كرد.
در شعر سپهری، جهان كتابی ا ست كه باید خوانده شود: و نخوانیم كتابی كه در آن باد نمی آید، و نخوانیم كتابی كه در آن یاخته ها بی بعدند، واژه باید خود باد واژه باید خود باران باشد؛ و مواردی نظیر این سطرها هستند كه اشاره به جهان به مثابه كتاب آفرینش دارند. اما می توان با خوانشی تكنولوژیك آن معنای آشناتر شعر سپهری را به حاشیه راند و معنایی غریبه تر به آن اضافه كرد. می توان گفت شعر سپهری، ژانرهای تكنولوژیك شعر در عصر ما را پیش بینی و توصیه كرده است. ژانرهایی كه كتاب در آنها مفهوم و موقعیت پیشین خود را از دست می دهد و عصر چاپ را مثل خاطره ای قدیمی، به یاد می آورند. كتاب به مثابه مكانی برای ذخیره هر نوع زبان یا نظام ارجاعی، مثل فضای وب یا الكتروكتاب هایی كه ساختار و تفكر خطی عصر چاپ را یكسر نادیده خواهند گرفت. سپهری پیشگویی است كه راه خواندن حالا را نشانش می دهم.
محمد آزرم
منبع : روزنامه شرق