دوشنبه, ۱۰ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 29 April, 2024
مجله ویستا


تاملی در باب عشق


تاملی در باب عشق
عاشق و معشوق بیش از هر چیز به نام هم وابسته‌اند. والتر بنیامین
غالبا در کوچه و خیابان به عنوان فضای اجتماعی حضور یک سوژه، نمادها یا نشانه‌هایی را می‌یابیم که به صورت غیررسمی ولی عینی «عشق‌ورزی» نامیده می‌شود. با تاملی خیره در می‌یابیم که منطق عرصه نمادین با صورت‌های پنهان و ابزاری یک عمل خود را آرام آرام مخفی و مخفی‌تر می‌کند. کما اینکه در محاورات روزمره‌مان می‌شنویم که «فلانی عاشق شده است». آیا عشق یک امر اجتماعی نیست؟ آیا سوژه عاشق بیش از حس عاطفی بنیادینی که ابراز می‌کند؛ متاثر از منطق روابط عرصه نمادین (سوای مسئله ساختار) نیست؟ شاید اصالت عشق در مغاکی از نوعی فرورفتن در «لحظه» از بین رفته است. باور قدیمی در این باب مسئله در کنار هم بودن است. در واقع اثبات در کنارهم بودن به‌رغم از هم دور بودن، به صورتی کورمال کورمال اعترافی ضمنی به منطق مبادله‌ای یک رابطه دوستانه است. مسئله اصلی عشق امروزین، انکار ریاکارانه مادیتی است که به نحو مخفیانه‌ای به بنیان سطحی و حقیقتا مادی یک عشق اشاره دارد.
این امر در نظریه حقیقت آلن بدیو به شکل واضح‌تری به عنوان «تقلیل عشق به رابطه جنسی» مطرح است. منطق شیء‌واره زندگی روزمره تحت عناوینی از قبیل «مرد رویاها» یا «فرشته شب‌های تیره و تار» به نوعی خود را استعلا می‌بخشد. لزوم اصالت کنش انسانی با روپوشی از نمادهای اصالت فردگرایانه به فراموشی سپرده شده و کنش عاشقانه بر مبنای صورت‌های پیشینی بر فرد تحمیل می‌شود؛ بی‌خبر از آنکه عشق اصیل (فارغ از هر گونه عشق و عاشقی لیلی و مجنون‌وار) در تناقض بنیادین با امر تکراری قرار دارد. در حقیقت عشق اصیل یک «امر اینهمان» نیست که بتوان به صورت «دن ژوان»ی یا هر الگوی دیگری آن را تعریف کرد. آزادی و اختیار (به‌رغم انکار همیشگی‌اش) هنوز هم مسئله اساسی یک عشق به صورتی غیرابزاری و ناب نیست. در یک کلام، در عصر مدرن همان‌گونه که حقیقت تولید می‌شود، عشق نیز تولید می‌شود. نمود عینی این امر را در بازار کتاب رمان‌ها و شعر و ژانر عاشقانه مشکوکی می‌توان دید که هر روز بین افراد رد و بدل می‌شود و دامنه آن از نویسندگان داخلی هم گذر کرده و از کتاب‌های جبران خلیل جبران تا پائولو کوئیلو و... را در بر می‌گیرد. این نوع و حجم از استعلا‌بخشی کاذب به عشق در مرحله نهایی سرپوشی است برای پنهان کردن تزویر و فریب ته‌نشست‌شده‌ای که فرد هر لحظه از ترس افشای آن، با هراسی مضحک خود را پشت جملات عاشقانه پنهان کند. گریز از عینیت حقیقی و مادی به ذهنیت شیء‌واره (و در ظاهر رمانتیک) و دروغین؛ بزرگترین نشانه ابزاری شدن عشق و هر نوع رابطه انسانی است.
لودویگ ویتگنشتاین در گزاره‌ای معروف گفته است که در مورد مسائلی که نمی‌توان آنها را مورد سنجش عقلانی دقیق قرار داد؛ باید سکوت کرد. به بیان روشن‌تر جدایی گریز‌ناپذیر معنا و علم صرفا یک دوآلیسم کاذب نیست بلکه همانند حفاظی است برای جلوگیری از به لجن کشیده شدن امر معنادار سوای هر گونه دید ارزشی یا اثباتی به معنا. در دوست داشتن یا دوست داشته شدن، بنیاد فراموش‌شده همیشگی همانا سکوت است. در واقع هر گونه کوشش و تلاش بشری برای الگو‌سازی یا معنا بخشی به‌کنش به طرز بنیادینی نه تنها به بی‌معنایی رفتار فرد بلکه به ابزاری شدن آن نیز می‌انجامد. فلسفه صورت‌های سمبلیک در واقع آزمون‌سازی برای یک امر آزمون‌ناشدنی است.
پرسش بنیادین عشق؛
شناخت دیگری به عنوان یک شیء مورد مطالعه همچون اشیای زیر دست آزمایشگران نیست بلکه نوعی یکی شدن با دیگری به مثابه سوژه شناساگر و خود به عنوان ابژه شناخته است (‌نقطه حیرت‌انگیز درست همین‌جاست) که صرفا در یک کنش ذاتا انسانی و آزادانه ممکن است رخ دهد. این امر به نوعی در هم کوبیدن تاریخ سراسر تنازع‌آمیز تقدم یا تاخر سوژه و ابژه بر هم به صورتی بنیادین است. تاکید اصلی در اینجا بر آزادی و رهایی است. حقیقت اصیلی که فقط در یک کنش عاشقانه (ولو در عصر سرمایه‌داری) همواره سرکوب‌ گشته و به دست فراموشی سپرده شده است. در واقع فرد؛ خود را به عنوان یک عامل یک احساس در انقیاد هیچ امر انتزاعی مسلطی همچون دولت و پول و... نمی‌بیند و از این‌رو به گفته مارکوزه اگرچه براساس لیبیدو دست به عمل می‌زند ولی رهایی به منزله هرزگی یا ول‌شدگی معنا نمی‌یابد. عشق اصیل برای فرد به عنوان زیرمجموعه‌ای از فرهنگ اصیل؛ به نوعی نه تنها هیچ سلطه‌ای در بر ندارد بلکه فداکاری و صداقت یا به تعبیر عام‌تری همان اخلاق بنیاد این مسئله است. در عشق اصیل مواجهه انسان با انسان به صورت سوژه‌ای است که در عین حال که دیگری را سوژه خود می‌انگارد؛ خود نیز سوژه دیگری است فارغ از اینکه در این میان هیچ استعلا‌بخشی ذهنی یا عینی وجود داشته باشد.
شوربختانه منطق امروزین عشق در واقعیت‌های عرصه نمادین از فیلم‌های رسمی گرفته تا داستان‌ها و مسائل شخصی هر فرد به مبادله نفرت‌انگیزی از نمایش سخیف تفاخر پنهان آمیخته است. تعبیر «مد» یا «سبک زندگی» همان الگو‌وار نمودن امری است که نه تنها به وسیله روابط انضمامی بلکه به واسطه ایدئولوژی و گفتار روزمره بازتولید می‌شود. گویی محاسبه‌پذیر نمودن یک کنش ناب نه تنها به صورت رسمی و کلان بلکه بیشتر با سمت و سویی پنهان ولی انکار شده در عادات روزمره‌مان خود را عیان می‌سازد. پرسش از طبقه اجتماعی یا ایجاد روحیات هماهنگ تحت عنوان کلیشه‌ای به نام تفاهم و یا شرایط مناسب همگی در ذیل منطقی ابزاری است که برای پس راندن یک عشق ناب صورت‌بندی شده است. در این وضعیت بی‌معنا لزوم امر غیر تکراری و انسانی با هجوم تبلیغات و فرهنگ بر کنش‌گر هر روز بیشتر و بیشتر سنگینی می‌کند. منطق بنیادین عشق همانند تفکر نوعی از اختفا و سکوت است و درست به همین دلیل است که به گفته والتر بنیامین؛ عاشق حقیقی هنگامی که معشوق‌اش در بحث اشتباه می‌کند؛ خوشحال می‌شود.
اختفایی نه به معنای درون‌گرایی یا عرفان‌زدگی بلکه همچون جرقه‌ای از تفکر که ناگهان بر فرد در یک لحظه فرود می‌آید و در یک لحظه دیگر شاید خاموش شود اما اثر آن برای تمام عمر بر فرد و فکر و روح وی باقی می‌ماند. واقعه‌ای که اگرچه یک‌بار بر انسان وارد می‌شود ولی هر لحظه نوعی از خلاقیت و آگاهی انسانی به همراه خود دارد و او را به تفکر وا می‌دارد. سویه زیرین و پنهان عشق اصیل نوعی از تفکر رازورزانه و ذاتی است که فرد را به سوی امید و رهایی از روابط ابزاری عرصه نمادین تحریک می‌کند و بدون اینکه فرد را به انزوا بکشاند او را به اختفای یک حس برای دوری از در غلتیدن در رمانتیسم آبکی مجبور می‌کند. تعبیری که در اندیشه هانری دروش تحت عنوان «تفکری برای معشوق و معشوقی برای تفکر» مطرح شده است. در این میان نام و اسم معشوق همانا رمز پنهان و تنها نماد حقیقی ورود به یک تفکر عاشقانه است.
سینا چگینی
منبع : روزنامه کارگزاران


همچنین مشاهده کنید