دوشنبه, ۱۰ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 29 April, 2024
مجله ویستا


پیش‌فرض‌های کنش ‌ارتباطی


پیش‌فرض‌های کنش ‌ارتباطی
هابرماس در مقاله «پراگماتیك عام چیست؟» (۱۹۷۶) پیش‌فرض‌های عام كنش ارتباطی را مورد بررسی و مداقه قرار می‌دهد.
همین پروژه است كه سال‌ها بعد در كتاب «نظریه كنش ارتباطی» به‌طور بسیار مفصل‌تر و مشروح‌تری به انجام می‌رسد. او درآن كار قبلی، یعنی در مقاله ۱۹۷۶، به مطالعه تحلیلی- مقایسه‌ای ساختار كنش‌های كلامی صریح می‌پردازد. مقاله حاضر به شرح پیش فرض‌های نظریه‌ کنش ارتباطی هابرماس می‌پردازد.
هابرماس مقاله پراگماتیک عام چیست؟ را با این استدلال شروع می‌كند كه هر كنش كلامی، به تعبیر خود او، یك سری «دعوی‌های اعتبار عام» مطرح می‌كند، دعوی‌هایی كه از نظر گوینده اعتبارشان را می‌توان «دوباره اثبات كرد [گوینده معتقد است كه شنونده می‌تواند اعتبار ادعاهایی را كه او مطرح ساخته دوباره بسنجد].
بنابراین، كسی كه می‌خواهد منظور و مقصودش فهمیده شود ناگزیر مدعی است كه موارد زیر را انجام می‌دهد:
(الف) چیزی را به نحوی فهم‌پذیر «بیان می‌كند»
(ب) این «چیز» را بیان می‌كند تا [از سوی شنونده] فهم شود.
(ج) با بیان این چیز، «خودش» را فهم‌پذیر می‌كند.
(د) با بیان این چیز، با «شخص دیگر» به تفاهم می‌رسد.
«گوینده باید عبارتی فهم‌پذیر انتخاب كند تا گوینده و شنونده بتوانند یكدیگر را فهم كنند. گوینده باید قصد انتقال گزاره‌ای برخوردار از صدق (یا محتوایی گزاره‌ای كه پیش‌فرض‌های وجودی آن موجه باشد) را داشته باشد تا شنونده بتواند در دانش او سهیم شود.
گوینده باید مقصود و منظورش را صادقانه بیان كند تا شنونده بتواند حرف‌های او را باور كند و به او اعتماد ورزد. دست آخر این كه، گوینده باید عبارتی انتخاب كند كه درست باشد تا شنونده بتواند آن عبارت را بپذیرد و گوینده و شنونده بتوانند با توجه به پس‌زمینه هنجاری شناخته شده، در مورد آن عبارت باهم توافق كنند.
به علاوه، كنش ارتباطی فقط در صورتی به شكل سالم ادامه می‌یابد كه مشاركت‌كنندگان تصور كنند دعوی‌های اعتباری كه به‌طور متقابل مطرح می‌سازند موجه و قابل‌قبول‌اند».
یك شیوه طبیعی فهم دعوی‌های اعتبار رجوع كردن به گفتار، محتوا، ذهنیت و بین‌الاذهانیت است، ولی خود هابرماس دعوی بودن دعوی‌های اعتبار را براساس فهم‌پذیر بودن، صدق، صداقت و درستی تعریف می‌كند.
در واقع، این فرآیند دارای سه ركن است كه در اینجا باید از هم تفكیك شوند: «شرایط» اعتبار؛ «دعوی‌های اعتباری» كه با فراهم بودن شرایط اعتبار در هر موقعیتی توسط گوینده مطرح می‌شوند: و دست آخر «اثبات حقانیت» دعوی‌های اعتباری كه در واقع مقبول و موجهند. اهمیت این قضیه از آنجاست كه هرجا كنش ارتباطی شكل می‌گیرد تك‌تك مشاركت‌كنندگان در این فرآیند نقش دارند و آشكارا فرض را بر این می‌نهد كه مشاركت‌كنندگان به میزان قابل‌توجهی از این فرآیند آگاهی دارند.
به همین دلیل او مدعی است كه هر جا كه مشاركت‌كنندگان بتوانند بر تعریف مشتركی از موقعیت‌شان تكیه كنند و بر حسب آن تعریف مشترك به شیوه‌ای توافقی دست به انجام كنش بزنند، در چنین جایی وفاق ضمنی مشاركت‌كنندگان موارد زیر را دربرمی‌گیرد:
الف) هر گوینده‌ای می‌داند كه برای آن كه ارتباط به وجود آید دعوی‌های اعتبار باید مطرح شوند (به كلام خود هابرماس، هدف كنش رسیدن به توافق است).
ب) همه مشاركت‌كنندگان تصورشان این است كه آنها در واقع در حال انجام دادن چنین كاری [طرح دعوی‌ها] هستند و این كه دعوی‌های آنها موجه و پذیرفتنی‌اند.
ج) باور مشترك همه مشاركت‌كنندگان این است كه درستی یا نادرستی دعوی‌های اعتبار را می‌توان سنجید، زیرا گفته‌هایی كه مطرح می‌شوند واجد شرایط اعتبار هستند.
در نگاه نخست، این شرایط اعتبار احتمالا بسیار غیرطبیعی به نظر می‌رسند اما ذكر این نكته لازم است كه شرایط اعتبار تا حدود زیادی خلاف واقع‌اند و دقیقا چیزی هستند كه از نظر هابرماس هرگونه توافق نتیجه‌بخش (یعنی هر نوع توافقی كه شفاف و از حیث سیاسی فاقد ابهام و پیچیدگی باشد) كه متضمن تبادل دانش راستین باشد، مستلزم آن است. همانطور كه خود هابرماس نیز تصدیق می‌كند چنین توافقی دامنه نسبتا محدودی خواهد داشت.
بنابراین، فی‌المثل نمی‌توان قبول كرد كه گوینده قادر است با شخص دیگری كه اطلاعات او غلط است یا اطلاعات صحیح خود را به نیت باطل و نادرستی انتقال می‌دهد به توافق برسد- فریبكاری‌های بسیاری وجود دارند كه مبتنی بر تحریف و دستكاری سویه‌های مختلف دعوی‌های طرح شده هستند.
آنچه ما نیاز داریم تا این‌گونه موارد را از مواردی كه واجد معیارهای مورد نظر هابرماس‌اند بازشناسیم تحلیل دقیق آن چیزی است كه توافق باید درباره آن صورت بگیرد و بدیهی است كه برخی توافق‌ها درباره مسائلی صورت می‌گیرند كه خود این مسائل نادرست و كاذب هستند.
بنابراین، دعوی فهم‌پذیر بودن [یعنی شرط نخست اعتبار] باید هم معتبر بودنش پذیرفته شود و هم در واقع به شیوه‌ای عملی و منطقی محقق شود (كه شرطی اضافی و افراطی به نظر می‌رسد، اگر ما فقط درباره توافق صحبت ‌كنیم)، والا گویندگان و شنوندگان ممكن است تمام شرایط یادشده را رعایت كنند و باز به توافق برسند كه جهان مسطح است، زنان پایین‌تر از مردان هستند یا همجنس‌بازی امری غیراخلاقی است، هر چند هم هیچ یك از این ایده‌ها مطلقا قابل‌دفاع نباشد.
از آنجا كه هابرماس در بخش اعظم نوشته‌هایش درباره كنش ارتباطی، وفاق، مشروعیت‌بخشی و موجه‌سازی تا حدود بسیار زیادی بر تحلیلش در خصوص دعوی‌های اعتبار تكیه كرده است، لذا روشن كردن بیشتر این قضیه واجد ضرورت و اهمیت است.
قبل از هر چیز، هابرماس معتقد است كه دعوی‌های اعتبار، یا شرایط ارتباط، اساسا دو نوع هستند: ساختاری و رابطه‌ای. شرط الف ساختاری است؛ این شرط ایجاب می‌كند كه یك گفته گرامری یا دستوری باشد، یعنی براساس قواعد زبانی مرسوم ساخته شده باشد.
با این حال، چنین گفته یا جمله‌ای، اگر موقعیت یا جایگاهش تعیین نشود نمی‌تواند دیگر دعوی‌های اعتبار [یعنی سه شرط دیگر اعتبار] را برآورده كند. به بیان دیگر، [شكل‌گیری] ارتباط مستلزم آن است كه رابطه این گفته با واقعیت بیرونی (شرط ب)، با واقعیت درونی (شرط ج) و نیز با «واقعیت هنجارین قلمروی كه به شیوه‌ای بین‌الاذهانی به عنوان قلمرو رابطه بین‌الافرادی مشروع شناخته می‌شود»، یعنی با جامعه (شرط د) تعیین و مشخص شود.
بدین ترتیب، اعتباری كه تحقق آن منوط به تحقق سه شرط دیگر است بر اساس سه معیار بازنمایی چیزها در جهان، هماهنگی گفته یا جمله با نیات گوینده و سازگاری با خواست‌های اجتماعی موجود، سنجیده می‌شود. دقیق بودن رابطه بین گفته و واقعیت مؤید اعتبار آن گفته است.
زمانی كه یك شنونده گفته‌ای را رد می‌كند، چنین كاری را در رابطه با یكی یا چند تا از این دعوی‌ها انجام می‌دهد (در جایی كه فهم‌پذیر بودن جمله یا گفته، یعنی تحقق شرط نخست، از پیش پذیرفته شده)، یعنی در مورد سه دعوی «بازنمایی امور واقع»، «حفظ نوعی رابطه بین‌الافرادی» و «تجلی تجربه زنده» ... در واقع، شنونده گفته را رد می‌كند، زیرا آن گفته یا منطبق با امور واقع در جهان نیست، یا با روابط بین‌الافرادی مشروع سازگاری ندارد، یا با دنیای تجربه زنده ذهنی فرد مشاركت‌كننده منافات دارد.
بنابراین، كاركردهای خاص گفته‌ها در زمینه‌های مشخص به این سه دسته «كاركردهای پراگماتیك عام» (یعنی بازنمایی امور واقع، آشكار كردن ذهنیت سخنگو و برقراری روابط بین‌الافرادی مشروع) تقسیم می‌شود كه تحقق هر یك از آنها به ترتیب براساس سه شرط اعتبار یعنی صدق، صداقت و درستی قابل‌سنجش است.
موفقیت كاركردی نشانگر اعتبار است. توانش ارتباطی یعنی توانایی انطباق جملات یا گفته‌های گرامری با اشكال جداگانه اعتبار، كاری كه هدف ضمنی آن دست یافتن به فهم متقابل بین گوینده و شنونده است. در نتیجه، نظر به اینكه شرط فهم‌پذیر بودن به تنهایی صرفا بر نوعی اظهارنظر خوش‌تركیب و بی‌ارتباط با واقعیت دلالت دارد، [شكل‌گیری] ارتباط مستلزم فراهم بودن شرط فهم‌پذیری به اضافه آن سه نوع دیگر دعوی‌اعتبار است.
با این همه، نیازی نیست كه در فرآیند ارتباط در آن واحد بر هر سه نوع دعوی‌اعتبار تاكید شود، گر چه هر سه نوع به نحوی حضور دارند. به بیان دیگر، گرچه همه دعوی‌های‌اعتبار همواره حاضر و مؤثرند، اما در یك گفته واحد فقط یكی از آنها به صورت صریح مورداستناد قرار می‌گیرد و «تم‌اصلی» می‌شود.
«... هر یك از دعوی‌های اعتبار می‌توانند به لحاظ مضمون موردتاكید قرار گیرند. به موجب این امر، در كاربست شناختی زبان، صدق محتوای گزاره‌ها اهمیت می‌یابد؛ در كاربست تعاملی آن، صداقت گوینده مهم است. اما در هر موردی از كنش ارتباطی، سیستم كل دعوی‌های اعتبار دست‌اندركار است؛ همه دعوی‌های اعتبار باید همواره به‌طور همزمان مطرح شوند، اما همه آنها نمی‌توانند در یك آن مضمون اصلی شوند و مورد استناد قرار گیرند.»
بنابراین، به‌طور مثال، می‌توان فرض كرد كه نویسنده یك كتاب راهنما درباره چگونگی به كارگیری مسالمت‌آمیز آكتور اتمی، به‌طور مشخص خواهد كوشید كه دعوی‌هایی معتبر و منطبق با واقعیت و دارای محتوای گزاره‌ای صادق به خوانندگان تحویل دهد، همچون این دعوی كه «آكتور اتمی به شدت داغ خواهد شد اگر ذخیره آب سنگین آن كاهش یابد.»اما نویسنده كتاب با طرح این دعوی در عین حال دستورالعمل «ضمنی» دیگری ارائه می‌دهد، دستورالعملی به این مضمون كه متصدیان مربوطه نباید اجازه بدهند سیستم خنك‌كننده آكتور از كار بیفتد و اینكه به خطر انداختن زندگی مردم و سرمایه‌های آنان كار درست و شایسته‌ای نیست (این دستورالعمل ضمنی منطبق است با خواست‌ها و پس‌زمینه‌های هنجارین موجود).
نویسنده همچنین ظاهرا به نحوی از انحا اظهار می‌دارد كه او مرجعی صادق و قابل‌اعتماد است، یعنی متصدیان می‌توانند به كتاب راهنمای او و اطلاعات مندرج در آن اعتماد كنند.
بدین ترتیب، هابرماس استدلال می‌كند كه هدف كلی تلاش برای فهم دیگری چیزی نیست مگر:
«شكل‌دادن به توافقی كه به فهم مشترك بین‌الاذهانی، شناخت مشترك، اعتماد متقابل و وفاق با همدیگر منجر شود. توافق مبتنی است بر شناخت و تایید دعوی‌های اعتبار فهم‌پذیری و صدق و صداقت و درستی.»
این استدلال پرسش‌هایی چند درباره پیوندی كه هابرماس بین فهم و شناخت و حقیقت متصور می‌شود برمی‌انگیزد. به نظر می‌رسد كاری كه او می‌كوشد انجام دهد این است كه بنای حقیقت یا صدق را بر ارتباط بگذارد و آن را به مثابه خصلت درونی ارتباط معرفی ‌كند، به‌گونه‌ای كه ارتباط مخدوش یا فریب‌آمیز دیگر ارتباط محسوب نمی‌شود. هابرماس برای انجام این كار نیاز دارد پیوندی ضروری بین فهم و حقیقت برقرار سازد.
شیوه‌ای كه هابرماس بر مبنای آن چهار دعوی اعتبار نهفته در هر گفته را تشریح می‌كند حاكی از آن است كه هر گفته یا گزاره‌ای حاوی ادعایی مبنی بر حقیقی بودن خویش است. بر این اساس، اگر من به شما بگویم كه «گربه ساعتم را قایم كرد»، همچنین دارم به شما می‌گویم كه «حقیقت» دارد كه گربه ساعتم را قایم كرده است.
قاعدتا قصد من این است كه شما این گفته یا گزاره را به عنوان حقیقت بپذیرید (امری كه یقینا مستلزم میزان خاصی از اعتماد شما به صداقت من و جز آن است).
اگر در این كار موفق شوم، ما به نوعی توافق درباره نحوه دیدن بخش كوچكی از جهان دست می‌یابیم و شما نیز اندكی دانش جدید كسب خواهید كرد. بدین ترتیب، از نظر هابرماس، ارتباط در خدمت رشد و گسترش تفاهم است (شما چیزهایی را كه من می‌گویم می‌فهمید و همه دعوی‌های اعتبار مرا به عنوان دعوی‌های موجه می‌پذیرید)؛ هدف فهم، توافق است (من و شما درباره اتفاقی كه برای ساعت من افتاده به توافق می‌رسیم) و هدف توافق نیز انتقال دانش است (شما پی ‌می‌برید كه واكنش من به اتفاقی كه برای ساعتم در خانه‌ام افتاده چه خواهد بود).
تا اینجا همه چیز به خوبی و درستی پیش می‌رود. اما فهم و شناخت و حقیقت مفاهیمی نیستند كه به آسانی بتوان آنها را به جای یكدیگر به كار برد. مسلما شناخت باید شناخت امر حقیقی باشد، اما فهم لزوما چنین نیست. كاملا ممكن است چیزی كه فهم می‌شود چیزی نادرست باشد، خواه فرد از نادرستی آن چیز آگاه باشد یا نباشد و حتی در مورد شناخت نیز باید گفت كه رابطه آن با فهم به‌گونه‌ای است كه امكان دارد شناخت در وهله اول بر فهم چیزی نادرست متكی باشد (و فقط در وهله بعدی نادرست بودن آن چیز درك شود).
این قضیه در مطالعه تاریخ اندیشه‌ها به خوبی مشهود است، جایی كه شناخت رشد و گسترش اندیشه‌ها نیازمند فهم نظریه‌ها و عقایدی است كه نادرست بودنشان ثابت شده است. بنابراین می‌توان گفت كه شناخت یا معرفت مبتنی بر فهم است (چه این فهم، فهم چیزی نادرست باشد و چه فهم چیزی درست)، اما فهم (از آنجا كه ممكن است چیز فهم شده، چیزی نادرست باشد) متضمن و مستلزم شناخت نیست.
شناخت می‌تواند بر فهم چیزی نادرست استوار شود، اما فقط به این شرط كه نادرست بودن آن چیز نادرست نیز فهم شود- كه این فهم دومی فقط در صورتی میسر است كه فهم اولی قبلا حاصل شده باشد.
ما در اینجا بر تمایز بین دو (در واقع چهار) موضع اپیستمیك كاملا متفاوت تكیه می‌كنیم كه اتفاقا اسم واحدی دارند:
۱) موضع اپیستمیك اول:
فهم گزارهP، جایی كه گزاره Pنادرست است. این خود به چند نوع تقسیم می‌شود.
الف) فهم گزاره P، جایی كه گزاره P نادرست است- اما فرد فكر می‌كند كه درست است.
ب) فهم گزاره P، جایی كه گزاره P نادرست است- ولی فرد نه به درستی آن باور دارد و نه به نادرستی آن، یعنی هیچ قضاوتی نمی‌كند.
ج) فهم گزاره P، جایی كه گزاره P نادرست است و فرد معتقد است كه نادرست است اما نمی‌داند كه این گزاره در واقع هم نادرست است، یعنی هیچ برهان قاطع و مستقلی، سوای شهود و احساس فردی، برای اثبات نادرستی آن ندارد.
به نظر می‌رسد در هر سه مورد فوق چیز نسبتا غلطی وجود دارد كه می‌تواند فهم را دچار خلل كند. با این همه، واقعیت این است كه فرد گزاره P را در منطقی‌ترین وجه آن فهم می‌كند؛ چیزی كه او فهمش نمی‌كند این است كه رابطه گزاره P با گزاره‌های q وr چگونه است، گزاره‌هایی كه (به فرض) درست هستند اما ممكن است برای فرد شناخته‌شده یا فهم شده باشند یا نباشند و در صورتی كه برای فرد شناخته شوند، به نحو انكارناپذیری نشان دهند كه گزاره P نادرست است.
بنابراین می‌توان فردی را مثال زد كه ستاره‌شناسی بطلمیوسی را به خوبی فهم كرده است اما نمی‌داند كه این نظریه در واقع نادرست است؛ فرقی نمی‌كند كه به درستی یا نادرستی آن باور داشته باشد یا نداشته باشد. چنین فردی در عین حال برخی واقعیت‌های دیگر و رابطه حقیقی آن واقعیت‌ها با موضوعی كه به خوبی فهمش كرده است را درك نمی‌كند؛ مثلا كاربست مكانیك نیوتون در تحولات اجسام نجومی.
مسلما باید تاكید كرد كه در این مورد خاص نباید بگوییم كه ستاره‌شناس مورد نظر ما رخدادها و روابط واقعی مورد مطالعه ستاره‌شناسی مدرن (حركات سیاره‌ها و كهكشان‌ها، تكامل و سرشت عناصر فلكی و جز آن) را فهم می‌كند، اما به‌رغم همه اینها نمی‌توانیم فهم دقیق او از نظریه بطلمیوسی را انكار كنیم.
۲) موضع اپیستمیك دوم:
فهم این كه گزاره P نادرست است. به نظر می‌رسد فهم محدودی كه در موضع اپیستمیك اول، ترجیحا در موارد ب و ج، مطرح شد بخش عمده‌ای از فهم وسیع و قابل‌ملاحظه‌ای است كه برای كسب شناخت ضروری است و در موضع اپیستمیك دوم بیان می‌شود: بعید به نظر می‌رسد كه كسی چیزی را نفهمد ولی بتواند بفهمد كه آن چیز نادرست است.
مثلا من ستاره‌شناسی بطلمیوسی را به هیچ نحوی از انحا نفهمیده باشم، اما نادرست بودن آن را درك كنم. بدین ترتیب، اگر من به شیوه‌ای مستدل بگویم كه نادرست بودن ستاره‌شناسی بطلمیوسی را درك می‌كنم، این گفته من بدان معناست كه من آنقدر از ستاره‌شناسی بطلمیوسی سردر نمی‌آورم كه بتوانم بگویم در تفكر بطلمیوسی سیاره‌ها به چه ترتیبی كنار هم قرار گرفته‌اند (لذا به یك معنا من ستاره‌شناسی او را نمی‌فهمم)، اما آنقدر از ستاره‌شناسی او فهمیده‌ام كه بتوانم بگویم در تفكر بطلمیوس سیاره‌ها به دور زمین می‌گردند.
همچنین آنقدر از ستاره‌شناسی مدرن فهمیده‌ام كه بتوانم بگویم [برخلاف تفكر بطلمیوسی] سیاره‌ها چنین كاری انجام نمی‌دهند. بنابراین، می‌توانم به‌طور منطقی ادعا كنم كه به رغم دانش اندكی كه دارم نادرست بودن ستاره‌شناسی بطلمیوسی را فهمیده‌ام.
یك استثنای آشكار در اینجا پذیرش صدق برخی از خبرها و گزاره‌ها بر مبنای مرجعیت است. با این حال، زمانی كه چنین كاری انجام می‌دهیم، به نظر می‌آید كه در عین حال تلویحا اذعان می‌كنیم كه آنچه را كه داریم می‌پذیریم به‌طور كامل نمی‌فهمیم، یعنی نمی‌فهمیم كه چگونه است كه چنین چیزی درست است.
باور كردن به چیزی بر مبنای مرجعیت، به نحوی پذیرفتن نادانی و بی‌خبری است- در غیر این صورت، مرجعیت معنایی نداشت. به همین دلیل، «فهم» مبتنی بر مرجعیت، گر چه اغلب ضروری و ناگزیر است، دوام و بقای چندانی ندارد. پذیرش مرجعیت غالبا عاقلانه‌ترین كار برای انجام دادن است، اما همواره باید مبتنی بر تایید و برهان و استدلال بعدی و به تبع آن متكی بر فهم و شناخت باشد (وگرنه در دام دگماتیسم و تعصب می‌افتیم).
پذیرش مرجعیت متضمن این فرض است كه مراجع و صاحب‌نظران چیزهایی می‌فهمند و می‌دانند كه ما نمی‌فهمیم و نمی‌دانیم- به همین دلیل است كه مرجعیت آنها را می‌پذیریم. اگر ما صاحب فهم و شناخت بودیم نیازی به مراجع و صاحب‌نظران نداشتیم (جز این که تایید آنها را دوست داشته باشیم).
بنابراین، این که فهم یا شناخت را از یك مرجع بگیریم امری كاملا طبیعی است (مثلا از طریق مطالعه و یادگیری یك نظریه آن‌گونه كه در متون و سخنرانی‌ها معرفی شده است، به جای تحقیق تجربی مبتنی بر آزمایش و حفظ توسط خود ما)، اما نمی‌توانیم مدعی فهم یا شناخت بر مبنای اظهارات مراجع شویم. به‌طور مثال، ممكن است من به شیوه‌ای كاملا منطقی این ادعای انشتین را كه جاذبه در فضا می‌پیچد قبول كنم، اما نمی‌توانم ادعا كنم كه آن را فهمیده‌ام و در این زمینه واجد شناخت یا معرفت هستم.
نكته مهم درباره موضع اپیستمیك دوم این است كه این موضع متضمن شناخت است، در حالی كه موضع اپیستمیك اول چنین نیست. اگر من واقعا بفهمم كه گزاره P نادرست است بدین معناست كه من نسبت به نادرست بودن این گزاره شناخت پیدا كرده‌ام (زیرا فهم و شناخت من از آن گزاره، هر دو به یكسان، نادرست بودن آن را تایید می‌كنند)، اما با این كه «دانسته‌»ام كه آنچه را كه فهم كرده‌ام [یعنی گزاره P] در واقع نادرست است، این بدان معنا نیست كه هیچ درك دیگری از چیستی آن ندارم. به همین دلیل، این سوال مطرح می‌شود كه آیا فرد می‌تواند براساس چیزی كه نادرست بوده به شناخت بیشتری درباره آن چیز دست یابد (یعنی غیر از اینکه به نادرست بودنش پی‌برده، باز هم شناخت بیشتری در این مسیر كسب كند).
به نظر نمی‌رسد كه چنین كاری ممكن باشد- به سختی می‌توانیم آن نوع پیش‌بینی خسوف و كسوف كه بر مبنای فرضیات بطلمیوسی انجام می‌گیرد را «شناخت» بنامیم، حتی اگر این پیش‌بینی در نهایت به‌طور كامل درست از آب درآید. سخن كوتاه، ما نمی‌توانیم حقیقت یا شرط دستیابی به حقیقت را فقط بر فهم مبتنی كنیم.
حقیقت و شناخت رابطه خاصی با هم دارند، اما فهم، همانطور كه ملاحظه شد، با شناخت یكی نیست- دست كم قابل تصور است كه فرد صاحب درك و فهم باشد اما همانقدر از حقیقت و شناخت دور باشد كه فرد نادان و جاهل دور است.
بنابراین، هابرماس آنگاه كه می‌خواهد یكی از كاركردهای ارتباط را (الف) انتقال فهم و (ب) انتقال حقیقت یا شناخت معرفی كند، در واقع دارد دو چیز متفاوت را می‌گوید. هابرماس نمی‌خواهد شرط حقیقت را رها كند، لذا طبیعی است كه بخواهد ارتباط، انتقال «شناخت» باشد.
با این همه، به نظر می‌رسد كه پیامد این امر طرد بخش عمده‌ای از فهم- و آنچه در واقع به شیوه‌ای موفقیت‌آمیز از كانال فهم و توافق رد و بدل می‌شود- از دایره ارتباط و كنش ارتباطی است. فرد می‌تواند براساس ارتباطی كه حول و حوش انتقال چیزی نادرست شكل گرفته به فهم دست یابد.
بخش اعظم ارتباط مفید و ثمربخش می‌تواند درباره چیزهایی باشد كه افراد آنها را می‌فهمند و این چیزها در عین حال نادرست هستند (یا معلوم می‌شود كه نادرست بوده‌اند).
ال. ای. هاو / ترجمه: جمال محمدی
منبع : روزنامه هم‌میهن


همچنین مشاهده کنید