دوشنبه, ۱۰ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 29 April, 2024
مجله ویستا

طلوع گل نرگس


طلوع گل نرگس
شب ، ستاره هایش را خورد و ماه کَلَف خورده گریخت . خواب در چشم زمین ورم کرد و ثانیه هایی سنگین گذشت ما پشت حصارهایی از مه و مرگ نگران شدیم ، نیمی از ما این سو و نیمی دیگر هر سو.
به مرگ بشارت مان دادند و به زندگی نفرین مان کردند، و ما در برزخی از رفتن و ماندن گیج می خوردیم . محشرمان گاه ریزش گورهای عمودی ِ زمان بود و واماندگی آرواره های سنگی جهان از نشخوار زندگی .
انگار فروشنده ای مغموم که بادکنک های خیالش را باد برده باشد، می نشینیم تنگ غروبی ابدی ، و خیره می مانیم به سایه هایی که می آیند و می روند.
رهگذران مکدّر برای مان سکه های ترحم پرت می کنند،
و صداهایی از دور در باد می پیچد :
«هر که آمد داد و فریادی فراوان کرد و رفت »
پشت به سایه ها و صداها پیش می رویم . چفیه های چاک چاک در دستان خورشید، می گریند. نوادگان «کُپِرْنیک » از هذیان های کامپیوتر خسته ، کودکان «اَنِشْتیْن » از جادوهای «بالتازار» دلپیچه گرفته اند.
شانه های زمین از تحمل ماهواره های عجول عاجز است .
زمین گوش هایش را می گیرد و از سر درد جیغ می کشد.
اروپا برایش «شامپاین » سِروْ می کند و امریکا برایش «بِرِک » می رقصد.
هیچکس نیست کعبه را از پشت ویترین خادم الحرمین نجات بدهد و حاجیان را به رَمْیِ جمرات ببرد.
قطرات به مرداب می ریزند و مرداب در خوف و خواب تبخیر می شود.
خاکریزهای خط اول در خمیازه ای عمیق به تلی از خاک بدل می شوند، و پوتین های مفقود در شب های غلیظ راه گم می کنند. مین های زنده به گور وسوسه انفجار را از یاد می برند، و نارنجک های منتظر، عقیم می شوند.
قرن های منقرض در خواب جهان جان می گیرند و انسان های متمدن در غارهای بیست طبقه استخوان می مکند.
چه کسی باور داشت شب نشینی جبرئیل را در چادرهای گردان کمیل ، و راهپیمایی گردان مالک را در بلندی های ملکوت ، و بی تابی خضر را در همپایی مردان تخریب .
منصورها فوج فوج بیدار می شدند و بر «دار» می شدند. نخل ها، سرهاشان در باد پای می کوفتند و سَعْفْ می زدند.
ما دور از این گردونه و آشوب چشم بستیم و زمین در خواب برگرده چرخید.
و بدینسان خدای به تاوانی مهیب سرگردان مان کرد، بی بشارت موسایی ، و زنهار نیلی به خویش سجده می بریم و از خویش می گریزیم ، به خویش باز می گردیم و از خویش دور می شویم .
جهان غار بزرگی است و اهالی جبهه ، اصحاب کهف زمانه اند. و این خواب غلیظ فرجامی خوش نخواهد یافت مگر به اِنْدِراسِ سکه های تجاهل و ریا.
به عطسه ای وسیع چشم می گشاییم و طلوع گل نرگس را بشارت می دهیم . تیغی تیز، گردن آسمانخراش ها و برق چشم دلارها را می پراند، مارهای مرفه در طلب استخلاص پوست می اندازند و نام می چرخانند.
ماهواره های مدرن در لکنتی ابدی بی حیثیت می شوند. عدالتی عمیق در جان جهان جریان می گیرد، پیشانی بندهای مشبک به جمجمه های متروک باز می گردند و شمشیرهای فراموش بیدار می شوند.
بر «دارترین » و بیدارترین مردم در صف اولند.‎

[سیدضیاالدین شفیعی ]
منبع : روزنامه ایران


همچنین مشاهده کنید