دوشنبه, ۱۷ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 6 May, 2024
مجله ویستا


سهم من کجاست؟


سهم من کجاست؟
همه چیز خیلی سریع از پیش چشمانش می‌گذشت انگار یک فیلم طولانی را روی دور تند گذاشته باشی و تمام سختی‌های ۳۰ سال زندگی مشترک را به سرعت دوره کنی.
در فکر فرو رفته بود و به آرامی اشک می‌ریخت. لحظه‌ای را به یاد می‌آورد که همسرش تازه از سربازی برگشته بود و به خواستگاریش آمده بود. به یاد می‌آورد که به پدرش گفته بود دست و بالش تنگ است و پدرش با مهربانی قبول کرده بود که سختگیری نکند و زیر و بال و پرش را بگیرد. یاد روزهایی افتاد که به سختی زندگی خانواده ۴ نفره‌شان را اداره می‌کرد، لباس‌های همسرش را تنگ می‌کرد تا برای پسرش اندازه شود، با پارچه‌های کهنه برای دختر کوچکش عروسک می‌دوخت و با چنگ و دندان زندگی‌اش را حفظ می‌کرد.
با صدای سربازی که او را به داخل اتاق مشاور هدایت می‌کرد به خود آمد. با گوشه چادر اشک‌هایش را پاک کرد و روی صندلی رو‌به‌روی زنی هم سن وسال خودش نشست.
از مادرش یاد گرفته بود که با سیلی صورتش را سرخ نگه دارد و نگذارد که کسی از دردها و مشکلاتش باخبر شود اما حالا به دادگاه آمده بود و می‌خواست سفره دلش را پیش زنی که هرگز نمی‌شناخت باز کند. پدرش همیشه به اینکه پایش به کلانتری باز نشده بود افتخار می‌کرد و او تا امروز هزار بار پله‌های دادگاه خانواده را بالا و پایین رفته بود. صدای خانم مشاور او را به خود آورد. پرسیده بود چه مشکلی دارد؟
راستی او چه مشکلی داشت؟ اصلا چه مشکلی نداشت؟ چه می‌توانست بگوید؟ از بدبختی‌ها و سختی‌هایی که در طول زندگی مشترکش کشیده بود حرف می‌زد یا از درد و رنجی که حالا تحمل می‌کرد؟
چطور می‌توانست بگوید که ۳۰ سال جوانی و عمرش را پای مردی صرف کرده بود و او را از هیچ چیز به همه چیز رسانده بود و حالا که باید می‌نشست و ثمره زحمتش را می‌دید کارش به دادگاه و شکایت کشیده بود و در به در دنبال حق و حقوقش افتاده بود.
چطور می‌توانست تعریف کند که شوهرش حالا که به اصطلاح دستش به دهانش می‌رسد و اوضاعش رو به راه شده به فکر ازدواج مجدد افتاده و می‌خواهد او را طلاق دهد. چطور می‌توانست بگوید که به خواست شوهرش و به خاطر علاقه‌ای که به او و زندگی‌اش داشته سال‌ها پیش مهریه‌اش را بخشیده و حالا که نه پس‌اندازی دارد و نه درآمدی حتی به گرفتن مهریه‌اش هم نمی‌تواند امیدوار باشد و نمی‌داند از این به بعد چطور باید روزگار بگذراند. خیلی چیزها بود که می‌خواست بگوید اما نمی‌توانست وگریه امانش نمی‌داد. از مشاور برای روز دیگری وقت گرفت و از اتاق بیرون آمد.
روی صندلی راهروی دادگاه نشست. چشمانش را بست و برای هزارمین بار زندگی‌اش را مرور کرد. نمی‌دانست کجای کار اشتباه کرده است. او که از چیزی دریغ نکرده بود. هیچ وقت از شوهرش چیزی نخواسته بود، هیچ وقت خرج‌تراشی نکرده بود، به قول معروف زن زندگی بود و با بود و نبود همسرش ساخته بود. اصلا به خاطر زحمت‌ها و صبوری‌های او بود که امروز شوهرش معتمد بازار شده بود و همه به سرش قسم می‌خوردند. پس چرا حالا با این سن و سال با داشتن عروس و داماد باید کارش به جدایی می‌کشید آن هم بدون هیچ پشتوانه مالی‌ای.
برای هیچ کدام از سوال‌هایی که دائم در ذهنش می‌چرخیدند پاسخی نداشت. چشمانش را گشود. کنارش دختر جوانی همراه زن میانسالی نشسته بود از چشمانش معلوم بود که خیلی گریه کرده است. دلش سوخت دختر هم سن و سال دختر خودش بود.
از فکر اینکه روزی دخترش هم به اینجا بیاید به خود لرزید. هفته بعد دوباره برگشت. این بار بدون معطلی به اتاق مشاور رفت و همه چیز را شرح داد. گفت که چطور شوهرش از یک پادوی ساده دربازار به یک تاجر معروف تبدیل شده و حالا به این فکر افتاده که با زنی هم شأن خودش ازدواج کند و مادر بچه‌ها را طلاق دهد! گفت که نه پدر و مادری دارد که به خانه‌شان برگردد و نه روی آن را دارد که به خانه خواهر و برادر یا دختر و پسرش برود. گفت که هیچ پولی ندارد و حتی مهریه‌اش را هم بخشیده است و حالا از اینجا مانده و از آنجا رانده شده است.
گفت که عمه‌اش همیشه نصیحتش می‌کرده که نباید اجازه بدهد وضع شوهرش روبه راه شود. گفت که همه دوستانش او را از ۲ تا شدن شلوار شوهرش می‌ترسانده‌اند و می‌گفته‌اند که همیشه باید خرج روی دست شوهرش بگذارد تا بتواند زندگی‌اش را حفظ کند. همه اینها را گفت. از همه کارهایی که در زندگی کرده بود تا شوهرش بتواند سری توی سرها دربیاورد، از شب‌هایی که بیدار مانده بود و لباس‌ها را وصله زده بود، از اینکه بچه‌هایش را طوری بار آورده بود که قانع باشند تا پدرشان شرمنده نداری‌اش نشود و از خیلی چیزهای دیگر حرف زد و پرسید که چه باید بکند و عاقبتش چه می‌شود؟
راستی عاقبت چنین زنانی چه می‌شود؟
شهلا سیفی مشاور خانواده در این باره می‌گوید: «ما مراجعان زیادی داریم که با مشکلاتی شبیه به این مورد رو‌به‌رو می‌شوند و برای چاره‌جویی نزد ما می‌آیند.
به نظر می‌رسد اصلی‌ترین عاملی که موجب بروز مشکلاتی از این دست می‌شود آگاهی نداشتن زنان از حقوق و مسوولیت‌های زناشویی است. زنانی که از حقوق خود مطلع نیستند به گمان خود برای حفظ زندگی و گرم شدن کانون خانواده‌شان تلاش می‌کنند در حالیکه عملا به نابودی آن و صدمه دیدن خودشان کمک می‌کنند و همچنین با از خود گذشتگی‌های بیجا و فداکاری‌های بی‌مورد هم لطمه‌های جسمی و روحی زیادی به خودشان وارد می‌کنند و هم به طرف مقابل فرصت می‌دهند که همیشه از آنها متوقع باشد و در نهایت حتی بتواند از موقعیت سوءاستفاده کند.»این مشاور خانواده در ادامه توضیح می‌دهد: «ما زن و شوهر را شریک هم می‌دانیم و این شراکت در تمام جنبه‌های زندگی وجود دارد وقتی زن و مردی زندگی را شروع می‌کنند چیزهایی که در طول زندگی مشترک به دست می‌آورند در واقع متعلق به هر دوی آنهاست.
چرا که در نتیجه تلاش‌های هر دوی آنها به دست آمده است بنابراین اگر این زندگی بخواهد به جدایی ختم شود، دارایی‌های مشترک آنها باید بینشان تقسیم شود. البته اگر این موضوع از ابتدای زندگی در عقدنامه ذکر شود اقدامات قانونی در مورد آن راحت‌تر انجام می‌گیرد.»
مرجان حجتی هم که سال‌ها تجربه وکالت دارد می‌گوید: «زن و شوهری که کنارهم زندگی مشترک را آغاز می‌کنند باید معنای واژه مشترک را در همه جنبه‌های زندگی‌شان وارد کنند.
به این معنا که هم در جنبه‌های مادی زندگی شریک هم باشند و هم در جنبه‌های غیرمادی یکدیگر را همراهی کنند و دوشادوش هم زندگی را به پیش ببرند و در این راه از حقوق و وظایفشان غافل نباشند.»حجتی ادامه می‌دهد: «زن و شوهر باید حقوق و تکالیفشان را بشناسند و آگاهانه تصمیم بگیرند و عمل کنند. اگر زن و شوهر با آگاهی گذشت کنند و از حقوقشان بگذرند هیچ گاه احساس مغبون شدن نمی‌کنند اما اگر بر مبنای تفکرات غلط و تصورات خود تصمیم بگیرند امکان زیادی وجود دارد که پشیمان شوند و احساس کنند متضرر شده‌اند. اگر دختران جوان با حقوق زناشویی و شروط ضمن عقد آشنا باشند تصمیماتی که در زندگی‌شان می‌گیرند آگاهانه و مسوولانه است و در نتیجه زندگی موفق‌تری خواهند داشت.
متاسفانه بسیاری از دختران جوان در ابتدای زندگی بسیار احساسی تصمیم می‌گیرند و خود را بیش از حد متعارف و معقول صرف زندگی می‌کنند به طوری‌که از دیگر جنبه‌های زندگی باز می‌مانند و زمانی به خود می‌آیند که دیگر دیر شده و جوانی و نیرو و توانشان را از دست داده‌اند و فرصتی برای تغییر شرایط ندارند.»
آرزو پرتو
منبع : روزنامه تهران امروز