شنبه, ۱۵ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 4 May, 2024
مجله ویستا

همرنگ جماعت نبود


همرنگ جماعت نبود
• تبریز، رنج های كودكی
سال ۱۲۸۱ چهار سال قبل از پیروزی انقلاب مشروطیت در تبریز متولد شد. جامعه ایران آبستن تحول بزرگی بود. تبریز هم از عمده ترین مراكز مشروطه خواهی و چهارراه اندیشه های تازه وارد از آن سوی مرز بود. شور و شعور در این دیار اوج گرفته و هموطنان را به قیام علیه جور و جهل حاكم فرا می خواند. سال ۱۲۸۵ با امضای مظفرالدین شاه این تلاش ها به بار نشست. اما روند كار نشان داد حفظ آزادی از كسب آن بسیار دشوارتر است و ما همواره در این بخش بازنده ایم. همچنان كه این شكوفایی ملی دیری نپایید، محمدحسین كوچك نیز خیلی زود رنج های بزرگی را تجربه كرد. پنج ساله بود كه مادر را از دست داد. چهار سال بعد از آن نیز در حالی كه روس ها در حمایت از حاكم مستبد به گیلان و آذربایجان تجاوز كرده و آزادیخواهان را قلع وقمع می كردند، علامه كوچك هم با فاجعه ای سنگین روبه روشد. هر روز خبرهای ناگواری می رسید. اعدام و دستگیری آزادیخواهان تبریز و رشت شرایط ناامنی را ایجاد كرده بود. رعب و ناامنی بر فضای جامعه حاكم بود، در چنین شرایط نامطلوبی، او و برادر كوچكترش تنها پناه و تكیه گاه زندگی شان، پدر روشن ضمیر خود را از دست دادند و تنها ماندند. تنها شانسی كه داشتند مكنتی بود كه از پدر به جا مانده بود. وصی پدرشان مرد و زنی را به عنوان خدمه برای نگهداری آنها گمارد. محمدحسین و برادرش را هم به مكتب گذاشت تا باسواد شوند. بعد از مكتب به مدرسه ابتدایی رفتند. هرچند هنوز مدارس به شكل جدید پا نگرفته و برنامه مشخص و واحدی نداشت. در آنجا با متون ادبیات كهن ایران آشنا شدند. در این زمان جنگ جهانی اول آرامش را از سراسر كره خاكی برچیده بود. در این سال ها علامه به تحصیل در حوزه تبریز مشغول بود.
• نجف تجربه های جوانی
سال ۱۳۰۴شمسی سردار سپه رضاخان با رای مجلس موسسان سلسله قاجار را بركنار كرد و خود بر تخت سلطنت نشست. شرایط به گونه ای بود كه بسیاری نخبگان مذهبی و غیرمذهبی نیز ظهور رضاخان را به فال نیك گرفتند و از آن استقبال كردند، بی آنكه به عاقبت این سردار نوظهور كمی بیندیشند. علامه كه جوانی ۲۳ ساله بود مواضع شگفت آور این بزرگان را نسبت به رضاخان دید و چه بسا همین تجربیات او را به این نتیجه رساند كه به خودسازی و مراقبت از خلقیات خویش همت گمارد. سال ۱۳۰۴ برای ادامه تحصیلات حوزوی ایران را ترك كرد و عازم نجف شد. در این سال ها كه پایان جنگ خانمانسوز جهانی اول بود، نجف دوران حساس و پرتلاطمی را می گذراند. پس از جنگ جهانی و سرنگونی و تجزیه امپراتوری عثمانی، كشورهای كوچك خاورمیانه از جمله عراق به وجود آمدند. عراق تحت نفوذ انگلیس اداره می شد. مردم عراق برای كسب استقلال علیه انگلیس قیام كردند. در این حركت علمای شیعی ازجمله آیت الله محمدتقی شیرازی و آیت الله كاشانی نقش مؤثری ایفا كردند. علامه وقتی وارد نجف شد كه این قیام به پیروزی رسیده و حكومت مستقل عراق تشكیل یافته بود. اما وضعیت درونی حوزه نجف حال و هوای خاصی داشت. پس از انقلاب مشروطیت و نتیجه تلخ آن فضای متفاوتی بر حوزه حاكم شده بود. با وجود شركت فعال مراجع بزرگ نجف در مشروطه، اینك در عكس العمل به آن حركت گریز از سیاست و مسائل روز تقویت شده بود. حجت الاسلام واعظ زاده خراسانی فضای آن سال ها را چنین ترسیم می كند: «پس از شكست مشروطیت و نقش برآب شدن تلاش علمای راستین و بهره وری انگلیس و روی كارآمدن كسانی كه با دیانت سر و كاری نداشتند، ورق برگشت و بسیاری از علمای خوشنام و فداكار را با انگ های گوناگون از صحنه خارج كردند و مردم را از اطراف آنان پراكندند.»۱ «هركس مجله و روزنامه می خواند و یا رادیو گوش می داد و یا اطلاعات سیاسی و اجتماعی داشت، در حوزه نجف وجاهتی نداشت و به تجددخواهی متهم بود. حتی مثلاً مرحوم نائینی با آن سابقه درخشان و مبارزه با انگلیسی ها در عراق و طرفداری جدی از مشروطیت و نوشتن كتاب تنبیه الامه برای تبیین مسائل حكومتی اسلام و... وقتی جو را این گونه دید و فهمید كه درصدد خراب كردن وجهه اش هستند، دستورداد كه كتاب تنبیه الامه را جمع آوری كنند.» ۲ طباطبایی جوان این فضا را با تمام وجود لمس كرد. مرحوم نائینی یكی از اساتید او بود. او در شرایطی با این استاد آشنا می شد كه شور مشروطه خواهی و مبارزه با استبداد فروكش كرده و مخالفان مشروطه خواهی میدان یافته بودند. منطق آنان تقویت شده بود و با بزرگ نمایی ضعف ها و نتایج تلخ مبارزه، اساس تلاش برای آزادی و حاكمیت قانون را زیر سئوال می بردند. مسلماً درك این فضا بر ذهن و تصمیم علامه جوان بی تاثیرنبود. پرسش هایی را شرایط زمانه می آفرید كه چه بسا شوق او به آموختن مبانی و گرایش به سمت مباحث عرفانی و فلسفی را تشدید می كرد. ده سالی كه علامه در نجف تحصیل كرد از اساتید برجسته ای در عرفان و اخلاق و فقه بهره گرفت. در محضر استادحسین بادكوبه ای و استاد سیدعلی قاضی طباطبایی به آموختن فلسفه و عرفان پرداخت. نزد علامه نائینی، استاد سیدابوالحسن اصفهانی و آیت الله كمپانی فقه و اصول آموخت و از آیت الله نائینی اجازه اجتهاد گرفت. سال ۱۳۱۴ شمسی، در ۳۳سالگی به ایران بازگشت.
•تجربه دیكتاتوری
اما ایران آن زمان هم وضع خوبی نداشت. رضاخان با دیكتاتوری و زور می خواست كشور را به سمت تجدد سوق دهد. آنها كه ابتدای كار به رضاخان دل بسته بودند، اكنون خود را با سراب روبه رو می دیدند. رضاشاه در همین سال برای اینكه اجباراً حجاب از سر خانم ها بردارد، كشتاری عمومی در مسجد گوهرشاد مشهد به راه انداخت. مدرس را دستگیر و تبعید كرده بود. از برگزاری مراسم مذهبی به شدت جلوگیری می كرد و عرصه را بر اندیشمندان و آزادیخواهان تنگ كرده بود. تنها كسانی امكان ماندن داشتند كه موافق سیاست های رژیم باشند. علامه در این دوره ضمن مشاهده اوضاع، خود با مشكلاتی در زندگی خصوصی و وضعیت مالی روبه رو بود. عدم رسیدگی مسئولانه به وضعیت املاك و كشاورزی كه قبلاً با مدیریت پدر اداره می شد، باعث شده بود تنها ممر زندگی او و برادرش قطع شود. هر چند در آن زمان اكثر روحانیون از سهم امام زندگی می گذراندند، او هیچ گاه حاضرنشد چنین كند و تا پایان عمر از دسترنج خود زندگی كرد. عدم اتكای مالی به بازاریان و توده مردم چه بسا در آزاداندیشی و نوآوری های او بی تاثیرنبود. با یاد این نكته كه مرحوم مطهری ریشه عقب ماندگی و عوام زدگی روحانیت را در همین سیستم مالی حوزه ها و وابستگی به عوام می داند.۳ علامه مجبور شد سالیانی در تبریز بماند و به كار و تلاش برای احیای كشاورزی از دست رفته و كسب درآمد بپردازد. این دوران ۱۰سالی به طول انجامید. گرچه این دوران تا حدی او را از تلاش های فكری دور نگه داشت و بعدها خود نیز از این مسئله اظهار تاسف كرد، اما كار و تولید به او بی نیازی و اعتماد به نفسی بخشید، كه لازمه آزاداندیشی و حق گویی است.• قم دور از زمان
شهریور ۱۳۲۰ كه رضاشاه سقوط كرد، فضای بازی در ایران به وجود آمد و همه فرقه ها و نحله ها به میدان آمدند. ماركسیست ها به تشكیل حزب و تبلیغات علنی روی آوردند. بهائیان فعالیت چشمگیری را شروع كردند. توده های مذهبی هم كه چند سالی از برگزاری هر گونه مراسم و مناسك مذهبی محروم بودند، به تشكیل هیات های مذهبی و تشدید مراسم و مناسك مشغول شدند. به طوری كه تلافی آن چند سال ممنوعیت را نیز درآوردند. واكنش به سیاست های زورمدارانه رضاخان پس از سرنگونی اش آشكارشد. شكل گیری فدائیان اسلام به رهبری نواب صفوی یكی از این واكنش ها بود. بازگشت شدید به شكل و ظواهر مذهب و حتی خرافات درمیان عوام مردم نیز واكنش دیگری بود كه در نقطه مقابل خود تفكرات جدید امثال كسروی و صادق هدایت را شكل داد. این كشمكش ها در شرایطی روی می داد كه جهان نیز در كشاكش جنگ جهانی دوم به سرمی برد و متفقین كشور ما را نیز جولانگاه خود ساخته بودند. سال ۱۳۲۴ شمسی هیتلر شكست خورد و جنگ پایان یافت. از این پس سهم خواهی متفقین بلای جان ما شد. غلام یحیی پیشه وری با اتكا به شوروی در آذربایجان حكومت خودمختار تشكیل داد و از دولت مركزی سربرتافت. در این دوران علامه زادگاه خود تبریز را رها كرده و به قم عزیمت كرد. حوزه علمیه قم كه همزمان با روی كارآمدن رضاخان توسط شیخ عبدالكریم حائری پایه گذاری شد، بی اعتنا به كشمكش های سیاسی و تنازعات فرهنگی و فكری روز، سر در گریبان خویش، بیش از هرچیز بر پرورش طلاب برای فقاهت و اجتهاد متمركز شده بود. هزینه های دخالت علما در سیاست، واكنشی منفی به سوی دیگر را درمیان روحانیون تقویت كرده بود.
• فقه دور از قرآن
دروس فقهی در آن زمان محدود و منحصر بود به آموختن صرف و نحو عربی و آشنایی با ادبیات عرب و اصول فقه و قواعدی كه طلبه با كمك آنها بتواند از روایات استفاده كرده و در هر مورد حكم فقهی استخراج كند. در این سیر اصول عقاید، فلسفه، اخلاق و حتی قرآن جایگاهی نداشت و مطرود بود. طلابی كه درس فقه می خواندند حداكثر ۵۰۰ آیه از قرآن را كه در كتابی جداگانه به نام آیات الاحكام جمع آوری شده بود مورد مطالعه قرار می دادند. سیستم آموزشی به نحوی بود كه كسی می توانست فقیه و مجتهد شود بدون آن كه حتی یك بار قرآن را به طور كامل خوانده باشد. قرآن تنها برای ثواب خوانده می شد. حتی در كتبی كه طلبه درس صرف و نحو عربی می خواند برای شاهد مثال از آیات قرآن استفاده نشده بود. اغلب مثال ها از اشعار جاهلیت بود. در كتب فقهی متن قرآن را ظنی الدلاله می خواندند. منطقشان این بود كه ما نمی توانیم به معنی آیات پی ببریم. به ظاهر جملات حكم می كنیم و آنچه از آن می فهمیم ظن و گمان است نه معنی واقعی آن. اما روایات قطعی الدلاله هستند و مفهومشان صریح و روشن است.۴
• علامه، بازگشت به زمان و قرآن
در چنین شرایطی علامه طباطبایی تصمیم گرفت به دو كار بزرگ همت گمارد:
۱- مطرح كردن قرآن و كار روی متن آن
۲- آشنایی و برخورد با فلسفه جدید
اما این دو كار در آن زمان و شرایط امری بسیار دشوار بود و نشدنی جلوه می كرد. برای اینكه بزرگی كار علامه در آن شرایط روشن شود به گزارشی از استاد مطهری اشاره می كنم. به گفته ایشان آقای عبدالكریم حائری موسس حوزه علمیه قم برای آشنایی طلاب با مسائل روز تصمیم می گیرد تدریس زبان انگلیسی و برخی علوم روز را در دروس حوزه بگنجاند، خبر به مقدسین بازار می رسد، به عنوان اعتراض نزد ایشان می روند و می گویند: «این پولی كه ما به عنوان سهم امام می دهیم برای این نیست كه طلاب زبان كفار را یاد بگیرند و اگر این وضع ادامه پیدا كند ما به شما سهم امام نمی دهیم.» آقای حائری كه خطر انحلال حوزه های علمیه را حس می كند خود مانع این تحول می شود. همچنین سالیانی بعد در دوره آقای سید ابوالحسن اصفهانی، برخی فضلا پیشنهاد می كنند برخی مسائل روز از جمله اصول عقاید جزء برنامه درسی طلاب قرار گیرد. ایشان بنا به تجربه سابق با این امر به شدت مخالفت می كنند و می گویند: «سهم امام كه به طلاب داده می شود فقط برای فقه و اصول است نه چیز دیگر.»۵
الف _ بازگشت به قرآن
شناخت قرآن در حوزه های علمیه و جامعه اسلامی منزوی بود. تقدس و تبرك داشت اما فهم و درك آن رایج نبود. برخی مقدسین حتی با ترجمه قرآن به فارسی مخالف بودند و آن را موجب گمراهی مسلمین می دانستند. آنهایی هم كه خود در پی فهم آن برمی آمدند بر این گمان بودند كه ما را نرسد كه مستقیماً «به درك كتاب خدا نائل آییم. برای فهم قرآن صرفاً» باید به روایات مراجعه كرد.
علامه در این زمینه چند كار بزرگ انجام داد:
۱- تكیه بر تفسیر قرآن و استمرار آن خود امری بدیع و تازه بود كه جا پای قرآن را در حوزه ها بازكرد. راهی كه آیت الله طالقانی نیز پی گرفت.
۲- در روش شناخت قرآن براین متد پای فشرد كه قرآن خود روشنگر و توضیح دهنده خود است. برخلاف رویه موجود كه فهم قرآن را عملی نمی دانستند و به سراغ روایات می رفتند، او این بنا را زنده كرد كه روایات را باید به قرآن عرضه كرد نه به عكس.
۳- در فهم قرآن عقل را ملاك قرارداد. بحث های عقلانی و فلسفی را وارد تفسیركرد. در حالی كه فضای اخباری گری و اشعری مسلكی هنوز در حوزه ها قدرت داشت و پذیرش اینكه باید در آیات تعقل كرد خلاف تقدس و تدین به شمار می رفت.
۴- در شرایطی كه فقه در مباحث دینی حرف اول را می زد و در فقه هم قرآن جایگاه عمده ای نداشت، مهمترین كار علامه در این زمینه نقد فقه موجود از موضع قرآن بود. مشروعیت فقه حوزه اساساً مبتنی بر آیه ۱۲۲ سوره توبه است كه به مسلمین توصیه می كند چون برای همگان میسر نیست، عده ای از میان آنان به تفقه در دین بپردازند و بقیه را انذار كنند. علامه طباطبایی وقتی در تفسیر المیزان به این آیه می رسد با استدلال روی متن آیه نظام آموزشی فقه حوزه را به نقادی می كشد:
«مقصود از تفقه در دین فهمیدن همه معارف دینی از اصول و فروع آن است، نه خصوص احكام عملی، كه فعلاً در لسان علمای دین كلمه فقه اصطلاح در آن شده، به دلیل اینكه می فرماید: و لینذروا قومهم: و قوم خود را انذار كنند و معلوم است كه انذار با بیان فقه اصطلاحی، یعنی با گفتن مسائل عملی صورت نمی گیرد، بلكه احتیاج به بیان اصول عقاید دارد.»۶
«در صدر اسلام فقیه به كسی اطلاق می شد كه به همه علوم دینی در اصول و فروع و اخلاق مجهز باشد نه تنها مسائل فروع دین چنانكه اكنون مصطلح است.»۷
براساس این داوری و برخلاف عرف حوزه، كار كسانی چون علامه كه به بحث و بررسی عقاید و مبانی دینی می پردازند به فقاهت نزدیكتر است تا آنها كه اصطلاحاً به این عنوان شناخته می شوند.
۴- كار بزرگ دیگری كه علامه در همین زمینه انجام داد نقد و تنقیح روایات بحارالانوار بود كه با سرسختی مقدسین ناتمام ماند:
«آیت الله سیدمحمدحسین حسینی تهرانی: ایشان تا جلد ششم از طبع جدید (بحارالانوار) را تعلیقه نوشتند، لیكن به لحاظ یكی دو تعلیقه ای كه صریحاً در آنجا نظر علامه مجلسی را رد كردند، این امر برای طبقه ای كه تا این اندازه حاضر نبودند نظریات مجلسی مورد ایراد واقع شود خوشایند نشد؛ و متصدی و مباشر طبع بنا به الزامات خارجیه ، از ایشان تقاضا كرد كه در بعضی از مواضع قدری كوتاه تر بنویسند و از بعضی از ایرادات صرف نظر كنند. علامه حاضر نشدند و فرمودند: در مكتب شیعه ارزش جعفربن محمدالصادق از علامه مجلسی بیشتر است و زمانی كه دایر شود به جهت بیانات و شروح علامه مجلسی ایراد عقلی و علمی بر حضرات معصومین علیهم السلام وارد گردد، ما حاضر نیستیم آن حضرات را به مجلسی بفروشیم . و من از آنچه به نظر خود در مواضع مقرر، لازم می دانم بنویسم ؛ یك كلمه كم نخواهم كرد. لذا بقیه مجلداتِ «بحار» بدون تعلیقه علامه طباطبایی طبع شد؛ و این اثر نفیس فاقد تعلیقات علامه گردید.»۸ب _ آشنایی با افكار روز
به دلیل همین فضای بسته، روحانیون از دانشگاهیان و فضای فكری جامعه و مباحث جدید دور بودند. اقشار تحصیلكرده و آشنا با مسائل علمی روز راه خود را می رفتند و جامعه روحانیت نیز بی توجه به آنها در پی مباحث خاص خود بود و به نیازهای شرعی توده مردم فكر می كرد. در این فضا طرح بحث های فلسفی در درون حوزه كار بسیار دشواری بود و با واكنش های شدیدی روبه رو می شد. اما علامه كه با فضاهای غیرحوزوی آشنا شده و ضرورت این كار را حس كرده بود، عزم را جزم كرد به این كار همت گمارد. ایشان خود از این فراز زندگی اش سخن گفته است. شاگرد ایشان علامه حسینی تهرانی از ایشان چنین نقل می كند:«وقتی از تبریز به قم آمدم و درس «اسفار» را شروع كردم ، قریب به یك صد نفر در مجلس درس حضور پیدا می كردند؛ حضرت آیت الله بروجردی رحمه الله علیه اولاً دستور دادند كه شهریه طلابی را كه به درس «اسفار» می آیند قطع كنند. چون خبر آن به من رسید، متحیر شدم كه خدایا چه كنم ؟ اگر شهریه طلاب قطع شود، این افراد بدون بضاعت كه از شهرهای دور آمده اند و فقط ممر معاش آنها شهریه است چه كنند؟ و اگر من به خاطر شهریه طلاب ، تدریس «اسفار» را ترك كنم لطمه به سطح علمی و عقیدتی طلاب وارد می آید!؟ در تحیر به سر می بردم ، تا بالاخره یك روز كه به حال تحیر بودم و در اتاق منزل از دور كرسی می خواستم برگردم ، چشمم به دیوان حافظ افتاد كه روی كرسی بود؛ آن را برداشتم و تفأل زدم كه چه كنم ؟ آیا تدریس «اسفار» را ترك كنم ، یا نه ؟ این غزل آمد:
من نه آن رِندم كه ترك شاهد و ساغر كنم
محتسب داند كه من این كارها كمتر كنم
من كه عیب توبه كاران كرده باشم بارها
توبه از می وقت گل دیوانه باشم گر كنم
دیدم عجیب غزلی است ؛ این غزل می فهماند كه تدریس «اسفار» لازم و ترك آن در حكم كفر سلوكی است . ثانیاً همان روز یا روز بعد، آقای بروجردی حاج احمد خادم خود را به منزل ما فرستادند و پیغام داده بودند: ما در زمان جوانی در حوزه علمیه اصفهان نزد مرحوم جهانگیرخان «اسفار» می خواندیم ولی مخفیانه ؛ چند نفر بودیم و خفیه به درس ایشان می رفتیم و اما درس «اسفار» علنی در حوزه رسمی به هیچ وجه صلاح نیست و باید ترك شود!من در جواب گفتم : به آقای بروجردی از طرف من پیغام ببرید كه این درس های متعارف و رسمی را مانند فقه و اصول ، ما هم خوانده ایم و از عهده تدریس و تشكیل حوزه های درسی آن برخواهیم آمد و از دیگران كمبودی نداریم . من كه از تبریز به قم آمده ام فقط و فقط برای تصحیح عقاید طلاب بر اساس حق و مبارزه با عقاید باطله مادیین و غیر هم است. در آن زمان كه حضرت آیت الله با چند نفر خفیه به درس مرحوم جهانگیرخان می رفتند، طلاب و قاطبه مردم بحمدالله مومن و دارای عقیده پاك بودند و نیازی به تشكیل حوزه های علنی «اسفار» نبود ولی امروزه هر طلبه ای كه وارد دروازه قم می شود با چند چمدان (جامه دان ) پر از شبهات و اشكالات وارد می شود و امروزه باید به درد طلاب رسید و آنها را برای مبارزه با ماتریالیست ها و مادیین براساس صحیح آماده كرد و فلسفه حقه اسلامیه را بدان ها آموخت و ما تدریس «اسفار» را ترك نمی كنیم . ولی در عین حال من آیت الله را حاكم شرع می دانم ، اگر حكم كنند بر ترك «اسفار» مسئله صورت دیگری به خود خواهد گرفت .» علامه فرمودند: پس از این پیام آیت الله بروجردی دیگر به هیچ وجه متعرض ما نشدند و ما سال های سال به تدریس فلسفه از «شفاء» و «اسفار» و غیرهما مشغول بودیم .»۹
تنی چند از شاگردان علامه محفلی خصوصی تشكیل دادند تا استاد به نقد تفكرات ماركسیستی رایج و طرح مباحث فلسفی بپردازد. این محفل هفتگی چند سالی طول كشید. بعدها مباحث آن جلسه در كتابی به نام «اصول فلسفه و روش رئالیسم»در پنج جلد منتشرشد. استاد مطهری براین كتاب پاورقی هایی نوشته است كه چندین برابر متن اصلی كتاب است. گرایش عمده كتاب نقد تفكرات ماركسیستی رایج در ایران آن زمان و عمدتاً آثار دكتر تقی ارانی و دفاع فلسفی از مبانی عقیدتی اسلام بود. كاری كه حوزه های علمیه كاملاً از آن غافل بودند. گرچه در جای جای این بحث ها، علامه و به خصوص شهید مطهری با تكیه بر منطق ارسطو به نقد دیالكتیك می پردازند. اما یك گرایش قوی در جهت فلسفه صدرایی در آن مشهود است. در حالی كه تفكرات ملاصدرا در حوزه های علمیه مطرود و ممنوع بود. حتی برخی متشرعین كتاب های وی را نجس می دانستند.
• سال های توفانی
سال ۱۳۴۲ حوزه های علمیه و روحانیون سخت با رژیم شاه درگیر بودند. لوایح شش گانه شاه از جمله شركت زنان در انتخابات و اصلاحات ارضی و در كنار آن بی اعتنایی شاه به خواسته های روحانیون و به خصوص حمله كماندوها به مدرسه فیضیه و ضرب و جرح طلاب آنان را به واكنش واداشت. همه جا تب و تاب این درگیری و تنش به چشم می خورد. آیت الله خمینی در نطق های خود شدیداً به دولت و اسرائیل و آمریكا تعرض می كرد. علامه نیز در این شرایط برخی اعلامیه ها را امضا كرد اما چندان درگیر مسائل حاد سیاسی نشد. سال ۱۳۴۳ او در خانه یكی از آشنایان در تهران با پروفسور مورگان استاد آمریكایی ملاقات و گفت وگویی داشت. مورگان استاد دانشگاه كولگیت آمریكا یكی از پیشقدمان آشنایی با ادیان مشرق زمین بود. او مدتی در شرق زندگی كرده و كتابی به نام «اسلام صراط مستقیم» تدوین كرد كه مقالاتش را گروهی از دانشمندان اسلامی نوشتند. مورگان در دانشگاه كولگیت مركزی برای تجمع نمایندگان ادیان جهانی تاسیس كرد كه خود ریاست آن را به عهده داشت. این استاد آمریكایی توسط دكتر سیدحسین نصر با علامه طباطبایی آشنا شد و در آن سال هفته ای چند بار با ایشان جلسه گفت وگو داشت. یكی از پیامدهای آن جلسات این بود كه خارجی ها اسلام و به خصوص افكار شیعی را نمی شناسند. با توجه به اینكه اثری كه بتواند به صورت ساده و رسماً اسلام و تشیع را به آنها معرفی كند وجود نداشت او پیشنهاد كرد علامه چنین كاری را انجام دهد. نگارش دو كتاب شیعه در اسلام و قرآن در اسلام بدین منظور شروع شد و دو سال بعد به چاپ رسید و به انگلیسی ترجمه شد.علامه همواره روابط خوبی با شخصیت های علمی و غیرروحانی داشت. آشنایی و مراودت وی با دكتر سیدحسین نصر، پروفسور هانری كربن، داریوش شایگان و بسیاری دیگر از تحصیلكرده های دانشگاهی و روشنفكر نشان از دید باز و حقیقت جویی او داشت.
• اخلاق و رفتار شخصی
نكته مهمی كه از اخلاق متواضعانه و سعه صدر او حكایت می كند، مداراگری او بود. به عنوان مثال شاگرد ایشان استاد مطهری در سال های قبل از انقلاب نقد سنگینی علیه علامه طباطبائی مطرح كرد كه تحت عنوان اخلاق و جاودانگی به چاپ رسید. در آنجا مطهری در دو مورد دیدگاه علامه را زیر سئوال برد. یكی در باره فلسفه اخلاق و دیگری ویژگی استخدام طلب انسان. مطهری محترمانه اما آشكارا علامه را به اعتقاد به نسبی گرایی اخلاقی و قراردادی بودن آن منتسب و مورد انتقاد قرار داد. ایشان می گوید نظر علامه درباره اخلاق با نظر برتراند راسل كه آشكارا دین را نفی می كرد یكی است. همچنین مدعی می شود كه طبق نظر علامه نسبت به انسان، استثمار امری فطری و ذاتی انسان می شود و مقبولیت پیدا می كند. چنین انتقادات تند و بنیادی به هر كس دیگر می شد سخت برمی آشفت. به خصوص كه از جانب شاگرد او باشد. حداقل به پاسخگویی به آنها می پرداخت. با وجود این علامه بی آنكه از این نقد برآشوبد، نگران از دست رفتن آبرو و شخصیت نشد و هیچگاه در رسانه های عمومی به پاسخگویی به این انتقادها برنیامد. این تواضع و بی تكلفی او در همه رفتارهای روزمره اش نمایان بود. شاگردانش می گویند در مدت ۳۴سالی كه با او مراوده داشته اند هرگز در مقابل مهمان به دیوار و پشتی تكیه نكرد و به عنوان احترام به طرف ولو شاگردش بود قدری از دیوار جلوتر می نشست. علامه در طول زندگی خود همواره از دخالت در حوزه سیاسی به دور ماند. نه از قدرتمندان حمایت كرد و نه در ستیز با آنان قرارگرفت. همت خود را به طور كامل معطوف حوزه فكری و فرهنگی نمود، ضمن آنكه به لحاظ اخلاقی و درونی نیز سخت مراقب خویش بود. بیش از آنكه از خدا سخن گوید بر حضور او باور داشت، از همین رو در طول زندگی اش كسی از او دروغ، غیبت و سوءظن ندید و نشنید. چیزی كه بیش از هر كالایی در جامعه ما به وفور یافت می شود. دختر ایشان می گوید: «...آرام و صبور با مسائل برخورد می كردند. با این كه وقت زیادی نداشتند ولی طوری برنامه ریزی می كردند كه روزی یك ساعت بعد از ظهرها در كنار اعضای خانواده باشند... رفتارشان با مادرم بسیار احترام آمیز و دوستانه بود. همیشه طوری رفتار می كردند كه گویی مشتاق دیدار مادرم هستند. ما هرگز بگومگو و اختلافی بین آن دو ندیدیم.... آن دو واقعاً مانند دو دوست با هم بودند. در خانه اصلاً مایل نبودند كارهای شخصی شان را كس دیگری انجام دهد... ایشان برای بچه ها مخصوصاً دخترها ارزش بسیاری قائل بودند. دخترها را نعمت خدا و تحفه های ارزنده ای می دانستند. همیشه بچه ها را به راستگویی و آرامش دعوت می كردند.» گرچه خیلی از مردها به ویژه آنها كه در امور اجتماعی و فرهنگی فعالند براین باورند كه وظیفه زنان خدمت شخصی به ایشان است علامه همواره درباره همسرش اعلام می كرد: «این زن بود كه مرا به اینجا رساند. او شریك من بوده است و هرچه كتاب نوشته ام نصفش مال این خانم است.»
یكی از شاگردان ایشان می گوید: «من در حدود سی سال با استاد حشر و نشر داشتم... به یاد ندارم كه در طول این مدت حتی یك بار عصبانی شده باشد و بر سر شاگردان داد بزند یا كوچكترین سخن تندی یا توهین آمیزی را بر زبان جاری سازد. خیلی آرام و متین درس می گفت و هیچ گاه داد و فریاد نمی كرد، خیلی زود با افراد انس می گرفت و صمیمی می شد. با هر كس حتی كوچكترین فرد طلاب چنان انس می گرفت كه گویا از دوستان صمیمی او است... گاهی كه به عنوان استاد مورد خطاب قرار می گرفت می فرمود: «این تعبیر را دوست ندارم ما اینجا گرد آمده ایم تا با تعاون و همفكری، حقایق و معارف اسلامی را دریابیم». استاد بزرگوار بسیار مودب بود به سخنان دیگران خوب گوش می داد، سخن كسی را قطع نمی كرد و اگر سخن حقی را می شنید تصدیق می كرد، از مباحثات جدلی گریزان بود ولی به سئوال ها، بدون خودنمایی پاسخ می داد.» او پس از پیروزی انقلاب نیز مشی خود را تغییر نداد. همان سلوك عارفانه را ادامه داد و از طرح و حضور در رسانه ها و كشمكش های سیاسی پرهیزكرد. هر چند فضای سیاسی موجود هم چندان او را نمی طلبید. سرانجام در اوج درگیری های سیاسی پس از انقلاب در ۲۴ آبان ۱۳۶۰ به سرای جاودانگی كوچ كرد.
پی نوشت ها:
۱- مجله حوزه، ش ،۴۳ تیرماه ۱۳۷۰
۲- همان، ص ۴۲
۳- بحثی در باره مرجعیت و روحانیت، مقاله مشكل اساسی سازمان روحانیت، شركت انتشار، ۱۳۴۱
۴- محمدرضا حكیمی، هویت صنفی روحانی،۱۳۶۰، ص۸۶ _ همچنین مرتضی مطهری، فقه و اصول فقه
۵- بحثی درباره مرجعیت و روحانیت، مقاله مشكل اساسی درسازمان روحانیت، مرتضی مطهری، صص ۱۸۷ و ۱۸۸
۶- ترجمه تفسیر المیزان، جلد ،۹ صفحه ۵۴۹
۷- مرجعیت و روحانیت، مقاله ولایت و زعامت، محمدحسین طباطبایی، صص ۹۶ و ۹۷
۸- محمدحسین حسینی تهرانی، مهرتابان، فصل سوم
۹- سیدمحمدحسین حسینی تهرانی، مهرتابان، فصل چهارم


مهدی غنی
منبع : روزنامه شرق