یکشنبه, ۹ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 28 April, 2024
مجله ویستا
لطیفههای رسیده در هفته چهارم خرداد ماه!
از یک سیاهپوست میپرسن شامپو بدنت چیه؟ سیاهپوست میگه: مشگین تاژ
□□□
بزرگان روانشناسی میگویند که ازدواج سه مرحله دارد:
۱) در ۶ ماه اول مرد میگوید، زن میشنود.
۲) در ۶ ماه دوم زن میگوید و مرد میشنود.
۳) از ۶ ماه دوم به بعد هر دو با هم میگویند و همسایهها میشنوند.
□□□
یک نفر تو خیابان یک معتاد رو میبینه و میگه: بیژن چطوری؟ معتاد میگه: برو بابا من که بیژن (بیزن) نیستم ژن (زن) دارم.
□□□
یک روز به رشید میگن خبر داری چه محلتون مجید HIV گرفته. رشید میگه: جدی میگی خوش به حالش همش در حال پیشرفته، تا دیروز GLx داشت حالا HIV گرفته، خدا شانس بده!!!
□□□
از یک مرد میپرسند به نظر شما یک مرد موفق چه کسی است؟ مرد میگه: مردی که بیشتر از آنچه که همسرش خرج میکنه درآمد داشته باشه. از همسر همان مرد سؤال میکنن نظر شما راجع به یک زن موفق چیه؟ زن جواب میدهد: یک زن موفق کسی است که شانس بیاره و بتونه چنین مردی را که همسرم در موردش توضیح داد، پیدا کنه.
□□□
یک زن به این امید که شوهرش در آینده عوض بشه با او ازدواج میکنه، ولی متأسفانه او هیچ تغییری نمیکنه. یک مرد به این امید با همسرش ازدواج میکنه که او تغییری نکنه، ولی متأسفانه خیلی تغییر میکنه.
□□□
یک روز فیثاغورث از اون دنیا میاد به این دنیا تا گشت بزنه و ببینه در قرن ۲۱ چه خبره. همینطور که داشته تو خیابونای تهران قدرم میزد، میخوره به یک جدول، سریع حلش میکنه.
□□□
یک روز ناظم مدرسه از مجید جان که روز قبل غیبت کرده بود میپرسد: پدرت حالش چطوره؟ مجید جان میگه: آقا عمرشو داد به شما. ناظم که حواسش به شلوغی حیاط و بچهها بود میگه: آفرین بر او از قول من ازش تشکر کن.
□□□
یک روز مظفرخان از بردبار خان میپرسه شما اهل شوکار (شکار) هم هستین؟ بردبار خان میگه: معلومه که هستم یه بار یادمه تو یه جنگل بودیم که یه شیر بهم حمله کرد به طرفش رفتم و دمش رو گرفتم و با یه چاق بریدم. مظفرخان میپرسه: پس چرا سرش را نوبوریدین (نبریدین)؟ بردبار خان میگه: چقدر تو ابلهی، خب معلومه دیگه، چون یک نفر دیگه قبلاً سرشو بریده بود، متوجه شدی.
□□□
یه روز منصورخان تو رستوران غذاش و میزاره روی میز و میره دستشوئی برای اینکه کسی به غذاش دست نزنه یه یادداشت کنار غذاش میزاره با این مضمون: ”کسی به غذای من دست نزنه دند دند دن“ از برش هم امضاء میکنه ”قهرمان بوکس“. بعد میره دستشوئی و برمیگرده میبینه غذاش نیست و جاش یه یادداشت روی میزه که روش نوشته: ”من غذات و بردم“ امضاء ”قهرمان دو“!
□□□
یه بره، با مامان و باباش دعواش میشه بدو بدو میره سر خیابون، و به تاکسیهائی که رد میشن هی میگه: دربست کشتارگاه..
□□□
یه روز جهانگردی وارد روستائی میشه و از یکی از اهالی روستا میپرسه: در روستای شما چه چیز خارقالعادهای وجود داره؟ روستائی میگه: پیرمرد ۱۳۰سالهای داریم که در کمال سلات به سر میبره، جهانگرد میگه: چه خوب، چه جوری میشه این پیرمرد را دید؟ روستائی میگه: نمیشه، جهانگرد با تعجب میپرسه: چرا؟ روستائی میگه: چون پدرش نمیذاره از خونه بیاد بیرون!!!
□□□
گلمراد میره مغازه پرچمفروشی به فروشنده میگه: پرچم ایران دارین
فروشنده میگه: بله و یکی میاره.
گلمراد میگه: این خوبه، رنگای دیگهشو هم دارین.
□□□
شیرفرهاد رفته بود شهر بم که یکهو زلزله میاد و خونه رو سرش خراب میش. ۳ ساعتی طول میکشه تا اونو از زیر آوار بیرون میارن. تا میاد بیرون بلند میشه خودشو میتکونه میگه: ها ودیدی این ویبره موبایلم چقد قوی بید، حال وکردی.
□□□
رشید به دوستش میگه من یه تمساح پیدا کردم چیکارش کنم؟دوستش میگه: ببرش باغ وحش. فردا دوستش رشید و تو خیابون میبینه میپرسه بردیش باغ وحش؟ میگه: آره خیلی خوش گذشت، تازه امشب هم میخوام ببرمش سینما.
□□□
مستر بین خواب میبینه داره پلیاستیشن بازی میکنه زنشو میکشه میره مرحلهٔ بعد. یکهو از خواب میپره، میبینه زنش بالا سرش نشسته، میگه: وای سیوش (Save) نکردم.
□□□
گل مراد میره بازار تو راه برگشت از یه مرده میپرسه ساعت چنده؟ مرد جواب میدهد: ۹ شب! گلمراد عصبانی میشه و میگه: یعنی چی، از صبح تا حالا، هر کسی یه چیزی میگه.
□□□
چشمهای درشت و زیبایت را که به من میدوزی و با لبهای زیبایت آواز میخوانی، احساس میکنم که بیش از همیشه عاشقت هستم، تو زیباترین قورباغهٔ این برکهای (از طرف یک قورقوری عاشق).
□□□
یک روز از مظفرخان دعوت میکند که در یک مسابقه جملهسازی شرکت کند و بهعنوان اولین سؤال میگویند: با ماتیز یک جمله بساز. مظفرخان میگه: دزد اومد خونه ما، اما نتونست دزدی کنه چون گرفتیمش!! مجری با تعجب میگه: اینکه ماتیز توش نداشت. مظفرخان با لبخند میگه: خوب ما تیز بودیم دیگه!!!
□□□
کامران خان داشته با حیف نون توی خیابان میرفته که یکهو یکی میگیردش و هی کتکش میزنه و میگه: میکشمت کوروش. کامران خان هم هیچ عکسالعملی نشان نمیداده و هی کتک میخورده، حیف نون میگه: کامران خان چرا هیچی نمیگین. کامران خان میگه: ولش کن بزار بزنه، من که کوروش نیستم.
□□□
از یک پنگوئن پرسیدم: آرزوت چیه؟ گفت: آرزو دارم یه عکس رنگی از من بگیرید!!!.
منبع : ماهنامه طمطراق
همچنین مشاهده کنید
نمایندگی زیمنس ایران فروش PLC S71200/300/400/1500 | درایو …
دریافت خدمات پرستاری در منزل
pameranian.com
پیچ و مهره پارس سهند
خرید میز و صندلی اداری
خرید بلیط هواپیما
گیت کنترل تردد
حجاب دولت سیزدهم دولت مجلس شورای اسلامی مجلس جمهوری اسلامی ایران رئیس جمهور گشت ارشاد رئیسی امام خمینی سیدابراهیم رئیسی جنگ
تهران وزارت بهداشت آتش سوزی قتل شهرداری تهران پلیس سیل کنکور فضای مجازی زنان پایتخت سازمان سنجش
خودرو بازار خودرو هوش مصنوعی قیمت دلار قیمت خودرو قیمت طلا بانک مرکزی سایپا مسکن ارز تورم ایران خودرو
سریال تلویزیون مهران مدیری سینمای ایران سینما کیومرث پوراحمد موسیقی سریال پایتخت فیلم ترانه علیدوستی قرآن کریم کتاب
اینترنت کنکور ۱۴۰۳
غزه اسرائیل فلسطین آمریکا جنگ غزه روسیه چین حماس اوکراین ترکیه ایالات متحده آمریکا یمن
فوتبال پرسپولیس استقلال بازی جام حذفی فوتسال آلومینیوم اراک تیم ملی فوتسال ایران سپاهان تراکتور باشگاه پرسپولیس لیورپول
تبلیغات ناسا اپل سامسونگ فناوری نخبگان بنیاد ملی نخبگان آیفون ربات
کاهش وزن روانشناسی بارداری مالاریا آلزایمر زوال عقل