سه شنبه, ۱۱ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 30 April, 2024
مجله ویستا


راز نویسنده ایرانی


راز نویسنده ایرانی
«هوشنگ گلشیری» به نیکی دریافته بود راز نویسنده بودن یا نوشتن داستان را وقتی می گفت؛ «خدا به فریاد نویسنده یی برسد که کودکی اش را از یاد برده است.» کافی است مجموعه داستان کوتاه «امشب در سینما ستاره» را بخوانید تا به ژرفای این توصیه پی ببرید وقتی در فضای بیست داستانی سیر می کنید که «پرویز دوایی» به رشته تحریر درآورده است؛ نویسنده یی که بیشتر کارهایش بر این پایه استوار است. نویسنده یی که هراسی از ورود به دهلیزهای زمان گذشته ندارد. از نوستالژیک شدن متن هایش در جهت برجسته کردن یک یا چند حس مدد گرفته و با زبانی عمیقاً پالوده به روایت می پردازد.
او چنان در پستوهای ذهنی خود غوطه می خورد که از ذکر جزئیات غافل نمی ماند. می داند رازی که باعث پویایی و پایندگی متن هایش می شود، همین جزئیات هستند. همچنین به شکلی نامحسوس به نقد زمان حال می پردازد؛ زمانه یی که اکنون همه در آن شناوریم. این مجموعه داستان در حقیقت پلی است میان «سینما و ادبیات»؛ متنی که هم اهالی سینما به دلیل ارجاعات مکرر نویسنده با آن آشنا هستند و هم داستان دوستان از زبان روایی اش لذت می برند. این زبان به دلیل فضای داستان ها، بار غنایی و شاعرانه دارد. جمله های طولانی که با ویرگول به هم وصل می شوند گاه چنان بلندند که مخاطب را به خوانش دوباره و چندباره دعوت می کنند هر چند مخاطب حرفه یی ادبیات بخش های گاه چندان نامرتبط را که براساس شبکه تداعی های آزاد، در کنار هم قرار گرفته اند، خوانده و در سیلان واژه ها ذهن خود را یله می کند. این داستان ها لزوماً با قواعد آشنای روایی مطابقت ندارند. بیشتر توصیف و تصویر موقعیت هایی هستند که نویسنده از سر گذرانده است. نویسنده با من راوی در هم می شود. شخصاً چندان فاصله یی را میان نویسنده و راوی درک نکردم. گویی او تجربه های زیست محیطی خود را از تهران ۴۰ سال پیش یا بیشتر در معرض دید ما قرار داده است؛ تجربه هایی که متعلق به زمانی بوده است که سینما واجد قداستی درخور بوده. سینما محل تفریح کردن و خندیدن و تخمه شکستن نبوده است. آرمان ها، ایده آل ها و رویاهای جمعی یک ملت را رقم می زده است. شاید هم تعدادی کثیرتر. سینما در روزگاری که پرویز دوایی از آن سخن رانده، صنعت صرف نبوده است. وسیله یا کالای تبلیغاتی یک حزب یا فلان گرایش نبوده و پرده سینما محلی بوده که کودکان را شیفته و مجذوب می نشانده برای دیدن آنچه در زندگی روزمره به چشم نمی آمده است. این سینما کاملاً در نقطه مقابل سینمای فعلی ساخته می شود؛ سینمایی که نویسنده را چنان آزرده (بگذارید بگویم راوی را، هر چند که راوی را از نویسنده به سختی تمییز می دهید) که به تارانتینو می گوید تارانتولا. راوی به نسلی از نویسندگان تعلق دارد که از خشونت دور بودند. این راوی با ذهن زیبا در جست وجوی امر زیبا بوده است و همچنین در توصیف وضعیت خود از کلمه های زیبا با رعایت قواعدی که ریشه در فرهنگ و هنر شرق داشته به روایت خود نشسته است. نسلی که امروز دیریاب است و دوریاب. گویی جهان امروز جایی برای زیبایی ندارد.
او چنان از شخصیت فیلم دزد بغداد می گوید که گویی برایش اسطوره بوده است. صحنه های فیلم را با زبان شاعرانه ایرانی در قالب جمله های بلند بازسازی می کند. (کسی چه می داند شاید هم آنها را بازآفرینی می کند با ابزارواژه های ذهنی اش که سخت در خدمت برجسته کردن اندیشه های اویند، دنیا و رنگ هایش و تعبیرهایی که گاه از فیلم یا فضای آن دورند و ما می پذیریم آنچه را که دوباره توصیف می کند و تصویرهایی را که گاه ندیده ایم و باید به قول او اعتماد کنیم؛ قولی که در سایه نگرش او به سینما شکل می گیرد.
در این سینما خبری از بیرون کشیدن دل و روده و انفجارهای هیروشیمایی نیست هر چه هست همنشینی موقعیت های به شدت انسانی است که از زاویه دید یک انسان شرقی و بالاخص ایرانی تصویر می شود.) «پرویز دوایی» در معنای دقیق کلمه، ایرانی بودن خود و داستان هایش را به رخ می کشد. نوع واژه ها و گستره یی که از امکانات زبانی که در ذخیره فرهنگی ما موجود است را به خدمت گرفته تا مثلاً از ملاقات با بانویی بگوید در سال هایی دور یا از سینمایی بگوید که سوخته یا تخریب شده، یا باز از خیاطی بگوید که کور شده است. جالب تر آنکه در این داستان های کوتاه شما با طرح یک موقعیت روبه رو نیستید. نوع نگاه راوی به گونه یی است که به نرمی وارد فضاهای مختلف می شود. میان آنها پلی می سازد برای عبور و مرور؛ پلی از جنس واژه هایی بس شاعرانه.
ترکیب هایی که در عین سادگی و محتمل بودن ظرافت های خاص خود را دارند. وقتی می گوید راستی هنوز هم عکس برگردان وجود دارد یا نه به گونه یی لحن خود را در قالب جمله یی کوتاه در پرانتز در میانه روایت ساده و صمیمی می کند که هم در جهت حس و حال متن است، هم به شدت تاثیرگذار. عکس برگردان برای مخاطب مانند چراغی می شود نهاده شده در ابتدای تونلی که پایانش دیده نمی شود. حفظ این زبان، این خزانه لایتناهی صرف و نحوی به همراه امکانات گوناگون لحنی باعث می شود شما با یک متن کامل، یکدست و تمیز ایرانی مواجه شوید. حتی می توان کتاب را در یک نشست خوانده و بعد بارها از میانه کتاب تکه یی را بخوانید. داستان های این مجموعه نه در توالی روایی یکدیگر بلکه در سایه پیگیری یا ردگیری یک حس یا احساسات گوناگون از یک زمان و مکان مشخص شکل گرفته اند. این متن ها ادای دینی هستند به گوهری که در کف آدمی بوده و قدرش را ندانسته و حالا به هزار و یک معضل مبتلاست. راوی داستان های این مجموعه در جهت بازسازی یا یادآوری آن حس ناب قدم به عرصه روایت گذاشته است.
زبان عنصر اشارت گونه یی است به حال و هوایی یا آدم ها و فضاهایی که این روزگار بسیار غریبه اند. کار «پرویز دوایی» بی شباهت به نبش قبر نیست. (بیایید بپذیریم دورانی را زندگی می کنیم که در آن زشتی ها دوام و قوام بهتری دارند. گویی هر جا که باشیم فرقی نمی کند اما غلبه با سیاهی است که در سایه جنگ و فقر و هزار نکبت دیگر خود را به ما ثابت می کند. ریشه دوانیده است و ظاهراً ما هم کاری در برابرش انجام نمی دهیم. نظاره گریم صرف، که دلخوش کرده ایم به در گذشتن از این مرحله و ورود به مرحله یی دیگر. یک انفعال تمام عیار.) او رنگ هایی را دوباره زنده می کند که ریشه های این زمان در آن دویده است ولی شاخ و برگش هیچ به آن رنگ ها شباهتی ندارد. او از اضطراب دیدار یک محبوب چنان نرم و با ملاحظه می گوید یا به قول خود راوی اضطراب ۱۷سالگی را چنان برای ما می سازد که حیرت آور است. اصطلاح «قلب در گلو» برای همه مخاطبان آشناست ولی راستی درک این حالت «قلب در گلو» را سال ها است همه از یاد برده اند. (حالا علم ثابت کرده است که «قلب» چگونه در «گلو» می تپد و در سایه چه فعل و انفعالاتی شخص بی قرار و ملتهب عشق می شود) و باز راوی از ما به هزار زبان رنگارنگ می پرسد که چگونه در قبال از بین رفتن یک سینما، یک محله، یا روابط انسانی عمیق بی تفاوتیم؟، راوی که خود لحظه یی از تب و تاب رفت و آمد در زمان گذشته باز نمی ماند و مهم تر از همه اینکه در این آمد و شدها به آه و ناله نمی پردازد. سوز و گداز نیست بلکه به واسطه همان زبان درخور، دو زمان مختلف را کنار هم قرار می دهد؛ گاه به ارائه تصویرهایی از امروز پرداخته، گاه تصاویر قبلی را کنارشان مونتاژ می کند.
راوی تدوینگر هوشمندی است که از این چینش نهایت بهره را برده و درونمایه کار را برجسته می کند. هر چند در چینش به نظر می رسد نوعی نگرش ارزش مدارانه حاکم است ولی این نگرش مانع از دریافت و درک دگردیسی ناهنجار نمی شود. او تفاوت یا تضاد حاصل را فقط به نمایش می گذارد. اما به هیچ عنوان در رثای گذشته، متن را سمت سانتیمانتالیسم سوق نمی دهد یعنی راوی می تواند هنگام خلق موقعیت های گذشته فقط به تصویرگری صرف پرداخته و به جای هر نوع تفاوتی، ما را در مکان یک قاضی عادل قرار دهد و باز چنان هوشمند است که عنصر زبان را بر عناصر دیگر برتری داده است تا از دالان های آن عبور کرده و به هسته اصلی روایت نزدیک شویم. این فرو رفتن در بطن روایت را مدیون اصل آشنای تضاد هستیم. در تمام داستان هسته اصلی روایت را این تضاد برجسته می کند؛ تضادی که میان زمان حاضر و زمان از دست رفته می بینیم. نشانه هایی که راوی برای ما از این دو زمان انتخاب می کند در جهت این تضاد حرکت می کنند. نمی دانم اگر قرار بود از این زمان راوی امر زیبایی را برمی گزید یا تصویری می ساخت حاصل چه می شد.
نکته اینجا است که «پرویز دوایی» به خوبی جهان داستانی اش را با تکیه بر جهان واقعی می سازد. کد و نشانه هایی که از هر دو زمان می دهد کاملاً بر واقعیت استوارند. وقتی از ریگان و سیلوستر استالونه می گوید و هاکس و فورد و سلینجر و همینگوی تا ریچارد کورلیس و حتی تاکید بر این نکته که مجله «تایم» هم یادمان نرود که جزء ابواب جمعی کمپانی وارنر است، در تمام این ارجاعات با آنچه می گوید، نمی توانید مخالفت کنید چون همه نشانه های داستانی مطابقت با جهان بیرونی دارند. این ارجاعات را بگذارید کنار توصیفی که از قطره های آب نشسته بر گلبرگ های گل می گوید. تصویر کوتاه و گذرا اما تاثیرگذار از تجربیات خود راوی و باز مراجعه کنید به تصویرهایی که مدام از ارتباطش با فیلم های مختلف می گوید و نقشی که هنرپیشه ها یا به قول خودش «آرتیست»ها در زندگی اش داشته اند، هنرپیشه هایی که فیلم بازی نکرده اند بلکه انگار زندگی راوی را رقم زده اند. چنین تنوع پرداختی باعث می شود تمام مخاطبان - به ضرس قاطع - از این کتاب لذت ببرند. (حتی آنهایی که فیلم ها را ندیده اند کتاب ها یا اسامی برایشان ناآشناست و مهم تر و دردناک تر اینکه آن زمان را ندیده اند و نمی شناسند.) کتاب شبیه که نه خود پرده سینماست با تمام شکوهی که در صدا و تصاویرش نهفته است. شما محو آن می شوید وقتی راوی یک نفس از حال خود می گوید و یک جمله، یک پاراگراف می شود و شما نمی خواهید حضور نقطه را در پایان باور کنید. پرویز دوایی روی تمام پایان های ذهنی ما خط قرمزی می کشد. او به ما یادآوری می کند که زمان از دست رفته هرگز نمی میرد. به دست می آید اگر به آن مراجعه کنیم و چه بسا دوباره در همان زندگی کنیم. کسی نمی داند. چه بسا باید دوباره سمت ریشه ها عقبگرد کنیم.
لادن نیکنام
منبع : آتی بان


همچنین مشاهده کنید