سه شنبه, ۱ خرداد, ۱۴۰۳ / 21 May, 2024
مجله ویستا


چپ دست یا دست چپ


چپ دست یا دست چپ
روز اول هفته بود. خانم معلم وارد کلا س شد. بعد از سلا م واحوالپرسی و حضور و غیاب دانشآموزان کلا س سوم نگاهی به برنامه درسی انداخت. با صدای بلند گفت: بچه ها الا ن دیکته داریم. دفترچه های دیکته تان را باز کنید. قبل از گفتن دیکته می خواهم یک چیزی به شما بگم. کمی مکث کرد یکی از بچه ها گفت: خانم زودتر بگید چی شده، امروز دیکته نداریم؟ خانم می شه امروز دیکته نگید؟ من نتونستم بخونم آخه دیشب دل درد داشتم. خانم معلم گفت: بچه ها چیزی را که می خوام به شما بگم اینه که دیکته امروز با دیکته های قبلی فرق داره... ناگهان سرو صدای بچه های کلا س بلند شد. یکی از بچه ها گفت: خانم ما این همه برای دیکته امروز خوندیم حالا چی می شه؟ یکی دیگه گفت: خانوم اگه سخت باشه و نمره ام کم بشه بابام دیگه برام جایزه نمی خره دیگری گفت: باشه خانوم فرق داشته باشه مگه چی میشه عیبی نداره... بچه ها ساکت باشید خانوم صلا ح ما رو بهتر می فهمه. خانوم دیگه دیکته رو بگید. خانم معلم یک لحظه با خود فکر کرد: واکنش آدم ها در شرایط مشابه چقدر متفاوته و بچه ها چقدر تحت تاثیر واکنش والدین به محرک ها در شرایط متفاوت هستند. و با قاطعیت گفت: ساکت باشید امروز دیکته را با دست چپ می نویسید. ناگهان ولوله ای به پا شد. یکی گفت: خانوم من عادت ندارم با دست چپ بنویسم خطم بد می شه مامانم دعوام می کنه دیگری گفت: وقتی می تونیم با دست راست بنویسیم چرا با دست چپ بنویسیم؟ یکی دیگه از بچه ها گفت: خانوم پارسال که دست من شکسته بود خیلی سعی کردم با دست چپم بنویسم خیلی کار سختی بود. دانش آموز دیگری با اعتراض به بغل دستی اش گفت: فقط فرناز که چپ دسته می تونه خوب بنویسه حتما فرناز با خانوم آشنا یا شاید هم فامیلشونه. یکی از بچه ها از ته کلا س با صدای بلند گفت: خانوم چون خودش دست راست نداره به ما حسودیش می شه به همین خاطر می خواد مارو مجبور کنه که با دست چپ بنویسیم. بچه ها عیبی نداره بنویسید اما فردا همگی مادر و پدرتونو بیارید مدرسه. معلم گفت: دیگه حرف نباشه هر کاری می گم انجام بدید و شروع کرد به خواندن یک متن از کتاب فارسی که همه بچه ها با آن آشنا بودند. معلم گفت: چند نفر چپ دست توی کلا س داریم؟ فقط فرناز دستش را بلند کرد معلم گفت: فرناز با دست راست بنویسه و بقیه با دست چپ...
دیکته آن روز کمی بیشتر از دیکته های قبلی طول کشید پنج دقیقه به زنگ تفریح مانده بود که خانم معلم گفت: بسه دیگه دفترچه هاتون رو ببندید و خودکارهاتون رو هم توی کیفتون بگذارید نفس عمیق بکشید و خوراکی هاتون رو از توی کیف در بیارید الا ن زنگ می خوره. زنگ که خورد خانم معلم به دفتر خانم مدیر رفت و ماجرا را برای ایشان تعریف کرد و دلیل کار امروزش را گفت. خانم مدیر پس از شنیدن حرف های خانم معلم گفت: خیلی ممنون که به فکر آینده بچه ها هستید هر کاری را که صلا ح می دانید انجام دهیدجواب اولیای اونها با من. من از شما حمایت می کنم. خانم معلم از اینکه مدیر مدرسه او را درک می کرد و از او حمایت می کرد احساس آرامش کرد و با خیال راحت به کارش ادامه داد. زنگ تفریح تمام شد و خانم معلم وارد کلاس شد بعضی از بچه ها کمی دلخور بودند بعضی ها هم شاکی بودند فقط تعدادکمی وضعیت عادی داشتند و منتظر برنامه جدید بودند. معلم گفت: خب بچه ها حداقل تا دو هفته هر کاری که می کنید باید با دست چپ باشه غیر از فرناز که با دست راست انجام می ده. به محض شنیدن توصیه خانم معلم تعدادی از دانشآموزان شروع کردند به اعتراض که خانم معلم با صدای قاطع و تحکم آمیز گفت: هیچ کس حق اعتراض نداره همین که گفتم. اگر کسی حرف اضافی بزنه از کلا س اخراج می شه و به همراه نماینده به دفتر مدرسه می ره که تنبیه بشه.
بچه ها سکوت کردند، چاره ای نداشتند جز قبول وضعیت و تسلیم در برابر خواسته خانم معلم . زنگ آخر شد هنگام برنامه تکالیف شب دانش آموزان فرا رسید. معلم روی تخته سیاه نوشت: یک بار رونویسی از روی درس فارسی با دست چپ- حل تمرین های صفحه ۲۴ کتاب ریاضی با مداد و با دست چپ. یکی از بچه ها گفت: آخ جون امشب یک بار رونویسی از درس داریم. دیگری گفت: ای کاش مثل هر شب ۲ بار می نوشتیم اما با دست راست. آن روز تمام شد و بچه ها به خانه هایشان رفتند. خانم معلم می دانست که فردا روز سختی را پیش رو دارد و مجبور است جواب تعداد زیادی از اولیا را بدهد اما قرار نبود فعلا راجع به هدفش از اینکار چیزی به آنها بگوید و اصلا جواب اولیا را به عهده خانم مدیر بگذارد بهتر است. خیالش راحت شد و در دلش خانم مدیر را دعا کرد. روز یکشنبه بود خانم معلم با امید به خدا راهی مدرسه شد. در دل دعا می خواند واز خداوند کمک می خواست تا بتواند دانش آموزانش را خوب و درستکار وتوانا به جامعه تحویل دهد. وقتی به مدرسه رسید تعدادی از اولیا را دید که به حالت اعتراض جلو آمدند وحتی سلا م هم نکردند ولی خانم معلم فقط سلا م گفت و وارد مدرسه شد. در راهرو مدرسه هم چند نفری ایستاده بودند که با نگاهی پرسشگر پیش آمدند و از روی بی میلی سلا می کردند و از خانم معلم علت را جویا شدند. ظاهرا خود را تسلیم خواسته معلم کرده بودند. خانم معلم با متانت گفت: لطفا صبور باشید و وارد دفتر مدرسه شد. تعدادی از اولیا هم در دفتر مدرسه نشسته بودند و منتظر بودند. بعضی از آنها به رسم احترام از جای خود برخاستند بعضی هم انگاری خانم معلم راشایسته توبیخ می دانستند و به رسم اعتراض روی خود را بر گرداندند. دیدن این موارد برای خانم معلم درد و رنج کشیده و صبور عادی بود و خود را برای بدتر از اینها آماده کرده بود. دفتر حضور و غیاب دانش آموزان را برداشت و به طرف کلا س به راه افتاد. ناگهان یکی از اولیا گفت: خانوم ما اومدیم شما رو ببینیم و به ما توضیح بدین که این کارا چیه که سرخود می کنید مگه مملکت قانون نداره که هر کی هر کار دلش خواست می کنه؟اوقت به جای جواب دادن به ما سرتو انداختی پایین می ری؟ آخه این چه قانونیه که از شما حمایت می کنه. خانم معلم با صبوری لبخندی زد و گفت: من معذرت می خوام که نمی تونم با شما صحبت کنم، چون وقت ندارم، الا ن ۳۰ تا دانشآموز وارد کلا س می شن که من باید قبل از اون ها توی کلا س باشم. من نمی تونم وقت اونهارو به شما بدم. خانم مدیر زحمت این کار رو می کشند و بعد از رفتن بچه ها به کلا س تشریف میارن و با شما صحبت می کنند. این جملا ت را گفت واز دفتر بیرون رفت نفس راحتی کشید و به کلا س رفت و سرجایش ایستاد، صف کلا س سوم با نظم و ترتیب و با شور و هیجان وارد کلا س شد وهمه در جای خود نشستند. زنگ اول علوم داشتند زنگ بعد ریاضی، موقع حل تمرین ها روی تخته سیاه خانم معلم گفت: برای اینکه وقت کلا س گرفته نشه و وقت کم نیاریم اشکالی نداره اگه با دست راست بنویسید. اما تکالیف در خانه را باید با دست چپ بنویسید.
خانم مدیر همه اولیا را هدایت کرد به سالن اجتماعات و تصمیم گرفت برایشان صحبت کند ضمن خوش آمدگویی به آنها از ایشان خواست تا صبور باشند و به اولیا مدرسه اعتماد کنند خطاب به آنها گفت: بچه های شما امیدهای آینده ما و این مملکت هستند همان قدر که شما نگران آنها هستید ما هم نگرانیم دلیل این تصمیم خانم معلم را فعلا به شما نمی گویم اما مطمئن باشید به نفع حال و آینده دانشآموزان است و از شما خواهش می کنم پشتیبان ما باشید و بچه هایتان را تشویق کنید که تابع شما و اولیای مدرسه باشند و به توصیه معلم خود عمل کنند بدون شک ضرر و زیانی متوجه بچه های شما نخواهد بود و روزی خواهد رسید که دعاگوی معلم فرزندتان خواهید بود.
نزدیک زنگ آخر بود که خانم معلم برنامه تکالیف دانشآموزان را روی تخته نوشت و گفت: بچه ها هرکس بیشتر دقت کنه و با دست چپ تمیزتر و خوش خط تر بنویسه نمره بالاتری می گیره. یکی از بچه ها گفت: خانوم اجازه ماتاکی باید با دست چپ بنویسیم؟... خانم معلم گفت: تا وقتی که با دست چپ به خوبی دست راست خوش خط و مرتب بنویسید، ممکن است دو ماه یا سه ماه یا شاید هم تا آخر سال طول بکشد. وضعیت همین طور ادامه داشت اما دیگر هیچ دانش آموزی شکایت نمی کرد، رقابتی بین آنها ایجاد شده بود و آنها سعی می کردند بهتر بنویسند و نمره بالا تری بگیرند. گاهی هم بعضی از آنها می گفتند، خانوم اجازه وقتی ما بیشتر دقت می کنیم دستمون بیشتر درد می گیره. خانم معلم گفت: اگه موقع نوشتن دستتون درد گرفت اشکالی نداره من هم همین رو می خوام، در واقع قصد من اینه که اونقدر بنویسید که دستتون درد بگیره، بعد از این دردها قدرت و مهارت به سراغ شما میاد و اون موقع دیگه درد نمی گیره.
سه ماه گذشت، موقع امتحانات فرار رسیده بود. دست خط بچه ها هم نسبت به روز اول خیلی بهتر شده بود. اما هنوز به حد مطلوب خانم معلم نرسیده بود. به همین دلیل به دانش آموزانش گفت: بچه ها در برگه امتحانات با هردستی که خواستید بنویسید اما بعد از امتحانات دوباره بر می گردیم به وضعیت قبلی و هرکاری که گفتم همان کار را می کنید.
بعد از امتحانات دوباره وضعیت عادی شد. هیچ یک از دانش آموزان اعتراض که نداشت هیچ، بلکه وقتی خانم معلم پرسید: بچه ها امتحانات چطور بود؟ یکی از آنها گفت: خانوم اجازه من عادت کرده بودم بادست چپ بنویسم با دست راست نوشتن برام سخت بود. یکی دیگه از بچه ها گفت: خانوم اجازه من همه امتحاناتم رو با دست چپ نوشتم، اصلا طول نکشید و وقت کم نیاوردم. دیگری گفت: خانوم اجازه من دو خط با دست چپ نوشتم یک دفعه یادم افتاد که با دست راست هم می تونم بنویسم. نصفشو با دست چپ نوشتم نصفشو با دست راست، دیگه با هر دو تا دست راحت می تونم بنویسم.
معلم احساس کرد خیلی به هدفش نزدیک شده است وبه خواست خدا نتیجه مطلوب را خواهد گرفت. بچه ها سر شوق آمده بودند، نوشتن با دست چپ نه تنها برایشان سخت نبود بلکه به یک رقابت سالم تبدیل شده بود.یکی از بچه ها پرسید: خانوم اجازه اگه خط دست چپمون به خوبی خط دست راستمون بشه به ما جایزه هم میدین؟ خانم معلم جواب داد: بله عزیزم... حتما آخر سال شمارو به یک اردوی یک روزه می بریم که مطمئنم به شما خیلی خوش می گذره... یکی از بچه ها گفت: هر نفر چقدر باید پول بیاریم؟ خانم معلم گفت: شما همگی مهمان من هستید، در واقع این مهمانی جایزه تلا ش شماست.
امتحانات پایان سال نزدیک بود، بچه ها به راحتی با دست چپ خود همانند دست راست می نوشتند و مسلط شده بودند. حالا زمان آن رسیده بود که جلسه ای با اولیای دانش آموزان بگذارد و راجع به این کار تحقیقی که از اول سال شروع شده و حالا به پایان رسیده بود با آنها صحبت کند. از مدیر مدرسه خواهش کرد تا از همه اولیای دانش آموزان این کلا س دعوت شود تا بعد از اتمام ساعت مدرسه آنها را ملا قات کند و حرف هایی را که یک سال تحصیلی در دلش مانده بود به آنها بگوید و اعتراف کند که چقدر دانش آموزانش را دوست دارد و به سلا متی و سعادت آنها اهمیت می دهد و چقدردلش می خواهد به آنها کمک کند و راه های درست زندگی کردن را به آنها بیا موزد تا از نعمت هایی که خداوند به آنها هدیه داده به بهترین شکل ممکن استفاده کنند. امروز با اولیا قرار ملا قات دارد... به یاد آن روزهای تلخ افتاد; به یاد آن روزهایی که هرگز فراموش نمی کرد. روزهای سختی که مجبور بود فشارهای روحی و روانی و جسمی را تحمل کند. با خود اندیشید: خدایا اگر آن روزها که دچار این همه مشکل شده بودم توانایی استفاده از دست چپم را داشتم، شاید آن قدر عذاب نمی کشیدم و شاید سرنوشتم جوردیگری می شد شاید قبولی ام در دانشگاه با رشته دیگری بود شاید... شاید... شاید...
۱۸ ساله بود که آن تصادف شوم اتفاق افتاد و دست راست خود را از دست داد، درست دوماه قبل از امتحانات نهایی پایان دبیرستان وقتی فهمید که دیگر دست راست ندارد، دنیا روی سرش خراب شد، به شدت به هم ریخت و افسرده شد، اما با کمک اطرافیان وپزشکان مشاور سرجلسه امتحاناتش رفت و با فشار روحی زیاد و با سختی فراوان با دست چپ برگه های امتحانی را می نوشت، اما چون مدت زمان امتحان محدود بود و ممتحنین در حوزه امتحانی نا آشنا با وضع او بودند، هیچ کس رعایت او را نمی کرد و وقت اضافه برای نوشتن جواب سوال ها به او نمی داد. با چندتا تجدیدی و با معدل پایین دیپلم خود را گرفت. دو ماه بعد هم هنگام برگزاری آزمون دانشگاه ها مجبور بود از صندلی محصلی که برای راست دست ها تعبیه شده بود استفاده کند، زیرا که در فرم ثبت نام، خود را راست دست معرفی کرده بود. البته در آن موقع هنوز دست راستش سالم بود. سر جلسه آزمون امکان تعویض صندلی وجود نداشت و همین وضعیت باعث شده بود که اوقاتش تلخ شود و به خاطر عدم توانایی در استفاده از دست چپ و چرخشی که مجبور بود به کمرش بدهد، کمر درد بگیرد و حتی پرکردن خانه های خالی پاسخنامه نامرتب انجام شود که در نهایت با کمبود وقت روبه رو شد...که آن سال در دانشگاه پذیرفته نشد اما با خود تصمیم گرفت که دست چپش را تقویت کند و آنقدر تمرین کرد که ظرف یک سال به راحتی می توانست با دست چپ همانند دست راست همه کارهای شخصی و نوشتن را به خوبی انجام دهد به طوری که آزمون آن سال را به راحتی پشت سر گذاشت و در رشته آموزش ابتدایی در دانشگاه تربیت معلم پذیرفته شد و بعد از فارغ التحصیلی هم در مقطع ابتدایی معلم شد. به دلیل تجربه تلخی که داشت همیشه سعی می کرد دانش آموزان را جوری آماده کند که اگر خدای ناکرده مشکلی برایشان پیش آمد، آن مشکل مانعی بر سر راه پیشرفتشان نباشد.
خانم معلم ناگهان با صدای خانم مدیر به خود آمد که می گفت: خانم... اولیای بچه ها منتظر شما هستند. خانم معلم وقتی وارد سالن شد اولیا به احترام او برخاستند و بعضی از آنها دسته گلی هم به رسم تشکر آورده بودند وقتی خانم معلم ماجرایش را برای آنها تعریف کرد، بعضی از اولیا به شدت متاثر شده بودند و اشک می ریختند یکی از آنها برخاست و با صدای بلند گفت: خانم... خواهش می کنم ما را حلا ل کنید، ما را جع به شما فکرهای بدی کردیم و حتی پشت سر شما حرف های بدی هم زدیم، ما را ببخشید. یکی دیگر از اولیا برخاست و ضمن تشکر از خانم معلم گفت: دختر من و حتی خود من قبلا هیچ کاری را نمی توانستیم با دست چپ انجام دهیم، اما اکنون با لطف و عنایت و دور اندیشی شما می توانیم با دست چپ هم به خوبی دست راستمان کارهایمان را انجام دهیم، از این طریق ما از دست راست خودمان بیشتر محافظت می کنیم و کمتر آن را در معرض آسیب قرار می دهیم. یکی دیگر از اولیا برخاست و پس از تشکر گفت: با به کار گرفتن توصیه شما هم اکنون فرزند من در تیم والیبال باشگاهی خود موفقیت هایی را به دست آورده که آنها را بعد از لطف خداوند مدیون شما هستیم. از شما سپاسگزاریم که این همه به فکر آینده بچه های ما هستید. خانم معلم اشکهایش را که از شوق سرازیر شده بود پاک کرد و خدا را شکر کرد که توانسته این همه مفید باشد.
نویسنده :فاطمه عظیمی
منبع : روزنامه مردم سالاری