سه شنبه, ۱ خرداد, ۱۴۰۳ / 21 May, 2024
مجله ویستا


عرصه های واقع گرایی رمان


عرصه های واقع گرایی رمان
«رمان» را تصویری از زندگی و رفتارهای واقعی (۱). نامیده اند؛ بر این اساس و به استناد تجربه های بسیار، بی گمان باید گفت كه واقع گرایی، اصلی ترین معیار برای ارزیابی جنبه های گوناگون یك رمان است؛ چنان كه برخی از صاحبنظران تأكید دارند بدون واقع گرایی، رمان اصلاً رمان نیست.
آندره ژید در سكه سازان نوشته است:«رمان همواره با ترس و لرز بسیار به دامن واقعیت آویخته است و نیز به گفته توماس هاردی واقع گرایی واژه ای است دو پهلو و بسیار گمراه كننده.»(۲)
البته، منظور از طرح این موضوع فقط پرداختن به مفهوم «رئالیسم» و بازگویی معنا و مفهوم رایج، مدون وشناخته شده آن نیست، بلكه یادآوری و اثبات این نكته است كه همه رمان ها، به هر حال، بازتاب واقعیت های زندگی هستند؛ چنان كه ماركز می گوید: «هر چه در رمان مطرح می شود، در عرصه واقعیت است.»
«واقعیت» جوهره زندگی بشر است و این حقیقتی است فراگیر به وسعت همه هستی؛ و نیز ادراك آدمی از مفهوم بودن و همه پدیده ها و قانونمندی های جهان و هر چه مفهوم بودن را برمی تابد، حتی روان و اندیشه و خیال و رؤیا، با آن معنا می یابد و رنگ حقیقت می گیرد. از نگاه دیگر، حقیقت، با همه وسعت معنا و بار عارفانی اش، پشتوانه اعتبار هستی است و این معنا را به عنوان یك «واقعیت» می توان مطرح كرد.
واقعیت این است كه جهان هستی با همه پدیده ها و قانونمندی های آشكار ونهانش، وجود دارد و این یك حقیقت نیز محسوب می شود. شب هنگام، به اعتبار شناختی كه از واقعیت های هستی داریم، می توانیم گواه حقیقت تابیدن خورشید در روز بایستم؛ این كه بگوییم خورشید بر خواهد آمد، بیان یك حقیقت است؛ اما در دل شب، واقعیت بر آمدن خورشید مفهوم نمی یابد، مگر آن هنگام كه آفتاب آید دلیل آفتاب.
چنین است كه واقعیت گاه می تواند منطبق با حقیقت باشد. براساس این پندار، همه چیز از واقعیت معنا می یابد و حتی اندیشه ها، باورها و نیازهای انسان، همه رنگ واقعیت می پذیرند و بیانگر این مفهوم هستند؛ از این رو، داستان و رمان نیز كه برآیند دانسته ها و باورهای انسان است، تنها می تواند در خدمت بیان واقعیت ها باشد.
در نتیجه، ارزش داستان و رمان هم بر این مبنا مطرح می شود و بدون آن از مفاهیم شناخته شده و قابل شناخت، خالی است یا به تعبیر دیگر، حرفی برای گفتن ندارد و موضوعی قابل فهم و درك برای طرح و بیان نمی یابد. به استناد این نكته، تا آنجا می توانیم پیش برویم كه بگوییم هر رمانی، با هر سبك و نگاهی، حتی از دیدگاه سوررئالیستی، فقط می تواند مستمسك بیان حقیقت باشد و بدیهی است كه بدون تكیه بر واقعیت ها، این منظور صورت نمی پذیرد.
با نگاهی به آثار نویسندگان نامدار به روشنی درمی یابیم كه حتی با خیال پردازی می توان واقعیت ها را بیان كرد؛ كاری كه «سروانتس» كرد: «سروانتس، با یك اثر هزل آمیز بی مانند (دن كیشوت)، ذوق و سلیقه انسان ها را دگرگون ساخت...»(۳)
او، با خیال پردازی در واقع به افشای نادانی ها و توهماتی همت گمارد كه زندگی مردمان عصر و دیارش آكنده از آنها بود و با این شیوه، نگارش، شیوه داستان نویسی را در راه هدف هایی سودمند و در عین حال سرگرم كننده برای مردمان اجتماع به كار گرفت. در این اثر شگفت انگیز می بینیم كه خیال پردازی تا آنجا در خدمت بیان واقعیت است كه افشای نادانی ها و توهمات راممكن می سازد و آیا رئالیسم، در مفهوم كلاسیك، هدفی غیر از این دارد؟ با تأكید بر سخن «توماس هاردی» شاید بتوان گفت كه «واقعیت نمودن» رمان غایتی است كه بی آن هیچ رمانی معنا نمی یابد و به عبارت دیگر، نمی تواند پدید آید.
هاردی بر آن است كه «هدف واقعی ولی ناگفته داستان لذت بخشیدن از رهگذر ارضای عشق آدمی به عنصر نامعمول در تجربه بشری است. مشكل نویسنده این است كه چگونه می تواند میان نامعمول و معمول توازن برقرار كند، به گونه ای كه داستانش از یك سو شوق انگیز باشد و از سویی دیگر واقعی بنماید.» (۴)یعنی، ما باید نخست باور آوریم تا آنگاه بتوانیم تأثیر بپذیریم پس باید واقعیتی در كار باشد تا آن كه در باور ما بگنجد.
میریام آلوت، در تفسیر نظریه هاردی می گوید: «از همین روست كه هرگاه با رمان نویس بحث درباره محتمل بودن داستان مطرح می شود، یعنی بحث درباره مسأله آزاردهنده ای كه از روزگار ارسطو تاكنون وجدان هنری را می آزرده است، او معمولاً می كوشد رشته استدلال خود را با اشاره به ارزش شگفتی آغاز كند و دنباله آن را به لزوم رعایت واقعیت نمایی بكشاند...»(۵)
هنری فیلدنیگ هم در مقدمه بر شرح ماجراهای «ژوزف اندروز» به گونه ای دیگر بر ضروت واقعیت نمایی در رمان تأكید دارد:
«هر نویسنده ای مجاز است هر چه می خواهد به شگفتی ها بپردازد، به شرط آن كه كارهای قهرمانانش در محدوده توانایی های آدمی بگنجد و احتمال آنها به دست خود آن اشخاص یا قهرمانان باشد.»
حتی «موپاسان» كه مخالف نظریه واقع گرایی علمی شناخته شده، بر آن است كه تأثیر عمده ای كه رمان نویس می خواهد اثرش داشته باشد، همانا ایجاد احساس واقعیت ساده درخواننده است؛ زیرا، هنرمند واقع گرا، اگر به راستی هنرمند باشد، هرگز نمی كوشد كه عكس برگردانی مبتذل از حیات فراروی ما قرار دهد، بلكه می كوشد تا چشم اندازی از آن پدید آورد كه حتی از خود واقعیت حیات پربارتر، زنده تر و واقعی تر باشد. (۶)
میریام آلوت این گفته موپاسان را با سخن ژوزف كنراد می سنجد و با مفهومی یكسان ارزیابی می كند: ژوزف كنراد از «شكلی از حیات تخیلی یاد می كند كه به مراتب «رساتر و روشن تر از خود واقعیت است» و شباهت نزدیك آن به حیات واقعی، باد غرور از بادبان تاریخ مستند برمی گیرد و آن را شرمسار خود می كند.»
این سخن بیانگر همان روحیه ای است كه فرانسوا موریاك را در این دوران وامی دارد كه بگوید رمان نویس واقعی تماشاگر نیست، بلكه آفرینشگر است. با این باور، آندره ژید در رمان سكه سازان از زبان یكی از قهرمانانش به نام ادوارد، نوشته است: «رمان همواره با ترس و لرز بسیار به دامان واقعیت درآویخته است»، ولی باید پذیرفت كه ادوارد وقتی محظور دست و پاگیر و فلج كننده رمان نویس را باز می شناسد كه می گوید: «دوست دارد داستانی بنویسد كه در یكجا وهمزمان، هم راست باشد وهم از حقیقت به دور؛ هم خاص باشد و هم عام؛ و موضوع آن دقیقاً همان كشاكشی باشد كه میان این دو مسأله درمی گیرد: (۱) آنچه واقعیت فراپیش می نهد و (۲) آنچه خود او دوست دارد از واقعیت بسازد.
بیان واقعیت های زندگی- زندگی خصوصی، اجتماعی یا سیاسی- در هر دوران خمیرمایه یا جوهره اصلی كار هر رمان نویسی در آن دوران است؛ اما این كه كدام واقعیت ها برای بازگویی مهم تر و عمده تر هستند، مسأله ای است كه از وسعت نظر، توان درك و فهم، ذوق و سلیقه و هنر نویسنده می توان دریافت.
داستان های پیچیده و تخیل برانگیز نویسنده ای چون فرانتس كافكا هم كه اندیشه خواننده را در هزارتوهای ناشناخته ذهنی بس خیالباف سرگردان می كند، می تواند بیان حقیقت یا واقعیت باشد؛ زیرا چنان كه گفته شد هر آنچه در رمان نوشته می شود، در عرصه واقعیت است و حتی خیالپردازی می تواند شیوه ای بر این بیان واقعیت ها باشد. ولادیمیر ناباكوف می گوید: «اگر كسی «مسخ» كافكا را چیزی بیش از یك خیالپردازی حشره شناسانه بداند، به او تبریك می گویم؛ چون به صف خوانندگان خوب و بزرگ پیوسته است.»(۷)
درواقع، می توان دریافت كه «مسخ» هم كوششی برای اشاره به واقعیت های زندگی است؛ حتی اگر نشان دهنده آن موجودی خیالی چون «گرگوارسامسا» باشد؛ موجودی كه در عالم امكان یافت نمی شود، اما بهانه ای است برای طرح پیچیده ترین ادراك ها، تأثیرها و تأثرهای بشری كه بازتاب واقعیت های زندگی است.«مسخ» چهره غمبار فلاكت و درماندگی نوع بشر در برخورد با مسئولیت های خردكننده ای است كه دیگر، حتی نزدیكترین كسان، بردوش او نهاده اند و او تا آنجا خود را موظف به برآوردن توقع ها و خواست های دیگران می داند كه حتی از یاد می برد هیبتی چون یك حشره یافته است.
كافكا و سامسا دو نام هم وزن و هم آهنگ هستند كه هریك از چهار حرف تشكیل شده است؛ آیا «سامسا» همان كافكاست؟ آیا كافكا خود را در هیبت آن حشره مجسم می كند و آنگاه درباره رفتار بستگان با خود و توقعات كشنده ای كه از او دارند، به قضاوت می پردازد؟ آیا كافكا در سیمای پدر سامسا، چهره پدر خود را می بیند و نشان می دهد؟
به یك تعبیر، شاید بتوان گفت كه «مسخ» هر چه باشد، هیچ صاحبنظری كه توان درك و فهم نوشته های عجیب و پیچیده كافكا را داشته باشد، غیر از این نمی گوید كه رمان مسخ بهانه ای است برای قضاوت درباره روابط انسانی و خواست ها و انتظارات خانواده و اجتماع از انسان، البته در اجتماعی خاص كه كافكا در آن می زیست.
او به هرحال رنج ها و مصیبت های ناشناخته ای را در چهره مسخ شده «گرگوارسامسا» می نمایاند كه برای دیگران سخت ناشناخته، نامأنوس و باورنكردنی است؛ سیمایی از انقیاد، اسارت و درماندگی روحی اسیر، مهجور، درمانده و فلك زده را ترسیم می كند كه حتی حال و روزش از حال و روز بیماری محتضر و محكوم به مرگ بدتر است و با این بهانه و دستاویز، به قضاوتی تلخ و هولناك درباره رفتار دیگر انسان ها در جامعه ای غربی، اسیر مادیت و بی بهره از معنویت می نشیند.
ولادیمیر ناباكوف، نویسنده و منتقد روسی الاصل درباره این رمان گفته است: «خانواده «گرگوار سامسا» انگل او هستند، استثمارش می كنند؛ از درون او، او را ذره ذره می خورند؛ این همان خارش سوسك است، اما به تعبیر انسانی.
احساس رقت انگیز نیاز مفرط به یافتن پناهگاهی كه او را از خیانت و بی رحمی و كثافت در امان بدارد، عاملی است كه سبب می شود لاك او، پوسته سوسكی او، شكل بگیرد؛ پوسته ای كه در ابتدا در ظاهر سخت و امن است، اما سرانجام معلوم می شود به اندازه گوشت و روح انسانی سابقش آسیب پذیر است...» (۸)
گفتیم كه رمان اگر نتواند واقعیت ها را بیان كند، رمان نیست؛ زیرا، معیارهای ادراك بشری همه واقعی هستند؛ حتی خیال و رؤیا هم صورت هایی از واقعیت محسوب می شوند. هرچه سازنده رؤیاست، با شناخت و تجربه های ادراكی به ذهن و حافظه سپرده شده و همه آنها برای انسانهای دیگر نیز قابل درك و فهم و شناسایی است و برای دیگران هم موضوعیت دارد. پس می توان گفت همه رمان نویسان كمابیش و با هرروش و سبك و سیاقی واقعیت های زندگی و جهان هستی را شرح داده اند؛ اختلاف تنها در شكل بیان است و موضوعی كه برگزیده اند.
باتوجه به این موضوع می توان گفت هدف تبیین واقعیت در هر برهه ای از زمان، سوءتفاهم های بسیار برانگیخته و دستاویز سوءاستفاده های بسیار شده است. نمونه بارز آن «واقعگرایی برای توجیه هدفهای سیاسی» بوده است.
رئالیسم سوسیالیستی در خدمت چنین هدفی بوده است، رئالیسمی كه درواقع دیدگاهی محدود و یك سونگر برای درك، شناخت، تبیین و ارزیابی مسائل گوناگون فرد و اجتماع و همچنین پدیده ها و قانونمندی های هستی به شمار می آید.
رئالیسمی كه در این چارچوب مطرح شده، درواقع پرده افكنی بر روی حقایق و تحریف واقعیت های بسیار است... رمانی كه با این دیدگاه نوشته می شود، مانند صدای همان رادیو یك موج روسی در دوران سلطه كمونیستی است؛ یعنی، حرف دیگری نه باید گفت و نه باید شنید! با این تنگ نظری غرض آلود فقط واقعیت هایی قابل طرح و بیان است كه در خدمت هدف های خاص باشد. پس در عرصه كوچك این رئالیسم، حتی جایی برای فاكنر و همینگوی و هرمان ملویل نمی ماند؛ گوركی به عنوان شاخص ترین رئالیست ها مطرح می شود و اگر بتوانند، بر آثار تولستوی و داستایفسكی هم خط بطلان می كشند.
از این دیدگاه، رمان نویس رئالیست كسی است كه فقط بعضی از واقعیت های زندگی و اجتماع را ببیند و مطرح كند و فقط آن را كه در خدمت توجیه هدف های سیاسی خاص است، معتبر بداند؛ اما فرجام این تحریف و تنگ نظری چنین است: «زمان می گذرد؛ حوادث به گونه ای رمزآمیز درهم بازتاب می یابند و نسل ها در پی هم می آیند و می روند و جادوی هیابانگ آوازه گری ها كه برای القای حقانیت دروغ و تداوم شعبده های قدرت طلبانه شگفتی می آفریند، به تدریج رنگ می بازد و در پژواك صدای ساده آدمیزاد و در پرتو حقیقت جویی فطری انسان، یكسره پوچ و باطل می شود. فروپاشی چاره ناپذیر نظام كمونیستی هفتاد و چندساله روسی یكی از شاهدان این مدعاست.»
در ارزیابی رئالیسم سوسیالیستی برای نمونه می توان به سخن كامو استناد كرد. آلبركامو معنی واقع نگری و واقعگرایی را چنین تعریف می كند: «برای سخن گفتن با همه، باید از چیزهایی سخن گفت كه مال همه است: لذت، خورشید، احتیاج، مبارزه با مرگ. باید به درستی از آن سخن گفت. رئالیسم سوسیالیستی رئالیسم نیست. آكادمیسم چپ افراطی هم مانند آكادمیسم دست راستی از رنج انسان ها بی خبر است... هنر بدون واقعیت هیچ است، واقعیت هم بدون هنر چیز كم ارزشی خواهدبود...»
حتی خیالبافی های «ماركز» هم بهانه و دستاویزی برای پرداختن به واقعیت های جهان است؛ چرا كه او مهیب ترین جنون ها و توحش ها، بلاهت ها و مضحكه ها، بیهودگی ها و عجزها، سفاكی ها وقساوتهای موجود در همه استبدادهای سیاه تاریخ را با مایه نیرومندی از طنز و خوف، از وهم و مالیخولیا درهم می آمیزد و مثلاً در سیمای دیكتاتوران تاریخ آمریكای لاتین نشان می دهد.
رمان های ماركز را رمان خیالی - واقعی نامیده اند؛ زیرا، او سیل واقعیت و سیلابه خیال را درهم می غلتاند. درهم تنیدگی رؤیا و واقعیت، خرافه و سیاست در محنت آبادی كه درواقع تمثیلی غنی و سرشار از تاریخ فلاكت بار آمریكای لاتین است.چنین است كه می توان گفت دیدن واقعیت های زندگی انسان ها در هرجای جهان تنها از دریچه تنگ، محدود و یك سونگر رئالیسم ناممكن است و هر نویسنده ای در رمان خود به هرحال روبه سوی واقعیت دارد.
مرتضی قدیری
زیرنویسها
(۱) كلاراریو، تحول قصه (۱۷۸۵)، جلد یكم، شب هفتم.
(۲) توماس هاردی، علم داستان (۱۸۹۱)، باز آورده شده در زندگی و هنر (۱۹۲۵)
(۳) تبایاس اسمولت، پیشگفتار بر رودریك رندوم (۱۷۴۸) - میریام آلوت، رمان به روایت رمان نویسان، ترجمه علی محمد حق شناس، ص۲۱
(۴) رمان به روایت رمان نویسان، ص۶
(۵) همانجا، ص۷
(۶) گی دوموپاسان، رمان، مقدمه بر پی یر و ژان (۱۸۸۸)
(۷) ولادیمیر ناباكوف، درباره مسخ، ص۷۸
(۸) همانجا، ص۸۳
منبع : روزنامه ایران