دوشنبه, ۱۷ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 6 May, 2024
مجله ویستا

وجود اصیل هایدگر


وجود اصیل هایدگر
مارتین هاید گر فیلسوف آلمانی در ۲۶ سپتامبر ۱۸۸۹ به دنیا آمد. شاهکار او یعنی کتاب «هستی و زمان» که از آن می توان به عنوان متن اصلی و محوری اگزیستانسیالیسم یاد کرد، تماماً حول مفهوم وجود، چیستی و چگونگی آن شکل گرفته است. به طور کلی دغدغه اصلی هایدگر دراین کتاب پرداختن به مفهوم «وجود» است. اگر این کتاب را به دو بخش تقسیم کنیم بخش اول به بحث از وجود و بخش دوم به بیان طبیعت ذاتاً زمانمند این وجود اختصاص دارد. نوشته زیر ترجمه ای است از کتاب «انسان شناسی وجودی و فلسفی»، بخش هایدگر، مبحث اول کتاب هستی و زمان و به طور جزئی تر مسئله اصالت وجود بشری از دیدگاه هایدگر.
- توجه اصلی هایدگر در کتاب «هستی و زمان» وجود بشری است که این توجه به دو دلیل غالب است؛ دلیل اول این که: انسان ها تنها موجوداتی هستند که بنابر خصلت، از خود درباره وجود خودشان سؤال می کنند، بنابراین وجود بشری برابر است با ارتباط داشتن باهستی (هستی انسان همواره برای انسان مسئله است.) دوم این که ماهیت هستی بشر، وجودش است. این بدین معناست که اشخاص به نحوی منحصر به فرد می توانند آن که هستند باشند یا (نباشند)‎/ در انجام این کار انسان ها باید فعالانه به دنبال امکانات متمایز ومشخص خودشان باشند، به جای این که به خودشان اجازه دهند که به وسیله جهان جذاب، توده یا اضطراب های خود از این امکانات منحرف بشوند. هایدگر خود بودن را اصالت و ناکامی از خود بودن را عدم اصالت می داند. او ادعا می کند که این مفاهیم، مفاهیم توصیفی هستند نه دستوری، اما از آنجا که کتاب عملاً دعوتی است به اصیل شدن، این مفاهیم دست کم لحن دستوری دارند. وجود انسان ها یک تمایل دیرینه را برای از دست دادن خودشان به وسیله جدا شدن از اصالت خود نشان می دهد. هدف کتاب «هستی و زمان» این است که این تمایل را خنثی کند و راهی به سوی تغییر شکل بنیادی اشخاص نشان دهد، زیرا فقط در حالت اصیل، انسانیت می تواند به طور کامل خود بودن را بفهمد و بدین ترتیب می تواند معنای هستی را روشن کند. نامی که هایدگر به این سازگاری متمایز تنگاتنگ میان اشخاص و ابزار می دهد عبارت است از (هستی- در - جهان)‎/ هستی در جهان- کون فی العالم- سه ساختار همسو دارد: «جهانی بودن، بودن- با، بودن- در». این سه ساختار با واقعیت بنیادینی که انسان ها دلمشغول طرح های دیگران و خودشان هستند متحد و یکی می شود. هر یک از این سه ساختار نشانگر یک نوع خاص از دلمشغولی است.
این ساختارها هم بنیان و همسواند و در هر حالت انسان بودن در تمام فرهنگ ها وجود دارد.
- هایدگر اصالت را صرفاً خود بودن تعریف می کند و اما این موضوع نیازمند تفسیر بیشتری است. هایدگر اظهار می کند که انسان های اصیل منشأ طرح های خود هستند. آنها به جای آنکه از دیگران الگو بگیرند، موقعیت ها را تابع اهداف خودشان می کنند. مردم منشأ راستین طرح هایشان هستند، اگر آنها طرح هایشان را در پرتو تناهی خودشان با پذیرش مسئولیت و آمادگی برای اضطراب شیوه صحیح انتخاب کنند کم حرفی صدای دیگر را که در درون طنین می افکند ساکت می کند، بنابراین انسان ها می توانند شروع به شنیدن صداهای خودشان بکنند. تجربه تناهی- یا امکان همیشه حاضر مرگ- اهمیت انتخاب ها را تشدید می کند. تجربه تناهی، انسان ها را وادار می کند تا دریابند که نمی توانند تنوع بی شماری از مسیرها را ادامه دهند؛ آنها باید راهی که بیشترین اهمیت را دارد انتخاب کنند وخودشان را وقف آن سازند. مردم هنگامی که برای انتخاب هایشان پاسخگو هستند، مسئولیت می پذیرند. آمادگی برای اضطراب، باعث می شود که انسان ها دائماً آماده باز اندیشی در خصوص طرح هایشان باقی بمانند و تصدیق کنند که غیر ضروری و نهایتاً توجیه ناپذیر (ناموجه) اند. از نظر هایدگر، انسان های اصیل سه شرط دیگر هم دارند:
۱) آنها این واقعیت را تصدیق می کنند که در یک سنت وجود دارند یا باید آن سنت را تأیید کنند یا به نوعی تغییرش بدهند؛
۲) آنها قاطعانه به موقعیت های جدید شکل می دهند تا طرح هایی را که انتخاب کرده اند عملی کنند؛ و
۳) آنها برای خودشان عوامل و شرایطی را که به سمت انتخاب یک امکان و نه انتخاب دیگر سوق داده می شوند بیان می کنند. ایده آل هایدگر، ایده آلی صوری است. اهداف متفاوت بسیار- بعضی از آنها زشت و شنیع هستند- می توانند به نحو اصیل دنبال شوند.
این ایده آل هایدگر انواع طرح هایی را که انسان ها می توانند انتخاب کنند محدود نمی کند و فقط شیوه ای را که با آن مردم طرح هایشان را اجرا می کنند حد و حدودی می بخشد.
- هایدگر مدعی است که انسان ها دارای گرایش های ذاتی هستند هم به سوی اصالت و هم به سوی عدم اصالت. آنها ذاتاً اصیل هستند از این جهت که می توانند امکانات خود را بازیابند و تصمیم بگیرند که در هر زمانی آنها را اجرا کنند. ارتباط شخصی ذاتی وجود (یا من بودن) بشر امکانات متمایز شخص را که هرگز نمی تواند به طور کامل پوشانده یا ساکت شود تضمین می کند. از سوی دیگر سلطه توده و آن شیوه ای که در آن جهان عملی می تواند توجه انسان را درخودش جذب کند- و انسان را از مفهوم وظایف متمایزش منحرف کند- نشان می دهد که شیوه نوعی یا معمولی انسان بودن غیر اصیل است. گرایش غالب انسان ها این است که در عدم اصالت درافتند، حتی اگر آنها همواره امکان بازیافتن خویش را داشته باشند. به همین ترتیب انسان ها هم در راستی و هم در ناراستی وجود دارند. هنگامی که انسان ها اصیل زندگی می کنند سازگاریشان را با حقیقت متناهی بشر حفظ می کنند. اما تجربه این حقیقت وجودی یک دستاورد است؛ و این زندگی می بایست از زندگی مبتنی بر عدم حقیقت که عبارت است از حالت معمولی و هر روزی زندگی غیر اصیل، به زور بیرون کشیده شود.
ترجمه: ناژین صفوی مقدم
منبع:
Existantialism and philosophical Anthropology
منبع : روزنامه ایران