شنبه, ۱۵ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 4 May, 2024
مجله ویستا


باز خواندن شعر


خواندن و نوشتن هر متن، یك كنش متقابل است به شكلی كه وقتی یك متن نوشته می شود، به شكل همزمانی در حال خواندن چند متن دیگر هستیم. به عبارت دیگر متنهایی در دل زبان نهفته است كه هنگام نوشتن مرتبا توسط كنش زبانی متن احضار می شوند. در خصوص شعر هم مساله به همین صورت است، به عبارتی هر آفرینش شعری با خواندن توانش های زبان همراه است، به شكلی كه شاعر بخشی از متن گسترده زبان را خوانش می كند تا آفرینش شاعرانه صورت گیرد. خوانش متن گسترده زبان به وسیله شاعر در دو زمینه خوانشی خود را بروز می دهد.
روایات و نشانه ها
ابتدا خوانش روایت های همزمان است كه اهمیت دارد. یك شعر مرتبا در حال خواندن نشانه هایی است كه از موقعیت های مختلف و روایات گوناگونی در پیرامون جریان دارد و گرد آوری شده است. این نشانه ها و موقعیت ها مرتبا از خلال زبان عبور می كنند و به یك متن گسترده پیوند می خورند. شاید هر دوره با توجه به نشانه های خاصی كه دارد، موقعیت تازه ای در متن گسترده زبان به وجود می آورد. در اینجا اتفاقی كه در شعر می افتد، این روایات و نشانه های همزمانی در شعر، موقعیت در زمانی هم پیدا می كنند. به بیان دیگر، خوانش همزمان كه یك شعر از متن گسترده زبان انجاممی دهد، آن را از ارجاعات مستقیم به روایات عصر خود آزاد می كند و به موقعیت های زبانی پیوند می دهد؛ به گونه ای كه مرتبا آن روایات به غیاب برسند و موقعیت های ماندگارتری برای خوانش شعر به وجود آورند.
پس شعر نمی تواند از تب و تاب عصر خود و جریانات زمان با بی اعتنایی عبور كند حتی مسائل عاشقانه و شخصی هم در شعر به گونه ای نمود پیدا می كنند كه مرتبا یادآور مناسبات عصر خود باشند، به عبارتی از نشانه های آن عصر سود می جویند.
پس در اینجا مساله “خواندن” موقعیت خاص پیدا می كند. براستی چگونه می توان متن گسترده زبان را خوانش كرد و این خوانش چگونه اهمیت پیدا می كند، این خوانش چگونه اهمیت پیدا می كند، این مساله به شكل متقابل به ارتباط خواننده با شعر بستگی دارد. در اینجا شاعر تمام مفاهیم متن گسترده را از خلال زبان شخصی یك شعر عبور می دهد و به عبارتی آنها را در جایی دیگر حاضر می كند. به عبارتی دیگر، حضور مفاهیم در یك موقعیت جایگزینی در زبان مرتبا در حال غیاب هستند و این غیاب، موقعیت خود را در حضور “شكل” پیدا می كند و اساس این كنش بر جایگزینی نشانه های متن گسترده زبان نهفته است. به عبارت دیگر، یك جای نهفته و ناشناخته در متن گسترده زبان كشف می شود. اگر بخواهیم مساله را به شكل جدی تر مطرح كنیم، باید به اساس آفرینش یك ساختار در شعر اشاره كنیم، در یك شعر مفاهیم در متن باز نموده نمی شوند، بلكه صدای آنها، لحن و ساخت فرم آنها در زبان بازسازی می شود. به عنوان مثال، یك نموداز ساختار اجتماعی در شعر بیان نمی شود، بلكه این نمود خود را در ویژگی ساختاری شعر بروز می دهد، پس شعر به گونه ای دیگر خوانده می شود. در یك متن معمولی، ما مفاهیم و دلالت ها را مستقیما می خوانیم یعنی ما یك خوانش یكسویه از متن می كنیم؛ چرا كه اساس بر ارتباط است و دلالت ها هم می خوانیم، براستی ما در شعر چه چیزی را می خوانیم؟ با چه چیزی ارتباط پیدا می كنیم؟ وقتی كه یك شعر را می خوانیم، ابتدا با خودش ارتباط برقرار می كنیم و لاغیر یعنی همان طور كه گفته شده است، زبانیت زبان شعر و متنیت متن شعر اهمیت دارد و در اینجا زبان قائم به ذات است؛ اما آنچه می خوانیم، فرم و ساختار زبانی است. پس ابتدا خواننده یك شعر باید فرم و ساختار شعر را بشناسد تا بتواند آن را خوانش كند. خواندن شعر، خواننده را درگیر بازی خواندن می كند. مساله بازی زبانی در شعر حتما باید در خواندن مخاطب بگیرد و شیوه های خواندن مخاطب را به بازی بگیرد.
مناسبات بینا متنی
بازی خواندن در شعر از آنجا شكل می گیرد كه شعر همراه خود (برای این كه نمود ساختاری فرم خود را داشته باشد) یك رشته از توانش های زبان را به همراه دارد. همان طور كه قبلا گفتیم، زبان شاعرانه از متن گسترده عبور داده می شود و نهانگاهی را برای خود كشف می كند و از این نظر به لحاظ زبانی نهانگاه است كه پشت سر خود مفاهیم زیادی را به غیاب می سپارد و شكل آنها را حاضر می كند.
حال با این تعابیر، خواننده برای این كه درگیر بازی خواندن شود، ابتدا باید با آن متن گسترده درگیر شود و بعد به غیاب آن برسد. این امكان خوانشی باید در درون شعر نهفته شود و گرنه آن نهانگاه زبانی و غیاب معانی اساسا خوانده نمی شود و شعر مورد قبول خواننده قرار نمی گیرد؛ چرا كه در وادی امر شعر خواننده را به متن گسترده پیوند نداده است. همان طور كه گفتیم، یك متن همزمان چند متن دیگر را می خواند، پس یك شعر، خواندن چند متن دیگر را به همراه دارد. به بیانی دیگر، هر شعر “پیش متنهایی” دارد كه بازی خواندن در ارتباط با تعارضی كه این متنها پیدا می كنند، شكل می گیرد. بازی خواندن در مناسبات بینامتنی یك شعر خود را سامان می دهد. خواننده، آن متنها یا احتمالا بخشی از آنها را هنگام خواندن شعر همراه می كند و بازی خواندن اینجا خود را شكل می دهد كه شعر مرتبا به چیزهایی در زبان اشاره می كند و در عین آن، راه خود را پیش می گیرد. به عبارت دیگر، متن شعر وقتی خوانده می شود كه به چیزی در زبان، موقعیتی خواندنی در زبان اشاره كند و به همین ترتیب وقتی كسی نقد می نویسد یا شعری را خوانش می كند، همین ارجاعات به درون زمان است كه او را وا می دارد كه درباره آن شعر مطلب بنویسد؛ یعنی چیزی برای خوانش وجود دارد و بازی در متن شكل گرفته است.
این روزها شعرها نوشته می شوند، اما خوانده نمی شوند. مساله این است كه خوانش هایی كه از شعر معاصر می شود، هیچكدام در برگیرنده مساله تازه ای در زبان شاعرانه نیستند. به عنوان مثال ناقد می گوید شاعر در اینجا بازی زبانی نیست، بلكه در شعر ویژگی هایی باید وجود داشته باشد كه ناقد به نكاتی اشاره كند كه زبان شعر، بازی خواندن را ایجاد می كند. یعنی این بازی زبانی به چه وجهی در زبان اشاره دارد، اگر نحوزدایی وجود دارد، این نحوزدایی چه سمت و سوی شاعرانه را در شعر ایجاد كرده است. وقتی اشاره می شود كه شعر ارجاع به خود زبان دارد، پس باید چگونگی خواندن خودی زبان هم توضیح داده شود. هر عامل زبانی همچون دلالت است؛ دلالتی به شكل و ساختار زبان، خواننده حرفه ای شعر بخشی از اصوات شكلهای زبانی را در متن نهفته در خوانش خود حاضر دارد و در متن شعر هم بخشی از این وییژگی های زبانی باز تولید می شود. در تداخل این دو متن است كه بازی خواندن شكل می گیرد. خواننده با متن گسترده زبان مرتبط است. شعر هم یك خوانشگر زبان محسوب می شود. پس آن هم با متن گسترده زبان ارتباط دارد. حال در تداخل این دو متن، خواننده درگیر بازی دلالت یابی غیاب ها و حضورها می شود. موقعیت های جایگزین شده در شعر را با مقایسه در می یابد و این گونه خود زبان را می خواند. برای نمونه می توان شعر فروغ فرخزاد را مثال زد. وقتی خواننده با این شعرها برخورد می كند، در ذهن خود جغرافیای واژگانی خاصی را حاضر دارد؛ اما در شعر فروغ با جغرافیای واژگانی جدیدی رو به رو می شود. انگار شعر فروغ به نهانگاهی در زبان فارسی اشاره دارد و خواننده از این طریق بازی خواندن را آغاز می كند. جغرافیای واژگانی خاص در شعر بسیار اهمیت دارد. همان طور مثلا شهر تهران از طریق مجاورت ها و مشابهت جغرافیایی خود را بازنموده می كند مثلا پایتخت. دامنه جنوبی البرز و دیگر مسائل واژگان در درون زبان از طریق مجاورت و مشابهت ها شناخته می شود. به عبارت دیگر در ساخت زبان یك بافت مشترك وجود دارد و حتی شعر برای خود جغرافیای واژگان تازه بر می گزیند. یعنی مجاورت ها و شباهت های تازه ای را رقم می زند. باید حتما این جغرافیای جدید در بافت مشترك زبان بازشناسی شود وگرنه به هذیان شباهت پیدا می كند و به طور كلی خوانده نمی شود یعنی ما نهانگاه را در زبان درنمی یابیم. گروهی از شاعران جدید، بازی زبانی را فقط در حیطه اصوات و صداهای شعر جستجو می كنند كه این مساله یك شكل دارد و آن هم به بافت مشترك و چگونگی خواندن شعر بر می گردد. به عنوان مثال “واج آرایی” (استفاده مكرر از یك واج در یك سطر) باید به گونه ای باشد كه یك ویژگی را برای خواندنش تولید كند و گرنه صرف “واج آرایی” نمی تواند موقعیت شاعرانه تولید كند. مساله دلالت باز در اینجا اهمیت دارد و براستی این كنش به چه موقعیتی در زبان دلالت می كند.
خلاصه مطلب این كه در بازی خواندن دلالت اهمیت دارد نه دلالت ارجاعی، بلكه دلالت محض زبانی، و این بازی به بازتولید نشانه ها بستگی دارد كه به گونه ای به متن گسترده زبان اشارت می كنند.
علی ربیعی وزیری
منبع : بنياد انديشه اسلامي