دوشنبه, ۱۰ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 29 April, 2024
مجله ویستا

عصر عقلانیت انتقادی


عصر عقلانیت انتقادی
«كانت» روشنگری را «خارج شدن از دوران كودكی و ورود به جهان اندیشه ورزی»، «رهایی از قید اتوریته» و «جسارت فهمیدن و فهماندن» تعریف می كرد. شریعتی نیز روشنفكر را انسانی خودآگاه از وضعیت انسانی، اجتماعی و تاریخی خویش، حاضر در عمق وجدان توده ها و در كنار و در میان مردم و مسئول در برابر سرنوشت محرومان و محكومان روی زمین و كسی كه رسالت خود را فقط و فقط خودآگاهی دادن به متن جامعه و به مردم می دانست توصیف می كرد. رسالتی پیامبرگونه، چرا كه پیامبر ماموریتی جز این نداشت تا به مردم قدرت بینایی، یعنی خوب دیدن و خوب شنیدن و خوب فهم كردن بر پایه نیروی خرد خویش و قدرت تشخیص و بصیرت ببخشد و بقیه را بر عهده آنان بگذارد تا خود راه را بیابند و انتخاب كنند و در آن گام نهند. وظیفه روشنفكر این نیست كه برای مردم دستورالعمل بنویسد و در یك مورد بگوید چه كار كند و چه كار نكند. قیم مردم نیست تا زمام اراده، شعور و اختیارشان را به دست گیرد و به بهشت رهنمون شوند. او باید همانند پیامبران بینایی بدهد، آنها خود راه را تشخیص داده و انتخاب خواهند كرد. چنان كه پیامبر تا وقتی در این مقام بود به مردم فقط بصیرت و روشن بینی می داد. آنها آزاد بودند كه در روشنایی چراغی كه در دل و شعورشان برمی افروخت حركت كنند یا در تاریكی جهل و دروغ سرگردان بمانند. روشنفكر وجدان بیداری است كه در هرجا و هر زمان دروغ را افشا و حقیقت را بیان می كند و از حریم آزادی، عدالت و دیگر ارزش های والای انسانی حراست و كمك می كند تا جامعه از كودكی به درآید و در قلمرو آزادی و اختیار با رهاكردن خود از قید غرایز، سنت ها، عصبیت ها، تابعیت و بندگی خرد نقاد و دوراندیش و ارزش های مقدم زندگی را راهنما قرار دهند. پیامبر به شدت از دستكاری احساسات و عواطف مردم و دادن وعده های فریبنده و آگاهی های كاذب نفی شده بود. او اجازه نداشت اراده مردم را تحت سیطره خویش درآورد و آ نها را به هر جا كه می خواهد هدایت كند هرچند آنجا بهشت سعادت و كامروایی باشد. جامعه سیاسی و روشنفكری ایران در جریان رویارویی با كلیت تمدن غرب و در شرایطی بحرانی و پرآشوب بیش از آنكه مراحل رشد جنینی خود را طی كند زودرس و با فشار از بیرون متولد شد و بلافاصله و قبل از طی مراحل كودكی و رسیدن به بلوغ و آگاهی از وضعیت خویش، جامعه و جهانی كه در آن زندگی و عمل می كند و میراث فرهنگی و تاریخی كه در خود حمل می كند خویشتن را مجبور به قبول مسئولیت های سنگین و فوق توان خود یافت و زودهنگام وظیفه رهبری و آزادسازی مردم و تحقق آرمان های بلند و فراگیر ملی، انسانی، جهانی و یا تاریخی را برعهده گرفت و همین امر باعث شد كه ادامه رشد و رسیدن به خودآگاهی انسانی، اجتماعی و تاریخی به تاخیر افتد و به همین خاطر خود نیز فرصت اندیشیدن و رسیدن به بلوغ فكری و سیاسی را از خویش دریغ كند. از این رو در مواجهه با حوادث و موقعیت های دشوار، بهنگام یا نابهنگام، شتاب زده و از روی حس غریزی و نه تفكر و تامل و دوراندیشی در امور عمل می كند و با این كار فرصت ها را می سوزاند و هزینه های سنگین و خسارت های بسیار در ازای دستاوردهای ناچیز و ناماندگار و كمتر معطوف به خیر عموم، بر خود تحمیل می كند. كسانی هم كه تصور می كنند موافق قاعده هزینه - فایده عمل كرده اند، به این خاطر است كه نگاهشان به امور و نتایج كار از علایق ناچیز و كوتاه مدت شخصی، مثل خزیدن و پناه گرفتن در حاشیه امن قدرت، كسب شهرت و حیثیت فراتر نمی رود.
بدیهی است ذاتی كه خودآگاهی و خردورزی و روشن بینی در خویشتن نیافریده نمی تواند به مردم چیزی را بیاموزد كه خود محروم از آن است.
به همین خاطر كارگزاران سیاست در حوزه حكومت كه روشنفكران نیز به جای ایفای نقش روشنگری كه دادن بینایی و روشن بینی و رساندن مردم به بلوغ فكری و قدرت تشخیص و استقلال اراده وجدان است و لازمه آن گفت و گو و تعامل با آنها در فضای آزاد و با زبانی رها از سلطه است، اكثراً در نقش بازیگران عرصه سیاست و قدرت ظاهر می شوند و همانند آنها با دستكاری احساسات و عواطف و ترس ها و بیم ها و امیدهای واقعی یا موهوم اراده مردمی را كه قربانی ناایمنی، فقر، محروم از خودآگاهی انسانی، تاریخی و اجتماعی و ناآگاه بر وضعیت انسانی خویش هستند در اختیار می گیرند.
اكثراً از روی خلوص نیت و انگیزه خدمت به مردم و میهن، تصمیمات و اقدامات شتاب زده ای را برای پیشبرد هدف ها و شعارهایی نابهنگام بر خود و مردم تحمیل می كنند و ایده ها و خواسته های آرمانی را به جای هدف های مرحله ای راهبردی كه باید در ظرف زمان و مكان تحقق پذیر باشند در دستور كار سیاسی قرار می دهند. در صورتی كه همه می دانیم كه پیش از انجام تغییرات بنیادی در ساختارهای حقیقی و حقوقی آرمان هایی نظیر دموكراسی و حقوق بشر به اجرا درنمی آیند.
بدیهی است كه در برابر هر تغییری از این دست، مقاومت ها و موانع جدی از هر دو شكل حقوقی و حقیقی وجود دارد. لذا تا زمانی كه نیروی كافی برای غلبه بر این موانع فراهم نشده باشد، قرار دادن آنها در صدر برنامه های مرحله ای، حاصلی جز ناكامی و انفعال و نومیدی و سپس افزایش بی اعتمادی نسبت به سیاست دربر ندارد. روشنفكران در ایفای نقش روشنگری باید پیوسته از این ایده ها سخن بگویند. یعنی ضمن گفت وگو و تعامل با مردم در عرصه عمومی دقایق آنها را بشكافند و دیدگاه های مختلف را به بحث و نقد بگذارند. اما آنان كه خود را در جایگاه رهبری سیاسی جامعه قرار داده اند، مجاز نیستند پیش از فراهم آمدن مقدمات ضروری و تدارك نیروی كافی، ایده های آرمانی را عیناً در برنامه مرحله ای خود بگنجانند و تحقق زودهنگام آنها را به مردم وعده دهند. رهبران و احزاب اصلاح طلب در هشت سال گذشته عكس این عمل كردند. بر آرمان هایی كه تحقق آنها در حد توان حقیقی و اختیارات قانونی آنها نبود تاكید كردند و از دنبال كردن خواسته هایی كه هم تحقق پذیر و هم از لوازم اساسی نزدیك شدن به آن آرمان ها است سر باز زدند. مخاطب من در این سخن كسانی نیستند كه گرفتار توهم اند و تصور می كنند رسالت آزادسازی خلق و بنای بهشت موعود بر روی زمین تنها بر دوش آنها نهاده شده است و آنان باید یك تنه با صدور بیانیه ها و ارسال نامه ها نه به قصد روشنگری و بیان حقایق بلكه به قصد دعوت به عمل و بعضاً مطرح ساختن خویش، می توانند در یك آن طومار زمین و زمان را به هم بپیچند و حكام را از اریكه قدرت به زیر كشیده و یا از عواقب سرپیچی از فرمان بترسانند. روی سخن من به مردان، زنان و جوانان و روشنفكران و مردم محروم و زحمتكش است كه همه عمر برای داشتن یك زندگی آزاد و شرافتمندانه ، برای حراست از استقلال میهن و استیفای حقوق تضییع شده خویش همراه با كار مولد و گذران جانفرسا هرگز از تلاش و مبارزه بازنایستاده اند و بالاتر از آن آنقدر اسیر توهمات و بافته های ذهن و زندانی آرزو ها و خواسته های بلندپروازانه شخص نیستند كه واقعیت ها را مطلقاً نبینند و جز بازتاب صوت و آواز خویش، صدایی را نشنوند و در اینجا مشخصاً كسانی كه در فرصت های كم نظیری كه مردم با آرای میلیونی خود با اتحاد و هوشمندی در اختیارشان قرار دادند، می توانستند برخی خواسته های مهم مردم كه در ضمن شروط ضروری برای آزاد شدن نیروهای فكری و سازماندهی نیرو های اجتماعی مردم و تبلور خردجمعی و اقتدار ملی در سپهر همگانی است را جامه عمل بپوشانند؛ از آن جمله می توان از «تضمین آزادی عقیده و بیان»، «تامین امنیت قضایی» و بالاخره «فراهم كردن حداقل رفاه، امنیت اقتصادی و عدالت اجتماعی برای عموم مردم» نام برد كه انجام آنها توسط اصلاح طلبان در حكومت با مانع جدی حقوقی در قانون اساسی روبه رو نبود و در ضمن غلبه بر موانع حقیقی اجرای آنها نیز در شرایط سیاسی و اجتماعی بعد از خرداد ۷۶ امكان پذیر بود. اقدام موثر در این باره عرصه عمومی را برای گفت وگو و تعامل سیاسی و فكری و شكل گیری نهادهای مدنی و تشكل های سیاسی و حرفه ای مساعد می كرد و به مردم انگیزه و توان كافی برای مشاركت فعال سیاسی و قبول مسئولیت و درآمدن تدریجی از حالت توده وار و پوپولیستی و ورود به جامعه سیاسی و مدنی می بخشید. در ضمن پیوند و ارتباط و اعتماد میان مردم و رهبران اصلاح طلب تقویت و تحكیم می شد و گذر از این مرحله را برای گام نهادن به مراحل بالاتر توسعه سیاسی، اجتماعی، اقتصادی و فرهنگی امكان پذیر می ساخت.اما اصلاح طلبان به جای این كار ایده ها و شعارهایی را طرح و تبلیغ كردند كه از توان واقعی فكری و عملی شان خارج بود و به استقبال درگیری ها و كشمكش هایی رفتند كه متضمن هزینه های زیادی برای مردم و به خصوص نیروهای فعال جامعه بود و در مقابل دستاوردهای سیاسی قابل قبولی در پی نداشت. افزون بر این در همان مدت از رسیدگی به زندگی اجتماعی و اقتصادی مردم كه به شدت گرفتار تنگنا و محرومیت بودند، سر باز زدند و این در حالی بود كه شدت و وسعت فقر و بیكاری، بی عدالتی و شكاف طبقاتی و در مقابل تصاحب ثروت های ملی، منابع و درآمدهای عمومی توسط گروه ها و باندهای مافیایی علاوه بر محرومیت مادی، آسیب های اجتماعی دیگری چون اعتیاد، فساد و فحشا را نیز بر مردم تحمیل می كرد و آنان را كه قدرت دفاع از حقوق اولیه خویش مانند حق حیات اجتماعی و سلامت و بهداشت و كسب آگاهی را نداشتند، دچار خشم فروخورده و احساس نومیدی و ناتوانی می ساخت. آنان فراموش كردند كه هدف توسعه سیاسی اگر با انجام اقدامات موثر در زمینه توسعه اقتصادی و عدالت اجتماعی و اصلاح ساختار اداری و از بین بردن فساد و تبعیض همراه نباشد، اعتماد و حمایت موثر و درازمدت مردم را جلب نمی كند و در نتیجه با شكست روبه رو می شود. آنگاه توده ناراضی و نومید كه در اثر سازمان نیافتگی در برابر سرنوشت تلخ و اندوهبار خود احساس تنهایی و ناتوانی می كند به سهولت قربانی دستكاری سیاسی و تبلیغاتی جریان هایی می شود كه آن خشم و محرومیت ها و نومیدی ها را بازنمایی می كنند و با هدف قرار دادن عوامل واقعی و بیشتر از آن «موهوم» بدبختی ها و رنج های مردم و دادن وعده پركردن سفره خالی فقیران و سرپناهی برای بی خانمان ها و امنیت و خواب آسوده ای برای شهروندان اعتماد میلیون ها مردمی را به سوی خود جلب می كنند كه از سیاست (از كوشش های اصلاح طلبانه تا كشمكش های سیاسی فرساینده بی حاصل میان نخبگان در قدرت) خسته شده اند.
از مردمی كه به خودآگاهی نرسیده اند و هنوز توده وار و بی شكل مستعد دستكاری اند و قدرت حقیقی خود را بازنیافته و وظیفه سیاست ورزی را تنها در حوزه حكومت می دانند نه در جایگاه واقعی آن در عرصه عمومی، چه انتظار است مردم را به تكرار تجربه ای شكست خورده دعوت كنند؟ اگر پیش از آغاز انتخابات و معرفی نامزد اختصاصی با یك نقد و جمع بندی از هدف ها، راهبرد و عملكرد هشت سال كوشش، با رویكردی كاملاً نو و سنجیده وارد میدان می شدند و به ویژه دل از وابستگی به حوزه قدرت بركنده، قدم به درون سپهر عمومی می گذاشتند و با مردم درباره خواسته ها و رنج هایشان به گفت وگو می نشستند و پایگاه خود را در میان مردم استوار می كردند، امیدواری به جلب حمایت مردم و دانشجویان و روشنفكران و امید به تعیین هدف ها و برنامه هایی بیشتر سنجیده و واقع بینانه دور از انتظار نبود. اما در حالی كه هیچ یك از این مقدمات انجام نگرفته بود و فقط زمان كوتاهی از آخرین سنجش گستره بی اعتمادی و عدم حمایت مردم از اصلاح طلبان می گذشت، براساس چه شواهد و محاسباتی تصور می كردند، بل یقین داشتند:
۱- نامزد آنها در همان دور اول انتخابات پیروز می شود ۲- مهم تر اینكه با در اختیار گرفتن ریاست قوه مجریه، آنچه را در هشت سال گذشته نتوانستند به دست آورند، این بار به چنگ می آورند؟ و چگونه از تنش ها و درگیری های فرساینده و هزینه های بی فایده یا كم فایده و نومیدی و سرخوردگی های بعد از آن كه پیش بینی می شد بیشتر و سخت تر از قبل باشد، جلوگیری می كردند؟ آیا در صورت كسب پیروزی و در وضعیتی كه تنها یك قوه را آن هم با اختیارات محدود در دست می گرفتند و لذا در موضعی به مراتب ضعیف تر از هشت سال گذشته بودند، قادر به تحقق دموكراسی و حقوق بشر می بودند؟ آیا به همین دلیل شرایط بر نیرو های دموكرات سخت تر از قبل نمی شد؟ اگر این ملاحظات رعایت می شد قطعاً مجبور نبودند در مرحله دوم به گزینشی دست زنند كه با هیچ یك از معیار ها و لوازم دموكراسی و توسعه سیاسی سنخیت نداشت. پس جای شگفتی نیست اگر آن ۲۲ میلیون رای تنها بعد از چند سال و با وجود افزایش جمعیت به ۴ میلیون كاهش یابد. باید پرسید در آستانه دور جدید انتخابات ریاست جمهوری، در وضعیت و آرایش فكری و عملی و سیاست های راهبردی و رفتار و تعامل اجتماعی اصلاح طلبان چه تغییراتی رخ داده بود تا در سایه آن، اعتماد از دست رفته بازسازی شود و همان مردم با آرای خود یك فرصت دیگر به آنها بدهند. باید پرسید چرا بخش بزرگی از این ۲۲ میلیون نفر به صحنه آمدند تا آرای خود را به نام كسانی در صندوق ها بریزند كه كمتر از توسعه سیاسی، دموكراسی، حقوق بشر، آزادی و جامعه مدنی حرف زدند و بیشتر وعده نان و امنیت دادند و از كلیات هم فراتر رفتند و صحبت از سرانه ماهی پنجاه هزار تومان نقد و بازستاندن ثروت های به یغما رفته از طبقه ثروتمند و مرفه و مافیای مسلط بر نفت و قاچاق كالا و بنادر غیررسمی و رانت خور ها و تقسیم آنها میان سفره های خالی تهیدستان به میان آوردند. بی اعتمادی و سرخوردگی از توسعه سیاسی و در برابر آن تبلیغات فشرده كسانی كه وعده نان و رفاه دادند، با جامعه توده وار و در ضمن نومید و محروم و متفرق همان كرد كه شاهد بودیم.
از سوی دیگر چه عواملی سبب شد تا رهبران اصلاح طلب و جامعه دموكرات و آزادیخواه كشور اگر نتوانستند بار سنگین مسئولیت تعیین سرنوشت خود را راساً به دوش گرفته از سر ناچاری و نتوانستن ها و ندانستن ها به دیگران واگذار كردند. پرسش اساسی این است كه آیا آن تصمیمات جدید برآمده از نقد و جمع بندی اقدامات پیشین و مستند به یك عقلانیت انتقادی بود؟ آیا می توان آن را نشانه ورود به مرحله بلوغ فكری و خودآگاهی اجتماعی و تاریخی برشمرد؟ یا صرفاً واكنشی غریزی به احساس ترس و نگرانی هایی كه تازه نسبت به ابعاد آن هم مطمئن نبودند و یا بعضاً عكس العملی تكراری به شكست ها و ارزیابی های شتاب زده و غلط درآمدن پیش بینی ها بود؟
در هر صورت این اولین بار نیست كه جامعه سیاسی و روشنفكری بهای شكست های ناشی از تصمیمات و اقدامات شتاب زده، افراط و تفریط و دور از خرد انتقادی و دوراندیشی و اصل ارجحیت خیر و مصلحت عموم بر علایق و انگیزه های شخصی و طایفه ای و گروهی را می پردازد. می توان گفت مشكل، ریشه در این واقعیت دارد كه روشنفكران ما اكثراً رسالت اصلی خود را كه نقد قدرت و سیاست های حكومت ها، اعتراض علیه تجاوز به حقوق عمومی و آسیب به منافع ملی، دفاع از حقوق تضییع شده افراد و گروه ها، طرح و تبیین و تبلیغ آرمان ها و ارزش های اساسی حقیقت، آزادی و عدالت و نقد همه انواع قدرت زمانی كه این اصول و ارزش ها را نقض می كنند، روشنگری، دادن خودآگاهی در عرصه عمومی و همدردی و هم دوشی با مردم است فراموش كرده و درگیر رقابت های درون قدرت در حوزه حكومت می شوند و یا پیش از آنكه چارچوب نظری و راهبرد اصلی تغییرات اجتماعی، سیاسی موردنظرشان روشن باشد و تشكیلات و نیروی كافی برای پیشبرد هدف را فراهم كرده باشند، در جایگاه رهبری جنبش های اجتماعی و مبارزه رهایی بخش قرار می گیرند و بدون عِده و عُده و ارتباط با پایگاه اجتماعی رسالت تحقق آرزو ها و خواسته های مردم و ایجاد تغییرات ساختاری و هدف های انقلابی را به دوش می گیرند. پیروزی های زودهنگام و با عمری كوتاه تر از رگبار بهاری و شكست هایی كه به جای درس و عبرت اندوزی و بذر پیروزی های بعدی، انفعال و یاس، بدبینی و عدم اعتماد به نفس و تشتت و تفرقه را در دل می پرورانند بیشتر معلول تضاد میان «بود» و «نبود» و مخدوش شدن تمایز میان مسئولیت روشنفكری و وظیفه رهبری تغییرات اجتماعی و سیاسی است.
هركس با هر میزان توان و صلاحیت و بهره مندی از خرد انتقادی و مسئولیت انسانی به صورت فردی یا جمعی نباید از وظیفه روشنگری، نقد قدرت و دفاع از حقوق خود و دیگران و حراست از مصالح و منافع ملی سر باز زند. اما اگر می خواهد مردم را به مبارزه و اقدام جمعی برای تغییر ساختار سیاسی جامعه و تغییرات بنیادی اجتماعی فراخواند، علاوه بر خرد انتقادی، احساس مسئولیت اجتماعی و پای بندی به ارزش ها و اخلاقیات عالی انسان (و دینی) باید به نظریه ای برای تبیین و تغییر واقعیت مجدد، راهبردی را بر پایه توان حقیقی خود برای غلبه بر موانع و دشواری های موجود و منطبق با شرایط واقعی داخلی و بین المللی تدوین كرده باشد.
نخستین بار نیست كه بعد از یك فرصت سوزی دیگر و در حالی كه گرفتار عوارض فكری و روانی شكست شده ایم، به جای به كارگیری نیروی خرد ناگزیر از فرمان غریزه پیروی می كنیم. نبود یك عقلانیت انتقادی موجب می شود كه در مواجهه با بحران ها، غرایز، احساسات و واكنش های مشروط بر شعور حاكم شوند و احساس شدید ناایمنی و ترس از موقعیت های بدتر و یا شوق دستیابی به لقمه ای نان و اندكی امنیت یا كمی فرصت برای شاد زیستن، مجال خردورزی در تصمیمات و اقدامات دوراندیشانه را از ما بگیرد.
آیا زمان آن نرسیده است كه نگاهی نقادانه، ژرف به وضعیت گذشته و حال خویش بیفكنیم و پیش از دست زدن به هر اقدامی از نوع دوم، نسبت به وضعیت تاریخی، اجتماعی، طبقاتی، انسانی و جهانی خویش آگاهی كافی كسب كنیم. این توانایی ها با دوری گزیدن از انجام وظایف روشنفكری و مسئولیت های ملی و اجتماعی به دست نمی آیند. لازمه آن حضور فعال در عرصه عمل اجتماعی در سپهر همگانی است؛ آنجا كه گفت وگو و تعامل اجتماعی با قشر ها و طبقات مختلف جامعه صورت می گیرد. ضمناً وظیفه روشنگری جز با نقد سیاست ها، تصمیمات، سنت و قدرت مسلط امكان پذیر نیست. تصمیمات و اقدامات قدرت حاكم را باید در مواجهه با وعده هایی كه به مردم داده شده است و مسئولیت های ملی و میهنی كه بر عهده دارد و حقوق و خواسته های مردم نقد كرد. اگر مبارزه با فساد، رفع تبعیض و تامین عدالت را عنوان برنامه خود قرار داده اند باید مراقب بود و پیگیری كرد كه تا كجا به لوازم این تعهد عمل می شود. تمییز میان مبارزه با عوامل فساد و بی عدالتی و قوانین و سیاست های مبنی بر تبعیض و نابرابری حقوق شهروندان، زنان و مردان، اقوام و اقلیت ها، موافقان و مخالفان و خلع ید از نهاد ها و گروه های ذی نفوذ، رانت خوار و شبكه های مافیایی ثروت و قدرت از هر طایفه و وابسته به هر جناح از قدرت، تصفیه حساب با گروه ها و طوایف رقیب و گسترش قلمرو اقتدار و مالكیت به عرصه ها و مواردی كه تاكنون در اختیار رقبا بوده است، دشوار نیست. همچنین می توان تلازم میان برابری و آزادی و عدالت اجتماعی با دموكراسی را به اثبات رساند و ثابت كرد كه بی اعتنایی به یكی از دو وجه این حقایق اگر نشانه سوءنیت نباشد، به طور قطع موجب شكست در تحقق وجه دیگر می شود.
منبع : روزنامه شرق


همچنین مشاهده کنید