یکشنبه, ۹ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 28 April, 2024
مجله ویستا


تاریخ انسان شناسی فمینیستی


تاریخ انسان شناسی فمینیستی
تاریخ انسان‌شناسی فمینیستی(۱) را می‌توان در سه مقوله زمانی گنجاند. اولین مقوله از ۱۸۵۰ تا ۱۹۲۰ است و این دوره را می‌توان اولین موج (کوشش برای حق رأی)(۲) نامید. درباره این دوره قوم‌نگاری و پژوهش‌هایی انجام شد که بیشتر توسط مردان و برای مردان صورت گرفته است. تفاوت‌های نقش‌های افراد در اجتماع نیز بر اساس ویژگی‌های زیست‌شناختی تبیین شده است. کوشش اولین موج فمینیستی به گوش رساندن صدای زنان در تحقیقات قوم‌نگاری و مطرح کردن دیدگاه آنان در قبال امور مختلف بود. چنین کوششی افق کاملاً جدیدی را در زمینه تحقیقات قوم‌ نگاری باز کرد، چون تا آن زمان تحقیقات قوم‌نگاری و انسان‌شناسی توسط مردانی صورت می‌گرفت که در جوامع مختلف دسترسی بهتر و آسان‌تری به مردان آن جماعت داشتند. بنابراین آنچه که درباره زنها می‌نوشتند یا تحقیق می‌کردند محدود به مشاهدات آنان درباره زنان و یا درباره انتظارات مردان از زنان بود (که زنها چه باید باشند و چه نباشند یا چه کنند بهتر است و بالعکس)
● معرفی زنان پیشگام در اولین موج فمینیستی
۱) السی کلوز پارسونز(۳) مدرک دکتری خود را در سال ۱۸۹۹ در رشته جامعه‌شناسی از دانشگاه کلمبیا دریافت کرد. بعدها با بواس و ساپیر آشنا شد و به دنبال این آشنایی‌ها در رشته انسان‌شناسی فعالیت خود را آغاز کرد. او با استفاده از تخصص خود و تحقیقات انسان‌شناسی، مردم را تشویق به تفکری جدید درباره تجربیات، و نحوه زندگی انسان می‌کرد. افکار او درباره هنجارهای فرهنگی و اجتماعی هنوز هم مورد بحث محافل علوم اجتماعی است. او سعی می‌کرد با همراه شدن با همکاران مرد در سفرهای علمی، موانعی را که در مورد همکاری زن و مرد وجود داشت از بین ببرد. اهمیت او در موج اول به خاطر تأسیس جامعه جنوب غرب (Southwest Society) و کمک‌هایی که به انسان شناسان از جمله بندیکت(۴) می‌کرد و یا همیاری در به راه‌انداختن مجله فولکور آمریکایی(۵) بود (دیکون ۱۹۹۷).
۲) آلیس فلچر(۶) نیز جزو فعالان اولین موج فمینیسم و اولین زنی است که به صورت حرفه‌ای کار تدریس را در دانشگاه هاروارد شروع کرد. او فعالیت خود را بیشتر صرف سرخپوستان آمریکایی بود و بر اثر کوششهای او قانون داوز(۷) به انجام رسید و در طی آن محل‌های نگهداری سرخپوستان از هم پاشیده شد و باز بر اثر کوشش‌های او «انجمن ترقی زنان»(۸) تأسیس گردید.
۳) در انگلیس نیز فیلیس کی ‌بری (۹) که دانش‌نامه‌ی دکتری خود را از مدرسه اقتصاد لندن(۱۰) دریافت کرده، با مالینوفسکی همکار شد و فعالیت‌های تحقیقات انسان‌شناسی خود را در باب زنان در بافت جامعه تعقیب کرد. او از بنیادگذاران مطالعات نظام‌مند درباره روابط جنسیت بود. کتاب او تحت عنوان زنان علفزار(۱۱) با تأکید بر کار زنان و توسعه شهری به چاپ رسید، موضوعی که هنوز هم مورد توجه دانشمندان است. وی در این اثر متذکر شد که در مدل‌های اقتصادی، از سهم و مشارکت کار زنان در امر توسعه کاملاً چشم‌پوشی می‌شود.
دومین فوج فمینیسم حدوداً از سال ۱۹۲۰ شروع و تا سال ۱۹۸۰ ادامه پیدا کرد. در این موج دو واژه جنس (Sex) و جنسیت (gender) کاملاً از هم مجزا و منفک شد، چرا که تا قبل از این تاریخ دو واژه جنس و جنسیت به جای یکدیگر به کار گرفته می‌شد و مرز مشخص و منفکی نداشت. در این موج جنس به معنی تفاوت‌های زیست‌شناسی به کار گرفته می‌شد و جنسیت چیزی بود که بر اثر فرهنگ شکل می‌گرفت.
مارگارت مید در آثارش که تحت عناوین «بلوغ در ساموآ»(۱۲) در سال ۱۹۲۸ و «طبع و جنس»(۱۳) به سال ۱۹۵۰ به چاپ رسید. نقش و تأثیر فرهنگ را با منفک کردن آن از عوامل زیست در رشد اجتماعی اشخاص، کنترل رفتار و رشد فردی نشان داد. از آنجای که آثار او محبوبیت فراوان نه فقط در بین انسان‌شناسان، بلکه در بین عامه مردم داشت شهرت جهانی برای او به ارمغان آورد. سیمون دوبوار فیلسوف اگزیستانسیالیست فرانسوی، در کتاب معروفش تحت عنوان جنس دوم (۱۹۵۲) این بحث را پیش کشید که زنان از دیدگاه مردان است که تعریف شده‌اند و اگر زنان سعی کنند که این دیدگاه را از بین ببرند آن وقت خواهند توانست به عدم وابستگی برسند. شخص دیگری که در موج دوم مطرح است فیلسوفانی است به اسم بتی فریدن(۱۴) که در اثرش تحت عنوان جیبه‌ی زنانگی(۱۵) (۱۹۶۳) به نقش جنسیت در خانواده و زن مدرن در جیبه‌ی نقش‌های سنتی پرداخت. در اوایل دهه ۷۰ قرن بیستم، زنانی از قبیل لوسی سلوکوم (۱۶) این مسأله را پیش کشیدند که تحقیقات انسان‌شناسی بر اساس دیدگاه‌های اروپا محورانه(۱۷) و مردمدارانه(۱۸) صورت می‌گیرد. حتی تحقیقات باستان‌شناسی نیز بر اساس این سمت‌گیری و تعصب نگاشته می‌شود. چون بر اساس بقایای اسکلت‌ها سعی می‌شود تا به اسکلت‌های زن، کار و فعالیت خاص مثل گردآورنده و به اسکلت‌های مرد فعالیت دیگری مثل شکار را نسبت دهند. در سال ۱۹۷۴ مایکل روزالدو و لوئیز لامفر(۱۹) از دانشگاه استانفورد تحت اثری به نام «زن فرهنگ و جامعه»(۱۸) این مسأله را مطرح کردند که اغلب اوقات زنان خود را گرفتار رفتاری می‌کنند که آنها را محدود می‌کند. بعدها این ایده توسط دیگران به این صورت توضیح داده شد که رفتار جنسیت(۲۱) به واسطه سلسله مراتبی که در اجتماع است صورت می‌گیرد. شری اورتنر(۲۲) در سال ۱۹۷۴ تحت سلطه بودن زن را در بعد فرهنگهای مختلف و در بعد زمان مورد پژوهش قرار داد و به این نتیجه رسید که زن به صورت نمادین همواره تداعی‌گر طبیعت بوده است و طبیعت تحت سلطه‌ی مرد است، پس زن نیز تحت سلطه مرد است. فمینیست‌های مارکسیست کارهای تحقیقاتی خود را بر اساس آثار انگلس شکل می‌دهند و معتقدند که تحت سلطه بودن زنان به خاطر فقدان دسترسی آنها به گردونه تولید است، شرلی آردنور(۲۳) در باب منزلت زنان به عنوان گروه صامت شروع به بحث کرد و عده‌ای از مارکسیست‌ها نیز تحقیقاتی در باب زن، تولید و باز تولید انجام دادند.
موج سوم فمینیسم از سال ۱۹۸۰ شروع و تا به امروز ادامه دارد. تا قبل از دهه ۸۰ انسان‌شناسان بر این عقیده بودند که تفاوت‌های جنسیتی به واسطه تفاوت‌های بیولوژیک است. بعد از دهه هشتاد قرن بیستم این عقیده (یعنی جدا کردن زیست‌شناسان از فرهنگ) جنبه‌‌ی عکس به خود گرفت. اکنون در این موج معتقدند که جنس یا Sex نیز یک مقوله اجتماعی است، چون مردم دارای انتظارات اجتماعی از جنس‌های مختلف براساس فیزیک بدن آنها هستند. در موج سوم مسائل جدیدی به بحث گذاشته شد، مسائلی از قبیل وضعیت زن در جوامع غیر صنعتی و اروپایی و مسائلی مربوط به طبقه، نژاد، قومیت، منزلت اقتصادی، اجتماعی، دین و غیره که باعث شد تا مشخص شود همه زنان به صرف زن بودن نمی‌توانند نیازهای یکسان و متحدالشکلی داشته باشند.
نظریه‌های فمینیستی منتج از تاریخ، سیاست، بافت اجتماعی و فرهنگی و مسائلی که برای انسان‌شناسان مطرح می‌شد شکل می‌گرفت و بنابر روابطی که بین انسان‌شناسان و جمعیت‌های مورد تحقیق به وجود می‌آمد خود را مطرح می‌کرد. فمینیسم در دو دهه ۸۰ و ۹۰ قرن بیستم تأکید بر کار، تولید و دارا بودن ویژگی‌های جنسی مذکر و مونث و جنسیت و مقام و مرتبه بود. در خلال این دوره بود که «انسان‌شناسی مرد»(۲۴) شروع به بررسی «مرد» به روال انسان‌شناسی «زن» در مورد زنان کرد. در دهه ۹۰ مطالعات زنان جای خود را به مطالعه جنسیت داد که نیازمند دیدگاه وسیع‌تری به نسبت دیدگاه قبلی بود.
● نظریه‌پردازی طبقه‌بندی موضوعات مطرح در فمینیسم
مضمون‌های مربوط به ادبیات مربوط به نظریه‌پردازی درباره فمینیسم را می‌توان به صورت‌های گوناگون طبقه‌بندی کرد. یکی از طبقه‌بندی‌ها می‌تواند مربوط به سه مقوله در باب:
۱) تفاوتهای جنسیتی
در مورت تفاوتهای جنسیتی نظریه‌پردازان مکاتب مختلف تحقیقات فراوانی دارند و موضوع از دیدگاه نظریه‌کنش متقابل نمادین، مکتب کارکردگرایی، پدیده شناختی و غیره مورد بحث قرار گرفته است.
این ادبیات، موضوع‌های زیر را مورد تحقیق و تجسس قرار می‌دهد.
الف) تفاوت‌های روحی زنان و مردان.
ب) نظام آموزش و تبیین منافع.
ج) شیوه داوری‌های ارزشی.
د) ساخت انگیزه‌های دست‌آوردی.
و) خلاقیت ادبی.
هـ) تفریحات و سرگرمی دو جنس زن و مرد.
ی) احساس هویت.
همچنین نظریه‌پردازان جنسی قائل به تفاوت‌هایی در حوزه روابط از جمله رابطه مادر و پدر با فرزندانشان در بین دو جنس زن و مرد هستند. آنها معتقدند که تفاوت‌های جنسیتی سرمنشای سبک‌های متفاوت بازی در بین کودکان دختر و پسر است. همچنین معتقدند زندگی و تجربه کلی زنان و مردان تفاوت‌های بنیادین دارد. تفاوت‌های جنسیتی را می‌توان از منظر زیست‌شناسی، روان‌شناسی اجتماعی و نهادهای اجتماعی مورد مطالعه قرار داد.
۲) نابرابری جنسیتی
نابرابری‌های جنسیتی را می‌توان در چهار محور تعیین و تعریف کرد:
الف) زنان در مقایسه با مردان هم طراز خود در جامعه از منابع مادی، منزلت اجتماعی و قدرت و فرصت‌های خودباوری و تحقق نفس کمتری برخوردارند. قابل ذکر است که اشتغال چنین جایگاه اجتماعی سخیف‌تر می‌تواند نه تنها مبتنی بر جنسیت باشد بلکه می‌تواند عوامل دیگری نیز از قبیل طبقه، نژاد، شغل، قومیت، دین، آموزش و غیره در آن دخیل باشد.
ب) تعیین نابرابری جنسیتی به هیچ‌وجه بر اثر تفاوت‌های زیست شناختی و یا شخصیتی نیست بلکه ناشی از سازمان جامعه است.
ج) نابرابری جنسیتی برای آن وجود دارد که زنان در مقایسه با مردان از قدرت کمتری برای قبول واقعیت وجودی خود(۲۵) برخوردارند (هر چند که می‌توان مدعی بود که مسأله قبول واقعیت وجودی در بین خود مردان نیز می‌تواند وجود داشته باشد).
د) نابرابری های جنسیتی در اجتماع قابل جبران است، و کافی است که ساختارها و موقعیت‌های اجتماعی یکسان‌تری در جامعه حاکم شود.
۳) ستمگری جنسیتی
ستمگری جنسیتی معلول پدیده پدرسالاری در جامعه است. پدرسالاری مبتنی بر یک ساختار قدرت است که در آن مردان برای احقاق منافع عینی و بنیادی خود با نظارت اعضاء و سوءاستفاده از موقعیت خود، زنان را مورد سرکوب و تعرض قرار می‌دهند. نظریه‌های ستمگری جنسیتی هم‌پوشی وسیعی با نظریه‌های نابرابری جنسیتی دارند.
● نظریه‌های فمینیستی
نظریه‌های فمینیستی را می‌توان در چهار گروه فمینیسم لیبرال، فمینیسم مارکسیستی، فمینیسم رادیکال و فمینیسم سوسیالیستی تقسیم کرد. این تقسیم‌بندی می‌تواند به عنوان پشتوانه‌ی تئوریک جامعه‌شناسی یا مردم‌شناسی جنسیت معرفی شود. جنسیت و مطالعات مربوط به آن در حوزه علوم اجتماعی به بررسی نقش‌ها، روابط و هویت‌های اجتماعی مردان و زنان اطلاق می‌شود.
تأکید نظریه‌های فمینیستی بر یافتن الگویی است که نقش زن را در اجتماع مشهود کند و با دیدگاهی دیگر، جهان اجتماعی را تعیین، توصیف و درک کند. پس عامل جنسیت در این جهان اجتماعی یکی از مهمترین عوامل تعیین‌کننده‌ی پدیده‌های اجتماعی محسوب می‌شود.
● فمینیسم لیبرالی
تحقیقات بنیادی و عملی در باب فمینیسم لیبرالی از دهه شصت پا گرفت و به صورت گسترده‌ای رواج پیدا کرد. علت فراگیر شدن این نظریه‌ برای مطرح کردن عقاید زیر بود:
۱) برابری زن و مرد (پدر و مادر) به عنوان والدین از مراقبت و نگهداری فرزندان.
۲) نیاز به آموزش کودکان صرف‌نظر از جنسیتشان.
۳) آزادی و برابری در انتخاب شغل هر دو جنس.
فمینیست لیبرال‌ها بر خلاف نظریه‌ پردازانی که در باب تفاوت‌های جنسیتی، معتقد به تقسیم کار بر اساس جنس(۲۶) و همچنین معتقد به وجود دو فضای خصوصی(۲۷) (برای زنان) و فضای عمومی(۲۸) (برای مردان) هستند، و با این تفکر که اعتقاد ندارد کودکان در حین روند اجتماعی‌شدن متوجه نقش‌های خاص زنانه و مردانه خود می‌شوند تا در بزرگسالی به صورت مستمر و مؤثر ایفای نقش کنند، مخالفت می‌ورزند.
از نظر فمینیست لیبرال‌ها، فضای خصوصی برای زن مملو از تقاضاهای تمام نشدنی است، فضایی که در آن زنجیره‌ای از کارهای خانه‌داری که بی‌اجر و مزد باید انجام شود وجود دارد. فضای خصوصی جایی است که زن باید وظیفه مراقبت از کودک، و خدمات عاطفی و عملی و جنسی به شوهر را انجام دهد در حالی که پاداش‌های واقعی زندگی عمومی از قبیل پول، ثروت، قدرت، منزلت، آزادی، در فرصت‌های پیشرفت و ارزش برای خود قائل شدن، بلوغ فکری، تجربه زندگی با جمع همه در فضای عمومی است که وجود دارد.
نابرابری جنسیتی به خاطر وجود همان نظامی است که فضای خصوصی را برای زن خلق می‌کند و به او مسئولیت‌هایی خاص در این فضا می‌دهد و همسران آنها را از کار طاقت‌فرسای فضای خصوصی معاف می‌کند.
فمینیست لیبرال‌ها دلیل این وضعیت را در ایدئولوژی جنس‌گرایی(۲۹) می‌دانند، نظریه‌ای شبیه به نظریه نژاد پرستی که قسمتی مشمول داشتن تعصب بر زن و فرق‌گذاری (به جای نژادها) بین دو جنس زن و مرد است. در ایدئولوژی جنس‌گرایی پیش داوری‌های خوارکننده‌ای نسبت به زن وجود دارد و این مشخصه‌ها جزء امور بدیهی و یا طبیعی شمرده می‌شود. از همان عنفوان کودکی جنس مونث را موجودی محدود و احق می‌دانند و او را چنان بار می‌آورند که در بزرگسالی قادر به قبول نقش ویژه‌ی جنسی خود به عنوان موجودی که قابلیت‌های انسانی او تحلیل می‌رود نیست و به موجودی کودن، متکی و به صورت ناخودآگاه افسرده تبدیل می‌شود.
نظریه جنسی برنارد در مورد زندگی زناشویی از کتاب آینده زناشویی (۱۹۸۲) بر آن است که در امر زناشویی عوامل فرهنگی و عقیدتی، هنجارها و نقش‌ها نهادینه شده، و تعامل پیچیده‌ زن و مرد دخیل هستند.
از نظر فرهنگی ازدواج سرنوشت‌ و سرچشمه رضایت خاطر زنان است و جنبه آرمانی دارد. از نظر مردان ازدواج موهبت زندگی خانوادگی را همراه با مسئولیت‌ها و الزامات آن به همراه دارد و از نقطه نظر هنجارها و نقش‌ها زن باید با شوهرش سازش داشته و به او وابسته باشد و تن به خرده‌کاری‌های خانه بدهد و از استعدادهای خود کم کم دست بشوید. در حالی که ازدواج برای مرد اقتدار و اعتبار و احترام و اطمینان به بار می‌آورد و او به قدرت خودنمایی و جولان داده و اقتدار مردانه او را تثبیت میکند.
از نقطه نظر تعاملات پیچیده، زن طی اعتقادات فرهنگی خود مبنی بر برخورداری از مواهب، زندگی زناشویی را قبول می‌کند ولی در کنار آن تبدیل به موجودی ضعیف می‌شود که متکی به شوهر است و مجبور به دادن خدمات خانگی، عاطفی و جنسی است و از استقلالی که در دوره دوشیزگی خود داشت باید دست بردارد. مرد در زندگی زناشویی قبول می‌کند که محدودیت‌هایی برای او ایجاد شده، ولی از قدرت استقلال و حقوق داخلی که در خانه به دست آورده خوشحال است. به خصوص اینکه از خدمات جنسی و عاطفی همسرش نیز بی‌بهره نمی‌ماند.
استراتژی فمینیست لیبرال‌ها در قبال از بین بردن نابرابری جنسیتی به شرح زیر است:
۱) بهره‌گیری عملی از قوانین و راهکارهای سیاسی موجود.
۲) داشتن فرصت‌های مساوی اقتصادی برای هر دو جنس.
۳) تغییرات در بینش‌های موجود در مورد روابط زن و مرد در خانواده، محل کار و مدارس، موضوعات مطرح در رسانه‌های گروهی و کتب درسی و ادبیات که باعث می‌شود تا نقش‌های اجتماعی دو جنس زن و مرد از یکدیگر منفک شود.
۴) مبارزه با جنس‌گرایی در زندگی روزانه به طور وسیع.
۵) آزادی در گزینش روش زندگی(۳۰) افراد و قبول این روش از طرف دیگران (که زن کار کند، مرد خانه‌داری کند، زن و شوهر نخواهند بچه دار شوند و یا بشوند، و غیره… )
۱) فمینیسم مارکسیستی
مارکسیست فمینیست‌ها با در هم آمیختن اعتراضات اجتماعی زنان با تحلیل طبقاتی مارکسیستی جنبه آرامی از نابرابری جنسیتی را مطرح کردند.
با آگاهی به این موضوع که عمده تحقیقات مارکس و انگلس در مورد فشارهای طبقاتی بوده است و یکی از مشهورترین آثاری که در آن می‌توان راجع به موقعیت زن از دیدگاه مارکس و انگلس اطلاعات به دست آورد اثر معروف انگلس به نام منشاء خانواده، مالکیت خصوصی و دولت است که در سال ۱۸۸۴ یک سال پس از وفات مارکس نوشت. مهم‌ترین موضوعاتی که در این کتاب مطرح می‌شوند عبارتند از :
الف)منزلت زیست‌شناختی – نظم اجتماعی در عرصه‌ی تاریخی ثابت نیست و می‌توان آن را از نظر تاریخی مورد بررسی قرار داد و حتی آن را عوض کرد.
ب) دلیل زیرمرتبه و فرودست بودن زن خانواده عدم دسترسی وی به ابزار تولید و موضع مقهور او در این عرصه است (خانواده یا واژه Family از واژه لاتین Famulus به معنای خدمتکار آمده است.)(۳۱)
خانواده در جوامع پیشرفته انعکاس‌گر نظامی است از نقش‌های مسلط (مرد) و تحت سلطه (زن) خصوصیات خانواده در جوامع غربی از تاریخ نوشته شدن کتاب «منشاء خانواده، مالکیت خصوصی دولت» تا به امروز عمدتاً دارای خصوصیات زیر است:
۱) خانواده معمولاً متشکل از یک زوج زن و مرد و فرزندانشان است.
۲) پدر تباری در خانواده حاکم است به این معنی که تبار و مالکیت از طریق پدر است که مورد انتقال می‌باشد.
۳) پدرسالاری در خانواده حاکم است به این معنی که قدرت اصلی خانواده در دست پدر یا مرد است.
۴) تک همسری در خانواده یک اصل است به این معنی که زن منحصراً باید در اختیار شوهر باشد (ولی ضرورتاً این اصل در مورد مرد صادق نیست).
۵) زنان به خاطر کار در خانه‌دارای ممر درآمد مستقل نیستند. شغل و حرفه‌ای ندارند، پس استقلال مالی ندارند و متکی به مرد هستند.
۶- زنان جزء متعلقات مرد هستند و قسمتی از دارایی مرد محسوب می‌شوند.
ج) جامعه با مشروعیت بخشیدن به این نوع نظام خانواده. این باور را در اجتماع جای می‌اندازد که گویی در همه جوامع بشری نهاد خانواده دارای ساختار فوق است. در حالی که پژوهش‌های انسان‌شناسی و باستان‌شناسی چنین ادعایی را به خاطر شهود به دست آورده نمی‌توانند بپذیرند. در جوامع ماقبل تاریخ، خانواده دارای ساختاری دیگر بوده است.
انسان‌ها در شبکه گسترده خویشاوندی، با پیوندهای خونی که از طریق مادر قابل تعقیب بود می‌زیستند. به عبارت دیگر به جای پدر تباری امروزی، مادر تباری وجود داشته است. زنان قادر به کنترل اقتصاد بوده‌اند، اجازه تعیین شریک جنسی خود را داشته و در کمون‌های اولیه، زنان دارای منزلت اجتماعی و قدرت بوده‌اند.
د) با جایگزین شدن اقتصاد شبانی و کشاورزی سبک، مزرعه و باغداری بر اقتصاد شکار و گردآوری، جنبه برابری جنسی روابط بین زن و مرد مغشوش شد. با پدیدار شدن مالکیت با اقتصاد شبانی، اعضای جامعه مدعی تملک منابع اساسی تولید اقتصادی شدند. چنین ادعایی از سوی مردان که هم نیروی تحرک و هم انحصار برخی از ابزار را داشتند مطرح شد. مردان به این ترتیب توانستند بر برتری اقتصادی دست یابند. برای آنها داشتن نیروی کار رایگان و مطیع واجب بود پس این نیرو را در بین اسیران، بردگان، همسران و فرزندان خود جست و جو می‌کردند. دارایی و ثروت و یا به عبارتی ارث از طریق کسی منتقل می‌شد که مالکیت آن را در دست داشت و آن مسلماً رئیس یا برده‌دار بود که با Familia یا خانواده خود که به مثابه‌ی محافظان ملک و دارایی او بودند زندگی می‌کرد.
هـ) به مرور زمان استمثمار کار دارای ساختار پیچیده‌تری شد و روابط طبقاتی پا به عرصه‌ی ظهور گذاشت. برای حفظ روابط سلطه، نظام سیاسی خلق شد خانواده نیز بری از این تغییرات تاریخی در زمینه اقتصاد و مالکیت نبود. خانواده نیز به مثابه یک واحد کوچک از کل سیستم تبدیل به عاملی برای سرکوب بی‌عدالتی اقتصادی و اجتماعی شد. البته انتقاداتی به نظریه‌های مطرح شده در کتاب منشاء خانواده انگلس وجود دارد، مثلاً می‌توان عدم وجود دلایل و شواهد کافی در مورد آنچه ادعا شده را مطرح کرد. ولی این کتاب از جهت آنکه مسأله‌ی ستم بر زنان و نکاتی در مورد دلیل انقیاد و فرودستی زن را مطرح و سعی می‌کند برای سؤالات جواب‌های منطقی باید بسیار جالب و در خور توجه است.
● فمینیسم رادیکال
معتقدان به این نظریه ارزش بسیار والایی برای زنان قائل‌اند و علیه ستمگری که نسبت به آنان در اجتماع روا می‌شود سخت مخالفت می‌کنند. آنها معتقدند نظام جهانی آن طور که باید و شاید برای زن ارزش قائل نشده و به زنان بها نداده‌اند اما آنها قادر هستند راه‌هایی برای دگرگونی سازمان اجتماعی و متعاقباً روش‌هایی برای جلوگیری از ستمگری نسبت به زنان ارائه دهند.
فمینیست‌ها معتقدند که در نهادهای مختلف موجود در جوامع انسانی، انسان‌هایی هستند که گروهی از انسان‌های دیگر را تحت سلطه خود درمی‌آورند و به این ترتیب همواره در بین گروه‌های انسانی الگویی از تسلط و انقیاد را می‌توان مشاهده کرد. به عنوان مثال تسلط جویی یک طبقه بر طبقه‌ای دیگر و یا در سیستم کاستی، باز همین الگو صدق می‌کند. در بین نژادها، اقوام و مذاهب و رده‌های جنسی و سنی نیز این الگو حاکم است ولی بنیادی‌ترین و مهم‌ترین ساختار در این طیف مربوط به ساختار ستمگری به زن است که ریشه در نظام پدرسالاری دارد.
نظام پدرسالاری نخستین ساختار تسلط محسوب می‌شود (انگلس ۱۸۸۴) پدرسالاری نظامی است رایج و فراگیر و مردها در این نظام راه و رسم نظارت بر کار دیگران را فرا می‌گیرند و همچنین به خوبی یاد می‌گیرند که دیگران را چگونه به دیده‌ی حقارت و سفاهت ببینند. پس پدرسالاری نه تنها نظام تسلط و انقیاد است بلکه نظامی است که در آن ساختاری نابرابری اجتماعی وجود دارد. بنابراین تصویری که فمینیست‌های رادیکال از پدرسالاری رسم می‌کنند تصویری بسیار خشن است که در طی آن مردان و سازمان‌هایی که تحت رهبری مردان است خشونت را علیه زنان اعمال می‌کنند. البته ممکن است که این خشونت را نوع بی‌رحمی جسمی از قبیل شکنجه و آزارهای جسمی نباشد، بلکه صورت پنهانی‌تر و پیچیده‌تری داشته باشد مثل نظارت بر پوشاک زنان، از قبیل مدهای گوناگونی که هر از چند یک بار سر از گوشه‌ای در می‌آورد و به صورت معیارهای مد و زیبایی و یا ارزش‌های دیگر مطرح می‌شود، خشونت در محیط کار مثل دستمزد کمتر، ممانعت از پیشرفت، وقع نگذاشتن به حرف کارمند زن، بدرفتاری‌های اداری و تبعیض حقوقی، منزوی، کثیف و نجس دانستن زن، به علت عادت ماهیانه و تلقن این عقیده حاکم بر او در بین بعضی از اقوام. بی‌ارزش دانستن فعالیت‌هایی که زن در خانه انجام می‌دهد از قبیل خانه‌داری، همسری، آشپزی، بچه‌داری و غیره.
پس به این ترتیب در نظام پدرسالاری گروهی از انسان‌ها، فرصت‌های زندگی و پیشرفت و یا اتفاقات طبیعی را که برای دیگران اتفاق می‌افتد به نفع خودشان تحت نظارت و کنترل درمی‌آورند و این همان پدیده‌ای است که خشونت نام دارد. البته خشونت‌های دیگری هم وجود دارد که به صورت بارز روا می‌شود مانند تجاوز به عنف، بدرفتاری جنسی، بردگی جنسی از طریق فحشای تحمیلی، بدرفتاری با همسر، زنا، تعرض‌های جنسی به کودکان، انواع جراحی‌های دردناک دررحم و بدن زنان، سادیسم پنهانی در پورنوگرافی، رسم دختر بچه کشی، رسم چینی بستن پای دختران، خودکشی اجباری زنان بیوه‌ی هند، عمل وحشیانه ختنه زنان، همه تصاویر وحشتناکی هستند از خشونت که از دیدگاه فمینیسم رادیکال زاده‌ی نظام پدرسالاری می‌باشد.
لنگرمن در کتاب ریتزر (۱۹۸۸)، پدرسالاری در سراسر جهان جنبه‌ی فراگیر دارد. مردان در نظام پدرسالاری قادر به کنترل منابع تسلط بر زنان هستند . منابع تسلط عبارتند از منابع قدرت مادی و جسمانی و دیگر انواع قدرت از قبیل قدرت اقتصادی، عقیدتی، حقوقی و عاطفی که با به کارگیری این منابع در نظام پدرسالاری، زنان تبدیل به ابزارهای مطیع برای فرمانبرداری و خدمات می‌شوند.
از نقطه نظر مارکسیست‌ها، زنان نیروی کار مفیدی به شمار می‌آیند که در زمان مناسب می‌توان از نیروی کار آنها استفاده ارزان کرد.
فمینیست‌های روانکاو معتقدند که زنان، منابع حمایت عاطفی مردان به شمار می‌آیند (هم برای پدر، شوهر و فرزندان ذکورشان) زنها به تقویت حس اهمیت اجتماعی مردان کمک می‌کنند.
فمینیست‌های رادیکال ستمگری جنسی را که بر زن در سراسر جهان اعمال می‌شود بیان می‌کند و به این موضوع اشاره دارند که این ستمگری در فرهنگ‌های گوناگون می‌تواند صور و جنبه‌های مختلف داشته باشد.
● راه‌حل پیشنهادی فمینیست‌های رادیکال
فمینیست‌های رادیکال موارد ذیل را برای از بین بردن نظام پدرسالاری پیشنهاد می‌دهند:
۱) زنان باید ذهنیت جدیدی جدا از ذهنیت القا شده به آنها در نظام پدر سالاری برای خود داشته باشند.
۲) هر زنی باید ارزش و توانایی خود را تشخیص دهد.
۳) زن با آزاد کردن ذهن خود از تعلیمات فرهنگی نظام پدر سالاری، خود را موجودی ضعیف، وابسته و دست دوم نداند.
۴) با زنان دیگر روابط خواهرانه و رابطه‌ای سرشار از اعتماد، حمایت،تفاهم و پشتیبانی متقابل داشته باشد.
● استراتژی زنان رادیکال فمینیست
رادیکال فمینیست سه استراتژی مبارزه با نظام پدرسالاری را به ترتیب زیر پیشنهاد می‌کنند:
۱) رویارویی شدید با آنچه بوی پدرسالاری می‌دهد و حکایت از تجلی تسلط پدرسالارانه دارد.
۲) زنان باید در فعالیت‌های اقتصادی‌اش شرکت کنند که مدیران آن، زنان هستند.
۳) شرکت در اجتماعات زنانه، ایجاد کانون‌های خلاقیت‌های هنری زنان به قصد برقراری روابط صمیمانه با یکدیگر.
در مجموع می‌توان گفت که ایدئولوژی فمینیسم رادیکال چیزی نیست، جز ترکیب عقاید فمینیسم مارکسیست و روانکاوی در باب انقیاد زنان و ستمگری جنسیتی که خود علم‌دار آن هستند. البته باید خاطر نشان کرد که انتقادات بسیاری از این طرز اندیشه شده است. به عنوان مثال منتقدین معتقدند که پدرسالاری در این نظام اندیشه بسیار پر رنگ شده و به آن بهایی گزاف داده‌اند. این دیدگاه افراطی منجر به محدود شدن زاویه دید آنها در مورد تبیین واقعیت‌های سازمان اجتماعی و نابرابری‌های اجتماعی شده است.
● فمینیسم سوسیالیستی
بدنه نظری فمینیسم سوسیالیستی از عواملی مانند پدرسالاری، سرمایه‌داری و تسلط تشکیل داده شده است. فمینیسم سوسیالیستی با ترکیب و تعدیل نظریه‌های فمینیسم مارکسیستی و رادیکال و اضافه کردن نظریه‌های خود گامی دیگر در ادبیات فمینیستی برمی‌دارد.
فمینیسم سوسیالیستی را بنا بر موضوعات مورد توجه آن می‌توان به دو مقوله تقسیم کرد.
الف) گروهی از فمینیست‌های سوسیالیست که در پی توصیف نظام پدرسالاری سرمایه‌دارانه هستند. واژه پدرسالاری از ادبیات مربوط به نظریه پردازان فمینیسم رادیکال توسط فمینیست‌های سوسیالیست بنا بر توجیه و تعدیل آنها برگرفته شده و واژه سرمایه‌داری، مربوط به اندیشه‌های موجود در فمینیسم مارکسیستی است که تأکید بر توصیف سیستم طبقاتی در نظام سرمایه‌داری و متعاقباً تأثیر آن به صورت ستم بر زنان را در کارنامه خود دارند. پس به این ترتیب متوجه می‌شویم که این گروه از فمینیست‌های سوسیالیست سعی دارند تا پدیده تبعیت و عبودیت زن را از دو نقطه نظر پدرسالارانه و سرمایه‌دارانه توصیف و تحلیل کنند.
ب) گروه دیگر از فمینیست‌ها مبنای نظری خود را بر پدیده تسلط استوار می‌کند. این گروه معتقد است که پدیده تسلط خود منتج از سلسله مراتب جهانی ملل مختلف است و می‌کوشد تا صور مختلف ستمگری اجتماعی را در این سلسله مراتب جهانی تبیین و تحلیل کند. فمینیست‌های سوسیالیست نیز، مانند بقیه نظریه‌پردازان فمینیستی، ستمگری در مورد زنان را پایه و اساس تحلیل خود می‌دانند. دیدگاه آنها در مورد موضوع ستمگری در قبال زن، جنبه جهانی دارد. آنها به خوبی آگاه هستند که ستمگری بر زنان ممکن است هم از طرف مردان و هم از طرف زنان بر زنان اعمال شود. این نکته را که ممکن است زن ستم‌کش در ستم به زنان دیگر کمک کند از چشم دور نگه نمی‌دارند به عنوان مثال زنان سفید پوست آمریکایی (که خود ستم‌کش هستند) زنان سیاهپوست را مورد ستم قرار می‌دهند. یکی از تعلیمات فمینیست‌های سوسیالیست رویارویی با مسأله‌ی ستمگری زنان در درون اجتماع خود زنان است.
هر دو نوع فمینیسم سوسیالیستی هم به پدرسالاری سرمایه‌دارانه و هم تسلط به ماتریالیسم تاریخی که بنیاد نظریه اجتماعی مارکسیستی است اعتقاد دارند که شرایط مادی زندگی بشر زیر بنای الگوهای تجربه، شخصیت و افکار انسان است و می‌توان آن را روبنای زندگی بشری نامید. دو طیف زیربنای و روبنایی در عرصه تاریخ همواره در حال تغییرپذیری است یعنی در ازمنه مختلف به علت گوناگونی اقتصادی (برده‌داری، فئودالی، سرمایه‌داری) فرهنگ‌های مختلف هم داشته‌‌ایم.(ریتزر، ۱۹۸۸)
● خلاصه ی نظریات مختلف در مورد نابرابری و ستمگری
فمینیست‌های لیبرال نابرابری موجود در بین زنان و مردان را نتیجه عدم وجود ساختارهای فرصت برابر برای زن و مرد در اجتماع می‌دانند.
فمینیست‌های مارکسیست عدم برابری اجتماعی را جایگاه زنان به عنوان بخشی از یک نظام استثمار پیچیده طبقاتی در نظر می‌گیرند، که در این نظام، زنان به خاطر جنسیت و نیز جایگاه طبقاتی استثمار می‌شوند و هم توان استثمار زنان دیگر را نیز دارا هستند.
فمینیست‌های رادیکال ریشه ستمگری را در پدرسالاری و توانایی و اشتیاق بیشتر مردها برای کاربرد خشونت در جهت انقیاد دیگران به خصوص زنان می‌دانند مانند تجاوز به عنف، بدرفتاری جنسی، فحشای تحمیلی، بدرفتاری با همسر، زنا، تعرض‌های جنسی به کودکان، انواع جراحی‌های دردناک و غیره …
فمینیست‌های سوسیالیست تأکید خود را بیشتر بر روی محور ستمگری می‌گذارند و با ادغام نظریه‌های مختلف در باب ستمگری سعی در تبیین ستمگری در جامعه دارند. آنها دو نظام پدرسالاری سرمایه‌دارانه و تسلط سرمایه‌دارانه را برای توصیف ستمگری به کار می‌گیرند، معتقدند که در این دو نظام عوامل تنظیم‌های تولیدی، طبقه، سن، قومیت، ترجیح جنسی و ملی و موقعیت در سلسله مراتب جهانی همه می‌توانند بر ستمگری تأثیر بگذارند ولی این ستمگری در مورد زنان بیشتر از مردان است (ریتزر ۱۹۸۸).
نویسنده: امیلیا - نرسیسیانس
منبع: سایت - باشگاه اندیشه - به نقل از کتاب مردم شناسی جنسیت نوشته امیلیا نرسیسیانس، انتشارات افکار
پاورقی‌ها:
۱- طبقه‌بندی دیگری برای تاریخ فمینیست‌ می‌توان به شرح زیر در نظر گرفت:
- ازسال ۱۶۳۰ تا ۱۷۸۰ اعتراض‌های جسته و گریخته و دائمی زنان نسبت به وضعیت خرد در جامعه کلان.
- از سال ۱۷۸۰ تا ۱۸۴۰ کوشش‌های سازمان یافته‌تر زنان برای بهبود وضعیت اجتماعی، سیاسی و اقتصادی خود.
- از سال ۱۸۴۰ تا ۱۹۲۰ حرکت سازمان‌یافته و حرفه‌ای زنان برای احقاق حقوق خود، از جمله حق رأی.
- از سال ۱۹۲۰ تا ۱۹۶۰ اوج اعتراض‌های فمینیستی در قالب نظریه‌پردازی
- از سال ۱۹۶۰ تاکنون طرح پرسش‌های فمینیستی از طرف زنان فعال و دانشمندان و ارائه راه‌حل‌ها و پیشنهادها.
۲- Suffrage
۳- Elsie Clews Parsons
۴- R. Benedict
۵- The Journal of American Folklore
۶- Alice Fletcher
۷- Dawes Act
۸- Association for the Advancement of Women
۹- Phyllis Kay Berry
۱۰- Phyllis Kay Berry
۱۱- Women of the Graass Field
۱۲- Coming of Age in Samoa
۱۳- Sex and Temperament
۱۴- Betty Friedan
۱۵- The Feminine Mystiquc
۱۶- Lucy Slocum
۱۷- Eurocentric
۱۸- Andocentric
۱۹- Michelle Rosaldo and Louise Lamphere
۲۰- Michelle Rosaldo and Louise Lamphere
۲۱- Gender Behavior
۲۲- Sherry Ortner
۲۳- Shirley Ardnor
۲۴- Anthropobgy of Men
۲۵- Self actualization
۲۶- Sex
۲۷- Private
۲۸- Public
۲۹- Sexism
۳۰- Lifestyle
۳۱- واژه کلفت به معنی زن است.
فهرست منابع
- Decon. Delsey. (۱۹۹۷). Elsie Clews Parsons. Chicago: University of Chicago Press.
- Friedan. Betty. (۱۹۰۳). The Feminine Mystique. New York: Norton . Rosaldo. Michelle and Lousie Lomphere.eds. ۱۹۷۴. Woman Culture and Society. Stendord. Stranford University Press.
- Mead. Margaret. (۱۹۲۸). Coming of Age in Somoa. New York: W. Morrow and Co.
- Mead Margaret. (۱۹۵۰). Sex and Temperament. New York. New American Library.
Ortner. Sherry. (۱۹۱۴). Is Female to Maleas Nature is to Culture?
In Anthropological Theory. Pp. ۴۰۲- ۴۱۳. Reprint in Anthropological Theory. John McGree and Richard Worms.eds . CA: Mayfield Publishing Company.
- Ritzer. George (۱۹۸۸). Sociological Theory: ۲nd.ed. New York: Alfred A. Knopf pub.
منبع : باشگاه اندیشه


همچنین مشاهده کنید