شنبه, ۸ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 27 April, 2024
مجله ویستا


مطالعات فمینیستی و استراتژی‌های توسعه


مطالعات فمینیستی و استراتژی‌های توسعه
یکی ازاشکالاتی که غالباً به تئوری فمینیسم در ایالات متحده وارد می‌شوداین است که اصول بنیادی و نتیجه‌گیری‌های این نظریه تنها شامل زنانی می‌شود که در کشورهای توسعه‌یافتة صنعتی زندگی می‌کنند. با بهره‌گیری از این گفته مهم، پژوهش حاضر می‌کوشد به گفت‌وگوهای رایجی بپردازد که بین ایالات متحده و اندیشه فمینیستی جهان سوم - به بیان مختصرتر - بین فمینیسم غربی و غیرغربی در جریان است. این مقاله، نظریه‌پردازیِ فمینیستی را در خصوص نقش زنان در فرایندهای توسعه و پیشرفت وضعیت آنان (آن‌گونه که توسط ساختارهای بنیادین در این موضوع فرعی به بحث و گفت‌وگو گذاشته شده) مورد توجه ویژه قرار می‌دهد.
تحلیل ما با یک ویژگی شماریِ مختصر در خصوص اصلی‌ترین رویکردهای فمینیستی به توسعه - آنگونه که معمولاً در آثار زیر یافت می‌شوند - آغاز می‌شود: زنان در توسعه WID، زنان و توسعه WAD و جنسیت و توسعه GAD. این تقسیم‌بندیِ پیشنهادی را باید همچون نقشه یک راهِ محتمل در نظر گرفت که رویکردهای گسترده تعقلی را در حوزه زنان، جنسیت و توسعه مورد شناسایی قرار می‌دهد. اما، صرفنظرازانحصارِ متقابل و کاملاً یکپارچه این حوزه‌ها، آنها در بسیاری از جنبه‌ها با یکدیگر همپوشی داشته، رهیافت‌هایی کاملاً متنوع را در درون خود جای می‌دهند. بنابر این باید - همانند اغلب مقالات تئوریک - آنها را در سیاق و بستر مناسب قرار دهیم و همچون براهین، واکنش‌ها و درون‌بینی‌هایی در نظر بگیریم که در گفت‌وگو با یکدیگر به کار می‌بریم، دلایلی چالش برانگیز و به گونه‌ای متقابل، به چالش کشیده شده.
همانقدر که این چارچوب‌ها می‌توانند سودمند باشند، عمدتاً تحت تأثیر روایت‌هایِ بعدیِ تئوری فمینیسمِ غربی گسترش یافتند. نظریه‌ای که به عنوان مجموعه‌ای از بینش‌ها و استراتژی‌ها ـ که برای جنبش‌های زنان غربی بستری خاص به شمار می‌رفتند ـ در حال صدور به بقیة جهان است. لذا، پس از ترسیم گرایش‌ها و جهت‌های اصلی، هدفِ تحقیقِ ما شناساییِ برخی از محدودیت‌هایی است که پژوهشگران فمینیست جهان سوم برای توضیح و تفسیر حقوق زنان جهانِ در حال توسعه، در فمینیسم آمریکایی و اروپایی با آنها مواجهند. درعین حال، برخی نقادی‌ها راازآثار دانشمندانی استخراج خواهیم کرد که در درونِ سنت‌های متفاوت نظری کار می‌کنند. بدین‌ترتیب، با بهره‌گیری از انتقادهایی که تحلیلی ساختاری - تاریخی از دیدگاه‌های بازیگر محور ارایه می‌دهد، می‌خواهیم توانایی و ظرفیتی را نشان دهیم که این چارچوب‌ها برای فهم وضعیت زنان در کشورهای کمتر توسعه یافته نیازمند آنند.
● رویکردهای فمینیستی به توسعه
هنگامی که در خصوص نظریه‌های فمینیستی سخن می‌گوییم به پیکره متنوع و چند جنابه‌ای اشاره داریم که در مقابلِ ساده‌سازی‌ها یا برچسب‌های یکدست و یکسان مقاومت می‌ورزد. فمینیسم - به عنوان یک رویکرد تئوریک - دائماً روایت‌ها و نسخه‌های جدیدی از خود پدید آورده است. این روایت‌ها در صفت بخش‌های چندجانبه‌ای بازتاب می‌یابند که رفته رفته به نام و عنوانِ فمینیسم ضمیمه شده‌اند (فمینیسم رادیکال، فمینیسم فرهنگی، فمینیسم سوسیالیست حتی فمینیسم روانکاوانه از آن جمله‌اند). به لحاظ تاریخی، مناطق ناهمگون جهان نیز با ظهور روایت‌های متفاوتی از فمینیسم مواجه شده‌است، این امر نشان‌دهندآن است که در تنوعِ تولید نظری، باید ارجاعاتِ بافتاری و زمینه‌ای را نیز در نظر گرفت. برای هدفِ خاص این پژوهش، ما نیازمند آن هستیم که راه‌ها و مقیاس‌های فمینیسم سنتی را - در گفت‌وگوی ویژه‌اش با جهان سوم - بشناسیم و نوعِ مباحث مخالفی را که در این منطقه بوجود است مشخص کنیم.
فمینیسم ـ به عنوان یک پیکره مستقلِ نظری ـ با جهت‌گیریِ زن محورش و با رویکرد میان رشته‌ای‌اش توصیف می‌شود: دو ویژگی که می‌تواند تئوری‌های فمینیستی رااز دیگر جریانات متمایز سازد. نظریه‌های فمینیستی نه تنها به فهم وضعیت زنان و موقعیت آنان در میانه روابط نابرابر جنسی می‌پردازند، بلکه استراتژی‌های کارآمد را برای «بهتر کردنِ وضعیت جهان اجتماعی به نحوی که این جهان را برای زنان و برای همه مردم به مکانی عادلانه‌تر بدل سازد»(ریتزر، ۲۰۰۴)مورد شناسایی قرار می‌دهند. به لحاظ تاریخی، تأکیدی که گفت‌وگوهای گسترده‌تر نظری، بر استلزام‌های عملی و کارآمد برای توسعه حقوق زنان داشته‌اند، درهمه بخش‌های جهان به ویژه آمریکا نمونه بارز تئوری‌های فمینیستی است. امواج سازمان‌دهی و کوشندگی فمینیستی، با گوناگونی‌های نظریه‌پردازی فمینیستی که در پرورش اهداف و بازنماییِ استراتژی‌های جنبش‌های زنان سهیم بودند، هم‌طراز بودند.
افزایش بی‌سابقه و ناگهانیِ کوشندگی فمینیسم در دهه‌های ۱۹۷۰ و ۱۹۸۰، با گونه‌ای فعالیت باریک‌اندیشانه پربار در میان مجموعه‌ای از دانشمندان فمینیست همراه بود که به ظهور نظرگاههای تئوریک متفاوت منجر شد. همه این دیدگاه‌ها یک پس زمینه فمینیستی مشترک داشتند.
آنچه که شرایطِ ظهورِ زمینه هژمونیک زن را در توسعه فراهم ساخت، مواجهه این جریانِ چندجانبه‌ای با حوزه پیش از این نهادینه شده توسعه و مدرنیزاسیون بود(ساندرز، ۲۰۰۲). نظرگاه زن در توسعه (WID)، با کمک به انگارش‌های زیرساختیِ تئوریِ مدرنیزاسیون، علت وضعیت غیرعادلانه زنان را جوامع سنتی‌ای می‌داند که مشخصه آنها مرد - استیلایی و اقتدارگرایی است (ویسواناتان، ۲۰۰۲). بادرنظر گرفتنِ رشد اقتصادی و تکنولوژیِ ملحق به آن، ‌به عنوان کانال‌های اصلیِ مدرنیزاسیون، رویکرد زن در توسعه (WID) از الحاق زنان به توسعه اقتصادی دفاع کرده و وجوه مولد آنها را دراولویت قرار می‌دهد. در نظرِ WID زنانِ شاغل، پیش از هر چیز در نقش کارگری و مادری‌شان مورد مشاهده قرار می‌گیرند، اگرچه این رویکرد از سوی هوادارانی به نقد کشیده شد که این حکم را گونه‌ای تقویت وابستگی و ضعف کلیشه‌ای می‌دانستند. در میان دانشمندانِ WID، بحث و گفت‌وگوها پیرامون ارزش کار زنان و نیاز به همسازکردنِ تئوری‌هایِ موجود توسعه با چارچوب‌های فمینیستی معمولاً به روشنی بیان شدند (تینکر، ۲۰۰۲).
احتمالاً این فمینیست‌های لیبرال در غرب بودند که وعده‌های توسعه رادر مورد اصلاحات و پیشرفتِ وضعیت زنان، برای بیانِ واضح و روشن، به لحاظ‌ نظری بهتر آماده کردند. مدرنیزاسیون با ابزارهایی مثل توانایی اقتصادی، رفاه، سیاست‌ها و طرح و برنامه مناسب، تغییراتِ اجتماعی‌ای را در پی داشت که آزادی و نجات زنان «حتی سودمندی‌های بیشتر برای زنان نسبت به مردان» را مورد حمایت و تشویق قرار می‌داد. (لویس، ۱۹۵۵، ص ۴۲۲).
اما تألیفِ تأثیرگذارایستر باسِروپ۴ در دهه۷۰، این دیدگاه را در درونِ محدوده‌های فمینیسم لیبرال به چالش کشید. برخلاف آنچه که نظریه مدرنیزاسیون پیشگویی کرده، اواین مفهوم را مورد حمایت قرار داد که توسعه در جهان سوم به حالت ریزش به پایین، قطره قطره به فقرا عرضه نمی‌شود؛ درعوض، آثارمضری بر وضعیت زنان خواهدداشت، دراثرِ باسِروپ، مردان به گونه‌ای ظاهر می‌شوند که گویی از ثمراتِ مدرنیزاسیون امتیاز کاملی نصیبشان می‌شود در حالی که زنان به مناطق روستایی محدود شده و ایشان را تنزل مقام داده‌اند؛ به فعالیت‌های غیررسمی‌تر مشغولند و به تکنولوژی دستیابی کمتری دارند.
روی هم رفته، در دیدگاه باسِروپ، به نظر می‌رسد که مدرنیزاسیون وابستگی زنان را تقویت کرده، شرایط قدرتمندشدن و استقلال راکاهش می‌دهد. به همین ترتیب، نقادی‌های ارائه شده از سوی کارولین موزر۵، که برنامه‌های رفاه رادر جهان سوم بررسی کرده، پیشنهاد می‌کند که بسیاری از این ابتکار عمل‌ها تبعیتِ زنان رااز ساختارهای پدرسالارانه دولت و خانواده بیشتر کرده و بر اصلاحِ نقش‌های جنسیتیِ موجود تأثیر کمی می‌گذارد. (ساندرز، ۲۰۰۲).
اثرِ باسِروپ در پیشرفت تئوری فمینیستی نقشی مهم ایفا کرد، نه فقط از طریق تشریک مساعی‌های اولیه بلکه از طریق واکنش‌هایی که در میان دیگر دانش‌پژوهان ایجاد کرد. فمینیست‌های مارکسیستی همچون بنریا۶ و سِن، اثر باسِروپ را به خاطر شکست در ادغامِ برداشت‌های الگویِ سرمایه‌داریِ توسعه در تحلیلِ خود و غفلت از درون‌بینی‌هایی که از تقسیم طبقاتی مشتق می‌شود، به نقد کشیدند. این نویسندگان، در مقابل، نقشِ سودآوری وانباشت سرمایه‌داری را در فهم وضعیت زنان جهان در حال توسعه مورد تأکید قرار دارند. آنها با نکوهشِ تبعیض‌های فرهنگی به خاطر کنار گذاشتن زنان - که از سوی باسِروپ مطرح شد - مخالفت کردند. آنها معتقد بودند که مدرنیزاسیونِ تکنیکی، به خودی خود، شرایط زنان را بهبود خواهد بخشید. مشکل زنان آن‌گونه که آنها می‌دیدند، «تنها عدمِ مشارکت در این فرایندها به عنوان شریکان برابر با مردها نیست. مشکل، مشارکت آنها در سیستمی است که نابرابری را ایجاد کرده و آن را تشدید می‌نماید: با استفاده از پایگان‌هایِ جنسیتی موجود برای قرار دادن زنان در موقعیت‌های فروتر، درهر سطح متفاوتی از روابط متقابل فیمابین طبقه و نژاد». (بنریا و سِن، ۲۰۰۰، ص۱۳۹).
در حالی که تحلیل باسِروپ متکی بر این ایده است که مدرنیزاسیون هم سودمند است هم اجتناب‌ناپذیر، بنریا و سِن می‌گویند که باسروپ هرگز در خصوص نقشِ انباشت سرمایه بر کار زنان و تأثیراتِ متفاوتِ آن بر زنانِ طبقاتِ مختلف سخن نمی‌گوید. نئومارکسیست‌ها و نظریه‌پردازانِ وابستگی مثل بنریا و سِن معمولاً تحت نام زنان و توسعه (WAD) طبقه‌بندی می‌شوند که به طور ضمنی حاکی از آن است که زنان بیرون از فرایند توسعه نیستند(آن‌گونه که رویکرد WID احتمالاً پیشنهاد می‌کند)، بلکه شمول و دربرگرفتگی آنها می‌تواند از طریق موقعیت‌های حاشیه‌ای پذیرفته شود.
در پاسخ به نظرگاه‌های زنان و توسعه (WAD) و زنان در توسعه (WID)، یک مسیر نظریِ مهمِ سوم ظهور کرد؛ از به هم پیوستن چندین فمینیست که گونه‌ای تمرکز بر روابط جنسیتی را، به عنوان واحدِ تحلیل برای فهمِ نقشِ زنان در فرایند توسعه مورد حمایت قرار دادند. دانش‌پژوهانِ جنسیت و توسعه (GAD) با تأ‌کید بر روابط جنسیتی - بیش از خودِ زنان، ‌فی‌نفسه - چشم‌انداز کل نگرانه‌تری را پذیرفتند که بر تمرکز محدود بر جنبه‌های تولیدی (اقتصاد) یا تولید مثلیِ (مادری) زندگی زنان فائق آمد. درعوض، آنها«بر تناسب بین خانواده، خانوار یا زندگی خانوادگی و سازماندهی هر دو حوزه اقتصادی و سیاسی» متمرکز شدند(یانگ، ۲۰۰۰). در مقایسه با دیدگاه WAD، تمرکز بر روابط جنسیتی کارگزاریِ بیشتری به زنان می‌بخشد. زنانی که در این رویکرد همچون کارگزارانِ فعال در نظر گرفته می‌شوند و نه فقط «دریافت‌کننده‌های منفعلِ توسعه».
نتیجه این که، مفاهیمی همچون «آزادی»، «سازمان‌دهی» و «خودآگاهی» دراین رویکرد و برای مطالعه مشارکت زنان در توسعه، فوق‌العاده مهم می‌شوند. همچنین بحث و گفت‌وگو پیرامون نقش دولت درارتقای آزادی زنان، در این چارچوب، مسئله‌ای مهم است. نه فقط به عنوان یک کارفرمایِ مهم واصلی بلکه به عنوان فراهم آورنده سلامتی، آموزش و خدمات آموزشی. مهم‌تر از آن، در حالی که رویکردِ زنان و توسعه (WAD) در تشخیص اهمیتِ پیمان‌های میان جنسی برای ارتقای حقوق زنان ناکام بوده، علمای جنسیت و توسعه (GAD)این عقیده را رد می‌کنند که«مردان، پیوسته برای ارتقای استیلای جنس مذکر فعالیت می‌کنند» و چنین می‌پندارند که زنان می‌توانند برای حمایت «درون خانواده‌ها و اقوام» شالوده‌هایی بیابند(یانگ، ۲۰۰۰).
● نقدهایی بر پارادایم غربی
رویارویی‌های بین فمینیست‌های غربی و غیرغربی، پیرامون مباحثِ جاری درباره نقش زنان در توسعه، بدان‌سو گرایش دارد که پرده از رویکردها و استراتژی‌های متمایز برگیرد. رویکردها و استراتژی‌هایی که برخی از آنها سزاوار توجه ویژه‌اند. زبان‌آوریِ گروه‌های فمینیست غربی، آن‌گونه که در کنفرانس‌های جهانیِ برپا شده در دهه‌های ۱۹۸۰ و ۱۹۹۰ بازگو شد، بر این مفاهیم تأکید می‌ورزد که:
الف)نابرابری جنسیتی، مشکل اصلی‌ای را که زنان جهان سوم با آن مواجهند، به وجود می‌آوَرَد. ب)قدرت پدرسالارانه در تحلیل وضعیت زنان اولویت می‌یابد(نسبت به دیگر قدرتهایی که در حال رانده‌شدن به حاشیه‌اند). ج)مقولات تحلیلی دیگر مثل نژاد، طبقه یا موقعیت در ساختارهای ملی کم‌اهمیت‌تراز جنسیت‌اند. د)یک خواهری بین گروه‌های جهان اول و گروه‌های جهان سوم، ابزار مناسبی خواهد بود برای افزایش برابری جنسی (سِن و گرون، ۱۹۸۷). هـ)کوشندگی زنان و بسیجِ فمینیستی ابزاری مناسب است برای کمک به تغییرات در حوزه حقوق زنان.
در رابطه با آخرین ویژگی‌، فمینیسم غربی مشتاقانه بدان‌سو گرایش دارد که توسعه و پیشرفت رادر حقوق زنان نتیجه بسیج در شالوده و افزایش فشاراز پایین بداند. در میان همه فاکتورهای ممکن، این کوشندگیِ جنبش‌های فمینیستی است که دستگاه سیاسی را به پذیرش حقوق زنان وامی‌دارد. از این منظر، زنان جهان سوم غالباً چنان در نظر گرفته می‌شوند که گویی فاقد ایدئولوژیِ فمینیستیِ لازمند و چنان ظاهر می‌شوند که گویی با مؤسساتِ محلی خود، زیادی هم‌سویند و تابعِ قدرتِ (پدرسالارانه)دولت دانسته می‌شوند(مازومدار، ۱۹۷۷).
انتقادهایی که بر تئوری‌های فمینیستی غرب وارد شده‌است، از پس زمینه‌های جغرافیایی و تئوریکِ مختلفی ناشی می‌شود. تنوع در تئوری‌های فمینیستیِ آمریکایی هم با گونه‌ای تولید پربارِ اندیشه فمینیستیِ غیرغربی متناظر است. طبیعتِ چندجنبه‌ایِ فمینیسم که معرفِ هر دو جنبه است(جهان توسعه‌یافته و جهان در حال توسعه)هرگونه ساده‌سازی یا کلیت بخشیِ انطباق‌ها و تفاوت‌ها را مشکل می‌سازد. اما ما، با بهره‌گیری از اثر برگزیده گروهی از دانشمندان، تلاش کرده‌ایم آن چیزهایی را که بسیار مهم می‌دانیم، نیز انتقادهای جالبِ موجود در خصوص تئوری فمینیستی غرب را در زمینه توسعه استخراج نماییم. بدین ترتیب، مابقی پژوهش حاضر، به معرفی برخی از این انتقادها می‌پردازد، آن‌گونه که اساساًاز سوی نویسندگان آنها در اصطلاحات زیر به بحث گذاشته شده‌اند:
الف)ساخت‌بندیِ جایگزین زنان به عنوان سوبژه‌هایی در ادبیات فمینیستی جهان سوم، آن‌گونه که در اثر ساندرز (۲۰۰۲)مورد بحث و بررسی قرار گرفته است. ب)رویکرد متفاوت و متمایز به دولت در استراتژی‌های جنبشِ فمینیستیِ آمریکای لاتین، آن‌گونه که توسط مولیبنوکس۷(۲۰۰۰) تجزیه و تحلیل شده است. ج)محدودیت‌های پارادایم «تغییر از پایین»، آن‌گونه که دراتر هتون۸ (۲۰۰۳) و چاراد۹ (۲۰۰۱) در خصوص آن صحبت شده است. د)بحث و گفت‌وگو پیرامون مفهوم خواهری، آن‌گونه که در اثر برگرون۱۰ (۲۰۰۱) بیان شده است. هـ) دربرداشتگی‌های استعماریِ فمینیسم غربی، آن‌گونه که از سوی مولِراُلکین۱۱ (۱۹۹۹) و آگولار ۱۲ (۱۹۹۵) پیشنهاد شده است. و) نیاز به خاطر آوردنِ نظرگاه بازیگر آن‌گونه که در اثر لانگ (۲۰۰۱)، کاندویتی (۲۰۰۰) و هودفار (۱۹۹۷) مطرح شده است.
● یک موضوع جدید در فمینیسم جهان سوم
یک تفاوت مهم بین فمینیسم غربی و فمینیسم جهان سوم در مفهوم‌سازی این فمینیسم‌ها از زنان، به عنوان موضوع مبارزه، یافت می‌شود. در حالی که فمینیست‌های غربی برابریِ بین مردان و زنان را مرکزِ مبارزات خویش قرار می‌دهند، فمینیسم جهان سوم «بر برآورده ساختن نیازهای اولیه مادی، به عنوان یک مبحث ضروری و فوری در بسترِ نظمِ اقتصادیِ بین‌المللیِ نامطلوب، تکیه می‌کند. »(ساندرز، ۲۰۰۲، ص ۶). در اینجا، وضعیت زنان نه تنها پیامد روابط نابرابر جنسیتی دانسته می‌شود، بلکه نتیجه طیف گسترده‌ای از وضعیت‌های غیرعادلانه قلمداد می‌شود که از مقولات جنسیتی فراتر می‌رود و درعین حال به نژاد، طبقه و گسستگی‌های شهروندی مربوط است.
دیدگاه فمینیسم جهان سوم می‌تواند در برنامه کارو آرزوهایی که به روشنی بیان شده‌اند منعکس شود. از طریق شبکه شناخته‌شده‌ای از فعالان، پژوهشگران و سیاست‌گزاران که در سراسر کشورهای مختلف پراکنده شده‌اند و با عنوانِ گزینه‌های توسعه با زنان برای یک عصر جدید (dawn)۱۳ مورد اشاره قرار می‌گیرند.
در نظر فمینیست‌های جهان سوم، مبارزه اصلی زنان جهان سوم، باید بر برآوردنِ نیازهای اولیه متمرکز شود که به مثابه حقوق اولیه به فهم درمی‌آیند. آنها معتقدند زنان باید نه تنها از نابرابری‌های مرتبط با جنسیت آزاد شوند بلکه باید از نابرابری‌های مرتبط بانژاد، طبقه و ناقرینگیِ ملی نیز رها شوند. چرا که این مقولات به گونه‌ای متقابل در زندگی‌های واقعی و عینیِ زنان درهم بافته شده‌است. برای اکثریت گسترده‌ای از زنانِ جهان سوم، بی‌عدالتی به عنوان پیامدِ تقسیم‌بندی‌های ملیتی، نژادی و طبقه‌ای، عمیقاً با وضعیت‌های غیرعادلانه‌ای مرتبط است که آنها به عنوان زن تجربه‌اش می‌کنند. (سِن و گرون، ۱۹۸۷).
نتیجه این که، بسیاری از زنانِ فعالِ جهان سوم - همانند آنان که در گزینه‌های توسعه با زنان برای یک عصر جدید (DAWN) فهرست شده‌اند - متمایلند که مفهوم یک جنبش فمینیستیِ منفرد و یکدست را رد کنند، در حالی که به ناهمگونی و عدم تجانسی اقرار می‌کنند که از منابعِ گوناگونِ ظلم و ستم مشتق می‌شود. در نظرگاه آنان، فمینیسم گسترده‌تر از آن است که بتوان در قالب یک مبارزه علیه همه اَشکال بی‌عدالتی به تعریف آن پرداخت. همچنین فمینیسم نیازمند اِعمال تغییرات در همه جبهه‌های متفاوت - به منظور کسب ارتقا در حقوق زنان - است. اما تفاوت‌های موجود در زمینه، نباید نبرد برای اصلاحِ وابستگیِ جنسیتی را تیره و مبهم نماید. وابستگی‌ای که - در میان دیگر اَشکال - همچنان به شکل معناداری از ظلم و ستم باقی می‌ماند(سِن و گرون، ۱۹۸۷).
این، مستلزم ملاحظ این امر است که دیگر اَشکال ظلم و ستم - در مقایسه با فمینیسم سراسر جهان‌های غربی و غیرغربی - اَشکالی هستند دارای دربرگرفتگی‌های مهم عملی و نظری. از یک‌سو، اگر زن به مثابه سوبژه، همچون مَحمِلی برای وضعیت‌های ظالمانه متعدد به تصویر کشیده می‌‌شود، پس آنگاه نامِ زن به خودی خود، توجیهی برای همه منابع بهره‌کشی نخواهد بود در حالی که به یک مانع یا ـ حداقل ـ یک ممانعت برای جنگیدن علیه دیگر اَشکالِ ظلم و ستم بدل می‌شود. از سوی دیگر، این مفهوم که فمینیسم غربی زنانِ جهان سوم را به عنوان یک سوبژه آزاد و مستقل (در معنای فوکویی آن)مورد حمایت قرار داده است، ظاهراً وقتی که ما محدودیت‌های آن را به رسمیت شناخته و بدانها اقرار می‌کنیم، با شکست مواجه می‌‌شود.
زنان، به عنوان شرکت‌کنندگان در فرایند توسعه، نباید همچون بازیگران انقلابی و مستقلی مورد ملاحظه قرار گیرند که باید از طریق آنها تغییرات حاصل آید، بلکه آنان را باید «نشانه‌ای از مقاومت‌ها و تأثیراتِ چندعلتی در مقابل ظلم و ستمهای چندجانبه و پروسه استثمارگرانه» دانست. (ساندرز، ۲۰۰۲).
به طور کلی، بصیرت روشن روانِ زنان به عنوان یک موضوع مستقل با کارگزاری ـ نوعاً در فمینیسم غربی ـ پتانسیلی قدرتمند برای تغییر ظلم و ستم‌ها و نابرابری‌های موجود در قلمرو روابط جنسیتی است. اماـ همان‌گونه که در مورد دیگر مقولات متمرکز مثل پرولتاریادرمارکس رخ می‌دهد ـ پارامترهایِ کلیت بخشِ آن ممکن است تشخیص و تصدیق دیگر منابعِ مهم سرکوب را نادیده بگیرد، در حالی که امکان‌پذیری‌های عدالت را محدود می‌سازد.
● دولت و فمینیسم‌ آمریکای لاتین در نظر مولینوکس
برخی از ملاحظات ذکر شده در بالا در پرتو اثر مولینوکس روشنی و وضوح می‌یابد که درباره رابطه بین جنبش‌های زنان و دولت در تاریخ آمریکای لاتین است. با بهره‌گیری از تاریخ‌نگاری فمینیستی جدید، تحلیل مولینوکس مدعی است که کارگزاری زنان در آمریکای لاتین برای کسب و ارتقای حق زنان در قلمرو دولت نقش مهمی بازی می‌کند. اما تأکید بر تشریک مساعی جنبش زنان، مستلزمِ باورداشتِ بسترهای مناسب و پیمان‌های سیاسی است که معمولاً حول محور دستاوردها در موقعیت زنان به روشنی بیان می‌شود. علاوه بر این، مورد آمریکای لاتین در عین حال گونه‌ای اهمیت برابر و حضور پرشورِ کوشندگیِ ضدفمینیسم را نیز بازمی‌تابانَد، اگرچه به اندازه مورداول چندان توجه روشنفکران را جلب نکرده است. (مولینوکس، ۲۰۰۰).
اما حتی در حالی که مولینوکس برای همه تغییراتِ به دست آمده در طول قرن بیستم توجیهاتی ارایه می‌دهد، این امتیازها را صرفاً «تدریجی و معمولاً اندک» ارزیابی می‌کند چرا که «سازماندهیِ اجتماعیِ قدرت، نه تنها در دولت بلکه در بخش اعظم جامعه مدنی، یک خصیصه عمدتاً مردانه را حفظ کرد. » (مولینوکس، ۲۰۰۰، ص ۶۸). در دیدگاه او هیچ دولتی در آمریکای لاتین قادر نبود به برابری جنسیتی در حوزه سیاسی دست یابد، در حالی که از برچیدنِ گرایش مردانه در سازمان اجتماعی عاجز است. اگرچه نویسنده در خصوص دلایل پیشرفت نسبتاً کندِ حقوق زنان در آمریکای لاتین کاملاً مطمئن نیست، اما به ارائه برخی توضیحات می‌پردازد که به‌ویژه برای تحلیل تطبیقی ما در خصوص کوشندگی فمینیسم غربی مناسب هستند.
برخلاف جنبش‌های فمینیستی ایالات متحده واروپا، کوشندگی زنان در آمریکای لاتین هرگز کاملاً و مشتاقانه «فمینیسم برابری» را نپذیرفت. ممکن است این امر نتیجه گونه‌ای برابر‌شناسیِ زنان با مادری و مسئولیت‌های خانوادگی خود - به عنوان یک نقشِ زنانه هنوز ضروری - باشد. اما تلاش‌های فمینیست‌ها برای آشتی‌دادنِ دربایست‌های مادری با حقوق زنان و عدالت اجتماعی در آمریکای لاتین، در تحلیل مولینوکس به موافقت بیش از حد با امتیاز مردانه منجر شد. در بسیاری از موردشناسی‌هایی که مولینوکس بعداً در این کتاب به بحث می‌گذارد، کارگزاری دولتی بدان‌سو گرایش دارد که رویکردهای برابری طلب را برای روابط جنسیتی مورد تشویق و حمایت قرار دهد در حالی که در عین حال نقشِ محافظتی و دفاعی «ارزش‌های خانواده» را مسلم فرض می‌کند و برخی از تنش‌ها و ابهام‌های موجود در ایدئولوژی رایج جنسیتی را بازمی‌تابانَد.
علاوه بر این، تحلیل توسعه‌های نظری که این فرایندها را دربرگرفته، نشان می‌دهد که دولت ـ آن‌گونه که در اروپا و ایالات متحده مورد مطالعه قرار گرفت ـ برای پژوهندگانِ فمینیست آمریکای لاتین، موضوع مناسبی برای مطالعه نبوده است. از سوی دیگر دانش‌پژوهیِ پربارِ قرن بیستم آمریکای لاتین در مورد دولت، بیشتر مواقع فراموش نکرد که تأثیر نابرابریِ جنسی و روابط جنسیتی را در تحلیل خویش مورد ملاحظه قرار دهد، چیزی که مولینوکس به عنوان «بازتابی از گرایشِ تجویزیِ قواعدِ مرد ـ استیلا» تفسیر می‌کند. به هر حال، به نظر می‌رسد که با بحران اقتصادی دهه۸۰ چرخشی در این رویکرد صورت گرفت. چرخشی که تحلیل جنسیتی را به فهم تأثیر اقتصادی‌ای واداشت که توسط تنظیم و تعدیل‌های ساختاری و دربرگرفتگی‌های جنسیتیِ برخی سیاست‌ها جهت مقابله با این بحران به وجود آمده بود. جالب این که چندین مطالعه فمینیستی ادعا کردند که حوزه خصوصی و خانوادگی ـ که مستعد اِعمال نابرابری‌های جنسیتی است ـ پیامد نیروهایی است که در فصل مشترک بین دولت و جامعه مدنی کار می‌کنند.
مطالعات فمینیستیِ دهه‌های۸۰ و۹۰، با درهم‌آمیختن تحلیل‌های خویش با دیگر جریاناتِ نظری که در حال پدیدآمدن بودند، رفته رفته قدرت دولت را به عنوان یک وَجه مهم و کلیدی در بازتولید روابط اجتماعی مورد شناسایی قرار دادند. این رهیافت‌ها ـ موافق با آرای ما در بخش قبلی ـ تفسیر گسترده‌ای از قدرت دولت را پذیرفت که نه تنها صورت‌بندیِ جنسیتی را دربرمی‌گرفت بلکه طبقه و روابط نژادی را نیز شامل می‌شد. سرانجام، امواج اخیر مطالعات شهروندی فضایی خاص برای تحلیل‌های جنسیتی فراهم آورده است، در حالی که این پرسش را مطرح می‌کند که: «شهروندی چگونه می‌تواند جهت در برگرفتنِ تفاوت جنسیتی - بدون این که در همان زمان دال بر نابرابری باشد - دوباره تنظیم و طراحی شود؟»(ص ۳۶)
به طور کلی، مولینوکس مدعی است که معنای فمینیسم‌ آمریکای لاتین در طول قرن بیستم دائماً بازتعریف شده و همواره مورد سؤال قرار گرفته است. حقوقِ کسب شده توسط زنانِ آمریکای لاتین را باید نتیجه تضادها و تعارضاتی دانست که در آن‌ها «آزادی‌های محدود، متزلزل و گاه ناخواسته» بیش از پیشرفت به خاطر«آزادی کامل» از یک موضوع مستقل، به دست آمده‌اند.
● «تغییر از پائین» در دیدگاه هتون و چاراد
چاراد و هتون، با دلایل متفاوت، پارادایم‌های غربی را به خاطر سیاست جنسیتی به چالش کشیدند و اثبات کردند که این پارادایم‌ها برای توضیح تغییرات صورت گرفته در کشورهای مورد بررسیِ آنها، نامناسب و بی‌موردند. در حالی که چاراد پیشرفت‌های صورت گرفته در قوانین جنسیتی را - در مغرب (تونس، مراکش، الجزایر)در دورانِ پسا استعماری و شکل‌گیری دولت - مورد مطالعه قرار داد؛ اثر هتون تغییرات رخ داده در خصوص سقط جنین، طلاق و قانون خانواده در دوران رژیم‌های دموکراتیک و اقتدارگرا، در مخروط جنوبیِ آمریکای لاتین (شیلی، آرژانتین، برزیل)و در فاصله زمانی بین دهه‌های ۶۰ و ۷۰ را به بحث می‌گذارد.
پژوهش تطبیقی‌ای که چاراد هدایت آن را برعهده داشت، گواهِ آن بود که در کشورهای آفریقای شمالی «فشارهای وارده از سوی جنبش‌های توده‌ایِ زنان، یا غایبند یا بی‌تأثیر» (چاراد، ۲۰۰۱، ص ۲۴۰). برای متعجب کردنِ فمینیست‌های غربی، مطالعه چاراد نشان می‌دهد که «دولت کشوری که رادیکال‌ترین اصلاحات در آن رخ می‌دهد (تونس)، هدفِ فشارهایی نبود که از پایین، توسط یک جنبشِ سازمان‌یافته زنان وارد می‌شد. »(ص ۸). به همین ترتیب، هتون عنوان می‌کند که زمینه‌ها و آرایش نهادینِ ویژه، بیش از بسیج‌کرده‌های فمینیستی در خلق فرصت‌هایی برای پیشرفت در حقوق زنان، نقش بازی کرد. به علاوه، او تصور می‌کند که جنبش‌های فمینیستی در کشورهای پیشرفته که برای حمایت از برنامه کارهای جهانی و واحد به کار می‌روند، («مجموعه آثار») تلقی مجزا از موضوعات را مشکل ساخته و در نتیجه، شانس‌های اصلاحات را کاهش می‌دهند.
هر دو مطالعه ثابت می‌کنند که پارادایم «تغییر از پایین» آن‌گونه که فمینیست‌های غربی می‌پندارند، در اساس بر پیش فرضِ ـ تا حدودیِ ضعیفِ ـ در دسترس بودنِ منابع کافی متکی است؛ که به بسیج و اعمال فشار بر روی صاحبان قدرت منجر می‌شود. دراین دیدگاه، وجود یک گروه از زنانِ خوب آموزش‌دیده، برای ظهور نقش‌های رهبری جهت مطالباتِ هدایت شده و حداکثر استفاده از فرصت‌هایی که احتمالاً نخبگان حاکم بابِ آن را گشوده‌اند، شرطی ضروری است. اما، این شرایط نه جهانی بودنِ این آموزه‌ها را ثابت کرد نه دلایلی کافی بود برای توضیح تغییر سیاست جنسیتی در کشورهایی که توسط هتون و چاراد مورد مطالعه قرار گرفته‌اند.
اما، نویسندگان دریافتند که در برخی موارد، مردان بودند که وظیفه حمایت از تغییرات در حقوق زنان را به عهده گرفته و در واقع نیروی محرکه و انگیزه این حرکت بوده‌اند. برای شرح این نکته، هتون عنوان می‌کند که «حجم زیادی از نیروهای نهفته در پسِ پشتِ تغییر در برابری جنسیتی[... ] از مردانِ حقوقدانِ طبقه میانه نشأت می‌گرفت. »(ص ۱۵). به همین منوال، چاراداعلام رسمیِ مجموعه قوانینِ تونس رادر خصوص جایگاهِ شخصی، گونه‌ای رفُرم می‌داند که توسط «رهبرانِ جناحِ اصلاح‌گر شهری[... ]در غیابِ یک جنبش فمینیستیِ توده‌های عادی مردم» مورد حمایت و تشویق قرار گرفت. (ص ۲۱۴).
به طور خلاصه، هتون و چاراد بر مبنای رهیافت‌های متدولوژیک متفاوت و تمرکز بر مناطق متفاوتِ جهانِ در حال توسعه، مرکزیت دولت را به عنوان ساختاری که با حقوق زنان موافق است، ‌تقویت کردند: به بهای نقش حاشیه‌ای که جنبش‌های اجتماعی و فعالان باز می‌کردند. در هر دو مورد، پیمان‌های سیاسی و سطوح استقلال دولتی نسبت به موجودیت‌های خارجی(چه کلیسای کاتولیک آن‌گونه که هتون عنوان کرده و چه گروه‌بندی‌های خویشاوندی آن طور که چاراد گفته)، هنگامی که ارتقاء حقوق زنان را تبیین می‌کنند، شرط‌‌هایی بسیار مهم بودند.
● «خواهری استراتژیک» در نظر برگرِون
سوزانه برگرِون، در تحلیل خویش در مورد گفتمان‌های جهانی شدن در سیاست‌های فمینیستی، مفهوم «خواهری استراتژیک» را‌ - آنگونه که توسط فعالانِ فمینیست غربی بسط یافته بود - به نقد کشید. تحلیل‌های فمینیستی، ‌که از سوی گفتمان‌های جهانی‌شدن تقویت می‌شد، بدان‌سو می‌رفت که از ویژگی‌های محلی‌ای چشم بپوشد که استراتژیِ یک «فمینیسم جهانی» به مثابه یک صدای مشترک در مقابل، یک بازار جهانیِ سرمایه علی‌الظاهر متحد را مورد حمایت قرار می‌داد. برگرون در حالی که کار دیگر دانش‌پژوهان را بازگو می‌کند، می‌گوید لازم است که ما از این تصاویرِ «فمینیسمِ چندملیتی که درآنها تفاسیر متنوع محلی، به گونه‌ای همسان و همگون علایق زنان در مقابل سرمایه‌داری جهانی سقوط می‌کند»آگاه باشیم(برگرون، ۲۰۰۲، ص۱۰۰۰).
مفهوم یک جنبش فمینیستی جهانی برای مقاومت در برابر نیروهای جهانیِ نابرابری جنسیتی - از نظر برگرون - ریشه در راهی دارد که در آن فمینیست‌ها درباره طبیعتِ سرمایه در حالِ جهانی‌شدن می‌اندیشند. سرمایه‌ای که از سوی یک «منطق اقتصادیِ نامتناقض، از پیش برنامه‌ریزی شده و متحد» حمایت می‌شود. در نظراو فمینیست‌ها باید طبیعت‌زدایی رااز سرمایه‌داری در حال جهانی‌شدن آغاز کرده، آن را همچون فرایندی ببینند که دارای ساختار اجتماعی است، ‌در حالی که به طیف وسیع‌تری از جایگزین‌ها - برای تغییر و سرنگونیِ اصول اقتصادهای بازار - می‌اندیشند. برگرون، به جای این که جهانی‌شدنِ اقتصادی را یک نیروی تغییرناپذیر، غالب و یکپارچه بداند، پیشنهاد می‌کند که این فرایندها را ساختار‌شکنی کرده، پیچیدگی‌ها و فرصت‌های چندجانب آن را - که پناهگاه و ملجأ جنبش‌های فمینیستی است - مورد بررسی قرار دهیم. تحلیل او برای چندین مورد اسناد و مدارکی ارائه می‌کند که در آنها زنان در متشکل کردنِ خودشان در زمینه نوساختارهای جهانی موفقند، در حالی که مثال‌های قدرتمندی در خصوص استراتژی‌های جایگزین در سطح ملی و بین‌المللی به دست می‌دهد.
مثلاً در تانزانیا، زنان به جای کار در شرکت‌های چندملیتی برای کار در منطقة غیررسمی انتخاب می‌شوند و در مکزیک، زنان دستمزدهایی را که از کارخانه‌های وارداتِ بدون گمرک محصول سپس صادرکردنِ محصولاتِ تولید شده از همان مواد۱۴ دریافت می‌کنند، برای راه‌اندازیِ یک مرکز زنان مورد استفاده قرار می‌دهند که فراهم آورنده مشارکت قانونی است. در حالی که مثال‌های ذکر شده نشان‌دهنده شکل‌های مقاومتی است که در پی تغییر شرایط مادی‌اند، در عین حال «فهم زنان دررا خصوص هویت فردی و گروهی تغییر دادند و جایگاه آنان را در خانوار، محل کار و اجتماع دوباره مورد گفت‌وگو قرار داده‌اند. »(ص ۹۹۹).
استراتژی‌های مقاومت زنان باید پیچیدگی‌های نهفته در فرایند جهانی‌شدن اقتصادی را مورد نظر قرار دهند در حالی که بر ویژگی شماریِ ساده‌انگارانه دولت‌های ضعیف و بی‌دفاع در مقابل نیروهای قدرتمند و کاهش‌ناپذیر سرمایه غلبه می‌کنند. درعوض، نویسنده پیشنهاد می‌کند که استراتژی‌های زنان باید«هژمونی‌های پراکنده»را مورد شناسایی قرار داده، باآنهاروبرو شود. هژمونی‌هایی که می‌توانند در سطوح مختلفِ «نهادهای اقتصادی جهانی، ملت - دولت‌ها، خانوارهای پدرسالار و ساختارهای دیگری عمل کنند که بهره‌کشی را مورد حمایت قرار می‌دهند. »(ص ۱۰۰۱).
برگرون به جای یک جنبش فمینیستیِ جهانی، یکپارچه و همگون پیشنهاد تشکیل یک «خواهری استراتژیک» را مطرح می‌کند که امکان‌پذیریِ هویت‌های فمینیستی، چندجانبه، استراتژی‌ها و شکل‌های جایگزینِ مقاومت در مقابل جهانی‌شدن را مورد تایید قرار می‌دهد. با تصدیق وجود ذهنیت‌های نامتجانس و متناقض، جنبش‌های فمینیستی بینشِ دگرگشتاری خود راافزایش خواهند داد در حالی که اَشکال مقاومت خود را فراتراز گفتمان‌های سنتی گسترش می‌دهند.
● دربرداشتگی‌های استعمارگرانه فمینیسم غربی
یکی از منابع نقد فمینیسم‌ غربی، از دانش‌پژوهان فمینیست در قسمت‌های مختلف جهان آمده است. آنها توصیه تجویزیِ فمینیسم غربی را گونه‌ای تحمیل بر سنت‌های دینی و فرهنگی محلی می‌دانند که به نام حقوق زنان بر آنها تحمیل شده است. همان‌طور که در مورد بسیاری از قسمت‌های جهان مصداق پیدا می‌کند، توسعه حقوق زنان ممکن است از سوی منابع مختلف با مقاومت مواجه شود، منابعی که برخی از آنها می‌تواند از هنجارهای دینی و فرهنگی نشأت گرفته باشد(اگرچه منابع دیگری هم می‌تواند وجود داشته باشد؛ منابعی که حتی برای حقوق زنان مضرتر هم هستند). همان‌طور که در مورد خاورمیانه و کشورهای آفریقای شمالی رخ داده است، این نیروهای مقاومت احتمالاً در قالب حقوق و استحقاق‌هاظاهر می‌شوند، همان‌طور که حقوق یک جامعه دینی، قومی یا فرهنگیِ معین را بازمی‌گویند تا هنجارها و ارزش‌های آن جامعه را در میان اعضایش به اجرا درآورند. بدین‌ترتیب، مشکل همچون یک مواجه حق بین دستیابی به برابری جنسیتی از یک‌سو، و احترام به سنت‌های دینی و فرهنگی از سوی دیگر، متبلور می‌شود.
همان‌طور که سوسن مولر اُلکین (۱۹۹۹)اشاره کرده است، بحث و گفت‌وگو درباره حق زنان در برابرِ حقوق دینی، بحث و گفت‌وگویی مهم است، با دلایل و براهین قوی و موارد جالب در هر دوسو. جامعه جهانی، در مورد «جنسیت و توسعه»(که عمدتاً رجحانِ فمینیسم غربی را بازتاب می‌دهد)موضع خویش را در کنفرانس ۱۹۹۵ پکن روشن ساخته است، ‌در این مورد، با قاطعیت بیان شد که اگرچه «اهمیت ویژگی‌های دینیِ ملی را در نظام‌های مختلف تاریخی، فرهنگی و دینی باید به خاطر داشت، وظیفه دولت‌هاست که بدون توجه به سیستم‌های فرهنگی، اقتصادی و سیاسیِ خویش، همه حقوق انسانی و آزادی بنیادی را حفظ کرده، ارتقا دهند. »
اما دفاع از حقوق جهانی زنان، در میان پژوهشگران حتی در میان نظریه‌پردازان فمینیست جهان در حال توسعه، به هیچ وجه موضوعی نیست که مورد توافق همگان باشد. احتمالاً برخی استدلال می‌کنند که«به نام حق زنان جای سنت‌های دینی یا فرهنگی را گرفتن، یک عملِ استعمارگریِ روشنفکری است که یک درون آوردِ غیرقابل قبول را ایجاب می‌کند»(مولراُلکین، ۱۹۹۹). همان‌طور که انتقاد از فمینیسم غربی پیش می‌رود، بیگانه‌ها و مشاهده‌گرانِ بیرونیِ این واقعیات، اجازه ندارند که در مورد وضعیت زنان قضاوت کنند چرا که قادر نیستند از منظر بازیگر این عرصه، به فهم چارچوب فرهنگی آن نایل شوند.
به همین منوال اثر آگولار(۲۰۰۱) درباره تکاملِ جنبش‌های فمینیستی در میان فیلیپینی‌ها، در مورد این خطر هشدار می‌دهد که ممکن است از پذیرش بی‌چون و چرای مفهوم فمینیسم غربی مشتق شده باشد. اشتقاقی که در نظر او «گونه‌ای تکثیر و همتاسازیِ استعمارنو»است. در نظرگاه آگولار ایده یک خواهری جهانی در میان همه فمینیست‌های جهان، جایگاهِ استعماریِ جنبش‌های ملیِ فمینیستی را تقویت می‌کند. نویسنده، رقابت فمینیسم بیگانه را«اسب تروای قوم‌مداریِ فمینیستی»و بیان بین‌المللی«امپریالیسم فرهنگی» می‌داند.
او در حالی که نظرات دیگران را منعکس می‌کند، درمی‌یابد که مفهوم غربیِ «ظلم و ستمِ جهانی مشترک در میان زنان» بازتاب‌دهنده یک جریانِ تئوریکِ ذات باورِ قدیمی است. اما او معتقد است که فمینیسم غربی کمتر اروپا محور بوده است در حالی که به سوی یک ساختار متکثرتر و نامتجانس‌تر از زنان حرکت می‌کند. نتیجه این که به جای یک ذهنیتِ ذاتمند شده در مورد زنان، اکنون ما ذهنیت‌هایی داریم متناقض‌تر، چندجانبه‌تر و گسسته‌تر که دیگر منابع سرکوب و ستم مثل «نژادپرستی، کلاسیسیم، بشرهراسی و آلِبیسم»را بازمی‌تابانند. مشکل این رهیافت - آن‌گونه که آگولار مشاهده کرده - این است که مفهوم «زنان» دائماً در حال ساخت و بازساخت است. و این حالت، آن مفهوم را برای شیوه‌ای رخدادپذیر می‌سازد که در آن، جنسیت در یک وضعیت خاص با دیگر مقولات دارای روابط متقابل خواهد بود.
نویسنده معتقد است که این روایت جدید از فمینیسم غربی به یک «سیاست متفاوت» منجر می‌شود: زمانی که توجهات به «محلی، خاص، ذهنی و شخصی» معطوف شود. این عقیده به طور ضمنی امکان چارچوبِی فراگیر را رد کرده و از نبرد سیاسی عقب می‌نشیند. درعوض، او روایت جدیدی از فمینیسم را ضروری می‌داند. روایتی که«به شکلی قاطعانه ناسیونالیستی و به گونه‌ای پرشور ضداستعماری» تعریف می‌شود زیرا - آن‌گونه که او می‌گوید - «اکنون زمان بازتوصیف ناسیونالیسم در برنامه کار فمینیستی است. »
● بازگشت به نظرگاه بازیگر
اگرچه اثر نورمَن لانگ(۲۰۰۱)، مستقیماً به روابط جنسیتی اشاره نمی‌کند، مطالعه او در خصوص پروژه‌های توسعه و نیاز به پدیدآوردن یک دیدگاهِ بازیگر ـ محور برای پژوهش و تحلیل، در مقام شالوده یک نقد مناسب بر رویکردهای فمینیستیِ سنتی‌تر، به کار گرفته می‌شود. لانگ، در واکنش به تئوری‌های عام و بنیادینِ توسعه که خودآنها را«کمتر مردمی، یکسره دلمشغولی شرایط و زمینه‌ها، و هدایت‌کننده نیروهای حیات اجتماعی»می داند، نظرگاه بازیگر ـ محور را مورد حمایت قرار می‌دهد. این نظرگاه، شیوه‌ای را بررسی می‌کند که در‌ آن، شرکت‌کنندگان در این حوزه «در مجموعه‌ای از نبردهای درهم تنیده در خصوص منابع، مفاهیم، کنترل و صحت و اعتبار نهادین گیرافتاده‌اند. »(لانگ، ۲۰۰۱).
جالب این که این دیدگاه به طور ضمنی گونه‌ای تغییر در ارتدوکسی‌های توسعه را مورد اشاره قرار می‌دهد: با تغییر جهت توازن به سوی وجه کارگزاریِ بازیگران، به بهایِ تصمیمات ساختاری‌تر برای تغییر اجتماعی.
لانگ، با بهره‌گیری از ابزارهای ساختارگرایی اجتماعی، تحلیل خود را بر تولید فرهنگیِ بازیگران در این زمینه قرار می‌دهد. در حالی که به نقش گفتمان و زبان ـ ‌به عنوان کانال‌هایی برای گفت‌وگو و مذاکره در خصوص معنا و بازنمایی در زندگی روزمره ـ نیز توجهی ویژه مبذول می‌دارد. در بیان او، هدف این پژوهش فهم«فرایندهایی است که به واسطه آنها بازیگران خاص و شبکه‌ای از بازیگران، در جهان‌های اجتماعیِ گروهی و شخصیِ خود به کار گرفته شده و بنابراین به تولید مشترک آن جهان‌ها می‌پردازند. »این رویکرد، مستلزمِ آن است که زندگی اجتماعی را همچون یک زندگی موقتی و اتفاقی در نظر بگیریم. یک«کار در جریان که هرگز کامل نمی‌شود بنابراین هرگز به یک شیوه نهایی ساخته و پرداخته نخواهد شد. »
طرح نظری لانگ، همچون زمینه‌ای مناسب برای این دور آخریِ نقادی‌های صورت گرفته از فمینیسم به کار گرفته می‌شود: با فراهم آوردن ابزارهای تحلیلی برای استمرار بخشیدنِ رهیافت‌های مستقرِ فرهنگی‌تر برای حقوق زنان. با پیگیری یک خط سیر مشابه، بسیاری از دانشمندان فمینیست، فراتراز ناگزیری‌های ساختارهای اجتماعی حرکت کرده‌اند و در مورد شیوه‌ای به بحث و مذاکره نشسته‌اند که درآن، زنان معانیِ خاصِ درونِ ساختارهای پدرسالارانه را مورد گفت‌وگو قرار داده‌اند. با ذکر چند مثال می‌توانیم سودمندی‌های نظرگاه بازیگر - محور را برای تحلیل وضعیت زنان جهان درحال توسعه بهتر ترسیم کرده، نوری تازه برآن بتابانیم.
نخستین مثال ما، به تحلیل کاندیوتی۱۵(۱۹۹۹) از ساختارهای پدرسالارانه درآفریقای نیمه صحرایی و «کمربند پدرسالاری» بازمی‌گردد(خاورمیانه، آسیای جنوبی و آسیای شرقی). کاندیوتی، فراتراز تعاریف عام و تئوریزه از پدرسالاری؛ معانی و اَشکالِ عینی و متفاوتی را که ساختارهای پدرسالارانه می‌توانند در زمینه‌ها و بسترهای خاص به خود بگیرند، به رسمیت می‌شناسد. او دریافت زمانی که در ناگزیری‌های آرایش‌های متفاوتِ پدرسالارانه زندگی می‌کنند، باامکانی برای گفت‌وگو و مذاکره مواجه می‌شوند درحالی که قادرند استقلال خودرا گسترش داده، استراتژی‌های مقاومت را بنا نهند. امکان‌پذیریِ یک «توافق پدرسالارانه» - آن طور که نویسنده نام‌گذاری کرده - اِعمالِ یک «تأثیر پرقدرت بر شکل‌گیری ذهنیت جنسیتی زنان و تعیینِ سرشتِ ایدئولوژیِ جنسیتی در بسترهای متفاوت»را امکان‌پذیر می‌سازد(کاندیوتی، ۱۹۹۹، ص ۸۸). با مثال‌های جالب در خصوص نقش زنان در ازدواج و کار کشاورزی در «پدرسالاریِ کلاسیک»، ‌نویسنده این مفهوم را مورد حمایت قرار می‌دهد که زنان، از طریق طیف گسترده‌ای از استراتژی‌ها که از اَشکالِ نامحسوس و زیرکانه عدمِ تعامل تا مقاومتِ آشکار گسترش می‌یابد، در خصوص توافقات و سودمندی‌ها گفت‌وگو می‌کنند:
در دیدگاه کاندیوتی، یک«سیر قهقرایی» در خصوص محافظه‌کاریِ مؤنث به عنوان واکنشی به یک بحران در پدرسالاری، می‌تواند به یک استراتژی تأثیرگذار برای حفظ و افزایش استقلال زنان تبدیل شود: «در درونِ منطقِ ذهنی و درونیِ یک دستگاهِ معین». مشاهده و درکِ یک ناظر خارجی دقیقاً وقتی به غیبت / حضور حق زنان می‌نگرد‌ می‌تواند این استراتژی‌های پیراسته در درون دستگاه را تحت نظارت قرار دهد. امااحیاء نظرگاه بازیگر، گونه‌ای عنصر حیاتی را برای ارزیابیِ تغییر جهت در حقوق زنان در یک جامعه خاص بنیاد می‌گذارد.
مثالی دیگر را برای ترسیم سودمندی‌هایی که نظرگاه بازیگر می‌تواند برای پژوهشگری فمینیستی به همراه بیاورد، می‌توان از تحلیل هودفار درباره استفاده از حجاب در میان زنان قاهره استخراج کرد: مطالعه هودفار تصویری قدرتمند به دست می‌دهد در خصوص این که چگونه بقایای پدرسالاریِ محلی ضرورتاً با توسعه حقوق زنان مخالف نیست. علی‌رغم نابرابری‌های پنهان در این قضیه، نویسنده پتانسیل‌هایی را به تصویر می‌کشد که سنتِ حجاب احتمالاً بدان واسطه می‌تواند این شکاف را پر کرده و فرصت‌های زنان را افزایش دهد. برای هودفار، استفاده از حجاب در میان زنان قاهره یک معنای آلترناتیو به دست آورده است. معنایی که در عین حال به صورت متناقض‌نما، هم از تسلط زنان بر زندگی‌های خویش محافظت کرده هم بر این تسلط می‌افزاید. با مثال‌هایی از زنان واقعی قاهره، هودفار ثابت می‌کند که چگونه حجاب می‌تواند به عنوان یک سپر محافظتی شخصی برای ممانعت از اذیت و آزار مردان یا به عنوان یک نشانه آشکار وفاداری به ارزش‌های سنتی، مورد استفاده قرار گیرد. حجاب اگرچه در برخی بررسی‌ها همچنان یکی از نمادهای نابرابری عدم تقارن جنسیتی معرفی می‌شود، در عین حال فرصتی فراهم می‌آورد تا الزام‌ها و محدودیت‌های زنان را در یک جامعة پدرسالار کمتر سازد. هودفار مدعی است که در زمینه‌های خاص؛ سنت‌های تجویزی دینی و فرهنگی - که محدودیت‌های حقوق زنان در چارچوب‌های جنسیتی دانسته می‌شوند - معنای ظالمانه و غیرعادلانه ندارند و به ابزار تحقق فرصت‌ها جهت نایل شدن به این حقوق جهانی بدل می‌شوند.
● نتیجه‌گیری
پژوهش ما برخی از انتقادات اصلی را به نمایش گذاشته است که در فمینیسم غرب شعله‌ور بوده‌اند. اگرچه استراتژی‌ ما می‌تواند مورد تردید قرار گیرد، ازاین قضیه دفاع شده است که تولید نظری به زمینه‌ای که از آن نشأت گرفته ادای احترام می‌کند و فمینیسم استثنایی بر این قاعده نیست. مفروضات فمینیستی غرب بازتاب‌دهنده خط سیر نبردهای زنان است در جستجو برای برابری جنسیتی و آرزوی فرصت‌های برابر در نسبت با جایگاه مردان. در بخش‌های دیگر جهان، توسعه حقوق زنان خط سیر متمایزی را تعقیب کرده است؛ مسیری که به تئوریزه کردنِ جایگزینِی اهداف و استراتژی‌ها منجر می‌شود. در میان بسیاری از مقایسه‌های ممکن، پژوهش ما بر راه‌های متفاوتی تاکید کرده است که درآن‌ها فمینیسم‌های غربی و غیرغربی، «زنان» را به عنوان سوبژه مبارزات خویش در قالب مفهومی درآورده و از آنان مفهوم‌سازی کرده‌اند. ترکیب نامتقارن‌های جنسیتی با دیگر منابعِ ظلم و ستم، ظاهراً در مقابل ذات باوری‌ای جمع آمده‌اند که بر اندیشه فمینیستی در جهان توسعه یافته حاکم است. علاوه برآن، برخی از پژوهشگران معتقدند گسترش ایده‌آل‌های فمینیستی غرب حالتی تحمیلی داشته که شکل‌های جدید استعمارگری را ایجاب می‌کند درحالی که مبارزه فمینیستی را از بیشتر محتوای سیاسیِ خویش تهی می‌سازد. ما همچنین نقدهای جالبی یافتیم که بر پارادایم فمینیسم غربی، در سنت‌های پژوهش‌های فرهنگی و ساختاری، وارد شده بود. برای مورد کشورهای آمریکای لاتین و افریقای شمالی ما محدودیت‌هایی را به رسمیت شناختیم که نظریه فمینیستی آمریکا به نمایش می‌گذارد وقتی برای توضیح تغییرات در زمینه‌ها و جوامع دیگر به کار می‌رود. همچنین نیاز به ترکیب این تحلیل با رهیافت‌های تاریخی‌تر و بنیادی‌تر را قبول کردیم. به عنوان بحث تکمیلی، تحلیلِ فرهنگیِ ارایه شده از سوی دیدگاه بازیگر - محور ثابت کرد که برای فرارفتن از ساختارهای پدرسالاریِ رسمی و برای بررسی فضاهای گفت و گو و مانور ـ که ممکن است زنان در آن ساختارها با آنها روبرو شوند ـ‌ ابزاری پرقدرت است. به طور کلی، ‌به نظر می‌رسد ترکیبی از هر دوی این رهیافت‌ها ضروری است اگر بخواهیم برای مقام و موقعیت زنان توضیحی ارائه دهیم: در چارچوبِ حقوقِ رسمی آن گونه که در ساختارهای اجتماعی تقدس یافته، ‌و در قالب آرایش فرهنگی آن گونه که مورد بحث و گفت و گوی بازیگران واقعی این زمینه قرار گرفته است.
نویسنده: خاویر - پریرا برونو
مترجم: مرضیه - سلیمانی
منبع: ماه نامه - اطلاعات حکمت و فلسفه - ۱۳۸۸ - فروردین
منبع : باشگاه اندیشه


همچنین مشاهده کنید