دوشنبه, ۱۰ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 29 April, 2024
مجله ویستا

خدا شناسی


خدا شناسی
۱ ) نظری بجهان از راه هستی و واقعیت - ضرورت وجود خدا
درك و شعور انسان كه با پیدایش او توأ م است در نخستین گامی كه برمیدارد هستی خدای جهان و جهانیان را بر وی روشن میسازد .
زیرا برغم آنان كه در هستی خود و در همه چیز اظهار شك و تردید میكنند و جهان هستی را خیال و پندارمینامند ما میدانیم یكفرد انسان در آغازپیدایش خود كه با درك و شعور توأم است , خود و جهان را مییابد یعنی شك ندارد كه ( او هست و چیزهای دیگری جز او هست ) و تا انسان انسان است این درك و علم در او هست و هیچگونه تردیدی بر نمیدارد و تغییر نمیپذیرد .
این واقعیت و هستی كه انسان در برابر سوفسطی و شكاك اثبات میكند ثابت است و هرگز بطلان نمیپذیرد یعنی سخن سوفسطی و شكاك كه در حقیقت نفی واقعیت میكند هرگز و هیچگاه درست نیست پس جهان هستی واقعیت ثابتی دربر دارد .
ولی هر یك از این پدیده های واقعیت دار كه در جهان میبینیم دیر یا زودواقعیت را از دست میدهد و نابود میشود و از اینجا روشن میشود كه جهان مشهود و اجزاء آن خودشان عین واقعیت ( كه بطلان پذیر نیست ) نیستند بلكه بواقعیتی ثابت تكیه داده با آن واقعیت , واقعیتدار میشوند و بواسطه آن دارای هستی میگردند و تا با آن ارتباط و اتصال دارند با هستی آن هستند و همین كه از آن بریدند نابود میشوند ما این واقعیت ثابت بطلان ناپذیر را ( واجب الوجود ) خدا مینامیم .
۲ ) نظری دیگر از راه ارتباط انسان و جهان - خاتمه فصل وحدانیت خدا
نظری دیگر از راه ارتباط انسان و جهان راهی كه در فصل گذشته برای اثبات وجود خدا پیموده شد , راهی است بسیار ساده وروشن كه انسان با نهاد خدادادی خود آن را میپیماید و هیچگونه پیچ و خم نداردولی بیشتر مردم بواسطه اشتغال مداوم كه به مادیات دارند و استغراقی كه در لذائذ محسوسه پیدا كرده اند رجوع به نهاد خدادادی و فطرت ساده و بی آلایش برایشان بسیار سخت و سنگین میباشد .
از این روی اسلام كه آئین پاك خود را همگانی معرفی میكند و همه را در برابرمقاصد دینی مساوی میداند اثبات وجود خدا را با اینگونه مردم از راه دیگر در میان مینهد و از همان راهی كه فطرت ساده را از توجه مردم بدور داشته با ایشان سخن گفته خدا را میشناساند .
قرآن كریم خدا شناسی را از راههای مختلف بعامه مردم تعلیم میدهد و بیشتر از همه افكارشان را به آفرینش جهان و نظامی كه در جهان حكومت میكند معطوف میدارد و به مطالعه آفاق و انفس دعوت مینماید زیرا انسان در زندگی چند روزه خود هر راهی را پیش گیرد و در هر حالی كه مستغرق شود از جهان آفرینش و نظامی كه در آن حكومت میكند بیرون نخواهد بود و شعور و ادراك وی از تماشای صحنه شگفت آور آسمان و زمین چشم نخواهد پوشید .
این جهان پهناور هستی كه پیش چشم ما است ( چنانكه میدانیم ) هر یك ازاجزاء آن و مجموع آنها پیوسته در معرض تغییر و تبدیل میباشد و هر لحظه در شكل تازه و بیسابقه ای جلوه میكند .
و تحت تأ ثیر قوانین استنثاء ناپذیر لباس تحقق میپوشد و از دورترین كهكشانها گرفته تا كوچكترین ذره ای كه اجزاء جهان را تشكیل میدهد هر كدام متضمن نظامی است واضح كه با قوانین استثناء ناپذیر خود بطور حیرت انگیزی در جریان میباشدو شعاع عملی خود را از پستترین وضع بسوی كاملترین حالات سوق میدهد و به هدف كمال میرساند .
و بالاتر از نظام های خصوصی نظامهای عمومیتر و بالاخره نظام همگانی جهانی كه اجزاء بیرون از شمار جهان را بهمدیگر ربط میدهد و نظامهای جزئی را بهم میپیوندد و درجریان مداوم خود هرگز استثناء نمیپذیرد و اختلال برنمیدارد .
نظام آفرینش اگر انسانی را مثلا در زمین جای میدهد ساختمان وجودش را طوری تركیب میكند كه با محیط زندگی خود سازش كند و محیط زندگی ویرا طوری ترتیب میدهد كه مانند دایه ای با مهر و عطوفت به پرورشش پرداخته آفتاب و ماه وستارگان و آب و خاك و شب و روز و فصول سال و ابر و باد و باران و گنجینه های زیر زمینی و روی زمین و بالاخره همه سرمایه نیروی خود را در راه آسایش و آرامش خاطر وی گذاشته بكار میبندد .
ما چنین ارتباط و سازشی را میان هر پدیده و میان همسایگان دور و نزدیك و خانه ای كه در آن زندگی میكند مییابیم .
اینگونه پیوستگی و بهم بستگی در تجهیزات داخلی هر یك از پدیده های جهان نیز پیدا است .
آفرینش اگر برای انسان نان داده برای تحصیل آن پای و برای گرفتن آن دست و برای خوردن آن دهان وبرای جویدن آن دندان داده است و آن را با یك رشته وسائلیكه مانند حلقه های زنجیر بهم پیوسته اندبهدف كمالی این آفریده ( بقاء و كمال ) مرتبط ساخته است .
دانشمندان جهان تردید ندارند كه روابط بیپایان كه در اثر تلاش علمی چندین هزارساله خود بدست آورده اند طلیعه ناچیزی است كه از اسرار آفرینش كه دنباله های تمام نشدنی بدنبال خود دارد و هر معلوم تازه ای مجهولات بیشماری را به بشر اخطار میكند .
آیا میتوان گفت این جهان پهناور هستی كه سرتاسر اجزاء آن جدا جدا و در حال وحدت و اتصال با استحكام و اتفاق حیرت انگیز خود از یك علم و قدرت نامتناهی حكایت میكند , آفریدگاری نداشته و بیجهت و سبب بوجود آمده است ؟ آیا این نظامهای جزئی و كلی و بالاخره نظام همگانی جهانی كه با ایجاد رابطه های محكم و بیشمار جهان را یكواحد بزرگ قرار داده و با قوانین استثناء ناپذیر و دقیق خود در جریان است همه و همه بدون نقشه و بحسب اتفاق و تصادف بوده ؟ یا هر یك از این پدیده ها و محیطهای كوچك و بزرگ جهان برای خود پیش از البته فردی كه هر حادثه و پدیده ای را بعلت و سببی نسبت میدهد و گاهی برای پیدا كردن سببی مجهول روزگارها با بحث و كوشش میگذراند و دنبال پیروزی علمی میگردد فردی كه با مشاهده چند آجر كه با نظم و ترتیب روی هم چیده شده نسبت آنرا بیك علم و قدرتی میدهد و اتفاق و تصادف را نفی كرده بوجود نقشه و هدفی قضاوت مینماید هرگز حاضر نخواهد شد جهان را بیسبب پیدایش , یا نظام جهان را اتفاقی و تصادفی فرض كند .
پس جهان با نظامی كه در آن حكومت میكند آفریده آفریدگار بزرگی است كه با علم و قدرت و بیپایان خود آن را بوجود آورده و بسوی هدفی سوق میدهد و اسباب جزئیه كه حوادث جزئیه را در جهان بوجود میآورند همه بالاخره باو منتهی میشوند و از هر سوی تحت تخسیر و تدبیر وی میباشند هر چیزی در هستی خود نیازمند باوست و او بچیزی نیازمند نیست و از هیچ علت و شرطی سرچشمه نمیگیرد .
▪ وحدانیت خدا
هر واقعیتی را از واقعیتهای جهان فرض كنیم واقعیتی است محدود یعنی بنا بفرض و تقدیری (فرض وجود سبب و شرط) هستی را دارا است و بنا بفرض و تقدیری (فرض عدم سبب و شرط) منفی است و در حقیقت وجودش مرزی دارد كه در بیرون آن مرز یافت نمیشود تنها خدا است كه هیچ حد و نهایتی برای وی فرض نمیتوان كرد , زیرا واقعیت وی مطلق است و بهر تقدیرموجود میباشد و بهیچ سبب و شرطی مرتبط و نیازمند نیست .
روشن است كه در مورد امر نامحدود و نامتناهی نمیتوان عدد فرض نمود زیرا هر دوم كه فرض شود غیر از اولی خواهد بود و در نتیجه هر دو محدود و متناهی خواهند بود و بواقعیت همدیگر مرز خواهند زد چنانكه اگر حجمی را مثلا نامحدود و نامتناهی فرض كنیم در برابر آن حجمی دیگر نمتیوان فرض كرد و اگر هم فرض كنیم دومی همان اولی خواهد بود پس خدا یگانه است و شریك وجود ندارد .
۳ ) ذات و صفت .
اگر انسانی را مثلا مورد بررسی عقلی قرار دهیم خواهیم دید ذاتی دارد كه همان انسانیت شخصی اوست و صفاتی نیز همراه دارد كه ذاتش با آنها شناخته میشود مانند اینكه زاده فلان شخص است و پسر فلان كسی است دانا است و توانا است و بلند قامت و زیبا است یا خلاف این صفات را دارد .
این صفات اگرچه برخی از آنها مانند صفت اولی ودومی هرگز ازذات جدا نمیشوند وبرخی مانند دانائی و توانائی امكان جدائی و تغییر را دارند ولی در هر حال همگی غیر از ذات و همچنین هریك از آنها غیر از دیگری میباشد .
این مطلب ( مغایرت ذات با صفات و صفات با همدیگر ) بهترین دلیل است بر اینكه ذاتی كه صفت دارد و صفتی كه معرف ذات است هر دو محدود و متناهی میباشند زیرا اگر ذات نامحدود و نامتناهی بود صفات را نیز فرا میگرفت و همچنین صفات نیز همدیگر را فرا میگرفتند و درنتیجه همه یكی میشد مثلا ذات انسان مفروض همان توانائی بود و همچنین توانائی و دانائی وبلند قامتی و زیبائی همه عین همدیگر و همه این معانی یك معنی بیش نبود .
از بیان گذشته روشن میشود كه برای ذات خداوندی عزوجل , صفت ( بمعنائی كه گذشت ) نمیتوان اثبات نمود زیرا صفت بیتحدید صورت نمیگیرد و ذات مقدسش از هر تحدیدی منزه است ( حتی از همین تنزیه كه در حقیقت اثبات صفتی است ) .
۴ ) معنی صفات خداوندی
در جهان آفرینش كمالات زیادی سراغ داریم كه در صورت صفات ظاهر شده اند اینها صفات مثبتی هستند كه در هر جا ظاهر شوند مورد خود را كاملتر نموده ارزش وجودی بیشتری بآن میدهند چنانكه از مقایسه یك موجود زنده مانند انسان با یك موجود بیروح مانند سنگ , روشن است .
بیشك این كمالات را خدا آفریده و داده است و اگر خودش آنها را نداشت بدیگران نمیبخشید و تكمیلشان نمیكرد و از این رو بقضاوت عقل سلیم باید گفت خدای آفرینش علم دارد قدرت دارد و هر كمال واقعی را دارد .گذشته از اینكه چنانكه گذشت آثارعلم و قدرت ودرنتیجه آثار حیات از نظام آفرینش پیدا است .
ولی نظر باینكه ذات خداوندی نامحدود و نامتناهی است این كمالات كه در صورت صفات برای وی اثبات میشوند در حقیقت عین ذات و همچنین عین یكدیگر میباشند و مغایرتی كه میان ذات و صفات و همچنین در میان خود صفات دیده میشود تنها در مرحله مفهوم است و بحسب حقیقت جز یك واحد غیر قابل تقسیم در میان نیست .
اسلام برای جلوگیری از این اشتباه ناروا ( تحدیدات بواسطه توصیف یا نفی اصول كمال )عقیده پیروان خود را در میان نفی و اثبات نگهمیدارد و دستورمیدهد اینگونه اعتقاد كنندكه :خدا علم دارد نه مانند علم دیگران .
قدرت دارد نه مانند قدرت دیگران .
میشنود نه با گوش .
میبیند نه با چشم و بهمین ترتیب .
۵ ) توضیح بیشتری در معنی صفات
صفات بر دو قسمند - صفات كمال و صفات نقص .
صفات كمال چنانكه پیشتر اشاره شد معانی هستند اثباتی , كه موجب ارزش وجودی بیشتر و آثار وجودی فزونتر برای موصوفات خودمیباشند چنانكه با مقایسه یك موجود زنده و دانا و توانا با یك موجود دیگرمرده و بیعلم وقدرت روشن است .
و صفات نقص صفاتی هستند بر خلاف آن .
وقتی كه در معانی صفات نقص دقیق شویم خواهیم دید كه بحسب معنی منفی بوده از فقدان كمال و نداشتن یك نوع ارزش وجودی حكایت میكند مانند جهل و عجز و زشتی وناتندرستی و نظایر اینها .
بنابر آنچه گذشت نفی صفات نقص معنی صفات كامل میدهد مانند نفی نادانی كه معنی دانائی و نفی ناتوانی كه معنی توانائی میدهد .
و از اینجاست كه قرآن كریم هر صفت كمالی را مستقیما برای خدای متعال اثبات میكند و هرصفت نقص را نیز نفی كرده منفی آن را برای وی اثبات مینمایدچنانكه میفرماید : و هو العلیم القدیر , و هو الحی , و لا تأ خذه سنه و لا نوم , و علموا انكم غیر معجزی الله .
نكته ایكه نباید از نظر دور داشت , اینست كه خدای متعال واقعیتی است مطلق كه هیچگونه حد و نهایت ندارد و از این روی هر صفت كمالی هم كه درموردش اثبات میشود , معنی محدودیت را نخواهد داشت .
موردش اثبات میشود , معنی محدودیت را نخواهد داشت .
وی مادی و جسمانی و محدود بمكان و زمان نیست و از هر صفت حالی كه حادث باشد منزه است وهر صفتی كه حقیقتا برای وی اثبات میشود از معنی محدویت تعریه و خالی شده است چنانكه میفرماید ( لیس كمثله شی ء) سوره شوری آیه ۱۱ .
۶ ) صفات فعل
صفات ( علاوه بر آنچه گذشت ) با انقسام دیگری منقسم میشوند به صفات ذات و صفات فعل توضیح اینكه صفت گاهی با خود موصوف قائم است مانند حیات و علم و قدرت .
كه با شخص انسان زنده و دانا و توانا قائم هستند و ما میتوانیم انسان را بتنهائی با آنها متصف فرض كنیم اگر چه غیر از وی چیز دیگر فرض نكنیم و گاهی تنها با موصوف قائم نیست و موصوف برای اینكه با آن صفت متصف شود, نیازمند تحقق چیزدیگری است مانند نویسندگی و سخنگوئی وخواستاری و نظایر آنها .
زیرا انسان وقتی میتواند نویسنده باشد كه دوات و قلم و كاغذ مثلا فرض شود و وقتی سخنگو میشود كه شنونده ای فرض شود و وقتی خواستار میشود كه خواستنی وجود داشته باشد و تنها فرض انسان در تحقق این صفات كافی نیست .
از اینجا روشن میشود كه صفات حقیقی خدای متعال كه ( چنانكه گذشت عین ذاتند ) تنها از قسم اول میباشند و اما قسم دوم كه در تحقق آنها پای غیر در میان است و هر چه غیر اوست آفریده او و در پیدایش پس از اوست صفتی را كه با پیدایش خود بوجود میآورد نمیشود صفت ذات و عین ذات خدای متعال گرفت .
صفاتی كه برای خدای متعال بعد ازتحقق آفرینش ثابت میشود مانند آفریدگار,كردگار, پروردگار , زنده كننده , میراننده , روزی دهنده و نظایر آنها عین ذات نیستند بلكه زائد بر ذاتند و صفت فعلند .
مراد از صفت فعل این است كه پس از تحقق فعل معنی صفت از فعل گرفته شود نه از ذات , مانند آفریدگار , كه پس از تحقق آفرینش از آفریده ها آفریدگار بودن خدای متعال ماخوذ و مفهوم میشود و با خود آفریده ها قائم است نه با ذات مقدس خدای متعال تا ذات با پیدایش صفت از حالی به حالی تغییر كند .
شیعه دو صفت اراده و كلام را بمعنائی كه از لفظ آنها فهمیده میشود ( اراده بمعنی خواستن , كلام یعنی كشف لفظی از معنی ) صفت فعل میدانند و معظم اهل سنت آنها را بمعنی علم گرفته و صفت ذات میشمارند .
۷) قضا و قدر
قانون علیت در جهان هستی , به نحو استثناء ناپذیر حكمفرما و جاری است .
به مقتضای این قانون هر یك از پدیده های این جهان در پیدایش خود بعللی ( اسباب و شرائط تحقق ) بستگی داردكه با فرض تحقق همه آنها ( كه علت تامه نامیده میشود ) پیدایش آن پدیده ( معلول مفروض ) ضروری ( جبری ) است و با فرض فقدان همه آنها یا برخی از آنها پیدایش پدیده نامبرده محال است .
با بررسی وكنجكاوی این نظریه , دو مطلب زیرین برای ما روشن میشود :
الف) اگر یك پدیده ( معلول ) را با مجموع علت تامه و همچنین با اجزاء علت تامه اش بسنجیم نسبت آن بعلت تامه نسبت ضرورت ( جبر ) خواهد بود و نسبتش بهر یك از اجزاء علت تامه ( كه علت ناقصه نامیده میشود ) نسبت امكان است زیرا جزء علت نسبت بمعلول تنها امكان وجود را میدهد , نه ضرورت وجود را .
بنابراین جهان هستی كه هر پدیده از اجزاء آن در پیدایش خود بستگی ضروری بعلت تامه خود دارد , ضرورت در سراسر آن حكمفرما و پیكره آن از یك سلسله حوادث ضروری و قطعی تنظیم شده است با اینحال صفت امكان در اجزاء آن ( پدیده ها كه بغیر علت تامه خود نسبت و ارتباط دارند ) محفوظ میباشد .
قرآن كریم در تعلیم خود این حكم ضرورت را بنام قضاء الهی نامیده زیرا همین ضرورت از هستی دهنده جهان هستی سرچشمه گرفته و ازاین روی حكم و قضائی است حتمی كه قابل تخلف نیست و عادلانه میباشد كه استثناء و تبعیض برنمیدارد .
خدای متعال میفرماید ( الا له الخلق و الامر ) سوره اعراف آیه ۵۴ و میفرماید( اذ قضی امرا فانما یقول له كن فیكون ) سوره بقره آیه ۱۷ ومیفرماید(و الله یحكم لا معقب لحكمه ) سوره رعد آیه ۴۱ .
ب)هر یك از اجزاء علت اندازه و الگوئی مناسب خود نسبت به معلول میدهد و پیدایش معلول موافق و مطابق مجموع اندازه هائی است كه علت تامه برایش معین میكند مثلا عللی كه تنفس را برای انسان بوجود میاورد تنفس مطلق را ایجاد نمیكند بلكه اندازه معینی از هوای مجاور دهان و بینی را در زمان معین و مكان معین و شكل معین از مجرای تنفس بمحوطه ریه میفرستد و عللی كه ابصار را برای انسان بوجود میآورد ( و انسان نیز جزء آنها است ) ابصار بیقید و شرط را محقق نمیسازد بلكه ابصاری كه بواسطه وسائل آن از هر جهت برای وی اندازه گرفته شده ایجاد میكند این حقیقت در همه پدیده های جهان و حوادثی كه در آن اتفاق میافتد بدون تخلف جاری است .
قرآن كریم در تعلیم خود این حقیقت را قدر نامیده و بخدای متعال كه سرچشمه آفرینش میباشد نسبت داده است چنانكه میفرماید ( انا كل شیئی خلقناه بقدر ) سوره قمر آیه ۴۹ و میفرماید ( و ان من شیئی الا عندنا خزائنه و ما ننزله الا بقدر معلوم ) سوره حجر آیه ۲۱ .
و چنانكه بموجب قضای الهی هر پدیده و حادثه ای كه در نظام آفرینش جای میگیردضروری الوجود و غیر قابل اجتناب است همچنین بموجب قدر هر پدیده و حادثه ای كه بوجود میآید از اندازه ای كه از جانب خدا برایش معین شده هرگز كمترین تخلف و تعدی نخواهد نمود .
۸ ) انسان و اختیار
فعلی كه انسان انجام میدهدیكی از پدیده های جهان آفرینش است و پیدایش آن مانند سایر پدیده های جهان بستگی كامل بعلت دارد و نظر باینكه انسان جزءجهان آفرینش و ارتباط وجودی با اجزاء دیگر جهان دارد .
اجزاء دیگر را در فعل وی بیاثر نمیتوان دانست .
مثلا لقمه نانی كه انسان میخورد .
برای انجام این فعل چنانكه وسائل دست و پای دهان و علم و قدرت و اراده لازم است وجود نان در خارج و در دسترس بودن و مانع نداشتن و شرایط دیگر زمانی و مكانی برای انجام عمل لازمست كه با نبودن یكی از آنها فعل غیر مقدور است وبا تحقق همه آنها ( تحقق علت تامه ) تحقق فعل ضروری است .
و چنانكه گذشت ضروری بودن فعل نسبت بمجموع اجزاء علت تامه منافات با این ندارد كه نسبت فعل بانسان كه یكی از اجزاء علت تامه است نسبت امكان باشد .
انسان امكان یعنی اختیار فعل را دارد و ضروری بودن نسبت فعل بمجموع اجزاء علت موجب ضروری بودن نسبت فعل به برخی از اجزاء آن است كه انسان است نمیباشد .
درك ساده و بیآلایش انسان نیز این نظر را تأ یید میكند زیرا ما میبینیم مردم با نهاد خدادای خود میان امثال خوردن و نوشیدن و رفتن و آمدن و میان صحت و مرض و بزرگی و كوچكی , بلندی قامت فرق میگذارند و قسم اول را كه با خواست و اراده انسان ارتباط مستقیم دارد در اختیار شخص میدانند و مورد امر و نهی و ستایش و نكوهش قرار میدهند بر خلاف قسم دوم كه در آنها تكلیفی متوجه انسان نیست .
در صدر اسلام میان اهل سنت درخصوص افعال انسان دو مذهب مشهوربود گروهی از این روی كه افعال انسان متعلق اراده غیر قابل تخلف خدا است انسان را درافعال خود مجبور میدانستند و ارزشی برای اختیار و اراده انسان نمیدیدند وگروهی انسان را در فعل خود مستقل میدانستندو دیگر متعلق اراده خدائی ندیده از حكم قدر خارج میشمردند .
ولی بحسب تعلیم اهل بیت كه با ظاهر تعلیم قرآن مطابقت دارد انسان در فعل خود مختار است ولی مستقل نیست بلكه خدای متعال از راه اختیار فعل را خواسته است و بحسب تعبیر سابق ما خدای متعال از راه مجموع اجزاء علت تامه كه یكی ازآنها اراده و اختیار انسان میباشد فعل را خواسته و ضرورت داده است و در نتیجه اینگونه خواست خدائی فعل ضروری و انسان نیز در آن مختار میباشد یعنی فعل نسبت بمجموع اجزاء علت خود ضروری و نسبت بیكی از اجزاء كه انسان باشد اختیاری و ممكن است .
امام ششم (ع ) میفرماید : نه جبر است و نه تفویض و بلكه امری است میان دو امر .
منبع : مرکز جهانی اطلاع رسانی آل بیت


همچنین مشاهده کنید