جمعه, ۱۴ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 3 May, 2024
مجله ویستا

خدا عشق است


خدا عشق است
«انسانها در زندگی با امور متناقض نمای زیادی روبه رو هستند اما از آنجا كه دوست دارند زندگی خود را بی مسئولیت سپری كنند سعی می كنند با آنها مواجه نشوند و مسیری را انتخاب می كنند كه یا هر دو را با هم داشته باشند و یا هیچ یك را و این فرد را بی مسئولیت می كند. آدمی یا بار پارادوكس را به دوش می گیرد و شهسوار ایمان می شود. یاهرگز شهسوار ایمان نمی شود.» ( كی یركگارد - ترس و لرز)این چند سطر ، سخن اصلی این مقاله است كه وضعیت دوسویه ایمان را در فلسفه فیلسوف وجودی دانماركی ، سورن كی یر كگارد ، به اجمال بررسی می كند.
در زندگی چیزهایی هست كه انسان ها همواره از آنها در هراسند و از مواجهه با آنها سر باز می زنند. اینها اموری پارادوكسیكال هستند كه ذهن را به چالش می افكنند و انسان را دچار وضعیتی تراژیك می كنند. برای نخستین فیلسوف اگزیستانسیالیست یعنی سورن كی یركگارد این مسئله به نحوی رادیكال مورد تأمل است. او خود در زندگی شخصی دچار وضعیتی تراژیك است. اساساً فیلسوفان وجودی دچار یك پریشانی و اضطراب هستند. اگزیستانسیالیست ها معتقدند انسان وقتی به مسئولیت عظیمش در جهان پی می برد دچار دلهره می شود. مهم ترین چیزی كه می توان درباره كی یركگارد عنوان كرد این است كه او یك فردگراست. در نظر او، یگانه وجود مهم، «فرد زنده» است و تلاش او برای كمك به فرد زنده بود تا بتواند یك زندگی معنادار و پرثمر داشته باشد و این نشأت در آن دارد كه فلاسفه وجودی به انسان توجه دارند، نه انسان در مقام فاعل شناسا بلكه انسان در مقام موجود و انسان پیش از شناخت هر چیز دیگر باید این موجود، را بشناسد. به هر تقدیر این موجود در فلسفه كی یركگارد وضعیتی تراژیك پیدا می كند.
كی یركگارد مؤكداً دچار این تذبذب است كه امری كه در سر می پروراند و هنوز به واقعیت تبدیل نشده اگر در بعد زمان به امری واقعی تبدیل شود، آن خصلت اصیل لحظه نخست، آن احساس بكر لازمان را از دست نخواهد داد، یا اینكه اصالت نابش خدشه دار می شود. او به عنوان یك فیلسوف اگزیستانسیالیست به دنبال فهم رابطه فرد با امر واقع و همچنین رابطه اش با زمان است. این دو مسئله به هم مرتبطند و به نحوی عمیق به زندگی كی یركگارد پیوند دارند. او در اثر برجسته خود موسوم به «ترس و لرز» با تلاشی بیش از اندازه، فردیت انسان را به مواجهه وجودی با «دلهره ابراهیم» رهنمون می شود و وضعیت پارادوكسیكال ابراهیم را به نحوی غیر مبهم به تصویر می كشد.
این همه نشأت گرفته از دو حادثه عجیب در زندگی فیلسوف دانماركی است. یكی شكست عشق در سال های جوانی و بر هم زدن نامزدی اش و دیگری، لعنت و نفرین خدا به سبب كفری كه پدرش در حال مستی مرتكب شده بود. این دو مسئله و این دو شخص نقش اساسی در فلسفه كی یركگارد بازی می كنند.
در «ترس و لرز» مسئله اساسی برای او این است كه به فهمی اصیل از ابراهیم دست یابد و یا به «عبارت دقیق تر بفهمد كه نمی توان او را فهمید. آری كدام فهم بشری قادر است ابراهیم را بفهمد؟»(۱)
«ابراهیم باید پسرش را با تمام وجود دوست بدارد؛ وقتی خدا او را از ابراهیم طلب می كند باید او را اگر ممكن است باز هم بیشتر دوست بدارد و فقط در این هنگام است كه می تواند او را قربانی كند. زیرا همین عشق او به فرزند است كه در تقابل پارادوكسیكال با عشقش به خدا، عملش را به قربانی تبدیل می كند. اما پریشانی و اضطراب پارادوكس سبب می شوند كه ابراهیم مطلقاً نتواند خود را برای آدمیان مفهوم كند. فقط در همان لحظه ای كه عمل او در تعارض مطلق با احساس اوست، اسحاق را قربانی می كند»(۲). و این لحظه همانا لحظه با شكوه ایمان است كه در هیچ توصیفی نمی گنجد و خطای عظیم مكتب هگلی از دید كی یركگارد این پندار بود كه می توان از ایمان فراتر رفت. در حالی كه كی یركگارد معتقد است نه تنها نمی توان از ابراهیم فراتر رفت، بلكه حتی نمی توان به او رسید.
«باید ایمان را وصف كرد، اما باید دانست كه هر وصفی از ایمان نارساست. زیرا نخستین چیزی كه از ایمان دانسته ایم این است كه ایمان رابطه ای خصوصی و شخصی با خداست. ابتدا باید بدانیم كه ایمان یك شور است. شور، الهامبخش هر آن چیزی است كه در اندیشه های ما نامتناهی است. هر حركت نامتناهی با شور تصدیق می شود. شور اعظم آن است كه ناممكن را انتظار می كشد.»(۳)
«ایمان نسبتی دو ظرفیتی با زمان دارد. ایمان مستلزم زمان است، زیرا ایمان وجود ندارد مگر اینكه رویدادی تاریخی در كار بوده باشد. به علاوه فهم خود ایمان نیز رویدادی تاریخی است. ایمان همیشه نبوده است. اگر همیشه بود، دیگر ایمان نیست.»(۴)
«بنابراین دو پارادوكس، دو محال، مقوم عمل مذهبی اند. عمل پارادوكسیكالی كه باعث آن می شود كه فرد خود را بالاتر از كلی قرار دهد، توسط آن ابراهیم آماده است تا فرزندش را قربانی كند و كی یركگارد حاضر است معشوقه اش را ترك گوید.»(۵) و این به راستی تمام محاسبات را بر هم می زند و گره ای گم به دست می دهد كه حتی اگر پیدا هم شود، آنقدر كور است كه باز نمی شود.
كی یركگارد از ایمانی حرف می زند كه در عصر او و حتی عصر ما دیگر نزد انسان پیدا نمی شود. او از اراده ای صحبت می كند چندان نیرومند كه قادر باشد با چنان نیرویی در مقابل باد بایستد كه عقل را نجات دهد.
تمام دعوای كی یركگارد دعوای بین عقل و ایمان است. عقلی كه به نامتناهی نظر دارد و ایمانی كه ترك نامتناهی می كند و خواست خداوند را به هر خواستی ترجیح می دهد.
او می نویسد: خدا عشق است و انسان باید با تمام وجود مذهبی باشد، اما او به مذهب شخصی اعتقاد داشت و این مطلب تضاد او را با كلیسا اعلام می داشت. او معتقد بود هر كس باید منفرداً و به شكلی كاملاً شخصی با خدا ارتباط برقرار كند و انسان احتیاج به سازمان كلیسا و دین ندارد. او می گفت دیندار شدن مستلزم برقراركردن رابطه ای تن به تن با خداست و هیچ كس دیگری نمی تواند به برقراری چنین رابطه ای كمك كند. او به جای رجوع به نهادی همچون كلیسا به مانند سقراط به گشت و گذار در كوچه و خیابان های كپنهاك می پرداخت و با مردم از نزدیك گفت وگو و درددل می كرد. كی یركگارد سقراط را معلم خود می دانست و روش او را در فلسفه اش به كار می برد.
او به علت دشمنی مطبوعات جنجال برانگیز، سال ها با نام مستعار مقاله می نوشت. بعدها با افشاشدن نامش، او را «سقراط كپنهاكی» نامیدند.
برای كی یركگارد ایمانی والا كه حاصل دو امر پارادوكس است اهمیت داشت. این تحول از درون آدمی نشأت می گیرد یعنی از مرحله زیباشناختی به مرحله معنوی (اخلاقی) و بعد از آن گذار به مرحله مذهبی و دینی است . این در قهرمان راستین تراژدی «ترس و لرز» نمایان است كه می تواند خود و هر آنچه را كه از آن اوست، در پای خداوند قربانی كند. در این لحظه قهرمان تراژدی خاموش است؛ او نمی تواند سخن بگوید و در همین ناتوانی است كه اضطراب و پریشانی نهفته است. او می خواهد از آزمایش پیروز و سربلند بیرون بیاید. وقتی از آزمایش پیروز و سربلند بیرون بیاید، تراژدی به پایان خواهد رسید و این در فلسفه كی یركگارد یعنی گذر از عملی اخلاقی به عملی مذهبی، چیزی كه كی یركگارد تا پایان عمرش كه ۴۲ سال بیشتر نبود به دنبال آن بود تا از وضعیت تراژیكش خلاص شود. ولی بعدها فهمید كه اگر كمی ایمانش بیشتر بود و واقعاً باور داشت كه خدا هر كاری را ممكن می كند می توانست با نامزدش ازدواج كند. چرا كه او عشق به نامزدش را در تقابل با عشق به خدا می دید و با استناد به این اصل «یا این/ یا آن» او كه عشق به نامزدش را در عرض عشق به خدا می دید می خواست یكی را انتخاب كند، از این رو نامزدش را ترك گفت تا بتواند در خدمت خدا باشد.
كی یركگارد معتقد بود كه بسیار مهم است كه انسان ها واقعاً با اعتقاداتشان زندگی كنند. این بدان معناست كه حاضر باشند بسیاری چیزها، حتی جانشان را فدای عقیده شان كنند. اصلی ترین كار در زندگی این است كه خودت را بیابی و «من» خودت را به دست آوری. كی یركگارد عنوان می كرد «مسئله حیاتی پیدا كردن حقیقتی است كه برای من حقیقت باشد به این معنی كه فرد اندیشه ای را بیابد كه بتواند به خاطرش زندگی كند و بمیرد.»(۶) در حقیقت انتظار او از فلسفه این است كه به او نشان دهد كه چگونه باید زیست.
تمام دلمشغولی كی یركگارد در این است كه آرمانی در ذهن داشته باشیم و بر طبق آن زندگی و عمل كنیم. او متذكر می شود كه ما باید دست به عمل بزنیم. ما باید دست به انتخاب بزنیم بی آنكه تضمینی باشد كه درست عمل می كنیم یا دست به انتخاب درستی می زنیم. یك راه درست برای زندگی كردن وجود ندارد. فقط راه درستی برای هر كس هست كه داور آن صرفاً خود آن كس است. از دید او انتخاب چگونه زیستن، انتخابی عقلی نیست. انتخابی است كه مستلزم شورمندانه دل سپردن به چیزی است و آنچه در این میان تكلیفش مشخص می شود هویت خود انسان است. انسان باید جرأت كند فرد شود، چون فقط به این ترتیب است كه می تواند زندگی معناداری را به پیش برد.
در انتها به نظر می رسد كی یركگارد می خواهد آدمی را به این مسئله بسیار عظیم آگاه كند كه برای پیروزی و رهایی از وضعیت تراژیك، انسان باید كاملاً دیندار باشد (یعنی ایمان را سرلوحه زندگی و كارهایش كند) و خود انسان با شور و تلاشی بی وقفه به دنبال دین برود نه اینكه عده ای دین را آسان كنند و به دست او دهند؛ چرا كه این نوع دین سرانجامش «ایمان» و «عملی مذهبی» نخواهد بود.
زندگی درونی كی یركگارد یكی از شورانگیزترین زندگی ها بود و دلیلش عمق و قدرت در تأملش بود. او با خودش درگیر بود و تلاش می كرد كه هر چه بیشتر خود را بشناسد و احساس می كرد این تلاش و مبارزه برای یافتن خود، می تواند به زندگی اش معنا بخشد. آدمی باید پیش از شناخت هر چیز دیگر، خودش را بشناسد، تازه آن وقت، پس از اینكه خودش را از درون شناخت و راهش را پیدا كرد آرامش و معنا می تواند بر زندگی اش سایه افكند و این همان است كه در عرفان اسلامی سرآغاز راه سالك الی الله است و شعار همیشگی طریقت اسلام كه پیامبر خاتم(ص) می فرمایند: «من عرف نفسه فقد عرف ربه». راه شناخت پروردگار شناخت خود آدمی است و این شناخت حقیقتاً مسئولیت و دلهره آور است و آدمی را سزاست كه مسئولیت را بپذیرد و با تنهایی اش كنار بیاید تا به واقع شهسوار ایمان شود.
محمدعلی كارگزار
پی نوشت ها:
۱- ترس و لرز، سورن كی یركگارد، عبدالكریم رشیدیان، نشر نی، چاپ چهارم، ص ۱۶
۲- همان صص ۱۰۱ و ۱۰۲
۳- همان، صص ۱۶ و ۱۷
۴- همان، ص ۱۷
۵- همان، ص ۲۳
۶- فلسفه كی یركگارد، سوزان لی اندرسون، خشایار دیهیمی، نشر طرح نو، چاپ اول، ص۵۸
منبع : روزنامه همشهری