پنجشنبه, ۱۳ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 2 May, 2024
مجله ویستا
تو با اون همه بزرگی توی قلب من هستی
وقتی که به دنیا اومدم، هنوز تو رو نمیشناختم. فقط یه حسی تو وجودم بود که باعث میشد با خندهها و گریههام به پدر و مادر و اطرافیانم حس شادی و سرو هدیه کنم. البته وقتی که بزرگتر شدم فهمیدم منشاء اون حس درونم تو بودی.
یه خورده که بزرگتر شدم کنار مادرم میایستادم و بدون اینکه بتونم رمزهای ارتباط با تو رو بهخوبی به زبون بیارم، سجده و رکوع میرفتم.
یه روز از مادرم پرسیدم این کارهائی که میکنه برای چیه؟
اون با چهره مهربونش به من گفت: ”من تو رو دوست دارم و به فکر تو هستم اما ممکنه بعضی وقتها ازت غافل بشم. اما یکی هست که همهمون رو دوست داره و همیشه به فکرمونه و لحظهای ما رو تنها نمیذاره و ما توی تموم لحظههامون میتونیم صداش کنیم و ازش کمک بگیریم“.
یادمه با حس کنجکاوی از مادر پرسیدم: ”اون کیه، میشه اونو بهم نشون بدی“.
مادر گفت: ما نمیتونیم اونو ببینیم، اما میتونیم توی قلبمون اون رو احساس کنیم“.
به مادر گفتم: ”یعنی اون تو قلب من هم هست؟“
مادر گفت: ”آره اون با همه عظمتش توی قلب کوچیک تو هم هست“.
گفتم: ”اون اسم نداره؟“
مادر گفت: ”چرا عزیزم؟ اسم اون خداست و همه اینکارهائی هم که میکنیم برای اینه که بتونیم اونطوری که خودش خواسته باهاش حرف بزنیم“.
اون روز متوجه همه حرفهای مادر نشدم. فقط خوشحال بودم که توی قلبم یکی هست که هر لحظه که بخوام میتونم باهاش حرف بزنم. میتونم ازش کمک بگیرم. بعد از اون روز هر مشکلی که برام پیش میاومد، میرفتم یه جائی خلوت و تا میتونستم ازش کمک میخواستم.
وقتی که مادربزرگم حالش بد میشد، میگفتم خدا جون اونو خوب کن. وقتی میخواستم توی کارهای خونه به مادر کمک کنم، میرفتم و شروع به شستن ظرفها میکردم و میگفتم خدا جون کمک کن که بتونم ظرفها رو تمیز بشویم و هیچ کدومشون رو نشکنم.
وقتی که پام به مدرسه رسید بیشتر از هر زمان دیگری به سراغش میرفتم. از همون نوشتن ”بابا آب داد“ گرفته تا امتحانهای فیزیک، دیفرانسیل و ادبیات و ...
یادمه برای اولین بار که با مادرم برای خوندن نماز جماعت به مسجد رفتم، وقتی اون همه آدم رو دیدم ناراحت شدم چون فکر میکردم اگه این همه آدم بخوان با خدا حرف بزنن، اون وقت اون دیگه وقت نداره که پیش من باشه و من ازش کمک بخوام.
وقتی اینو به مادر گفتم، اون گفت: ”خدا اونقدر وقت داره که اگه تمام مردم دنیا باهاش حرف بزنن، بازم وقت براش میمونه که پیش تو باشه“.
احساس اطمینان کردم از اینکه اون هیچ وقت منو رها نمیکنه. اما کم کم یاد گرفتم که از اون فقط برای خودم چیزی رو نخوام. هر وقت فکر میکنم میتونم به کسی کمک کنم از خدام بری اون کمک میخوام کم کم یاد گرفتم که باید از اون چیزی که توی قلبم هست به دیگران هدیه کنم. یاد گرفتم که خا یعنی امید، همین که بتونم لحظهای دیگران رو امیدوار کنم، یعنی خدا رو توی قلبشون حاکم کردم.
بعد فهمیدم که همیشه نباید از خدا چیزی بخوام. گاهی وقتها هم لازمه برای سپاسگزاری از چیزهائی که بهم داده، کاری رو بکنم که اون دوست داره و خوشحال میشه.
فهمیدم که خدا یعنی عشق و این عشق توی تمام قلبها هست. به کوچک و بزرگ بودن یا پیر و جوان بودن اون کاری نداره.
فهمیدم که اگه بتونم خدا رو همیشه توی قلبم نگه دارم و لحظهای از یادش غافل نشم لیاقت زندگی کردن رو دارم. لیاقت دارم که از تمام هدیههای آسمونی اون بهرهمند بشم. یاد گرفتم که اگه خداوند حاجت من رو برآورده نکرد، حتماً صلاح من رو خواسته و نباید از منبع امید، ناامید بشم.
من چیزهای زیادی درباره خدا یاد گرفتم، اما همیشه از این همه محبت و بخشندگی اون در حیرتم.
شاید الان کمی از منظور حضرت علی (ع) رو درک میکنم که فرمودند: ”خداوندا بزرگترین افتخار من بندگی توست.“
ما انسانها باید افتخار کنیم از اینکه بنده خدائی هستیم که حتی گناهکارترین انسانها اگه به درگاهش روی بیارند، اونها رو ناامید نمیکنه. خدائی که محبتش رو حتی از گیاهان و حیوانات هم دریغ نکرده. خدائی که اگه بهش توکل نیم، انسان رو اون قدر از عشق و کمال لبریز میکنه، که مفهوم سجده فرشتگان در برابر انسان رو به روشنی میتونیم درک کنیم. خدائی که اگه ساعتها از یادش غافل باشی و لحظهای به سراغش بری، چنان تو رو با محبت خودش شرمنده میکنه که گوئی سالها است حتی برای لحظهای از یادش غافل نبودی.
اما جای تعجب اینجا است که بعضی از ما آدمها با دونستن همه اینها باز هم به عهدهائی که با خدامون بستیم، پشت پا میزنیم، مگه این لحظههای به یادموندنی ارتباط با خدا چند بار توی زندگیمون پیش میآد؟ ممکنه همین ارتباط امروزمون با خدا، آخرین لحظهای باشه که داریم سپری میکنیم.
چه خوبه که تک تک لحظههای سرشار از عشق الهی بودن رو قدر بدونیم. برای لحظهای با خدا بودن باید فرصتها رو غنیمت بدونیم و وقت ملاقات با اون، لباسی از بیریائی بر تن کنیم و چشمانی بر وسعت برای دیدن داشته باشیم و قلبی آکنده از عشق به او.
بارالها برای لحظههائی که بییاد تو سپری شد، ما رو ببخش.
خدایا ما رو ببخش به خاطر قولهائی که به تو دادیم و به آنها عمل نکردیم.
پروردگارا تو را سوگند میدهیم به تمام قطرههای بارانی که از آسمان نثار زمین کردهای و همچنین تمام قطرههائی که منتظر رهسپار شدن به زمین هستند، ما رو ببخش.
خدایا ما رو ببخش و به ما لیاقت بده که لحظههایمان را سرشار از یاد تو کنیم.
فاطمه فرجامی
نمایندگی زیمنس ایران فروش PLC S71200/300/400/1500 | درایو …
دریافت خدمات پرستاری در منزل
pameranian.com
پیچ و مهره پارس سهند
تعمیر جک پارکینگ
خرید بلیط هواپیما
ایران اسرائیل غزه مجلس شورای اسلامی دولت نیکا شاکرمی روز معلم معلمان رهبر انقلاب مجلس بابک زنجانی دولت سیزدهم
آتش سوزی هلال احمر قوه قضاییه تهران پلیس اصفهان بارش باران سیل شهرداری تهران آموزش و پرورش سلامت سازمان هواشناسی
قیمت طلا قیمت دلار قیمت خودرو بازار خودرو خودرو قیمت سکه دلار حقوق بازنشستگان بانک مرکزی سایپا ایران خودرو کارگران
فضای مجازی سریال جواد عزتی نمایشگاه کتاب عفاف و حجاب فیلم سینمایی مسعود اسکویی تلویزیون سینما سینمای ایران دفاع مقدس فیلم
رژیم صهیونیستی فلسطین آمریکا جنگ غزه حماس نوار غزه چین ترکیه انگلیس اوکراین نتانیاهو یمن
استقلال پرسپولیس فوتبال سپاهان علی خطیر باشگاه استقلال لیگ برتر ایران تراکتور لیگ قهرمانان اروپا رئال مادرید بایرن مونیخ لیگ برتر
هوش مصنوعی هواپیما کولر تبلیغات موبایل تلفن همراه اینستاگرام اپل گوگل ناسا عیسی زارع پور وزیر ارتباطات
کبد چرب فشار خون بیمه بیماری قلبی دیابت کاهش وزن داروخانه رابطه جنسی