جمعه, ۲۱ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 10 May, 2024
مجله ویستا

واقعیت آنچنان که فی نفسه است


واقعیت آنچنان که فی نفسه است
اشتیاق ما به سمت تعبیری واقع گرایانه از زبانِ مان و به تبع آن تعبیری واقع گرایانه از جهان، اشتیاق بسیار قوی ای است. این طبیعی است، چراکه تجارب اولیه مان، ما را وادار می کنند تا مفهومی از خصایص عینی واقعیت تشکیل دهیم. خصایصی که توسط درک ذهنی از واقعیت نمایان می شوند. این باعث می شود نسبت به شبهه برخی ادعاها مقاومت نشان دهیم. ادعاهایی شبیهِ: ممکن است امر واقعی وجود نداشته باشد که مشخص کند یک شیء، ویژگیِ معینی را دارد یا ندارد، یا ممکن است امر واقعی وجود نداشته باشد که مشخص کند اندازه یک کمیت فیزیکی چه می تواند باشد. اما این مقاومت، نتیجه پذیرش نظریه توجیه گرایانه در باب معنا است. ما باید از دست یک توهم رها شویم: مستقل از داشتن هرگونه ابزار جهت تشخیص صدق یک گزاره، آنچه برای آن گزاره[ لازم] است تا آن را صادق بشماریم، می دانیم. همچنین باید مفهومی از صدق را صورت بندی کنیم که وابسته به قابلیت فهم مان از گزاره ها باشد.
اندازه یک کمیت مشخص، همواره به صورت کامل، نامعین نیست. اندازه آن کمیت باید درون یک بازه قرار داشته باشد. بازه ای که حتی بدون هیچ گونه آزمایشی، به صورت یقینی قابل پیش بینی است. آنچه ضرورتی ندارد معین باشد، مقدار دقیق اندازه مزبور است که درون بازه قرار می گیرد. حتی اگر یک اندازه دقیق، توسط واحد مناسب و عدد حقیقی تعیین پذیر باشد، اندازه هیچ کمیتی هرگز معین نیست. این که ما هرگز نمی توانیم اندازه ای را که درون بازه ای با نقاط انتهایی گویا قرار دارد، اندازه گیری کنیم امری واضح است. اما معمولاً این [عدم توانایی] به جهت محدودیت قوای بشری فهمیده می شود. ما واقعیت فیزیکی را براساس الگوی پیوستار کلاسیکی می فهمیم. بنابر پیوستار کلاسیکی، تمامی کمیت ها، مثل دوره های زمانی، بسته به واحد های انتخابی و اعداد حقیقی، اندازه های دقیقی دارند. بنابراین تنها قوای مان است که تعیین کامل آن ها را کفاف نمی دهد.
قطعاً این الگو ناشی از تجربه جهان نیست. این الگو، الگویی ریاضیاتی است که بر واقعیت تحمیل می کنیم. [ الگویی] که تطابقش بسیار غیر دقیق است. یک تابع از اعداد حقیقی به اعداد حقیقی، توسط مقدارش به ازای هر عدد حقیقی در شناسه اش، معین می شود. مقدار تابع به ازای هر شناسه، مستقل از سایر مقادیر تابع به ازای شناسه های دیگر معین می شود. مگر این که تابع به طریقی مقید شده باشد. هنگامی که این الگو در مورد واقعیت فیزیکی به کار گرفته می شود، فرض می شود که هر خصوصیتی از جهان فیزیکی قابل اشتقاق از اندازه [کمیت ها] است. همچنین چنان پنداشته می شود که این اشتقاق در هر زمان و در مورد هر کمیتی امکان پذیر است. حتی در مورد کمیت هایی که بوسیله عملگرهای حسابی، مشتق گیری یا انتگرال گیری، بر حسب کمیت های دیگر تعریف پذیر نیستند. زمانی که این تصور [یعنی اشتقاق خصلت فیزیکی از اندازه آن] پیوستگی در تغییر اندازه کمیت های پایه را به جای این که صرفاً به عنوان ضرورتی فیزیکی نمایش دهد، به مثابه ضرورتی مفهومی به نمایش می گذارد، قصوری نمایان می شود که نشانگر غیر دقیق بودن این تطابق است. [مثلاً این یک قصور است] که الگوی مزبور توصیفی را مجاز بشمرد که نمی توانسته به لحاظ فیزیکی متحقق شود. اندازه یک کمیت پایه در یک زمان معین، نباید به عنوان امری بنیادین پنداشته شود. آنچه شاید بنیادین است، متغیر یا اندازه [کمیت] در یک بازه است. بازه ای که نقاط انتهایی آن باید نادقیق نگریسته شوند. بنابراین آنچه در مورد تعیین یک اندازه یا تعیین یک نقطه در زمان صادق است، به محدودیت قوای بشری برنمی گردد، بلکه خصلتی از خودِ واقعیت فیزیکی است. [یعنی] اندازه چیزی است که درون یک بازه نادقیق قرار می گیرد. هرچند اندازه مربوطه می تواند در درونِ بازه کوچک تری معین شود، اما هیچ گاه مقداری دقیق با عدد حقیقی معینی را حمل نمی کند.
به همین دلیل است که موجبیت انگاری، انگاره ای مغالطه آمیز است. در سیستم های دینامیکی آشوب ناک، تغییرات کوچک در شرایط مرزی یا پارامترهای اولیه، اختلافاتی بسیار عظیم در حالت بعدی سیستم را سبب می شوند. به همین دلیل، نمی توانیم حالت بعدی سیستم را پیش بینی کنیم. اما معمولاً پنداشته می شود که امکان دارد سیستم های این چنینی، سیستم های موجبیتی ای باشند. یعنی قوانین حاکم بر سیستم با وجود مقادیر دقیق پارامترهای اولیه، حالت بعدی سیستم را معین می کنند. بنابراین عدم توانایی ما در پیش بینی، تنها ناشی از غیر دقیق بودن اندازه گیری های مان است. امری که اجتناب ناپذیر است. این مصالحه میان پیش بینی ناپذیری و موجبیت، به تصور واقع گرا از واقعیت وابسته است. تصوری که بعد از الگوی پیوستار فیزیکی شکل می گیرد. براساس پیوستار فیزیکی، پارامترهای اولیه باید مقادیر دقیقی داشته باشند که توسط اعداد حقیقی معلوم می شوند. چنین فرضی، توهمی بیش نیست.؛ توهم واقع گرا. توهمی که به رغم ریشه دواندن در تفکرمان باید کنار گذاشته شود. این فرض که یک کمیت با توجه به هرگونه واحد انتخابی و با توجه به هرگونه عدد حقیقی، چه گویا، چه جبری و چه متعالی، دارای اندازه ای دقیق است، پیش الگویی از یک گزاره است. گزاره ای که گفتیم هیچ گونه معنایی نمی تواند داشته باشد. چراکه علی الاصول و به هیچ عنوان نمی توانیم به آن معرفت پیدا کنیم. به محض این که این توهم رخت بربست، توهم دیگر یعنی موجبیت باوری نیز تاریخ انقضایش سپری می شود.
صحبت از چگونگی اشیاء فی نفسه چه معنایی دارد به بیان دقیق تر، توصیف اشیاء آن چنان که فی نفسه هستند، چه معنایی دارد علم به صورت پیش رونده ای به دنبال توصیف هایی می گردد که به جهت معنای شان، به شیوه های تجربه بشری، یا موقعیت بشر در جهان وابسته نیستند. البته زبان ما مملو از واژگانی است که به این چیزها وابسته است. در نظر اول، بالا‎/پائین یکی از محورهایی است که بوسیله آن موقعیت هر چیزی در جهان تعیین می شود. [اما] همین که بشر فهمید رویه زمین تقریباً یک صفحه نیست و رویه ای بسته است، پی بردیم که «بالا» و «پائین»، «زیر» و «زبر» صرفاً در نسبت با مکانی بر روی زمین به جهات دلالت می کنند. توصیفی که برحسب شیوه ادراک ما از واقعیت معنادار می شود، تا اندازه ای توصیفی است که چگونگی پدیدار شدن اشیا نزد ما واسط آن شده است. درست است که ما به دنبال توصیفی می گردیم که مستقل از تجربه باشد، و می دا نیم که تجربه مذکور تا اندازه ای توسط آنچه مشاهده می کنیم، معین می شود. اما این را نیز می دانیم که این تجربه تا حدی توسط اندازه، مکان و سایر مشخصه های ارگان های حسی مان، معین می شود. ارگان های حسی ای که [کارکرد آن ها] مشروط است. می پرسیم، «صوت چیست »، «رنگ چیست » ،«نور چیست ». و برخی مواقع توسط جواب هایی که فیزیکدان ها به ما می دهند گیج می شویم(چگونه ممکن است که چیزی هم موج باشد و هم ذره )‎/ پرسش های پیچیده تری نیز وجود دارند مثل: «آیا تقدم زمانی(یا فاصله مکانی) مطلق است یا نسبی ». ما به دنبال توصیفی از جهان فیزیکی هستیم که مستقل از شیوه های مشاهده مان باشد.
این پاک سازی پیش رونده در مورد توصیف مان از جهان به دنبال چیست حتماً به دنبال رسیدن به نقطه ای است که چگونگی اشیاء فی نفسه را شرح دهد؛ شرحی که نه به شیوه تجربه ما از اشیاء بستگی دارد و نه به مستقیم یا غیرمستقیم بودن مشاهده ما. اما هنگامی که توصیف های مان کاملاً پالوده شدند، آن چیزهایی که برایمان باقی می مانند و می توانند باقی بمانند چیزی نیستند جز الگوهای ریاضیاتی مجرد. اما چنین الگوهای مجرد و پالوده ای، در چند مرحله به تجربه مربوط می شوند. به عبارتی دیگر نظریه آن ها را با توجه به سود مندی علّی شان فراهم می کند تا از آن ها در تببین آنچه مشاهده می کنیم، بهره ببرد. این برای یک تبیین علمی، کاملاً قانع کننده است: اما در مورد دانستن چگونگی اشیاء فی نفسه، بر سر جاه طلبی ما چه آمده است این ادعا که آنچه فی نفسه وجود دارد یک ساختار مجرد کالبدی است، نه تنها غیرقابل قبول است، بلکه بی معنا است.
ترجمه : ابوتراب یغمایی
منبع : کتاب Thought and Reality
منبع : روزنامه ایران