دوشنبه, ۱۰ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 29 April, 2024
مجله ویستا

ادموند هوسرل نجات سوژه از گرداب دوگانه انگاری


ادموند هوسرل نجات سوژه از گرداب دوگانه انگاری
هوسرل در ۱۸۷۶ دوره دبیرستان را به پایان رساند و برای تحصیلات دانشگاهی رهسپار لایپزیک شد.
هوسرل در لایپزیک به مطالعه ریاضیات، فیزیک و فلسفه مشغول شد. پس از دو سال، در سال ۱۸۷۸ به برلین رفت تا مطالعات و پژوهش هایش در ریاضیات را کامل کند. در ۸۳-۱۸۸۱ تحصیلات دکترای خود را پی گرفت و دکترایش را با موضوع «نظریه محاسبه متغیرها» دریافت کرد.
درآن زمان ۲۴ ساله بود. در همین زمان شغلی دانشگاهی در برلین پیداکرد. اما در سال ۱۸۸۴ به وین بازگشت و در کلاس های درس و سخنرانی های فرانتس برنتانو در زمینه فلسفه شرکت کرد. در ۱۸۸۶ به هاله رفت و رساله ای در باب مفهوم عدد به رشته تحریر درآورد. هوسرل دراین زمان به مسیحیت گروید.
و سال بعد با زنی از شهر پروسنیتس که او هم قبل از پیوند زناشویی از آیین یهود به مسیحیت تغییر دین داده بود ازدواج کرد. آنان صاحب سه فرزند شدند و تا سال ۱۹۰۱ در هاله ماندند. هوسرل در این سالها نخستین کتاب های فلسفی مهمش را به رشته تحریر درآورد.
او در ۱۹۰۱ به دانشگاه گوتینگن پیوست و تا ۱۶ سال در آنجا به تدریس پرداخت. هوسرل طی این سالها به تدوین و صورتبندی قطعی پدیدارشناسی اش اشتغال داشت که حاصل آنها در کتاب ایده هایی مربوط به یک پدیدارشناسی محض و نوعی فلسفه پدیدار شناختی بیان شد. نخستین جلد این کتاب در سال ۱۹۱۳ به چاپ رسید. چندی بعد شعله های جنگ جهانی اول سربرافراشت و محفل علمی هوسرل و همکاران و شاگردانش پراکنده شد. در همین سال ولفگانگ، پسر هوسرل هم از دنیا رفت و هوسرل یک سال درغم و اندوه فرو شد و فعالیت های فلسفی و دانشگاهی اش را متوقف کرد. اما در ۱۹۱۶ به فرایبورگ رفت و تا زمان بازنشستگی اش در سال ۱۹۲۸ درآنجا به تدریس پرداخت. هوسرل در سال ۱۹۳۸ از دنیارفت.
هوسرل و فرگه بنیانگذاران دوجریان عمده و اصلی قرن بیستم اند: فرگه از طریق آثارش و تأثیری که بر راسل، ویتگنشتاین و دیگران گذاشت الهام بخش جریان موسوم به فلسفه تحلیلی شد.
هوسرل نیز به واسطه آثارش و تأثیرش بر هایدگر، سارتر، مرلوپونتی و دیگران جریان معروف به پدیدارشناسی را استقرار بخشید. هوسرل طی سالهای ۱۹۰۰-۱۸۹۰ علایق فلسفی اش را از ریاضیات به منطق و نظریه عام معرفت گسترش داد. تأملات او در این باب در کتاب تحقیقات فلسفی (۱۹۰۱-۱۹۰۰) او منعکس شد. هوسرل دراین اثر به نقد اصالت روان شناسی (Psychologism) پرداخت. (اصالت روان شناسی همه پدیده های منطقی مثل قضایا، کلیات و اعداد را به حالات یا فعالیت های روانی محض فرومی کاهد). هوسرل معتقدبود که اشیا به نحوه های گوناگون برما نمودار می شوند و اینکه فلسفه باید به توصیف دقیق این ظواهر بپردازد.
فلسفه باید از ساختن نظریه هایی با مقیاس بزرگ و دفاع از ایدئولوژی ها خودداری کند. فلسفه باید به کار تحلیل بپردازد، تحلیل و توصیف دقیق ادراک ما از پدیده های ریاضی، موجودات زنده، اشخاص و امور فرهنگی... هوسرل درباره تفکر فلسفی بسیار سخن گفت.
او بین نگرش طبیعی _ یعنی پیوند و اشتغال مستقیم و سرراست ما با اشیا و جهان _ و نگرش پدیدار شناختی _یعنی دیدگاه ژرف نگرانه ای که ما برپایه آن به تحلیل فلسفی محتوای اموری می پردازیم که ازطریق نگرش طبیعی برایمان حاصل شده است _ تمایز می گذارد.
وقتی به نگرش پدیدار شناختی وارد می شویم، عمل بیرونی را کنار می گذاریم یا همه قصدها (intentions) و باورهای مربوط به نگرش طبیعی را تعلیق می کنیم. این به معنای تردید در آنها یا غفلت از آنها نیست فقط به این معناست که ما از آنها فاصله می گیریم و درباره ساختار آنها می اندیشیم. هوسرل این تعلیق را اپوخه پدیدار شناسی می نامد. ما در زندگی انسانی روزمره مان از نگرش طبیعی آغاز می کنیم و روندی که در آن به سوی نگرش پدیدار شناختی حرکت می کنیم فروکاستن پدیدار شناختی نام دارد: یا چرخش از نگرش طبیعی به بررسی دقیق و تأمل در باب قصدها و مصداق های آنها.
ما در تحلیل های پدیدار شناختی ژرف خود به توصیف اعمال قصدی گوناگون می پردازیم اما وجود نفس (ego) را هم به عنوان عاملی در پس این اعمال کشف می کنیم. هوسرل میان نفس یا من روانشناختی _ یعنی نفس به عنوان جزئی از جهان _ و نفس یا من استعلایی _ که هم جهانی ( a world) دارد و هم تا حدودی ازجهان فراتر است تمایز می گذارد. او از ابهام و چندگونگی شایان توجه نفس سخن می گوید که جزئی از جهان است و درعین حال از آن تعالی می جوید. نفس یا من استعلایی جدای از افراد نیست بلکه بعدی از وجود هر انسان است. ما هریک، نفسی استعلایی داریم چون همه موجوداتی قصددار و خرده ورز هستیم.
تأثیر هوسرل: پیشتر به تأثیر هوسرل بویژه بر جریان فلسفی در اروپای قاره ای (یعنی کشورهای اروپایی سوای انگلستان) اشاره شد.
درمجموع می توان گفت تأثیر هوسرل در فلسفه در سراسر قرن بیستم بسیار عظیم بوده است. خاصه در اروپای قاره ای. نظر او راجع به قصدیت (intentionality) راهی برای غلبه بر دوگانه انگاری دکارتی میان ذهن و جهان است.پژوهش او در باب نشانه ها، نظام های صوری (formal) و جزء و کل، در ساختارگرایی و نظریه ادبی ارزشمند بوده است. نظر او راجع به زیست جهان به عنوان راهی برای پیوند دادن علم به صور عامتر فعالیت انسانی مورداستفاده قرار گرفت و تصورات او درباره زمان و هویت شخصی هم درنظریه روانکاوی و اگزیستانسیالیسم سودمند بوده است و اخیراً ثابت شده که آرا و اندیشه های هوسرل برای محققانی که در علوم شناختاری و هوش مصنوعی فعالیت می کنند نیز سودمند افتاده است.
از عقل تا عشق: نخستین کتاب مهم هوسرل یعنی فلسفه حساب (چاپ ۱۸۹۱) را می توان کاربرد روش فلسفی برنتانو در مسائل بنیادین ریاضیات به شمار آورد. کتاب تحقیقات منطقی در ۲ جلد در سالهای ۱۹۰۱ و ۱۹۰۲ به چاپ رسید. اولین جلد به ردکردن اصالت روانشناسی شهرت پیداکرد، جریانی که می گفت علوم صوریی مانند منطق و حساب باید بر پایه روانشناسی قرارگیرند. جلد دوم بیانگر آرا و اندیشه هایی بود بسیار تأثیرگذار در آنچه بعدها بنیان پدیدارشناختی علوم صوری و معرفت شناسی خوانده شد.
فیلسوفان جوان در گوتینگن و مونیخ روش فلسفی مربوط به نخستین حرکت پدیدارشناختی را برگرفتند اما مأیوس شدند وقتی چرخش استعلایی هوسرل در کتاب مهم بعدی اش یعنی ایده های مربوط به یک پدیدارشناسی محض و نوعی فلسفه پدیدارشناختی کتاب اول (چاپ ۱۹۱۳) را دیدند. پدیدارشناسی اکنون معطوف به کاربرد روش اپوخه و تحویل (reduction) استعلایی بود. در سال ۱۹۲۸ هایدگر کتاب گفتارهایی در باب پدیدارشناسی زمان آگاهی درونی اثر هوسرل را ویراش و چاپ کرد. یک سال بعد، در ۱۹۲۹ هوسرل منطق صوری و استعلایی را چاپ کرد و در ۱۹۳۱ نیز تأملات دکارتی را - که حاصل درسگفتارهای وی در دانشگاه سوربرن در ۱۹۲۹ بود - منتشر ساخت. آخرین اثر او بحران علوم اروپایی و پدیدارشناسی استعلایی بود. خود هوسرل تنها دو بخش اول این اثر را در سال ۱۹۳۶ به انتشار رساند. بخش های سوم و نهایی کتاب که شامل بیش از نیمی از اثر بود برای این منتشر نشد که هوسرل می خواست در آنها بازنگری کند.
حجم نوشته های چاپ شده هوسرل طی دوران زندگی اش در قیاس با حجم عظیم دست نوشته های چاپ نشده اش نسبتاً کوچک است. هوسرل خود هیچ اثر عمده ای در باره اخلاق یا فلسفه عملی منتشر نکرد. فقط در این اواخر بود که کار چاپ درسگفتارها و دست نوشته های تحقیقاتی اش راجع به ارزش شناسی (axiology) و اخلاق و نیز نوشته هایش پیرامون توصیف آگاهی عاطفی و ارادی شروع شد. این نوشته ها نشان می دهند که هوسرل زمان و تلاش قابل ملاحظه ای برای شرح و بسط بنیان های یک ارزش شناسی و اخلاق پدیدارشناسنانه مصروف داشت.
هوسرل، طی اولین سالهایی که به عنوان مدرس در دانشگاه هاله فعالیت می کرد منظماً دوره هایی در اخلاق تدریس می کرد. متأسفانه فقط پاره های کوچکی از این درسگفتارها به شکل دست نوشته باقی مانده است. به همین علت دقیقآً معلوم نیست که او در این دوره ها چه درس می گفته است. بزرگترین این قطعه نوشته ها مربوط به دوره ای درباب اخلاق وفلسفه حق از یک نیم سال تحصیلی در ۱۸۹۷ است. دراین دست نوشته های کم حجم تعلقات و آراءمحوری اندیشه اخلاقی هوسرل بیان شده است: رد شکاکیت اخلاقی به واسطه یک اخلاق علمی که معطوف به پرسش ها و مسائل اساسی اخلاق است. هوسرل اخلاق را چنین تعریف می کند: «رشته ای علمی که درباره عالی ترین هدف های زندگی کندوکاو می کند اما از سوی دیگر می کوشد قواعدی را صورتبندی کند که فرد را در نیل به یک نظم و نظام خردپسند در رفتار و زیستن معطوف به این هدف ها یاری می کند.
گذشته از این دوره اولیه، سه دوره متفاوت هم وجود دارد که هوسرل طی آنها به صورت گسترده در ارزش شناسی و اخلاق کار کرده است. از ۱۹۰۸ تا ۱۹۱۴ سه دوره سخنرانی و تدریس درباره اخلاق و ارزش شناسی ارائه کرد و نوشته های تحقیقاتی پرشماری راجع به تحلیل پدیدارشناختی و توصیف آگهی عاطفی و ارادی به رشته تحریر درآورد. از ۱۹۲۰ تا ۱۹۲۵ دوره ای را به تدریس اخلاق پرداخت و سه مقاله درباره اخلاق چاپ کرد و باز دست نوشته های تحقیقاتی مفصلی راجع به مباحث مربوط به ارزش شناسی و اخلاق به رشته تحریر درآورد. از ۱۹۳۰ تا ۱۹۳۵ نیز دست نوشته هایی از خود به جا گذاشت که در آنها به پرسش های اخلاقی در پیوند با ملاحظات متافیزیکی پرداخته بود. هوسرل در دوره اول کار فلسفی اش قویاً تحت تأثیر برنتانو بود، اما در دوره بعدی، فیخته بود که براندیشه اخلاقی او تأثیر عمده گذاشت. در مرکز نگرش اخلاقی هوسرل مفهوم و کمال مطلوب عقل و یکسان شمردن خیر و امر عقلانی قرار دارد. هوسرل اساساً انسان را موجودی عاقل و خردورز می دانست و زندگی اخلاقی را زندگی ای می شمرد که تحت هدایت بصیرت های علمی وفلسفی است. اما در نگرش اخلاقی بعدی اش از این عقل گرایی غالب دور می شود. او احتمالاً با الهام از ماکس شلر، اینک انسان را موجودی محب می شمرد تا موجودی صرفاً عاقل و خردورز یا ناطق (animal rationale).
گفتار حاضر عمدتاً بر پایه نوشته ای از اولریش مله تهیه شته است:
Edmund Husserl: from reason to love, in phenomenological
Approaches to Moral philosophy, Kluwer ACADEMIC PUBLISHERS,۲۰۰۲ by Ullrich Melle _ Husserl Archives, Leuven.
اولریش مله به بسیاری از یادداشت ها و دست نوشته های تحقیقاتی چاپ نشده هوسرل دسترسی نداشت و به این ترتیب موفق شد تصویری از نگرش اخلاقی هوسرل به دست دهد که در نوشته های مربوط به هوسرل چندان یا اصلاً به آن پرداخته نشده است.
یک موضوع مهم در مجموعه سخنرانی های هوسرل از سال ،۱۹۲۰ تحلیل وجودشناسانه (ontology) روح و برهان بر ضد فروکاستن طبیعی گرایانه (naturalistic reduction) روح به یک پدیده طبیعی مکانیکی است. زندگی معنوی، زندگی شخصی است چه به شکل فردی اش باشد و چه در هیأت یک شخصیت اجتماعی از مرتبه ای بالاتر. نگرش اخلاقی بعدی هوسرل خاصه مبتنی بر چنین تحلیل وجودشناسانه ای راجع به روح یا زندگی شخصی است.
شخص فقط در صورتی می تواند یک زندگی اخلاقی شکل دهد که نگرشی راجع به کل زندگی اش داشته باشد یعنی نگاهی به افق های گذشته و آینده اش. اراده اخلاقی یا اراده ای که ناظر به زندگی و رفتار و نگرش اخلاقی است (ethical will) اراده ای است معطوف به تغییردادن زندگی فرد به طور کلی و صورت و هدفی نو به آن دادن. به همین خاطر هوسرل از «پدیده حیرت انگیز خودسازی و جهت بخشی به «من» توسط «من»و نیز از «شگفت انگیزترین تجدید حیات و نوسازی وجود شخص» (self_renewal) سخن می گوید.

حمیدرضا فرزادهوسرل در دوره دوم فلسفه اخلاقی اش تحت تأثیر فیخته است. هوسرل در سخنرانی هایی که در سال ۱۹۱۷ برای سربازان زخمی آلمانی ایراد کرد و چنان که خود تصریح داشت بسیار تحت تأثیر نگرش دینی و اخلاقی فیخته بود. هوسرل در این سخنرانی ها از نگرش فیخته راجع به آرمانهای حقیقی انسان با ستایش بسیار یاد کرد. او خاطرنشان می کند که در متافیزیک و فلسفه دین متأخر فیخته، خدا دیگر برابر با نظام دنیای اخلاق نیست و زندگی دینی نیز دیگر برابر با زندگی اخلاقی نیست. به دید او زندگی اخلاقی تنها، گامی است به سوی شکوفایی و تحقق تقدیر آدمی که عبارت است از وصال با خداوند. همه زندگی در ژرف ترین بنیان و معنایش عبارت از حیات خداوند است. کل زندگی معطوف به آن است که سرشار از سرور و سعادت الهی گردد و به رستگاری منتهی شود و زندگی هرچه حقیقی تر باشد از سعادت و برکت و محبت بیشتری بهره دارد.
همه این موضوعات و تعابیر فیخته ای در متافیزیک و نگرش بعدی هوسرل راجع به اخلاق دوباره مطرح می شود. نوشته های اخلاقی مردم پسند فیخته چه بسا حتی الگویی برای مقالات مهم هوسرل در باره «تجدید حیات و نوسازی » که در سالهای ۱۹۲۳ و ۱۹۲۴ در نشریه ژاپنی (The Kaizo) به چاپ رسید بوده است.
این مقالات بیانگر یک عقل گرایی اخلاقی قاطع (radical) هستند که در آنها تصورات و مفاهیم کانتی راجع به تسلط عقلی بر خویشتن و نیز راجع به دوگانگی میان انگیزه های غیرعقلی و عملکرد عقلی، نقش محوری دارد. هوسرل در اینجا اخلاق را به صورت «علم مربوط به کل زندگی عملی یک موجود صاحب عقل» تعریف می کند، زندگی ای که تحت اشراف عقل قرار دارد و توسط عقل به شکلی منسجم و هماهنگ سامان پیدا می کند. اخلاق و علم عقل عملی یکی اند. زندگی اخلاقی تحت هدایت و راهنمایی ایده آل عقل است ایده آلی مربوط به کمال. زندگی کامل ، زندگی کاملاً عقلی است زندگی ای که در نهایت، همه اجزای آن را می توان به درستی توجیه کرد.
هوسرل یک مفهوم جدید به توصیف ویژگی های زندگی اخلاقی اضافه می کند: زندگی اخلاقی با تصمیم به یک نوسازی قاطع شروع می شود. هوسرل دراین مورد چنین می نویسد: «نوسازی انسان - نوسازی فرد و جامعه - موضوع اصلی اخلاق است. زندگی اخلاقی اساساً و به شکل آگاهانه از مفهوم نوسازی (renewal) الهام می گیرد.» مفهوم نوسازی فرهنگی پس از ویرانی های جنگ جهانی اول رواج بسیار یافت. به عقیده هوسرل تصمیم به چنین نوسازی ای، تصمیم به یک آغاز اساساً نو و یک زندگی نو است که تحت فرمان عقل قرار دارد. این نوسازی مستلزم مقابله با انگیزه های ضدعقلی، عادتهای بد، و اهداف و آرمان های غلط است. به علاوه، این نوسازی رویدادی یکه و یکباره نیست بلکه وظیفه ای مستمر است. در واقع اراده معطوف به نوسازی خودش باید پیوسته مورد تجدید و نوسازی قرار گیرد.
از آنجا که شخصیت آدمی مرتبط با جامعه است ، اخلاق فردی و اخلاق اجتماعی از هم جدایی ناپذیرند. دلمشغولی و تعلق خاطر به زندگی اخلاقی شخصی ام، دلمشغولی و تعلق خاطر به زندگی اخلاقی دیگران و به طور کلی جامعه را نیز در بر دارد.
در نظر هوسرل، معرفت حقیقی به امور واقع (Facts) و نیز ارزشها (values) و اهداف، پیش شرط یک زندگی عقلی - اخلاقی است. وظیفه علم و فلسفه - در مقام علم کلی و مستدل - است که چنین معرفتی را حاصل کنند. از طریق فلسفه است که افراد و نیز جوامع و فرهنگ هایشان به بالاترین مرحله استقلال و عقلانیت می رسند. از این رو می توان گفت زندگی اخلاقی یک زندگی فلسفی است زندگی ای که تحت هدایت و راهنمایی بصیرت فلسفی است .
اما مقالات هوسرل در نشریه ژاپنی Kaizo و دست نوشته های تحقیقاتی اش در باره این موضوعات، فقط تصویری ناکامل و یک بعدی از اندیشه اخلاقی متأخر هوسرل به دست می دهند. موضوع عشق و ارزشهای عشق تقریباً به طور کامل در آنها غایب است. فقط دریک جا، هوسرل به عشق اشاره می کند، آنجا که از یک طبقه خاص ارزشها - که خاستگاه و انگیزه انتخاب یک کار یا وظیفه اند - سخن می گوید.
هوسرل ویژگی هایی برای زندگی شخصی برمی شمارد که یکی از آنها ویژگی یا کیفیت تاریخی است ، بدین معنی که شخص یک تاریخ و پیشینه دارد. شخص نسبت به تاریخ خود یعنی نسبت به زندگی اش به طور کلی، دلمشغولی دارد. بنابراین پرسش اخلاقی همواره دو بعد دارد: «در این موقعیت خاص چه باید بکنم؟» و «چگونه زندگی ام را به کلی دگرگون کنم و آن را تبدیل به یک زندگی اخلاقی کنم؟»
تعلق خاطر به زندگی ام، به طور کلی ، از طریق یک اپوخه اخلاقی - به یک تعلق خاطر و دلمشغولی اخلاقی تبدیل می شود. مقصود از اپوخه اخلاقی آن است که کل زندگی پیشین ام را به اصطلاح ، داخل پرانتز یا بین الهلالین قرار دهم و با نقد کلی آن و بر طبق آرمان های اخلاقی ، آن را معطوف و رهسپار به یک نوسازی و تجدیدبنای قاطع و اساسی کنم. شخص می تواند به این بصیرت برسد که نخستین زندگی اش نه شادمانه بوده و نه نیک چون زندگی ای غیرمنسجم و پراکنده و بی هدف بوده یا زندگی ای خامدستانه که تحت سلطه مقبولات رایج محک ناخورده قرار داشته است. او سپس می تواند به طور جدی تصمیم بگیرد که از آن لحظه به بعد کل زندگی آینده اش را مورد احاطه و بازنگری قرار دهد، تصمیم به در پیش گرفتن زندگی ای که یکسره با محک های نقادانه و انتخاب های عقلانی خودش شکل می گیرد و تعین پیدا می کند. مقصود، زندگی ای است که هر تصمیم و انتخابی در آن به صورت کامل و قطعی برپایه بصیرت و بینش خود شخص توجیه و تأیید می شود. این یک ایده آل یا آرمان است ، آرمانی مربوط به زندگی براساس نگرشی کاملاً خوب، نظری و اخلاقی و عملی که به دور از هرگونه تأسف و پشیمانی است. هوسرل، در یکی از دست نوشته هایش در سال ۱۹۳۱ در این باره چنین می نویسد: « من (I) باید قادر باشد کل زندگی اش را به چنان نحوی هدایت و ارزیابی کند که همه تصمیم هایی که می گیرد و گرفته است این ویژگی را داشته باشند که پیوسته مورد تأیید اراده (the will) قرار گیرند.» این آرمان که مربوط به یک زندگی مطلقاً عاقلانه است ، آرمان آن افرادی است که مطلقاً با خودشان صادق اند و خودشان را در همه اعمالشان حفظ می کنند. مقصود از «خودشان» در اینجا یک هویت تهی و پاره پاره نیست، مقصود منش و خصلت خودساخته شخص است.هر شخصی از اعماق شخصیت اش، ارزش های مطلق اش، ارزش های مربوط به عشق را دریافت می کند. چنین ارزشی، یک «باید» مطلق است و «مخالفت پیشه کردن در برابر این ارزش به معنای غیرحقیقی بودن و گمگشتگی و از یاد بردن خویشتن راستین است.» ما باید از ندای وجدان خویش تبعیت کنیم. باید خویشتن اصیل و حقیقی مان (genuine self) را باز شناسیم و حفظش کنیم. باید با خویشتن راستین مان صادق باشیم، آن «باید مطلقی» که از عشق نابمان برمی خیزد.
دو نمونه متفاوتی که هوسرل در دست نوشته هایش معمولاً برای ارزش های شخصی مربوط به عشق مطرح می کند عبارتند از عشق مادر به فرزندش و کشش پرقدرت به دانشمند شدن یا اهل هنر و سیاست شدن. هوسرل خاطرنشان می کند که عشق و محبت مادر به فرزندش یک بنیان غریزی دارد که در آن کشش یا میل حرفه ای مربوط به دانشمند یا هنرمند یا سیاستمدار شدن وجود ندارد. هرچند، یک عشق و محبت کاملاً غریزی می تواند پیراسته شود و به صورت یک عشق و محبت ناب درآید.
اکنون، هوسرل میان دو دسته ارزش تمایز می نهد: ارزشهای عینی (objective values) و ارزشهای عشق. دسته یا نوع اول ارزشها از ویژگی های عینی امر عینی یا متعلق خارجی (the object) برمی خیزند. دسته یا نوع دوم، ارزشهایی هستند که از طریق عشق و محبت فاعل یا سوژه به امر عینی یا ابژه (the object) داده می شوند. این عشق، امری فعال است. هوسرل در جایی آن را «یک تصمیم شخصی از قلب فعال» می خواندو این نشان که عشق مورد نظر او در اینجا را دیگر نمی توان یک امر احساسی صرف محسوب کرد بل امری است که عنصری از انتخاب در آن نهفته است.
به دید هوسرل، ارزشهای عشق اولیت تام بر ارزشهای عینی دارند. او در این باره می نویسد: «در برابر ارزشی که مطلقاً ریشه در خود من (I) دارد و از عشق نشأت می گیرد (به عنوان عشق مطلق)، ارزشهای عینی هیچ اند.» آیا به این ترتیب به یک فردگرایی تمام عیار نمی رسیم؟ اولریش مله در این باره می نویسد: هوسرل تصدیق می کرد که« باید مطلق» (absolute ougt) اگر به صورت مجزا و جداگانه لحاظ شود امری غیرعقلانی است. باید مطلق فقط در یک بستر و متن الهیاتی واجد معنای عقلانی خویش است. به تعبیر خود هوسرل باید مطلق (یا حکم اخلاقی) «در یک دنیای الهی است که والاترین و عقلانی ترین معنی اش را واجد است.» نکته اساسی در نگرش هوسرل راجع به دنیای الهی و غایت نهایی زندگی اخلاقی، یک آرمان ارتباطی (communitarian) است. شخص برای آنکه ساخته شود باید در ارتباط با اشخاص دیگر قرار گیرد. یک فاعل (subject) فقط از طریق اعمال اجتماعی و ارتباطی است که تبدیل به یک شخص (person) می شود. بنابراین زندگی اخلاقی شخص به طرز جدایی ناپذیری در زندگی اخلاقی اشخاص دیگر تنیده شده است.
انواع اجتماعات: وظیفه اخلاق صوری (formal ethics) است که میان صور و انواع متفاوت جوامع و جمعیت ها تمایز نهد و شکل جامعه و جمعیت اخلاقی (the ethical community) را تعیین کند. هوسرل در دو دست نوشته مهم در سال ۱۹۲۱ راجع به زندگی مشترک، میان سه شکل اجتماعی یا جمعیت (community) تمایز می گذارد. ۱- اجتماع و جمعیت عشق، اجتماعی است که در آن اهداف و تلاشهای هر فرد آن اجتماع، بخشی از اهداف و تلاشهای هر عضو دیگر اجتماع است. اجتماع واقعاً اخلاقی عشق اجتماعی است که همه اعضایش برای تحقق خویشتن حقیقی شان به یکدیگر کمک می کنند. ۲- اجتماع تولید فزاینده (accumulative production) یک اجتماع تاریخی است که کار هر عضو آن موجب افزایش ذخایر و منابع مشترک می شود. مثال نخست و اصلی هوسرل در این موارد، اجتماع زاینده و مولد (generational) دانشمندان است. اجتماع دانشمندان متفاوت با یک اجتماع صرفاً زبانی است چون دانشمندان روابطی سازنده و نزدیک با یکدیگر دارند و در تعامل با یکدیگرند. اما آنچه این شکل از اجتماع فاقد آن است وجود یک اراده و خواست مشترک آگاهانه است. ۳- این اراده و خواست مشترک، سازنده سومین شکل اجتماع است که ویژگی و خصلت شخصیتی ( personality a )از مرتبه ای بالاتر را دارد. این شخصیت های از نوع بالاتر، بیش از مجموعه ای از اعضای منفرد اجتماع هستند. آنها آرمان اخلاقی و خویشتن حقیقی و آرمانی خودشان را دارند و تحقق مشترک خویشتن حقیقی اجتماع است که اعضای این اجتماع به آن فراخوانده می شوند. هوسرل این هر سه شکل اجتماع را شکل اخلاقی اجتماع محسوب می کند. دومین شکل اجتماع، آشکارا مطابق است با پارادایم یا الگوی کلی تولید (production) که از ویژگی های دیدگاه اخلاقی اولیه هوسرل بوده است. دلیل و مبانی منطقی (rationale) اخلاق در نوع دوم اجتماع، تولید حداکثر ارزشهای عینی ای مانند حقایق علمی یا آثار هنری است. نگرش اخلاقی بعدی هوسرل را می توان نقد این پارادایم یا الگوی تولید دانست. اجتماع عشق به نظر می رسد ایده آل ارتباطی متعلق به دیدگاه هوسرل راجع به اخلاق معطوف به عشق و ارزشهای عشق است...
عقل و عشق: در دست نوشته های هوسرل _ به عقیده اولریش مله _ تصویری صریح و نظام مند از ارتباط میان عشق و عقل و بین اجتماع عشق و اجتماع عقل ارائه نشده است. شایان ذکر است که در آثار چاپ شده هوسرل گفتار عقل غالب است، در حالی که گرفتار عشق را تقریباً منحصراً باید در دست نوشته ها و یادداشت های تحقیقاتی او جست وجو کرد. ظاهراً هوسرل بر آن بود که عقل و عشق یکسان و همانند هستند فقط اگر در بستر کامل یک نظم و نظام جهانی الهی جای گیرند. تنها از طریق ایمان به خداوند است که می توانیم بر هر گونه تعارض ظاهری میان نقش عقل و نقش عشق فائق آییم.
یک ایمان عقلی (vernunftglaube) به خدا به باید مطلق و نگرش اخلاقی انسان معنایی نهایی می بخشد. فقط به واسطه ایمان به خداوند و در دنیایی که تحت تدبیر و مشیت خدا قرار دارد قادریم در برابر آنچه هوسرل در جایی آن را «ساختار تقدیر و مرگ» جهان (the fate-and death- structure) خوانده است ایستادگی کنیم. به مدد ایمان به خدا است که این توانایی را پیدا می کنیم که رنجها و ناخشنودیها و مصائب این جهان را تحمل کنیم. در مواجهه با ساختار تقدیر و مرگ دنیا، این پرسش استخوان سوز برمی خیزد که آیا همه کوششهای اخلاقی مان در نهایت، گزاف و بیهوده نیست؟ باید ایمان داشته باشیم که زندگی مان و جهانی که در آن به سر می بریم معنی و هدف دارد و اینکه خواست اخلاقی ما واجد ارزش و اهمیت است. به تعبیر هوسرل «جهان باید زیبا و نیک باشد، باید غایتمند باشد. فعالیت انسان باید تحت هدایت و راهنمایی خدا و در عین حال آزاد و مسؤولیت بردار باشد. فعالیت آزاد و خطاهای گناه آمیز آن و همه اعمال خلاف عقل باید رو به سوی غایت و هدفی کلی داشته باشد. در این میان، هر چیزی باید کارکردی غایتمند داشته باشد. در چنین شرایطی است که زندگی انسان در دنیا به عنوان زندگی فعال و پرجنب و جوش، با غایات و اهدافی نهایی، امکان پذیر می شود.» من بایدایمان داشته باشم که عمل بر طبق ندای اخلاقی، قدرت غلبه بر شر و تقدیر کور را دارد، چون خدا با ما است.
ایمان به خدا، شرط نیل به کمال حقیقی و خویشتن اصیل و حفظ آن است. این، ایمانی است که ضرورت آن، ریشه در انگیزه ای عملی دارد... این ایمان، خود مؤید خویش است. هوسرل در اینجا می گوید: «برای آنکه بتوانم به خودم و به خویشتن حقیقی ام باور داشته باشم و باور داشته باشم که به طرف آن سیر می کنم، باید به خدا ایمان داشته باشم. با این کار، هدایت و راهنمایی خدا و عنایت او را در زندگی ام می بینم.» آخرین کلامی که اولریش مله در توضیح دیدگاه هوسرل بیان می کند چنین است: فقط آنگاه که خود را آفریده های خدا و جهان را تحت هدایت و تدبیر او بدانیم خواهیم توانست به عالی ترین خیر و نیکی برسیم که همانا زندگی سعادتمندانه است، زندگی ای در شکوفایی ناب و نهایی که به رستگاری منتهی می شود.
منبع : روزنامه ایران


همچنین مشاهده کنید