دوشنبه, ۱۰ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 29 April, 2024
مجله ویستا

زندگی ارزش زیستن دارد


زندگی ارزش زیستن دارد
در مقاله «درباره خود کشی»، دیوید هیوم به بحثی فلسفی درباره خودکشی توجیه پذیر می پردازد. و در بحثی ژرف تر نیز هیوم نشان می دهد عمل جامعه و دولتی که خودکشی را منع و تقبیح می کند توجیه ناپذیر است.
بنابر استدلال هیوم، واپسین مراحلی که انسانی در شرف خودکشی، پیش از اقدام به چنین عملی، از سر می گذراند مراحلی هستند برآمده از «هرج و مرج، سستی، عدم ثبات و حماقت»؛ به علاوه هیوم این گونه بیان می کند که این نشانه ها، زمانی که در ذهن تجسمی علنی می یابند، مبادرت به خودکشی را برای وی مقدر می سازند.
او بر این عقیده است که هیچ موجود ذی حیاتی در هیچ یک از اشکال حیات چنانچه «به وضعیتی منتقل شود متفاوت با وضعیت اصلی ای که ابتدائاً در آن قرار گرفته بوده است» نمی تواند دیگر به زیستن ادامه دهد. ای کاش هیوم به این نکته بیشتر پرداخته بود، چرا که به اعتقاد من، حق با اوست. احتمالاً نشانه هایی که هیوم برای انسان در شرف خودکشی بر می شمارد نشانه هایی جهانی و مطابق با معرفت همگانی هستند.
به هر ترتیب، بخش آخر این استدلال نشان می دهد که تغییری حاد در وضعیت زندگی فرد، تغییری که با وضعیت اصلی تفاوت فاحشی داشته باشد، منطقاً وی را محکوم به گذشتن از مراحل پیش گفته می کند. این بحث، صرفاً در مورد کسانی که متاثر از تغییرات به خودکشی می گرایند منطقی و قابل دفاع می نماید.
مگر آن چیزی که اشیای سرد را گرم می کند خود گرما نیست؟ (بابت به کار بردن این استدلال سقراطی پوزش می خواهم.) ولی به دور از شوخی، در مورد کسانی که از بدو تولد با فقر و مصیبت مواجه بوده اند چه باید گفت؟ آیا فرجام او تا این اندازه اسیر جبر خودکشی است؟ کسی که با فقر و مصیبت به دنیا آمده است در اصل در موقعیتی برخوردار از آرامش قرار داشته است، وضعیتی که در آن، فرد نشانه ها و مراحلی مانند هرج و مرج و حماقت و نظایر آن را نه می شناسد و نه احساس می کند. آیا این امر را نباید به عنوان انتقال یافتن از وضعیت اصیل زندگی به وضعیتی بسیار متفاوت در نظر آورد؟
نتیجه این خواهد بود که هر انسانی که در شرایطی فقیرانه و مصیبت بار به دنیا آمده باشد جبراً می باید مرگ خود را به دست خویش رقم بزند، بی آنکه در انتظار قانون گریز ناپذیر طبیعت بماند. همچنین می توان استدلال کرد که جنین در رحم مادر خود، هیچ درکی از شادی یا درد ندارد. می توان نقطه مقابل این بحث را درنظر آورد. اگر فردی که زندگی مشقت باری را سپری می کند و زندگی اش نشان از واپسین مراحل بحرانی یادشده دارد، به ناگهان برنده بلیت بخت آزمایی شود، قانونی از این دست چگونه می تواند مسیر طبیعی خود را طی کند؟
اگر بدبختی ها و مصائب آن شخص وابسته به مسائل مادی باشد، آیا وی دیگر بار به شرایطی کاملاً متفاوت با وضع پیشین انتقال نمی یابد؟ در این صورت آیا او نباید به خاطر این تغییر ناگهانی به زندگی خود خاتمه دهد، در حالی که پیشاپیش برای او مقدر شده است که نشانه های محکوم کننده را بازیابد؟ آیا این امر به خودی خود فرد را پیش از آنکه چرخه نشانه های از پیش تعیین شده خودکشی را گام به گام طی کند به نابودی خویشتن نمی کشاند؟
بحث دیگر هیوم در واکنش به بی عدالتی موجود در پس قانونی است که خودکشی را به مثابه جرم در نظر می گیرد. وی در واقع بحث خود را از طریق تقلیل دادن تمامی چیزها به طبیعت بنیادی شان پیش می برد. «دو اصل متمایز متعلق به جهان های ذی حیات و مادی، دائماً به حریم یکدیگر دست اندازی می کنند و مرتباً عملکرد همدیگر را به تعویق می اندازند یا پیش می رانند.» در اصل منظور هیوم از چنین گفته ای این است که انسان، از یک سو، از نظر راستا یابی و باز ایستادگی به امر «غیرجاندار» یا «غیر ذی روح» وابسته است و از سوی دیگر متعاقباً به امر غیر ذی روح راستا می دهد.
به رغم اینکه این دو اصل در تقابل با یکدیگر قرار دارند، به هم وابسته نیز هستند. هیوم این اصل را در بحث خودکشی نیز به کار می برد و این گونه عنوان می کند که اگر ما می توانیم به صورت های گوناگون طبیعت را تغییر دهیم بی آنکه از طبیعت تخطی کرده یا علیه آن شوریده باشیم دقیقاً به موازات آن، پایان دادن به زندگی خویشتن نیز نمی تواند تخطی از طبیعت یا شورش علیه آن به شمار بیاید. مثال به کار رفته در این استدلال عوض کردن مسیر رودخانه است. اگرچه چنین عملی تخطی از طبیعت اصلی رودخانه محسوب می شود ولی در عین حال به اصل اجتناب ناپذیری تغییر نیز وفادار می ماند.
ما به عنوان نسل بشر از وابستگی دوسویه میان انسان و امر غیر ذی روح بهره می بریم. دولت ها در مورد اینکه چه چیزی در طبیعت باید تغییر یابد یا علیه آن اقدام شود تصمیماتی اتخاذ می کنند. صرف نظر از مسائل ارزشی، خداوند به ما اراده آزاد و توان جسمانی آن را داده است که به زندگی خود خاتمه دهیم. آیا می توان درجه تخطی از طبیعت یا شورش علیه آن را در مقایسه دو اقدام متفاوت به دقت روشن کرد، مثلاً در مقایسه خودکشی و قطع کردن درختان برای ساختن کلبه ای در میانه راه؟
چگونه می توان گفت که میان این دو عمل خاص کدام یک شامل تخطی و شورش کمتری علیه طبیعت است؟ به زعم من، واقعیت مساله، این نیست که ما میزان تخطی گری یا شورش طلبی هریک از این دو عمل را تعیین و متعاقباً آن را توجیه کنیم بلکه در عوض، واقعیت این است که ما به تخطی گری یا شورش طلبی نهفته در مثال دوم، یعنی قطع درختان، اساساً توجهی نمی کنیم. تفاوت این دو امر ناشی از میزان توجهی است که ما صرف هرکدام از این اعمال می کنیم.
«خرافه باوری اروپای مدرن بر آن است که اگر ما درنگی در زیستن خود (خودکشی) فراز کنیم، خداستیزی کرده ایم و از همین روی بر ضد آفریدگار خویش شوریده ایم، من چنین گویم که از برای چه شخم بر زمین کشیدن، بنایی پی افکندن یا در اقیانوس ها بادبان برافراشتن، اعمالی خداستیزانه نیستند.» هیوم نتیجه می گیرد که اعمال ما همگی «به تساوی گناه کارانه» یا «به تساوی بری از گناه» هستند.
یکی از جنبه هایی که هیوم در مورد آن غفلت ورزیده به هنگام بحث از خودکشی و جرم دانستن آن را مطرح نمی کند، مساله پیامد های در نظر آوردن خودکشی به مثابه جرم است. به نظر من پیش گیری، یکی از انگیزه های جرم دانستن خودکشی است. حقیقتاً این مساله چندان هم معقول نیست. چطور می شود کسی را که مرتکب جرمی همچون خودکشی شده است، متهم کرد یا مجرم شناخت؟ در این مورد برای ابلاغ حکم دادگاه به متهم باید آن را به گورستان ارسال کنیم.
اگر به نقش خداوند در طبیعت چیزها بازگردیم، می توان این استدلال مخالف را پیش کشید که تمامی علت هایی که در زندگی نقش دارند، با راستادهی و راهنمایی خداوند شکل می گیرند و در طبیعت هیچ چیزی بدون تایید خداوند و وجود مشترک او با علت آن، اتفاق نمی افتد. هیوم این مساله را به سادگی برگزار می کند، وی این گونه استدلال می کند که اگر خودکشی عملی معطوف به طبیعت باشد، و در طبیعت هیچ چیز بدون موافقت او صورت نمی گیرد، بنابراین، باید نتیجه گرفت که خودکشی بدون موافقت وی امکان پذیر نیست.
حق با هیوم است، اگر خداوند بر مفهوم خودکشی صحه نمی گذاشت، پس برای چه توان لازم برای به انجام رساندن چنین عملی در ما وجود دارد؟ استدلال آخری که هیوم مطرح می کند این است که خودکشی به عنوان امری وابسته به ذهن و جسم ما، بعضی اوقات «وظیفه ای در حق خویشتن» محسوب می شود.
به نظر من، او می خواهد بگوید که اگر ما در چنان وضعیت متفاوتی از هستی قرارگرفته ایم (متفاوت با وضعیت اصلی آن) که دیگر جست وجو برای شادی و به زیستی برای مان میسر نیست، موظفیم که به هستی خود پایان دهیم. من با این نکته مخالفم چراکه اعتقاد دارم صرف نظر از وضعیت ذهنی، همواره راه حل جایگزینی در برابر خودکشی وجود دارد. مصیبتی که ما زندگی می نامیم در واقع همان راه حل جایگزین است.
لحظه لحظه زندگی پربهاست. من از این به اصطلاح مصائب بسیار داشته ام و در برخی از مقاطع خود را در همان مراحلی دیده ام که هیوم توصیف می کند. ولی من از طریق پایان دادن به تمامیت هستی، به مصائب گذرا پایان نمی دهم. کذب و خرافه از نقصان های ذهن انسان برآمده است که به نوبه خود مانند اعمال وی به همه چیزهای دیگر وابسته است. در اصل، خرافه ها امور اثبات ناشده هستند، اما در زندگی بسیاری از مردم نقشی بسزا دارند و پیرو همین مساله سیر زندگی و اعمال بسیاری از انسان ها را تغییر می دهند.
این امر به نوبه خود منجر به زندگی ای می شود که در قید و بند نشانه های روانی مورد اشاره هیوم نیست. نشانه هایی که در فرآیند معطوف به خودکشی نمود پیدا می کنند. در نگاهی دوباره به نقل قولی که در ابتدای مطلب آمده است و در آن هیوم می گوید؛ «هیچ انسانی اگر که زندگی برایش زیستنی می بود آن را رها نمی کرد»، من بر این باورم که تمامی زندگی ها، چه میان مایه و چه شگرف، ارزش زیسته شدن را دارد، چراکه اگر زندگی ارزش زیسته شدن را ندارد، اساساً برای چه به ما ارزانی داشته شده است؟
مترجم : عباس یاسری
www.freeessays. cc
منبع : روزنامه شرق


همچنین مشاهده کنید