سه شنبه, ۱۸ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 7 May, 2024
مجله ویستا

روشنفکر در مقام الوهیت!


روشنفکر در مقام الوهیت!
جریان روشنگری، سیصد سال پیش از شکل گیری جریان روشنفکری در قرن نوزده، آغاز شده بود. جریان اومانیستی در ابتدای پیدایش روشنگری ، «اومانیسم معرفتی» است که بعد ها به «اومانیسم فلسفی» تبدیل شد و سپس جای خود را به «اومانیسم جنسی یا گرسنگی» داد و در آخر، «اومانیسم روشن فکری»که تنها به جسم انسان می پردازد شکل گرفت و چهره ای کاملاً متفاوت با نیای سیصد سال پیش خود ارائه کرد.
از قرن نوزدهم به بعد، تفاسیر غریزی از انسان، در دو بعد جنسی- که داعیه دار آن فروید بود - و گرسنگی - که داعیه دار آن مارکس بود - آغاز شد. تفسیر انسان بر مبنای غریزه اساس شکل گیری روشنفکری شد و معارف منتج از آن در برابر مسیحیت، که بر مبنای معنویت استوار بود، ایستادگی کرده و سعی در تولید و باز تولید خود نمود. بنابراین، مبنای نقدی که روشنفکری در پیش می گیرد غریزه در برابر اخلاق و ارزش و دین است. از آنجا که خاستگاه روشنفکری، یهودیسم در نقش منتقد مسیحیت است، می توان گفت به یک معنا روشنفکری غیر دینی وجود ندارد. در اندیشه یهود و در متن تورات، خداوند بار ها و بار ها در حد انسان تقلیل یافته و بر انسان وارد می شود. مبنای اومانیسم، همین تقلیل خدا به انسان است که ثمره آن جریان روشنفکری است که مدعی خدایگونه بودن یا جای خدا نشستن و تشریع قانون کردن است و بر آن است تا دین فردی خلق کند. در این معنا، جریان روشنفکری روند قیام دین فردی یهودی است در برابر دین سازمانی مسیحی. در برهه بعدی، خدایگونگی روشنفکری با تئوری پردازی عجین می گردد. «تئو» در لغت به معنای «خدا»است، وقتی می گوییم روشنفکری برای جامعه بشری تئوری سازی می کند یعنی روشنفکری در مسند خدا جای گرفته و منادی دینی بر مبنای غریزه انسانی گشته است، دینی که غریزه های جنسی و گرسنگی را ارضا کند؛ این دین به مرور زمان به ماتریالیسم می رسد.
مبنای این روشنفکری دینی این است که دین برای انسان و غریزه آمده است و نه انسان برای دین. ولیکن در اندیشه دین شناسان، دین نوعی پذیرش قلبی بر مبنای ایمان است که در مرحله بعد به عقل می رسد. بنابراین مبنای دین قلب سلیم است نه عقل سلیم. اصطلاح commonsense که متأسفانه در ایران به «عقل سلیم» ترجمه شده است در اصل به معنی «قلب سلیم» است. «ایمان» در لحظاتی که انسان از خویش خالی می شود، در قلب وی حلول می کند و این همان دین در اندیشه دین شناسان است. این دین با دینی که در روشنفکری دینی می آید کاملاً متفاوت است. دین روشنفکری دینی ، بنیانی کاملاً عینی و مادی دارد. به بیان پاپ، امروزه، حتی سالروز میلاد حضرت مسیح نیز از معنویت تهی گشته و صرفاً ابزاری در جهت کامیابی های مادی و تولید و بازتولید کالاهای اقتصادی شده است.
در این معنا روشنفکری دینی از جریان روشنفکری صرف سهمناک تر است، چرا که روشنفکری تنها نوعی غریزه محوری است اما نخستین قدم روشنفکری دینی چه در غرب و چه در اینجا نفی است. نفی انسان کامل، نظریه انسان کامل، پیامبر، واسطه وحی و.... تنها اصل توحید حفظ می گردد تا در مرحله بعد روشنفکر بتواند در مسند خدای یگانه نشسته و دین سازی کند. در طول تاریخ روشنفکری هرگز دینی ابداع نشده است که به مرور روشنفکری در آن خدا نشود. بهائیت در ابتدا قرار بود نوعی نوآوری در دین داشته باشد ولی کم کم تبدیل به منجی موعود شده و دست آخر خدا شد! بها در نظر بهائیت، خداست. بنابراین میان اعتقاد به خداوند و اعتقاد به روشنفکری - حتی روشنفکری دینی !- تناقضی حل ناشدنی است.
به نظر من، در ایران روشنفکری در مفهوم صحیح آن وجود ندارد. این مسأله را در دوبعد می توان بررسی نمود. از یک طرف، اغلب روشنفکران ایرانی به نمایندگی از جانب فلان متفکر غربی که شاگردش بوده اند و یا در حوزه فکری او کار کرده اند، سخن می گویند. بنابراین در قیاسی که از جانب روشنفکران ایرانی صورت می گیرد کبرا همواره غربی بوده و صغرا ایرانی است. در این میان آنان که داعیه دار روشنفکری دینی هستند بر آنند تا تمام گزاره های دینی را با توجه به کبرایی که از آن متفکر گرفته اند توجیه کنند. در این معنا، روشنفکری دینی در ایران، حتی از بهائیت و وهابیت هم که در قرن ،۱۹ دو مکتب روشنفکری در اهل شیعه و سنت بوده اند، عقب ترند. بهترین پروتستانتیزم شیعی همین بهائیت است که تفسیر یهودی شیعه است و مرکز اصلی آن در حیفا می باشد و رابطه نزدیکی نیز با اسرائیل دارد. وهابیت نیز در حال حاضر بزرگترین جریان روشنفکری جهان اهل سنت است که در قرن نوزده، توسط دولتهای مدرنیستی جهان عرب، نضج یافته است.
از طرف دیگر، داعیه داران جریان روشنفکری در ایران با دین آشنایی عمیق و جدی ندارند. متفکری مانند لوتر در غرب، در کانون مسیحیت رشد یافته و با تمام منابع دینی خود آشنا بود و بر همین اساس توانست بر اساس تورات دین مسیح را تفسیر کند. ولیکن روشنفکران دینی در ایران از آنجا که وقت و یا قدرت و یا روش مطالعه مقالات دینی را ندارند تنها بر اساس چیزی که در جامعه می بینند سخن گفته و با چارچوب تئوریک و کبرایی که از آن متفکر خاص گرفته اند، به نقد مشاهدات خود می پردازند. در این معنا ایشان«متفکر مذهبی سنت نقد کن داخل جامعه» هستند و نه روشنفکر دینی. چراکه «دین» را در کتاب ها باید جست وجو کرد و آنچه که در جامعه مشاهده می شود«مذهب» است. به عبارت دیگر، کسی که می خواهد روشنفکر دینی باشد، باید کتاب ها را بخواند و نقد کند. بنابراین، ما در ایران، با روشنفکران مذهبی مواجه هستیم که به جای بررسی دقیق مردم شناسانه و جامعه شناسانه و مشخص کردن ابعاد و چارچوب های «دین ایرانی» و نقد آن و تطبیق آن با commonsense یا شعور عمومی، به نقد «مذهب مردمی» پرداخته و به «دین» اشکال وارد می کنند ! در نتیجه نقد ایشان به دین بسیار ابتدایی جلوه می کند.
از نظر من، برای حیات روشنفکری در ایران لازم است که این جریان از حالت«سوژه» خارج شده و«زندگی محور» گشته و به صورت میان ذهنی عمل کند. در زندگی محوری نکته حائز اهمیت در نظر گرفتن «معنویت» است. در این معنا می توان گفت امثال مرحوم دکتر شریعتی و مرحوم آل احمد نمونه های روشنفکران مذهبی در جامعه ایران بوده اند. اینان ابتدا در طی یک پروسه چند ساله، چارچوب ذهنی خود را خالی کرده و به مطالعه منابع دینی پرداختند و سپس به تجزیه و تحلیل این بحث اقدام نمودند. ایشان در قالب یک روشنفکر مذهبی و نه دینی، شاخص های متن جامعه را به طور مردم شناختی و جامعه شناختی استخراج کرده و بی آنکه خود را در آن دخالت دهند، به نقد آنچه در جامعه روی می دهد مبادرت نمودند. به همین دلیل، اندیشه امثال مرحوم شریعتی در ایران تبدیل به نوعی جریان فکری گشت.
دکتر ابراهیم فیاض
منبع : روزنامه ایران